بوی کاغذ وگلچینی از پاراگراف های خوب

در سایت متمم به تازگی پستی منتشر شد که از کاربران سایت خواسته شده بود تا به انتخاب خودشان از کتابهایی که خوانده اند متنی را بگذارند مجموعه ای جالبی جمع آوری شد که به نظرم نوشتنش اینجا لذتبخشه.

سالم ترین افراد در شرایطی که با قدرت قابل توجه روبرو شوند امکان تغییر و تحول دارند. نظریه پردازیهای «قدرت» در علم سیاست به «خوب بودن» آدمها و سیاستمداران اعتقاد دارد ولی به «خوب ماندن» آنها اعتماد ندارد.

کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار. دکتر محمود سریع القلم. نشر فروزان روز. چاپ هفتم. ۱۳۹۳. صفحات ۲۱-۲۰.


ز همه مهمتر، “به خودت دروغ مگو”. کسی که به خودش دروغ میگوید و به دروغ خودش گوش میدهد؛ به چنان بن بستی میرسد که حقیقت درون یا پیرامونش را تمیز نمیدهد

برادران کارامازوف – صفحه ۶۸

نویسنده :فیودور میخاییلوییچ داستایفسکی


” گمان می کنی دوست داری از چیزی باخبر شوی، اما بعد وقتی آن را فهمیدی به تنها چیزی که فکر می کنی این است که آن را از سرت بیرون کنی. از حالا به بعد وقتی آدمها از من می پرسند در آینده چه کاره خواهم شد قصد دارم بگویم کارشناس از یاد زدودن!

رمان: زندگی اسرارآمیز زنبور ها
نویسنده :سومونک کید
صفحه ۱۵۸


آورده اند ”جان مایه ی روزگار” چیزی است که بازگشت به آن شدنی نیست. فروپاشی آرام آرام این جامعه از آن است که جهان به پایان خود نزدیک می شود. یک سال نیز ، از همین رو تنها بهار یا تابستان ندارد. یک روز هم ، به همین سان. بازگرداندن جهان امروز به صد یا چندصد سال پیش، شاید دلخواه آدمی باشد، اما شدنی نیست. پس ارزنده است که هر نسلی ، آن چه در توان دارد، به کار بندد.

این متن در سکانس نوزدهم فیلم درخشان گوست داگ آمده است. متنی برگرفته از کتاب هاگاکوره از سده ی ۱۸ میلادی ژاپن نوشته ی تسونتومو یاماموتو. و البته کل متن برگرفته از کتاب ”زندگی در جهان متن” است. این متن را از آن رو در پیشانی نوشت این فصل آوردم که اهمیت داشتن افق را شرح دهم. افقی که شاید مهم تر از پیشینه باشد. با یک افق درخشان حتا بدون داشتن پیشینه ای افتخار آمیز می توان مسیر توسعه را پیمود، اما بدون افق ولو با داشتن پیشینه ای افتخار آمیز، هیچ حرکت جهت داری متصور نیست.

 

کتاب نفحات نفت ، جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی

نویسنده: آقای رضا امیرخانی

ناشر: نشر افق


محبوب من امروز به سراغ من آمد و در حالی که چهره ی تند و چشمان آمرانه اش – که همیشه حالتی مهاجم داشت- معصومیتی حاکی از فداکاری و ایثار گرفته بود، گفت: دوست من، تو را سوگند می دهم که نیاز من به داشتن تو، که حیات من بدان بسته است تو را در بند من نیارد.

اگر می خواهی، برو. اگر بخواهی، بمان. آنچنان که می خواهی، «باش»!

بر روی این زمین، در رهگذر تندبادهای آوارگی، تنها رشته ای که مرا به جایی بسته بود، گسست. اگر گفته بودی: بمان! می دانستم که باید بمانم، و اگر گفته بودی: برو! می دانستم که باید بروم. اما اکنون اگر بمانم نمی دانم که چرا مانده ام، اگر بروم نمی دانم که چرا رفته ام. چگونه نیندیشیده ای که یک انسان، یا باید بماند یا برود؟

و من اکنون، در میان این دو نقیض، بیچاره ام. کسی که عشق رهایش می کند «بودن» ی است که نمی داند چگونه باید «باشد». و چه دردی است بلاتکلیفی میان «وجود» و «عدم»!

جوهری که هویت خویش را نیافته است جوهر رنج است. کسی که با «خود» نیز نیست! چه تنهایی سختی!

 

نام کتاب: هبوط

نام نویسنده: دکتر علی شریعتی

نام ناشر:انتشارات قلم

سال چاپ: ۱۳۸۸


من گاهی فکر کرده ام که بهترین راه خرد و متلاشی کردن انسان به طور کامل،؛ این است که کاری کاملاً پوچ و بی فایده به او واگذار کنیم.
اگر او محکوم شود که آب را از ظرفی توی ظرف دیگر بریزد و سپس باز از آن ظرف در ظرف دیگر بریزد و یا این که شن را در هاون بکوبد و یا یک مقدار خاک به عقب و جلو ببرد، من یقین دارم در این صورت یا او در عرض چند روز انتحار خواهد کرد و یا این که یکی از رفقای خود راخواهد کشت تا فوراً از این ننگ و زبونی نجات یابد.

کتاب خاطرات خانه مردگان

نویسنده :فیودور میخاییلوییچ داستایفسکی

ترجمه دکتر محمد جعفر محجوب

نشر آمون

چاپ ۱۳۹۱


ما آدم‌های غیرقابل درک
هیچگاه ار اینکه به خوبی درک نشده‌ایم، ناشناخته مانده‌ایم، عوضی گرفته شده‌ایم و مورد تهمت قرار گرفته‌ایم شکایت و گله نداشته‌ایم؟
از اینکه به حرفهای ما خوب گوش نکرده‌اند و آیا اصلاً گوش کرده‌اند؟ نصیب و قسمت ما همین است…
ما را عوضی می‌گیرند چون ما رشد می‌کنیم، مرتباً تغییر می‌کنیم، پوسته‌های پیر و کهنه را می‌شکافیم و به دور می‌ریزیم، هر بهار پوستی نو می‌اندازیم، بی‌وقفه جوانتر، بالنده‌تر، بلندتر و قوی‌تر می‌شویم …
در حالی‌که آسمان را عاشقانه‌تر و گسترده‌تر در آغوش می‌کشیم و روشنایی آن‌را با همه شاخ و برگ‌های خود حریضانه اسثتنشاق می‌کنیم…
ما نه فقط در یک نقطه، بلکه از هرجا بزرگ می‌شویم، نه فقط در یک جهت بلکه همزمان در تمام جهات
از بالا، از پایین، از درون، از بیرون، نیروی ما همزمان  در تنه، در شاخه ها و ریشه ها نمو می‌کند…
حتی اگر بپذیریم که این رشد موجب بدبختی ماست – زیرا خود را هرچه بیشتر به صاعقه نزدیک می‌کنیم- باز از افتخار ما نمی‌کاهد…
این سرنوشت قله هاست
این سرنوشت ما ست

حکمت شادان، نیچه، جمال آل احمد- سعید کامران- حامد فولادوند، نشر جام، چاپ اول، سال ۱۳۷۷ صفحه ۳۷۰


حوّا، هر روز کودکی به دنیا می‌آورد و فردا او را به خاک می‌سپارد. حوّا می‌داند زندگی درنگی کوتاه است؛ و این درنگ را به شکر و شادی و شکوه پاس می‌دارد، زیرا خدا اینگونه دوست دارد. حوّا فرزندش را به خاک می‌دهد، اُمیدش را اما نه.

او هر روز صبح با خورشید طلوع می‌کند و یقین دارد که غروب هرگز پایان خورشید نخواهد بود. او پابه‌پای این دایره، این هستی می‌رقصد و مرگ را پابه‌پای زندگی می‌خندد.
————————

من هشتمین آن هفت نفرم – عرفان نظرآهاری – موسسه انتشارات صابرین – چاپ نهم ۱۳۹۰ – صفحه ۵۸


کتاب: دنیای قشنگ نو   نویسنده: آلدوس هاکسلی   مترجم: سعید حمیدیان

تربیتش برایش ریلی کشیده که او مجبور است روی آن حرکت کند. کاری از خودش ساخته نیست، سرنوشتش رقم خورده است.

 

ایزدان عادلند. شکی در این نیست. اما بالاخره مجموعه قوانینشان را افرادی که اجتماع را تشکیل می دهند اعمال می کنند. مشیت خدا موقوف به خود انسانهاست.


… من موشهای کتابخانه ها را اصلاً دوست ندارم، تو هرگز به من نگفتی که زیر کوهی از کتاب دست و پا میزنی و الّا برای زندگی با تو، شرط ترک اعتیاد می گذاشتم.
تو زندگی را خوانده ای، لمس نکرده ای. تو در طول و عرض خاک مقدس زندگی راه نرفته ای، فقط زندگی را ورق زده ای و بر زندگی حاشیه نوشته ای. جنگلِ تو کاغذی است، تفنگ تو کاغذی، اعتقاد تو به مردم کاغذی و پارگی پذیر. تو عطرها را خوانده ای، دشتها را خوانده ای، نگاه ملتمس بچه ها را خوانده ای؛ کتاب عاشق نمی شود، آواز نمی خواند، پای نمی کوبد، به دریا نمی زند، درد مردم را حس نمی کند…  (صفحه ۳۴)

.. بهترین دوست انسان، انسان است نه کتاب. کتابها تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت بیاموزند معتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مرده از کلمات مرده، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند. تو در کوچه ها انسان خواهی شد نه در لابه لای کتاب ها …. (صفحه ۳۵)
کتاب: یک عاشقانه آرام
نویسنده: نادر ابراهیمی
ناشر: روزبهان /۱۳۸۹


آیینی که من تبلیغ می کنم آزادی در هرزگی و عیاشی نیست و مستلزم همانقدر خویشتن داری است که آیین مرسوم است، با این تفاوت که در اینجا خویشتن داری برای اجتناب از مداخله در آزادی دیگران اعمال خواهد شد نه در جهت محدود کردن آزادی فردی.
جوهر و روح یک ازدواج خوب، احترام به شخصیت همدیگر و وجود آنچنان صمیمیت، خصوصیت و نزدیکی روحی و جسمی است که عشق زن و مرد را بصورت ثمربخش ترین تجارب انسانی در می آورد. چنین عشقی مانند هر چیز خوب و ارزنده، اخلاق خاص خود را می خواهد و اغلب ایجاب خواهد کرد که هدف های کوچک  فدای هدف های بزرگ گردد، اما این فداکاری باید داوطلبانه و به طیب خاطر باشد، چون اگر چنین نباشد پایه و اساس عشقی را که این فداکاری به خاطر آن صورت می گیرد، سست خواهد کرد و درهم خواهد ریخت.

برتراند راسل، “زناشویی و اخلاق”، صفحه ۱۷۸، ترجمه ابراهیم یونسی(۱۳۴۷)، نشر اندیشه


آیا از ترس فلج شده شده اید ؟ نشانه خوبی است .
ترس خوب است ،ترس هم مانند بی اعتمادی به خود نشانه است . ترس به ما می گوید باید چکار کنیم .
قاعده کلی مان را به یاد بیاورید :هر چه بیشتر از کار یا فراخوانی بترسیم باید با اطمینان بیشتری آن کار را آغاز کنیم .
تجربه مقاومت، مانند ترس است .میزان ترس با قدرت مقاومت ارتباط مستقیم دارد بنابراین هر چه از انجام دادن کاری بیشتر بترسیم، باید بیشتر مطمئن باشیم که آن کار برای ما و رشد روحمان مهم است . به همین علت مقاومت زیادی نسبت به آن حس می کنیم اگر انجام دادن آن کار برایمان هیچ معنایی نداشت مقاومت هم وجود نداشت .
کتاب نبرد هنرمند  ،نوشته استیون پر سفیلد ترجمه نوشین دیانتی ، انتشارات :تهران پیکان ۱۳۸۸ صفحه ۶۰

– پیروزی هایی هست که انسان را به شور می آورد، پیروزی های دیگری هم هست که انسان را به پستی می گرایاند. شکست هایی هست که می کشد و شکست های دیگری هم هست که بیدار می کند. زندگی با اعمال بیان می شود نه با اوضاع. تنها پیروزیی که درباره آن نمی توانم شک داشته باشم، قدرتی است که در دل دانه ها آشیان دارد. همینکه دانه ای در دل خاک تیره کاشته شد، پیروز است. اما گذشت زمان باید تا شاهد پیروزی وی در وجود گندم، شویم. (ص ۱۹۳)
– اگر خواری ای را که خانواده ام به بار آورده، بپذیرم، می توانم در خانواده ام اثر کنم. این خانواده از من است، همچنان که من از اویم. اما اگر این خواری را نپذیرم، خانواده به دلخواه خود از هم خواهد پاشید و من، تنهای تنها، غرق در افتخار، راه خود را در پیش خواهم گرفت، از مرده هم بی وجودتر خواهم بود. (ص۱۹۸)
خلبان جنگ، نویسنده آنتوان دو سنت اگزوپری، ترجمه اقدس یغمایی، انتشارات نیلوفر، چاپ چهارم، ۱۳۹۲


چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد.

سمفونی مردگان
نوشته ی: عباس معروفی
انتشارات ققنوس
چاپ پنجم ١٣٩۴
صفحه ٣٢


آلن: صحیح صحیح…(ناگهان همه آثار شجاعت در او از بین می‌رود). ببین، من هم مثل تو نمی‌خواهم بمیرم! چون هنوز خیلی جوانم!
آگاتون: ولی این سعادتی است که در راه حقیقت بمیری!
آلن: انگار منظورم را درک نکردی؟ من عاشق حقیقتم؛ اما هفته دیگر در اسپارت نهار میهمان دارم و نمی‌خواهم این قرار را از دست بدهم. تو که اسپارتی‌ها را می‌شناسی، سر هر مطلب کوچکی به آسانی جنگ راه می‌اندازند.
سیمیاس: آیا خردمندترین فیلسوف ما یک ترسو هست؟
آلن: من نه ترسو هستم و نه یک قهرمان، بلکه یک انسان معمولی هستم.
سیمیاس: یک موجود موذی متملق!
آلن: تقریباً همین طور است که تو می‌گویی.
منبع: کتاب شوکران شیرین. گردآورنده اسدالله امرایی. انتشارات مروارید. چاپ چهارم. ۱۳۸۸٫ صفحه ۳۷٫ داستان دفاعیه من، وودی آلن.ترجمه روزبه صالحی علوی.


 

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *