بخش دوم از کتاب اعترافات روسو

نمیدانم چند بخش دیگر از این کتاب مانده است و چند پست دیگر از پاراگرافهای خوب این کتاب خواهم نوشت ولی مطمنم فعلا با این کتاب کار دارم!

هرگز در هیچ یک از لحظات زندگیم شادی یا دلتنگی ربطی به کسب منفعت یا تهیدستی و مسکنت نداشته است. در جریان زندگی پرفراز و نشیبم که پستی ها و بلندی هایش فراموش نشدنی است منی که اغلب بی جان و بی نان بوده ام همیشه فقر و فلاکت و ناز و نعمت را به یک چشم نگریسته ام. در صورت نیاز بعید نبود که من هم مثل هر کس دیگری گدایی کنم یا دست به دزدی بزنم اما از اینکه کارم به آنجا کشیده است آشفتگی به دل را ه نمی دادم. کمتر مردی به اندازه ی من شکوه و ناله کرده. کمتر مردی در زندگی به اندازه من اشک ریخته است . اما هرگز نه تنگدستی و نه ترس از افتادن در دام آن نتوانسته اند مرا به کشیدن آهی یا ریختن اشکی وادارند. دلم که در برابر ثروت و مکنت مقاومت ورزد. هر خوبی و بدی راستینی که سراغ داشته ایت آنهایی بوده اند که ربطی به مال و منال نداشته اند و هر گاه که خود را بدبخت ترین آدمیان احساس کرده ام درست هنگامی بوده که از آنچه ضروری است چیزی کم نداشته ام. ص 130

 

در گفتگو های دو نفره اشکال دیگری پیش می آید که به نظر من بدتر است و آن ضرورت سخن گفتن مداوم است. هنگامی که با شما حرف می زنند باید پاسخ دهید و اگر چیزی نگویند باید گفتگو را گرم نگاه دارید تنها همین اجبار تحمل ناپذیر کافی بود تا مرا از معاشرت دلزده کند هیچ عذابی را طاقت فرساتر از اجبار به گفتگوی بی تامل و مداوم نمی دانم. ص 145

 

کسانی که این مطلب را خواهند خواند به دیدن اینکه پس از آن همه مقدمات پیشرفته ترین ماجرای عاشقانه ام با بوسه زدن بر دست دختر پایان میگیرد از خندیدن به این ماجرها خودداری نخواهند کرد ای خوانندگان من اشتباه نکنید. شاید از عشق هایم که با بوسه زدن با بر دستی به پایانش می رساندم لذتی می بردم که شما از عشق هایتان که دست کم از آنجا آغازشان می کنید هرگر نخواهید برد. ص 173

 

کوچک ترین لذتی که در دسترسم باشد بیش از شادی های بهشت وسوسه ام می کند با این همه لذتی را که رنجی در پی داشته باشد مستثنی میکنم. این یکی وسوسه ام نمی کند زیرا من تنها شادی های ناب را دوست دارم و اگر آدمی بداند که پس از لذتی که می برد باید به پشیمانی تن دردهد هرگز نمی تواند از چنینی شادی هایی بهره مند شود. ص 182

 

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

4 دیدگاه برای «بخش دوم از کتاب اعترافات روسو»

  1. متاسفانه از سارتر فقط 2 یا 3 تا کتاب خوندم اونهم زمانی که سنم خیلی پایین بود و اکثر حرفاشو نمی فهمیدم باید تهوع یا فلسفه اصالت وجود رو ازش بخونم دوباره

  2. فواد عزیز
    متشکرم که خواهش مرا برآورده کردید. حقیقتا خواندن سه پاراگراف این کتاب و تلاش برای هضم همه آنچه در ذهن روسو می گذشته است شاید سال ها وقت بگیرد. میخواهم روی پاراگراف آخر کمی بنویسم:

    “کوچک ترین لذتی که در دسترسم باشد بیش از شادی های بهشت وسوسه ام می کند با این همه لذتی را که رنجی در پی داشته باشد مستثنی میکنم. این یکی وسوسه ام نمی کند زیرا من تنها شادی های ناب را دوست دارم و اگر آدمی بداند که پس از لذتی که می برد باید به پشیمانی تن دردهد هرگز نمی تواند از چنینی شادی هایی بهره مند شود.”

    برای من همواره داستان تقریبا برعکس روسو بوده است. بیشتر سراغ شادی هایی رفته ام که میدانستم در پی شان رنج هایی هست یا پی رنج هایی رفته ام که بعد از اتمامشان به «شادی» ختم شده اند. هرگز نتوانستم میان این دو البته تفاوتی قایل شوم. تمام شادی هایی که هرچند جزیی و اندک در پی شان بوده ام، در هر لحظه و هر زمانی، عمدتا با رنج های بزرگ ختم شده اند. شاید اساسا برای من در زندگی شادی باید همراه و هم سنگ «رنج» تعریف می شده است. هرگز نتوانستم در زندگیم شادی را آن چنان بیابم که رنجی در پی نداشته باشد. نقل قولی شنیده ام که «صلح فاصله میان دو جنگ است» برای من همواره «شادی» فاصله ای میان «دو رنج» بوده است. هرگز نتوانسته ام به تداوم شادی هایم دل ببندم. شاید این هم ویژگی زندگی و همراه دائمی همه «دهه شصتی ها» باشد که شادی هایشان حتی درکودکانه ترین حالت ها همراه با ترس و نگرانی و تشویق و رنج های مختلف گذشت. نمیدانم. اما میدانم شادی های من همواره با «رنج» بوده اند.

    با تشکر

  3. ممنونم آقای مشیرفر
    به نظرم شادی و رنج با هم آمیخته شده به نظرم یعنی کسی نمی تواند بگوید من در زندگی فقط گلها را می چینم و دست را با خار زخمی نمی کنم. توی کتابی از موراکامی به نام سرزمین عجایب بی رحم و ته دنیا موراکامی یک اتوپیا یا آرمان شهر رو توصیف نیکنه که همه چیز میانمایه و بدون رنج است و بدون شادی یک جور یکنواختی کسل کننده و همین اتوپیا را به باد انتقاد میگیرد و نشان می دهند شادی و لذت در کنار رنج معنای واقعی خودش رو پیدا میکنه.

پاسخ دادن به یاور مشیرفر لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *