مرگ ایوان ایلیچ نوشته ی تولستوی

 

در زمانی که تولستوی مینوشت رسانه ای به اسم تلویزیون و سینما وجود نداشت. اما نویسندگان بزرگ نیاز مردم را به رسانه از بین برده بودند. شخصیت ها و فضای داستان چنان واضح و زنده و رئالیستی است که آدمی فکر میکند مشغول تماشای فیلم است. در واقع رمان آنها همان فیلم و تلویزیون سینما بود و شما با خواندن رمانهای مشهور در حال تماشای فیلمی هستید که نویسنده و کارگردانش تولستوی، داستایفسکی و یا تورگنیف است. چه سعادت بزرگی!

کتابی که به تازگی آن را خواندم مرگ ایوان ایلیچ نوشته ی تولستنوی با ترجمه ی صالح حسینی است. داستان در مورد شخصی است به اسم ایوان ایلیچ که قاضی دادگاه است و بر اثر یک ناخوشی معمولی با مرگ روبرو میشود. فردی معمولی که تمام زندگی او در پیروی از عرف جامعه و حفظ نزاکت و آداب معمول خلاصه میشود فردی بسیار شبیه طبقه خرده بورژوای جامعه که تلاش او برای ترفیع گرفتن و یا خرید خانه ی بزرگ تر با لوازم آن چنانی مشهود است.

روبرو شدن ایلیچ با مرگ بسیار نابهنگام بود. تصور کنید شخص سالمی که به تنها چیزی که فکر نمیکرد مرگ بود به یکباره هنگام عوض کردن پرده های خانه ی جدید دنده اش به دیوار برخورد میکند و ناخوشیش از همان روز شروع میشود. روبرو شدن ایوان ایلیچ با مرگ قسمت زیادی از داستان را تشکیل میدهد. صحنه ها به قدری غم انگیز است که آدم دلش به حال ایلیچ میسوزد. این کتاب را همین الان باید خواند یعنی در حین تندرستی و جوانی چون فکر میکنم کسانی که این کتاب را خوانده اند و معنای واقعی زندگی خویش را فهمیده اند در هنگام مریضی و پیری راحت تر با مرگ روبرو خواهند شد.

مترجم در قسمت دوم کتاب به موضوعی اشاره میکند که جانمایه ی اصلی این داستان تولستوی است والبته میشود به این موضوع ساعتها وروزها فکر کرد.

“زندگی برپای بست اصل لذت که استوار باشد و کامل و یکپارچه هم استوار باشد راه دادن ارادی هر گونه دردی در آن مایه ی تناقص میشود”

زمانی که ایوان ایلیچ در بستر مرگ است دختر و همسرش در حال رفتن به تاتر هستند و دختر او که تازه نامزد کرده است به هیچ وجهی حاضربه کنسل کردن بلیط تاتر نیست. در واقع ناخوشی ایلیچ آنها را پیش از آنکه ناراحت کند کلافه و عصبانی میکند این مرگ یک مزاجمت بر ای اهل خانه است. کسانی که با تکیه بر اصل لذت زندگی میکنند و هر عاملی که این لذت را از بین ببرد محکوم به فراموشی و بی توجهی است.

تصور کنید در آرامش و شادی وصف ناپذیری به سر میبرید که ناگهان تلفن شما زنگ میزندو خبر مرگ دوستی یا خبر ناگوار دیگری را به شما میدهند، کسی که زندگیش بر اساس لذت باشد از این اخبار ناراحت و پریشان نشده بلکه کلافه و عصبانی میشود او با خود میگوید این چه وقت مردن است یا چرا باید لذت یا مهمانی من از بین برود؟

در واقع هر اتفاق ناگواری هر چند که کوچک هم باشد میتواند زندگی شخص بوالهوس را بهم بریزد. اما کسی که بنیان زندگیش بروی لذت نیست و روی مفاهیمی چون عشق، فداکاری، آزادی، نوع دوستی و اخلاق باشد چنین برخورد بچگانه ای با مصیبت ها ندارد چرا که خوب میداند مسایل بسایری وجود دارد که ارزش و وزن آنها از لذات شخصی بالاتر است.

کسی که متکی به ارزش والایی در زندگی باشد به لذت های معمولی خویش اهمیت بیش از حدی نمیدهد و حاضر است به راحتی آن را فدای چیزهای مهمتری کند.

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

6 دیدگاه برای «مرگ ایوان ایلیچ نوشته ی تولستوی»

  1. سلام فواد جان
    بعد از دیدن مطلبت، این کتاب رو تهیه و مطالعه کردم. این جمله حسابی به دلم نشست: «از زندگی ایوان ایلیچ چه بگوییم که ساده تر و معمولی تر و بنابراین وحشتناکتر از آن پیدا نمی شد.»
    ممنون بابت معرفی کتاب

  2. حدود دو سه روز پیش این کتاب رو خوندم.
    برام جالب بود که اینجا هم یک نقد ازش نوشته شده بود.
    به نظرم تفکر برانگیز ترین قسمت کتاب اون موقعی بود که وقتی بین مرز مرگ و زندگی دست و پا می زد :
    “در همین لحظه بود که ایوان ایلیچ احساس کرده بود که از سورلخ فرو افتاده و روشنایی را دیده و دریافته بود که زندگی اش در راه نادرست سپری شده است،اما هنوز میتوانست آن را به راه درست باز آورد. پرسیده بود که راه درست کدام است و ساکت مانده و گوش تیز کرده بود.آن وقت حس کرده بود که کسی دستش را می بوسد.
    چشم گشود و پسرش را دید”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *