یه مدت خیلی به ویدیوهای TED علاقه داشتم. یک گوشی HTC کوچک داشتم که بیش از ۷۰۰ فیلم TED رو در حدود سه سال نگاه کردم شاید بخشی از یادگیری انگلیسی من مرهون سوار اتوبوس شدن بود و ۴۵ دقیقه تمرین انگلیسی که در ۴ ضرب میشد چون دوبار رفت و برگشت به محل کار داشتم. البته قبل از صحبت اصلی بگذارید اندکی در مورد اتوبوس سوار شدن صحبتی بکنم.
اتوبوس سوار شدن
شرکت خط واحد به مراتب هزینه ی کمتری از تاکسی داشت. ولی من به دو دلیل همیشه اتوبوس رو ترجیح میدادم اول اینکه تمرکز خوبی برای مطالعه داشتم شاید از اتاق مطالعه هم برای من بهتر بود دوم اینکه خیلی از اوقات اتوبوس هایی که در شهرک بهاران بودند به مرور زمان ورشکست شدند چون مردم حوصله نداشتند صبر کنند و تاکسی رو ترجیح میدادند. مسیر فعلی ما هم که شهرک پردیس سنندج است به همین دلیل اتوبوس ندارد یعنی اوایل اتوبوس داشت ولی کم کم به همون دلیل قبلی الان اتوبوس ندارد.
ما وقتی از چیزی حمایت نکنیم اون امکانات از بین میره این یک اصل بدیهی است. این از بین رفتن خصوصا به ضرر کسانی خواهد بود که به اون امکانات شدیدا وابسته هستند یا آن امکانات را دوست دارند. من با وجودیکه میتوانستم با تاکسی برم به این دلیل که از اون امکانات خوشم می آمد و میخواستم ازش حمایت کنم همیشه سوار اتوبوس میشدم و دیگران را هم تشویق میکردم. البته گاهی اوقات هم که وسوسه تاکسی سوار شدن داشتم و پیش خودم میگفتم که این موضوع چندان اهمیتی ندارد به یاد اون جمله معروف سارتر می افتادم که میگفت “اگر کار خوب یا بدی کردید، از خود بپرسید اگر همه ی مردم همین حالا این کار را بکنند چه؟” با این سوال میشه بازخورد خوبی از درست بودن یا اشتباه بودن “عمل” گرفت.
اگر همه سوار تاکسی شوند چه؟ اگر همه آشغال بریزند چه ؟ اگر همه آشغالی را جمع کنند چه؟ به این فکر نکنیم که ما ما فقط یک نفریم و کار ما بی اهمیت است.
این موضوع تمام.
قالب کردن خود
داشتم در مورد ویدیوهای TED میگفتم. این ویدیوها کم کم شبیه کلاس بازیگری شد اوایل آدمهای معروفی مثل بیل گیتس و … می آمدند ولی کم کم آدمهای عیر مشهوری آمدند که کار چندان مهمی هم نکرده بودند و فقط به واسطه TED میخواستند معروف شوند . با جملات و ادا در آوردن و سورپرایز کردن و مغلطه کردن. کنفرانسهای TED شبیه تاتر و نمایش شد همون بلایی که سر خیلی از شبکه های اجتماعی مثل لینکدین اومد. یعنی مثلا شما باید یک بازیگر و شومن باشید تا یک پزشک یا هوانورد خوب.ابتذال جدید.
یک شیوه دیگر ابتذال هم میشه محترمانه اسمش رو “قالب کردن خود در محصول” نامگذاری کرد. شما در سایت گودریدز میخواهید کتابی را معرفی کنید هدف از این کار اینه که خواننده معرفی کتاب رو ببینه که فقط در مورد کتاب یا نویسنده است. ولی با حرافی نویسنده مواجه میشه که به جای معرفی کتاب به معرفی خودش،کتابهایی که قبلا خوانده و … احوالات درونی خودش که ربطی هم با کتاب نداره مواجه میشه. در مورد معرفی فیلم هم این اشتباه رایجه.
یا مثلا بازیکن فوتبال یا متخصصی رو به برنامه دعوت میکنند صرفا در مورد افتخارات و مقامهایی که کسب کرده توضیح میده در حالیکه بیننده جوان منتظر دیدن تجارب متخصص است. اینکه چطور این راه رو رفته یا چطور تمرین کرده نه اینکه چه جایزه هایی داره. سوال اساسی اینجاست که ما باید کارمان را شرح دهیم یا خودمان را؟ در لینکدین با سوپر قهرمان هایی طرف هستیم که اسمی از کسب و کارشان نیست ولی همشون مدیر یک استارتاپ یا مدیر یک شرکت بی نام و نشان هستند وای به حال روزی که اسم ما از شرکت ما بزرگ تر باشد. البته تلاش ما هم همین است صرفا فرو کردن خودمان در چشم دیگران این ویژگی عصر جدید و شبکه های اجتماعی است که روحیات ما اخلاق ما و حتی سوالهای ما را عوض کرده است.
یک برنامه در شبکه سه پخش میشود به عنوان “میدان” شبیه یک سیرک یا شعبده بازی شده. کارآفرین الکی برای داور الکی نمایشنامه “چخوف” را اجرا میکند. هم کارآفرین و هم داور و هم صدا وسیما وظیفه و رسالت خود را گم کرده و دیده شدن و فالو شدن و مسخره بازی به هر چیزی ارجحیت داره. نمیدونم چی بگم فکر کنم همه ی این موارد را شما هم میدونید فقط برای راحت شدن از دست این فکرها آن را نوشتم.
قطعا من هم به عنوان یک انسان همه ی این اشتباهات را انجام داده ام و قصدم موعظه کردن برای شما نیست و نمیگویم من آدم درستی هستم و از این خطاها نمیکنم ولی تمام تلاشم این است که چنین خطایی نکنم و مرتب به خود نهیب بزنم.
من تخصصی ندارم که بتونم برنامه نقد کنم.
ولی کاش درباره ی ایراداتی که میدون داره یه کم بیشتر توضیح میدادید.
من بیننده ی این برنامه ام.
شاید این توضیح کلی شما برای کسی که تخصصی نداره یا مبتدیه یا مطلب رو دیر میگیره چندان حق مطلب رو ادا نکنه.
سلام.
با تک تک کلمات ت موافقم. TED Talkرو دوست داشتم. البته خیلی ابزاری باهاش برخورد میکردم. مثلن به این صورت که هر ترم یکی از بچهها باید یه TED Talk رو نگاه میکردم خلاصه و هضم میکرد و در نهایت به صورت یه لکچر ۵ دقیقهای سر کلاس ارائه میکرد. هم آموزش بود،هم تفریح، هم جستجو و کار با اینترنت و خیلی چیزهای دیگه. هنوز هم به بعضی بچهها این کار رو محول میکنم، هرچند که الان بیشتر ویدیوهای (معمولن زیر ده دقیقهای ) دوباتن رو بیشتر توصیه و محول میکنم. بخصوص برای سطوح بالاتر. الغرض اینکه TED Talk دقیقن روزی از چشمم افتاد که مادرم برام ویدیوی خانم لیلی گلستان رو فرستاد که در TED تهران سخنرانی کرده بود و کلی از زنان این سرزمین رو ( از جمله مادر خودم) رو متاثر کرده بود. هرچند که هرچقدر نگاه کردم این سخنرانی رو متوجه نشدم که حبه شدن ۱۵۰ متر جا در یکی از گرونترین نقاط این شهر، نیم ساعت نشستن پشت در یه ادارهی معمولی و زیر گریه زدن الکی و دریافت مجوز در عرض ۵ دقیقه دیگه چه IDEA ی دیگه که IS WORTH TO SHARE هست، در این سخنرانی وجود داشت. از آسیبشناسی عمیقتر و ید طولایی که خانوادهی گلستان در زمینه مافیای (به اصطلاح هنر) این مملکت بگذریم که نه جاش اینجاست نه … بگذریم که ما ایرانیها استاد گند زدن به هرچی و به قول بچههای امروز خز کردن هرچیزی هستیم. حتی پورشه و لامبورگینی 🙂 .
نمیدونم شاید ایراد از TED یا هر ایدهی دیگهای نیست، شاید ایراد از همون فرهنگ سلبریتیپرور آمریکایی هست که ولع دیده شدن و مطرح شدن به هر وسیله ای رو در تمام دنیا داره اشاعه میده. صد مدل شوی استعدادیابی، هزار مدل نرمافزار و سوشیال مدیا درست کردن که بدون داشتن هیچ استعداد خاصی فقط بتونی خودت رو به بقیه نشون بدی و یه حرفی بزنی. ترجیحن فوروراد و کپی پیست هم کنی که چه بهتر. هم سریعتره، هم راحتتر و مستمرتر تولید محتوا میکنی.
دوستانی دارم و همه مون داریم که هنوز یه کتاب رو تو زندگیشون تا ته نخوندن، ولی هر شب پست و استاتوس انتقادی و آموزشی و تحلیلی میذارن. بعضیهاشون توهم رسالت هم پیدا کردن. یه دوستی میگفت خیلی بچهها بازخورد بهش دادن که فلانی استاتوسهای واتساپت خیلی خوبه، بیشتر بذار. اون بنده خدا هم در نقش یک معلم و هدایتگروظیفهشناس والبته بی سواد و توخالی که از کوچکترین و پایهای ترین مسائل روز، سیاست، فلسفه، اخلاق و حتی حقوق سادهی شهروندی خودشون و دیگران آگاهی ندارند.
البته این مساله مسبوق به سابقه هست. حتی قدمای ما هم این مشکل رو داشتند. این مشکل خاطره تعریف کردن و دیده شدن، به جای راه نشان دادن و صحبت از مشکلات مسیر و تشریک تجربههای اندوخته. یادمه چند سال پیش، یه نشستی بود توی فرهنگسرای ارسباران، راجع به مشکلات موسیقی و اموزش موسیقی در ایران. اسامی کارشناسان رو که دیدم، شب خوابم نمیبرد که زودتر خودم رو برسونم به ردیف جلو برای تلمذ از این همه وزنهِی هنری.
استاد هوشنگ ظریف، استاد حسین علیزاده (که البته بخاطر نبودن در ایران، حضور پیدا نکرد و فیلمی ازش پخش شد که البته تنها مطالب کاربردی اون جلسه بود، حداقل برای من)، استاد داریوش طلایی، کیوان ساکت، رامین جزایری و مجری برنامه مهران مهرنیا.
با کلی سوال و مساله و دغدغه رفتم به اون نشست، تنها چیزی که در ذهنم مونده، خاطرهی کیوان ساکت بود که سر لجبازی با یه نفرتو یه مهمونی، بالاخره آهنگ آستوریوس رو با تار تونسته بود بنوازه و اینکه استاد داریوش طلایی و استاد هوشنگ ظریف یه صندوقچه مضراب دارند، که آخر هم معلوم نشد صندوق مضراب کدوم عزیز بزرگتر هست.
من هنوز هم عاشق این آدمها و هنرشون هستم، اما حرفم چیزی دیگه س که قطعن تو و مخاطبان مطلب تومتوجه هستین من چی میگم.
علی رغم اینکه، بیش از دو سال هست که اپلیکیشین اینستاگرام رو از روی گوشی م پاک کردم.اکانت من توی اینستاگرام هنوز وجود داره (برای چک کردن بعضی پستها) و بعضی وقتها هم استاتوس میذارم توی واتساپ. منظورم اینه که خودم رو خیلی مستثنی از این جمع و بی علاقه به این موج دیده شدن بی مایه و بی زحمت نمیبینم، اما خوب تمام سعیم رو دارم میکنم، که هم تا حد امکان فاصله بگیرم و اگرم پام لغزید و پستی، استاتوسی گذاشتم حداقل اوریجینال باشه، یا دو دقیقه تامل و وقت گذاشتن پشتش باشه.
ولی مبارزه ناجوانمردانه س. شما غولهایی مثل اینستاگرام و واتس اپ و گوگل رو داری که حتی دیگه دولتها هم حریفشون نمیشن، چه برسه جریانهای خرد و حرف یه سری جریانات و آدمهای عمیقتر و باسوادتر.
این غولها هر روز دارن کار تولید محتوای ( بی ارزش ) ودیده شدن بی دلیل رو برای ما آدمها، بی زحمتتر، سریعتر و راحتتر میکنند.مقاله رو به توییت، توییت رو به کلمه، کلمه رو به عکس، عکس رو به کپی پیست و الی آخر تقلیل میدن. اونها بیزنس خودشون رو هر روز بزرگتر و قوی تر میکنند. ماییم که توخالیتر و سطحی تر میشیم، با هش تگ و تصمیم اونها، این ور، اون ور میریم.
حرف محمدرضا تو پست آخرش که میگه دنیای معمولی و درست جایی ه که بارداری دنیا جهان بخت باید مهمتر از انتشار فلان کتاب و فلان مقاله باشه، کاملن درسته بنظرم.
خلاصه که فوادجان. پستت یه سری چیزها رو تو ذهنم دوباره بیدار کرد که مجبور شدم پایینش رو انقدر شلوغ کنم و یه سری مطالب پراکنده رو که سر دلم مونده بود، به صورت نسبتن بی سر و ته اینجا بنویسم. شما هم به بزرگواری خودت ببخش که علت اصلی این کارعدم مطالعهی کافی و عدم تسلط کافی به نوشتن هست بر خلاف خودت که خیلی موجز و سرراست مینویسی.
بعضی وقت ها کامنت مخاطب از پست اصلی بهتر از آب در میاد. ممنونم رفیق
ایدهتون در مورد اتوبوس خیلی جالب بود.
مثل کتابخونه یا کتابفروشی محلهای که بیمشتری هست.
یا دوچرخههایی که تو تهران گذاشتند و کسی از اونها استفاده نمیکنه.
سلام، اگه دقت کردی تو برنامه هایی مثل دورهمی و سایر برنامه ها از این دست که از بین تماشاگران افرادی را برای سوال خاصی بالا می ارن می خواد سوال علمی باشه یا فرهنگی یا … افراد با درجه مسخره بازی و لودگی بیشتر جایزه می گیره