چرا احمق هستم؟

پ ن ۱ :‌ قسمتهایی از این متن در شدیدترین حالت روحی و روانی و قبل از برطرف شدن مصیبت نوشته شده است

پ ن ۲: دوست دارم گاهی اوقات  درمورد حماقت ها و نادانیهایم بنویسم تا تصویر مضحک اینستاگرامی یا فیس بوکی از من به خواننده منتقل نشود تا شما باور کنید که حماقت هایم خیلی بیشتر از دانسته هایم است.

پ ن ۳: به توصیه یاور به این فکر کردم که روی سنگ قبرم چه چیزی میتوان مبنویسم؟ و این به ذهنم رسید:

“در این خاک کسی آرمیده که گاهی به حد شیطان رذل و پست بوده است و گاهی چون فرشته آسمانی فداکاری و خوبی کرده است پس به واسطه ی خوبی هایش او را تحسین کنید و به واسطه ی بدی هایی که مرتکب شده نفرینش کنید هم از خوبی هایش بگویید وهم از بدی هایش او را چنان توصیف کنید که بود نه بر حسنش بیفزایید و نه از گناهش بکاهید.”

متن اصلی :

چند روز پیش حادثه ای برایم پیش آمد که نزدیک بود زندگیم را تبدیل به جهنم کند و فقط یک معجزه بود که نجاتم داد. بعد از چند روز هنوز این شوک بزرگ روح و روانم را تحت تاثیر قرار داده است. باعث و بانی این اتفاق حماقت خودم بوده است و البته این اولین باری نیست که از حماقتم ضربه میخورم.

در اوج شوک و مصیبت دفتر کهنه ام را باز کرده ام و مشغول نوشتنم نه رفرنسی در نوشته ام پیدا خواهید کرد نه مطلب آموزنده ای و نه نقاط مثبت و روشنی که بخواهید از آن الهام بگیرید یا نویسنده را تحسین کنید. ۳۱ سال زندگیم مثل فیلم از جلوی چشمم رد می شود و من با پیگیری و سماجتی مثال زدنی مشغول یافتن ریشه های نفهمی و حماقت خود هستم و می خواهم به آن پی ببرم.

یکی از دلایلی که به ذهنم می رسد اعتماد به نفس بیش از حد و غرور است. مثلا اگر کسی به من بگوید ترمز ماشینت ایراد دارد باور نمی کنم مگر اینکه خودم به این نتیجه برسم!‌خلاصه بگویم برای حرف دیگران پشیزی ارزش قایل نیستم ولی به تجربه ها و دانسته های ناقص خود بیش از حد متکیم. این بریدن از تجربیات دیگران باعث شده یا با آزمایش و خطا کارهایم را پیش ببرم یا مصیبتی روی سرم نازل شود. نمی دانم این ژن غرور و لجاجت را از پدر به ارث برده ام یا از محیط آموخته ام؟ ولی امیدوارم کم کم بتوانم آن را رفع کنم.

یکی دیگر از دلایل حماقتم ریشه در صبر نکردن و شتابزدگی دارد . بعضی اوقات شتاب زده کاری را انجام میدهم تا مورد تحسین دیگران قرار گیرم فارغ از اینک من یک کار اشتباه و بی کیفیت ولی سریع را انجام داده ام. در محیط زندگی و خانواده و مدرسه و شغل همه مرا هل داده اند که سریع کارهایم را انجام بدهم و همین نداشتن صبر و عجول بودن بعضی از اوقات چنان فلاکتی را نصیبم کرده است که آرزوکرده ام ای کاش آرام و صبوری را از مادرم به ارث میبردم. نمی دانم چطور باید این مشکل خود را رفع کنم ؟‌ولی از شما خواهش میکنم بچه ها و یا اطرافیانتان را به سریع انجام دادن کارها تشویق نکنید چرا که با این کار تخم فسادی را در مغزش میکارید که با هزار کتاب و مقاله ریشه اش خشک نمی شود.

کله شق بودن یکی دیگر از ریشه های حماقتم است. یادم می آید . وقتی با خنده و مسخره بازی گلوله ای را حین عملیات از لوله خمپاره در می آوردم فرمانده هان پادگان از اطرافم پا به فرار گذاشتند و دوستانم حالت دراز کش گرفتند و من با حماقتی که فقط از یک بی شعور انتظار می رود با شوخی و تمسخر گلوله را بعد از ۵۰ بار شلیک از خمپاره ۱۲۰ در آوردم . لوله ی ۱۴۰ سانتی متری بر اثر شلیک زیاد و سرد نشدن به حدی سرخ شده بود که هر لحظه امکان داشت منفجر شود. این روزها این قدر احمق نیستم ولی کمی از این کله شقی هنوز در ذاتم وجود دارد. و البته من در حال درمان خودم هستم و  نمیخواهم با این دیوانگی خود یا خانواده ام را با خطر روبرو کنم. اگر بتوان بتدریج این ۳ نقطه ضعف خود را رفع کنم گام بزرگ و مهمی برداشته ام.

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

18 دیدگاه برای «چرا احمق هستم؟»

  1. سلام و درود به دوست عزیزم

    شاید بتوان گفت یکی از ویژگی های دنیا امروزمان ، شتاب زدگی ست . خود برای انکه گاهی از شتاب زدگی عقب بمانم ، پیاده روی طولانی می کنم ، برای من می تواند مفید باشد باعث می شود جریان زدگی را بهتر حس کنم یا عدم استفاده از تلگرام باعث گردیده مطالبی را که می نویسم ( چه به صورت کامنت ، چه به صورت نوشته برای خودم ) با دقت و تفکری عمیق تر بر روی کاغذ یا به صورت کامنت نشر دهم . در تلگرام شاید بتوان نوعی از شتاب زدگی را دید ؛ اگر به دوستت بعد دیدن پیامش دیر پاسخ دهی ، می گوید سریع تر تایپ کن ، خود او نیز درگیر این شتاب زدگی شده است .
    در زمینه بهره از تجارب دیگران ، شیوه ای که پس از خواندن به ذهنم رسید ( شاید بتوان عنصر شتاب زدگی را نیز درونش یافت ! ) ، نوشتن ان و سپس هر چه به ذهن پیرامون ان می رسد را مکتوب نمود و در مورد ان و موضوعات پیرامونش جست و جو نمود ؛ شاید بتوان گفت تشکیل کریستالی زیبا پیرامون ان موضوع .

    *: برای من پیاده روی خواص بسیاری دارد . گاهی اوقات که نوعی احساس داغ کردن ( به صورت کلی از موضوعات پیرامون ) درونم شکل می گیرد پیاده روی می کنم ، مانند مسکن و درمانی برای زخم های وجودی و یا تشکیل بال و پری برای پرواز و یا زمانی که نیاز به خلاقیت بیشتری می یابم در خیابان قدم می زنم ، هوایی برای شش های ذهنم .
    **: کامنتی بس طولانی !

    سپاس

    1. سلام علیرضا جان متشکرم بابت کامنت شما. قبول دارم که آهستگی و تمرکز میتواند به ما کمک کند و من هم مثل تو پیاده روی کردن را دوست دارم. امیدوارم بتوانم موفق شوم که آهسته تر و عمیق تر و مترکزتر شوم. گاهی اوقات احساس میکنم به عنوان کارشناس فروش زیر هجوم صدها تماس تلفنی و ایمیل و توصیه های مدیرعامل و … هستم که این رویه باعث حواس پرتی وعدم تمرکز و سریع تر شدن شده است.

  2. درود
    مرتضی علی تضمین کردن اگه از چار تا چیز دوری کنید تضمین میکنه که آسیبی بهمون نرسه. من اینطوری حفظش کردم: شلخته
    ش شتاب زدگی
    ل لجاجت
    خ خودپسندی و غرور
    ت تنبلی
    ه هیچی الکی
    از این ۴ تا به غیر از تنبلی بقیه در دردنامه ی شما..
    البت شما تنها نیستین تو این دردنامه. سماجت برا عضویت هیئت علمی، اعتماد به نفس های فلوکستینی،شتابزدگی با طعم کافیین دهات ما ریخته..
    مدتیه وبلاگ شما رو میخونم خوبه برام. به محض اینکه پست رو خوندم یاد حکمت ذکرشده افتادم و خیلی اعتقاد دارم به مرتضی علی بین این همه شخصیت تاریخی. به وبلاگ شما هم اعتقاد دارم بین این همه وبلاگ
    موفق باشین

    1. واقعا حق با شماست به جز تنبلی اون ۴ تای دیگه مشکل من است. از اینکه وبلاگ من رو میخونی سپاسگذارم

  3. فواد عزیز
    ممنون از خود افشایی و عزت نفسی که داری و راحت خودت رو نقد میکنی. همینکه وجوه شخصیتی خودت(ولو منفی) نشانه رشد شخصیت توست.
    یاد مراحل زندگی افتادم. یونگ اعتقاد دارد از ۴ مرحله باید عبور کرد. مراحل اول و دوم مربوط به نوجوانی است و انسان دنبال دیده شدن.
    اما در میانسالی (در افراد متفاوت است) دنبال بازنگری در زندگی خودش هست. شما جوان هستی اما زود به این مرحله رسیدی و این نشانه پختگی است.

  4. فواد جان دو روز پیش اتفاقی را از سر گذراندم که از یک تصمیم احمقانه من نشأت گرفت، اتفاقی که من به زعم خودم معتقدم نجات از آن تنها یک شانس بود.

    بعد از آن سخت آشفته شدم و مدام به خودم سخت میگیرم و ریشه ها را میکاوم.
    برای من اینگونه است که این تصمیم ها در یک شرایط محیطی خاص فعال میشود. یعنی وقتی شرایط محیطی به گونه ای خاص آماده میشود(گاهی از سوی من کنترل پذیر است و گاهی هم نیست) احتمال تصمیم های شتابزده من بیشتر از هر وقت دیگر است. تصمیم هایی که گاهی تنها یک معجزه می تواند آدم را نجات بدهد.

    فقط خواستم نزدیک ترین تجربه ام را که به شدت مرا تحت تاثیر قرار داد بنویسم و نتیجه ای که اکنون به آن رسیدم.

  5. ممنون پریسا جان. امیدوارم سایر دوستان متممی هم از اشتباهات و شکست ها و حماقت هایشان بنویسند تا فضای وب شکل واقعی تر از ما رو نشون بده. مگر میشود که انسان کار بکند و تلاش بکند و تجربه کسب ولی اشتباه و شکست و حماقت نداشته باشد؟

  6. سلام
    متاسفانه یا خوشبختانه من دقیقا شبیه شما هستم من ۳۲ساله هستم و در المان زندگی میکنم خیلی انسان احمقی هستم با اینکه کتاب در حوزه روانشناسی زیاد مطالعه کروم ولی شدیدا درگیر غرور و خودپسندی هستم اما بسیار مهربان و راستگو هستم ک از همین راستگویی هم همچنان ضربه میخورم اما خودم رو بسیار دوست دارم‌ولی بخاطر غرور و خودپسندی نمیتونم‌با افراد ارتباط برقرار کنم و از این قضیه رنج میبرم امشب به این نتیجه رسیدم که یه احمق تمام عیار هستم اتفاقی سرچ کردم‌ک‌چرا احمقم وبلاگتون اومد بالا خوندم
    خاستم باهاتون احساسات و درونیاتم رو به اشتراک بذارم شب و روزگارت خوش

  7. سلام رفیق خوشحالم که باهام درد دل کردی و حرفات رو زدی . روسو میگه ” کاش مردم اعترافاتم را بخوانند و یک نفر از آنها صادقانه جرات کنند و بگوید که من از این مرد بهتر بودم” همه ما نقاط تاریک زیادی در زندگی داریم که فقط خودمون میتونیم ببینیم. اینکه ضعف ها و حماقت های خودمون رو بشناسیم و برای حلش اقدام کنیم خودش یک کار ارزشمنده.
    به قول کامو : ” کسی اگر بخواهد حق قضاوت کردن را به خود بدهد باید ابتدا خود به گناهش اعتراف کند”

  8. من واقعا یک احمق هستم و این منو رنج میده که میدونم احمقم امروز به خدا گفتم اگه قرار بود منو اینجوری احمق خلق کنی کاش اصن خلقم نمیکردی
    روابط اجتماعی ضعیفی دارم و به ندرت میتونم با کسی ارتباط بگیرم مگر اینکه دیگران پا پیش بذارند
    شاید تو جامعه امروز خنده دار باشه ولی با ۲۴ سال سن تا حالا یک دوست دختر هم نداشتم. همین روابط اجتماعی ضعیف باعث شده که همیشه برای دوستان اندکی که دارم هر کاری انجام بدهم و البته همونجور که حدس میزنید جداب درخوری هم نگرفتم
    چیز دیگه ای که منو به شدت آزار میده و باعث کامنت گذاشتن من هستش حواس پرتیه من همیشه وسایلم رو گم میکنم و هر چقدر سعی میکنم حواسم به وسایلم باشه باز هم گم میشن شاید کسی تو عمر کامل خودش هم به اندازه ای که من توی این ۲۴ سال وسیله گم کردم چیزی گم نکرده باشه دوستان همسن پیشکش دیگه خسته شدم 😭

  9. سلام وقت بخیر
    منم در سن ۳۶ سالگی متوجه این ضعفم شدم دقیقا مثل شما هر ۳ تارو دارم
    راهی برای رفعش پیدا کردید؟ میشع کمک کنید
    انقدر به خودم ضربه زدمو قربانی کردم خودمو که بریدم دیگه

    1. سلام وقت بخیر . واقعیتش اینه که من الان تلاش میکنم تصمیماتم رو با تاخیر و تعلل بگیرم و با شتابزدگی مقابله کنم با جنبش آهستگی آشنا شدم و گاهی اوقات به عمد روال زندگیم رو کند میکنم. در ضمن با خود انتقادی مدام به خودم یادآور میشوم که ناقص هستم و غرورم بی معنیست. ولی برای کله شقی هنوز درمانی ندارم گاهی تا سر حد مرگ حاضرم ریسک کنم یا حتی جان خودم رو به خطر بیندازم.

      1. وای که دقیقا انگار شما از زبون من حرف میزنی… واقعا تا سرحد مرگ ریسک کردم
        خوشحالم با شما آشنا شدم این تصور رو داشتم که من تنها احمق این شکلی رو کره زمینم که با ذهن تحلیل گر و منطق و استدلال بالا چطور یه وقتایی اینطور احمقانه رفتار میکنم که از پشیمونی دلم میخواد بمیرم…
        راستی اهل مطالعه هستم
        وخوشحال میشم اگه کتابی در این زمینه معرفی کنید.
        ممنون از شما
        اوقات خوبی داشته باشید

          1. جنبش آهستگی و خود انتقادی … باید با مشاور و روانشناس در موردش صحبت کنم ؟ یاراهکار دیگه ای دارید؟

  10. من هم یک احمق ب تمام معنام، الان ۳۱ سالمه و فکر میکنم این خاصیت ۳۰ سالگی باشه یا همون بحران سی سالگی ک انسان ب حماقتش پی میبره،قبلا انرژی و توان بیشتری داشتم و از حماقتم لذت میبردم،چون فکر میکردم این توان و انرژی همیشگیست و همیشه وقت برای شروع دوباره هست،چون ذهنم فعال بود و جسمم توان کافی داشت، هزاران هزار کتاب فسلفی و روانشناسی خوندم ولی این دو ساله شدیدا از خودم قطع امید کردم،توی زندگی روزمره ی خودم موندم،حتی پنج دقیقه هم نمیتونم مطابق میل و اراده خودم باشم و همیشه یا خوابم یا خوابم.

  11. سلام، من نیز یک نویسنده، کارگردان، شاعر، برنامه نویس کامپیوتر و هوش مصنوعی و تا حدودی ریاضی دان ولی یک احمق به تمام معنا هستم. راستش شدت احمق بودن من بمراتب بیشتر از شماست! بحدی غرور دارم که حتی تسلر، ادیسون، انیشتاین و بیل گیتس رو هم آدم حساب نمیکنم که بخوان با من هم تراز باشن. یه جورایی اینقدر اعتماد بنفس کاذب پیدا کردم که فکر میکنم در کل دنیا بهترینم ولی در واقع من احمق ترین آدم کره زمینم. کاش میتونستم خودم رو معرفی کنم قطعا همه تون منو میشناسین ولی خوب هنوز جسارت بیان شما رو ندارم و به مرحله شما نرسیدم که همه چیزو زیر پا بذارم و مثل شما بدنبال درمان باشم. البته در حال درمان ابتدایی هستم ولی قدم بر روی پله های اولش گذاشتم. خواستم بدونین احمقها در همه جا و همه اصناف و همه جای دنیا به وفور یافت میشوند یکیشونم خود احمق منم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *