کشتن مگس با تانک

پ ن: بعضی وقتها اینقدر دور را نگاه میکنیم که جلوی پایمان را نمی بینیم

امروز یک هم خدمتی خیلی قدیمی که سالی یک بار همدیگر را نمی بینم و باید حتما مشکلی داشته باشیم که باهم تماس بگیریم بهم زنگ زد و گفت از اونجا که شنیدم تو کار بازاریابی و تبلیغات هستی!‌ میخواستم کمکم کنی و برای مغازه ام میخواهم یک تابلو سفارش بدم. دوستم مغازه MDF و دکوراسیون آشپزخانه دارد.

بعد گفت نظر من روی کلمه ی TOP است مثل دکوراسیون TOP و یا Modern و ….گفت سرچ کردم و خودم دودل هستم.

راستش وقتی این کلمات شیک و با کلاس خارجی  را میبینم واقعا حالم بهم میخوره با خودم میگم خوب اینا چه ربطی به شهر من داره – دوست من که کار MDF میکنه و توی سنندج فعاله و عمرا اگر یک مشتری از خارج استان داشته باشه و اصلا نمیتونه داشته باشه چرا باید به فکر این کلمه های General و دهن پرکن باشه؟

مگر مشتریهای او کی هستند؟ اکثر آنها کرد و ساکن همین شهر و آنها با کلمات کردی ساده بهتر ارتباط برقرار میکنند تا این کلمات بی در و پیکر.

بهش گفتم اسم مغازه اش را بگذارد “دکوراسیون زه ریف” یا چیزی توی این مایه ها . زه ریف به معنی زیبا و یه کلمه ی رایج سنندجی است و زنان کورد خصوصا سنندجی که مشتری بالفعل دکوراسیون آشپزخانه هستند به خوبی با این کلمه ارتباط برقرار میکنند.

نکته:  در رسم الخط کوردی سورانی تمام حرفهای ز متحدالشکل است و فتحه با “ه” نوشته میشود. 

خلاصه میخوام بگم گاهی وقتها دنبال یک نام خارجی عجیب و غریب هستیم و فکر میکنیم حتما باید مگس را با تانک بکشیم در حالیکه با همین نام های ساده و محلی بهترین ارتباط را با مشتری میتوان برقرار کرد و لازم نیست خیلی خفن باشیم.

ما اگر چیزی بلدیم باید آن را بومی سازی کنیم و قرار نیست هر کلمه ی خارجی یا هر علمی بلدیم سریع و بدون تغییر در کسب و کارمان کپی کنیم باید فکر کنیم و علم روز را بومی کنیم و بعد به کار ببندیم . نمیشود برای مشکلات بومی نسخه ی جهانی پیچید ولی میتوان جهانی فکر کرد و محلی عمل کرد.

همین.

—————————————–

پ ن : ۶ اردیبهشت۹۶

گویا حرفهام زیاد موثر نبوده!

 

مزخرفات شبانه ۲

امروز به این فکر میکردم که دستمزد روزانه کارگر طبق آخرین تغییرات ۹۶ به اندازه ی خریدن ۲ کیلو شیرینی است و یا میشه باهاش چند کیلو میوه خرید. باید خیلی مسله پیچیده ای باشه که بتونی با یک میلیون تومان حقوق حداقلی که اکثریت  کارفرماها همین حقوق را پرداخت میکنند زندگی کرد یعنی بتونی خرج زن و بچه رو بدی یا اجاره خونه و یا پول آب و برق و هزار جور هزینه دیگه.

جوک نمیگم آقا درمورد یک نمونه نادر و کمیاب حرف نمیزنم اتفاقا به حد وفور میشود کارگر با حداقل دستمزد رو دید – در مورد ۱۳ میلیون کارگر صحبت میکنم که هر کدوم دو یا سه نفر خانواده هم دارند بعد اگه کسی بگه نصف ایران زیر خط فقره یارو از تهران هوار میکشه که آقا سیاه نمایی نکن همه چی خوبه. یکی نیست بگه همه ی رانت و دزدی و پول نفت تو تهران جمع شده و به لطف تمرکز گرایی شما تمام نیروهای متخصص سایر شهرها را جذب کردید بعد میگین همه چی خوبه! بعد یهو وقتی نتایج رای گیری عوض میشه میگن چرا اینطوری شد؟ به قول بعضی ها: ایران فقط تهران نیست! بگذریم…

شوخی نکن آقا! ما داریم جدی حرف میزنیم مگه میشه کل ایران را کارآفرین کرد ؟ خوب اونوقت کی کارمند و کارگر باشه؟ من دارم از حقوق اولیه انسان که همون زنده ماندنه صحبت میکنم در مورد همون ۳۰ هزار تومان – البته یه چیز دیگر هم هست اینکه اگه حقوق کارگران ۳ میلیون اعلام بشه کل بخش دولتی و خصوصی ورشکست میشه. چون تو اقتصاد جزیزه ای ایران فقط پولها جابه جا میشه و چیزی بهش اضافه نمیشه در واقع ارزی وارد کشور نمیشه و صادرات غیر نفتی چیزی شبیه شوخیه.

امشب مهمانی بودم و تلویزیون داشت در مورد زعفران و تولید سالانه ۳۵۰ تن صحبت میکرد۰ میگفت ما برندینگ وبازاریابی و … نداریم وصادراتمون ضعیفه – البته حق داره چون وقتی اساتید بازاریابی و حرفه ای ها ی ما مشغول گرفتن نمایندگی از سایر کشورها هستند و با خودشون میگن خوب من زبانم خوبه و بیزنس بلدم و بهتره جنس وارد کنم باید هم وضعمون همین باشه شما پولت رو بگیر آقا چیکار به این کارا داری. واقعیتش من کاری ندارم فقط میخوام بگم گرفتن نمایندگی که هنر نیست و افتخاری هم ندارد البته شاید به درد پز دادن جلوی ۴ نفر دانشجو و محصل بخورد  ولی اگر بیزنس بلدی برای چیزی مثل همیین زعفران برند سازی کن و صادرش کن و گرنه شرکت خارجی از خداشه که جنسشو تو ایران بفروشه.

ولم کن آقا اصلا به من چه – انتخابات هم نزدیک شده و باز هم نمیخوام رای بدم نه به اصول گرا و نه به اصلاح طلب و هیچکدوم – اگر به سیستم موجود ایران اعتراض داشته باشی چطور میتوانی اعتراضت رو اعلام کنی ؟ با رفتن به خیابون؟ شوخی میکنی آقا مگه اینجا اروپاست؟ سه سوته کارگر و معلم رو به خاطر اعتراض صنفی کله پا میکنند حالا شما میخواهید به نام آزادی بیان اعتراض کنید؟ نمیشه آقا.. هر کاری بکنی یه برچسپ گنده رو پیشونیت میزنن بالاخره یا به اسراییل وصل میشی یا آمریکا و … فقط یه راه میمونه که همین رای ندادنه – حداقلش اینه که هنوز جرم اعلام نشده یعنی میشه با خیال راحت رای نداد و متهم به اقدام علیه امنیت ملی نشد.

آی آقا من رو چه به سیاست من که گردنم از مو باریکتره راستش رو بخواید میترسم – اصلا به من چه که حداقل دستمزد چنده یا چه غارتی در کشور در حال انجامه. من باید خودم رو به چیزهای دیگه مشغول کنم تا این چیزها یادم بره نمیدونم چیزایی مثل همین اینترنت و فیلم و .. اصلا میتونم چالش سطل آب یخ یا نتیجه بازی پرسپولیس را دنبال کنم اگر هم پولم کمه  میتونم جنس بنجلی رو وارد کنم و یه نمایندگی خوب از یک شرکت اروپایی یا حتی چینی بگیرم به من چه که کارگاههای خودمون و کشاورزامون گشنه هستند – هر کی هم میگه ژاپن با اهمیت به تولید داخلی و صادرات تونست ژاپن بشه مزخرف میگه آقا مزخرف. اصلا مگه ایران ژاپنه ؟ شکم این همه دلال و واسطه که با تولید داخلی سیر نمیشه – گیرم تولید هم کردیم برو عمو کی حوصله صادرات و فروشش رو به اونور آب داره ؟  ولم کن آقا بزار راحت باشم  مگه مغز خر خوردم؟

من خودم یه بار تو رادیو شنیدم که میخوان جلوی واردات رو بگیرند البته میخوان جلو افراد سودجو رو بگیرند و خودشون سودجویی کنند! یعنی خودشون وارد کنند! شنیدم که لپ تاپ و موبایل را از افراد سودجو ضبط کردند و بعد با نصف قیمت بین کارمندان دولت تقسیم کردند و بعد کارمندها رفتند و تو بازار آزاد با نرخ روز فروختند به این میگن اشتفال زایی و کسب و کار پرسود هر کی هم میگه برو خودت رو اصلاح کن باید بهش بگم به جان جفتمون من اصلاح اصلاحم ولی اینا رو چیکار میکنی ؟ تو گفتی هر کسی باید خودش رو درست کنه ولی  باور کن من هر چی خودم رو درست کردم اینا درست نشدن حتی خواستم در ملاعام توبه کنم که بقیه هم بیان توبه کنند ولی انگار نه انگار و فکر میکردن دیوونه شدم ! شاید هم شدم .

ساعت ۲:۳۰ دقیقه ی شبه و من یک ساعت پیش از مهمونی برگشتم این مزخرفات هم تو مغزم وول میخوردند گفتم اینجا بنویسمش بلکه راحت شم. شب خوش –

مزخرفات شبانه

پ ن : بین آدمی که روزها  مینویسه و کسی که شبها مینویسه خیلی فرق است یکی با مغزش مینویسه و یکی هم با دلش

این مدت حسابی سرگرم کار شده ام و وقت آزاد ندارم.افکارم پریشان است و موضوعات مختلفی به ذهنم میاد که بنویسم ولی با بی اعتنایی بی خیال میشوم تا خودشان بروند و راحتم بگذارند. اگر موضوعی آنقدر سمج باشد و نرود به ناچار در موردش مینویسم که فراموش شود. یعنی یا موضوع با گذشت زمان فراموش میشود و یا با نوشتن من فراموش میشود!

در کل زندگی ما چیزی جز فراموشی نیست. تمام تلاش ما برای کار کردن و حتی بچه دار شدن و تاثیر گذاشتن و هر چیزی که فکر کنید صرفا به خاطر  جاودان ماندن است. ما با اعمالمان میخواهیم جاودانه شویم یکی نیست بگوید So What ?

به فرض ما مثل افراد بزرگ ۲۰۰۰ سال اسممان ماندگار شد با زهم باید پرسید خوب که چی ؟ من که تجزیه شده ام و از بین رفته ام نام نیک یا بد من به درد خودم که نمیخوره. اصلا حافظه ی این دنیا مگر چقدر جا داره که اسم این همه افراد توش حک بشه؟ شرط میبندم ۱۰۰۰ سال دیگه اینقدر انسان زیاد بشه که مردن آدمها شبیه سرماخوردگی عادی بشه.

نمیدونم در مورد چی بنویسم ولی برام مهم نیست. توی کسب و کار قبلی که بودم کیفیت خدماتی که به مشتری میدادیم دقیقا به اندازه وضعیت مالی و روحی خودمون بود یعنی اگه باهاش حال میکردیم کارش رو انجام می دادیم اگر نه که هیچی ! اگر تو حساب شرکت پول وجود داشت همه ی ما مهندس ارتباط با مشتری بودیم در غیر اینصورت پاچه میگرفتیم. شاید اصلا به این فکر نمیکردیم که بی پولی و یا مشکلات ما ربطی به مشتری ندارد. خواستم در مورد این موضوع بنویسم ولی گفتم ولش کن .

توی گروه تلگرام یک نفر گفت این عکس گلدان های منه و تو مسابقه شرکتش دادم شما هم برید به زیبایی این گلها رای بدید که من برنده بشم. بهش گفتم این گلها زیبا هستند ؟ تو رو خوشحال میکنند؟ گفت آره. من هم گفتم همین کافیه و چرا رای مردم رو میخوای تو چیزی داری که باهاش خوشی و اون رو دوست داری دیگه چرا دنبال رای و نظر مردم هستی؟ تو همین الان هم برنده ای چه با رای و چه بی رای.

دوست دارم توی یک مسابقه پیامکی الکی شرکت کنم و آخر بشم و اگر ازم پرسیدند احساست چیه میگم من خوشحالم و کارم رو دوست دارم حتی اگر هیچ کس آن را تایید نکند من در هر ثانیه از زندگی خود برنده ام چه با تایید و چه بدون تایید.

امروز یکی از همکاران  حرفهای عجیبی میزد. میگفت توی زمان داوود پیامبر یک نفر تو سن ۳۵۰ سالگی مرده و گفتند جوانمرگ شده یعنی اونموقع همه بالای ۱۰۰۰ سال عمر میکنند نمونه ش همین حضرت نوح! بعد ادامه داد و گفت. مهندس جان دقیقا من فکر میکنم یک ۰ از سن ما کم شده و گرنه باید راحت ما ۷۰۰ سال عمر میکردیم. بهش گفتم خوب دلیلش چیه و اونهم انگار تازه سر حرفش باز شده بود گفت جمعیت آقا جمعیت- تو همین شهر شاید اونموقع ۴ نفر زندگی میکردند ولی الان چی الان از در و دیوار آدم میریزه و بعد ما چون روی اعصاب همدیگر هستیم پس کم عمر میکنیم در کل هذیان زیادی گفت که همینش یادم موند.

این کار کردن هم چیز خوبیه مخصوصا اگر بالای ۱۲ ساعت کار کنی- شرط میبندم امسال بتونم رکورد یاور رو توی کار کردن بشکنم 🙂 و زیادی مشغولم. ولی کار کردن باعث میشه آدم کمتر چرندیات بگه – سو ظن نداشته باشه – خود خوری نکنه – پیشگویی نکنه و خلاصه آدم رو از شر مزخرفات خلاص میکنه. فردا باید ساعت ۷ بیدار بشم و بروم سر کار نمیدونم اینجا چه غلطی میکنم. یادم میاد دقیقا یک ماهه که خوابم میاد ولی درست و حسابی نخوابیدم شاید هم پیش نیاد به هر حال نمیدونم چی نوشتم ولی چه دلیلی دارد آدم حساب کتاب کند و با کلی رفرنس حرف بزند مگر نمیشود همینطوری الکی نوشت! خوب هم میشود.

مگر نمیشود برای خودمان بنویسیم که راحت شویم؟ مگر نوشتن دارو نیست؟ به راستی که داروی ارزشمندی است یعنی برای من که اینطوری بوده. از صدای تق تق تق کیبردم کیف میکنم و از کلماتی که بیرون میریزم شاید هم این نوشتن  مرض جاودانگی باشد. ولی نه. برای من نوشتن همون دارو و مسکن است.

نه چیزی دارم برای کسی بنویسم ونه اهمیتی دارد . به قول صادق خان هدایت تو ص ۵۲ بوف کور:

بعد از آنکه من رفتم به درک میخواهم کسی کاغذپاره های مرا بخواند میخواهم ۷۰ سال سیاه هم نخواند

چند روزه که ریشم رو نتراشیدم شاید فردا ریشم رو زدم !

خیال کبوتر و شیرکو بیکه س

شیرکو بیکه س از شاعران مورد علاقه م است. شاعری که لقب امپراطور شعر را به او دادند وجایزه ی توخولسکی را برده است و…..

برای من شهرت شیرکو بیکه س مهم نیست یعنی به واسطه  ی شهرتش شعرهایش را نخوانده ام بلکه شهرتش در باران کلماتی است که در روح و روان آدمی به یکباره میریزد فرقی نمیکند در کجای جهان باشی و به کدام زبان ترجمه های او را میخوانی.به باور من فقط تن های بی روح و بی احساس با خواندن کلماتش نمی لرزند

هوا که تاریک شد
شیری درلانه‌اش دراین فکر بود
که فردا چطور
یورش برپلنگ همسایه‌اش ببرد؟
پلنگ هم به این فکر می‌کرد که فرداچطور
روباه را شکار کند و پوستش را بکند؟
روباه هم درفکرآن بود
چطورمی‌تواند خودرا به پستوی آن صخره‌ها برساند و
جوجه کبوترها را بخورد؟
کبوترهم به این فکر می‌کرد
که چطور می‌تواند
شکارچی و
پرنده و
حیوانات آن جنگل را همه باهم یکی کند؟
براستی
چگونه می‌تواند؟!

شیرکو بی که س

پ ن : او تمام اشعارش را به کردی نوشته ولی خیلی از شعرهایش به زبان های زنده دنیا ترجمه شده و میشود

پ ن ۲ :‌برای علی کریمی و پوریا صفر پور – فقط خواستم یک شعر دیگر از شیرکو بیکه س بگذارم شاید این را هم دوست داشته باشید

قلمی بیخبر همه را ترک کرد
طوری که هیچ دفتر وهیچ کاغذی هم
ندانستند سربه کدام سو نهاد
چرا که خواستند بتراشندش و
خودش را با خودش خاموش کنند
چرا که خواستند آنگونه بنویسد
که تنها پادشاهان بخوانندش…!

پ ن ۳: ۲۷ فروردین ۹۶ – شعر زیبایی از شیرکو بیکه س دیدم و خواستم برای شما هم بنویسم

صبحتان بخیر!
اسم من دیوار است
در خیابانی عمومی قرار دارم و
بە درازنای بیزاری درازم و
بە بلندی عصبانیت هم بلندم!

هرچە پوستر است
بە من چسباندە می‌‌شود.
از صد شعار یکی پیدا نمی‌‌شود
چیزی بە من بیاموزد!
از صد پوستر یکی پیدا نمی‌شود
دلم را شاد گرداند!

همین دیروز بود
از “سَر” تا انگشت پایم
شعاری به من آویزان کردند
وقتی خواندمش
از شرم خجلت زده شدم
کە من دیوارِ کشوری باشم
دروغ گُنده و بزرگ این چنینی
بە آن بیاویزند!

پ ن ۴ : ۱۰ اردیبهشت ۹۶

“نه هینی”

ئه ی کچی جوان

تو نه شاعیری و نه نه قاش

من هه ر دووکیان

وه لی کی ئه وه ئه زانی

ئه و چاوته هه موو شه وی

ئه و شیعرانه ت به دزیه وه ئه مداتی

کیش ئه زانی

ئه وه په نجه کانی تویه

ئه و وینانه م بو ئه کیشی

من ئیستا له وه ئه ترسم که روژی

چاوه کانت و په نجه کانت

ئه م نه هینیه ده رخه ن و

به شه قام و به گه ره ک و

به دنیا بلین:

له راستی دا ئه م پیاوه

نه شاعیریشه و نه نه قاش

                                              “شیرکو بیکه س”

ترجمه:

“مخفیانه”

ای دختر زیبا

تو نه شاعری و نه نقاش

ولی من هر دو هستم

اما چه کسی میداند

که چشمهایت هر شب

این شعرها را دزدکی به من میدهد

چه کس میداند

این انگشتان توست

که این تصاویر را برایم میکشد

و من از این میترسم که روزی

چشمهایت و انگشتانت این راز را آشکار کنند

و به کوچه و خیابان و به دنیا بگویند:

که در حقیقت این مرد نه شاعر هست و نه نقاش

“شیرکو بیکه س”

 

تتبعات بخش دوم

بخش دوم کتاب تتبعات

مونتنی گویا تمام صفات خوب و متضاد را یکجا دارد٫ منسب و مقام را در عین ساده زیستی و درایت و علم را در عین تواضع و پیرو فسلسفه باستان را همزمان با متجدد بودن و افکار جدید.

از خواندن بخش دوم کتاب به مراتب لذت بیشتتری بردم و امشب آن را تمام کردم. در سایت Goodreads هم به این کتاب ۴ ستاره دادم و در واقع چهارده همین کتابی بود که در سال ۲۰۱۷ خوانده ام.

بگذارید یاوه را کوتاه کنم و در مورد کتاب بنویسم. مونتنی اراده و شجاعت را این چنین توصیف میکند

در شمشیر بازی ماهر بودن خصوصیتی است مربوط به چابکی و فناوری که حتی از شخص بزدل و بی خاصیتی هم بر می آید. ارزش و قدر و قیمت مرد به دل و اراده ی اوست. مایه ی شرف و افتخار واقعی او در آن است. دلیری به متانت و استواری است به جرات و شهامت و روح است نه به یال و کوپال. دلیری نه به اسب است نه به سلاح بلکه در خود ماست. آنکه از اسب سرنگون میشود اما شهامت دارد و مرگ را برابر چشم میبیند و اصلا خود را نمی بازد که در حال جان دادن نیز با نگاهی جدی و مصمم و تحقیر آمیز به دشمن می نگرد مغلوب بخت شده است نه مغلوب ما در واقع کشته شده است اما مغلوب نگشته است. ص  ۱۵۷ – ۱۵۸

در باب زنان و عشق و تعادل در رابطه

همه ی فکر و ذکر خود را به زنان مشغول داشتن و با شیفتگی و علاقه ی لگام گسیخته و بی حد و اندازه درگیر آن شدن دیوانگی است اما از سوی دیگر بی عشق و درگیری عاطفی به شیوه ی هنرپیشگان برای ایفای نقشی که در زمانه ی ما و رسم و عادت ما رایج است به آن پرداختن و از خود جز حرف مایه نگذاشتن هر چند موجبات ایمنی خود را فراهم کردن است اما این کار از سر جبن و بزدلی است هم چون کسی که از ترس خطر از شرف و یا افتخار و یا لذت خاطر خویش چشم پوشد. ۲۰۱

مونتنی در مورد عملگرایی هم صحبت میکند و آن را تحسین میکند و میگوید نوشتن به تنهایی فایده ای ندارد و باید عملگرا بود و افکار خود را در زندگی پیاده کرد.

من هر چه باشم دلم میخواهد جای دیگری جز روی کاغذ باشم. هنر و مهارت من برای آن مصرف شده اند که ارزش خود را بالا برم. اما مطالعات من برای آنکه بیاموزم چگونه عمل کنم است نه آنکه چگونه بنویسم. همه ی تلاش خود را صرف آن کردم که زندگی خود را بسازم. صنعت من و محصول آن همین است. من کمتر از هر پیشه ی دیگری کتاب سازم. خواهان آن بوده ام توان و لیاقتی کسب کنم که آن را به خدمت مزایا و محسنات کنونی  خود در آورم نه آنکه این مزایا را برای وارثان خود انبار و ذخیره کنم.

کسی که ارزش و لیاقتی دارد بهتر که آن را در خلقیات در سخنان عادی در شیوه ی عشق ورزی یا در نزاع و جدال – در بازی – در بستر-بر سر سفره – در راه برد کسب و کار و مباشرت امور خانه آن را نشان دهد. آنان که می بینمشان کتاب های خوبی مینویسند و تن پوشی بدریخت به پا دارند. به نظر من بهتر آن بود که ابتدا برای خود تن پوشی بدوزند.

از یک اسپارتی بپرسید بیشتر خوش دارد که خطیب باشد یا سرباز و من اگر کسی نمی داشتم که برایم آشپزی کند بیش تر خوش داشتم آشپز خوبی باشم!‌ ص ۲۲۳

نمیدانم مونتنی اگر این بلاگ را میخواند چه قضاوتی میکرد یا اگر این حجم داده را در فاضلاب اینترنت میدید چه . اما در صفحه پایانی کتاب دقیقا به همین اشاره میکند و وقتی او خود را هرزه نویس میخواند باید امثال بنده جامه دریده و بیابان فرار کنم! – خیلی به این پاراگراف پایین باید فکر کرد

می بایست برای نویسندگان ابله و بی مصرف مقررات منع قانونی در کار باشد هم چنان که برای ولگردان و بیکارگان هست. با این قوانین من و صدتن چون من رانده می شدیم و مردم از ما آسوده میشدند. این را از سر مزاح نمیگویم. هرزه نویسی ظاهرا نشانه ی عصری آشفته است. جز از آن زمان که طعمه ی آشوب و اغتشاشیم کی اینقدر چیز نوشته ایم؟ یا رومیان جز در زمان انقراض کی آنهمه چیز نوشته اند؟ …… این طریقه ی عاطل و باطل اشتغال ناشی از آن است که افراد شل و سست به ادای وظیفه ی خود می پردازند و از آن منحرف میگردند. فساد قرن با همکاری فرد فرد ما پدید می آید: کسانی با خیانت و کسانی با بی عدالتی و بی دینی یا ستمگری یا حرص و آز و یا درنده خویی – هر کس بر حسب توان خود – ضعیف ترین کسان با حماقت و بطالت و بیکارگی و من در زمره ی اینانم. پایان کتاب. ص ۲۲۴

کتاب ارزش چند بار خواندن را دارد با توجه به عملگرا بودن مونتنی و آشنایی کاملش با فلسفه روم و یونان و حکمت شرقی تمام حرفهایش جا افتاده و ناشی از یک ذهن منظم است.