کتاب خوان

تاسی که کتاب خوان در دست دارد شش وجهی نیست، بلکه بی نهایت وجه مختلف دارد. در واقع فضای نمونه ای که او در سر دارد بسیار بزرگ تر از فضای نمونه ی سایر افراد است. او به واسطه ی کتابهایی که خوانده است هیچ چیز را صفر و یک نمی بیند وهمیشه فکر میکند حالت دیگری هم وجود دارد.

او میداند پایان شبه سیاه الزاما سپید نیست بلکه امکان دارد شب سیاه تری در انتظار باشد هم چنان که میداند خوشبختی وشادی میتواند بی وقفه و تا لب گور شخصی را همراهی کند و هیچ اتفاق ناخوشایندی هم برای او پیش نیاید .

کتابخوان میتواند خشم خود را کنترل کند نه به خاطر اینکه کتابهای کنترل خشم خوانده است بلکه میداند طرف مقابل او نیز انسان است و در معرض انواع و اقسام مشکلات مختلف است . می داند که هر چیزی علتی دارد و باید علت آن را کشف کند قبل از اینکه خشمگین شود.

امکان دارد شخص ورزشکار و کاملا سالمی در اثر یک اتفاق مسخره کشته شود و یا امکان دارد شخص بیمار و یا معتادی ۸۰ سال عمر کند او همه ی این ماجراها را در کتاب ها و داستان ها خوانده است می داند که دو انسان پاک و شریف الزاما با هم خوشبخت نخواهند شد و یا شاید دو شخص رذل و پست سالها در کنار هم زندگی کنند.

او همه ی ورق ها را در دست دارد و لازم نیست دست کس دیگری را نگاه کند. بسیار کسل کننده خواهد بود اگر بگویم هیچ چیزی فرد کتابخوان را شوکه و غافلگیر نمی کند، چرا که او همه ی احتمالات را در ذهن خود دارد همه ی احتمالات را از تمام داستانهای مختلف جمع کرده است و می داند که تصادف و پیشامدهای زندگی چه تاثیر عمیقی در زندگی دارد.

کتابخوان با هر از دست دادنی چیز جدیدی را به دست خواهد آورد او خوب می داند مسیر زندگی پر از فراز و نشیب است  وباید زندگی جدید و تازه ای را شوع کند. در واقع هیچ اتفاقی او را غافلگیر، نا امید و متوقف نخواهد کرد. او شبیه شخصیت های داستانی با کفش های آهنی همچپنان راه خود را میپیماید و نقش خود را زندگی میکند. او خالق کتاب خویش است.

خرگوش کوچولو یا ماهی سیاه کوچولو

 

چند ماه پیش یک کتاب قصه ی کودک به اسم “بووچکه ل” خریدم که شعر و آهنگ های کودکانه ای داشت، با خودم گفتم بعدا که نوژا کمی بزرگ ترشد میتوانم برای او بخوانم یا شعر و آهنگ ها را میتواند گوش کند.

نویسنده ی کتاب آقای سیامک فضل اللهی است. کسی که کتاب قصه های زیادی را به زبان شیرین کوردی سنندجی (سنه یی) نوشته است. داستان در مورد خرگوش کوچولویی است که از خانه بیرون می رود وگم میشود و گرگ گرسنه ای میخواهد او را بخورد ولی نجات پیدا می کند و دوباره به خانه بر میگردد و با خوشی و خرمی پیش مادرش میرود.

این داستان را مقایسه کنید با داستان ماهی سیاه کوچولو، ماهی که آرمان و هدف بزرگی در سر دارد و تصمیم میگیرد دنیای بزرگ را کشف کند میخواهد از برکه به سمت دریا برود. در مسیری که می رفت فداکاری میکرد و حتی جان خود را به خاطر دیگران به خطر می انداخت. ماهی سیاه کوچولو جزو اموال شخصی پدر و مادرش نبود او مستقل و با اراده به سمت هدفی که می خواست پیش می رفت و پشیمان نمیشد و به خانه نیز برنگشت.

ماهی سیاه کوچولو می گفت “مردن مهم نیست، هر لحظه امکان دارد ما بمیریم. مهم این است که مرگ ما چه تاثیری در زندگی دیگران دارد”خرگوش اما با ترس ولرز دوباره پیش مادر خود بر میگردد مبادا گرگ او را بخورد و یا گم بشود و یا مادرش غصه بخورد.

خرگوش قصه ی ما ترسو وضعیف است، مستقل و با اراده نیست مثل همه ی ما مردم که با چنین داستانهایی بزرگ شده ایم ضعیف و متکی به دیگران است، بدون هدف و آرزو دارد دست و پا میزند. او حتی آرزوهای هالیوودی هم ندارد یعنی شبیه انیمیشنTurbo حلزونی نیست که آرزوی سرعت داشته باشد او بی آرزوی بی آرزوست چرا که جسم بی جان نمی تواند آرزویی داشته باشد او شبیه میز و صندلی و گلدان قدیمی خانه ی پدرومادر است وسایل خانه که نباید آرزویی داشته باشند او اموال پدر و مادرش است و باید همیشه پیش آنها باشد. یک موجود متکی و ضعیف النفسی است که در ۵۰ سالگی هم بچه است که همه ی عمرش را بدون آرزو و بدون اراده به پایان می برد.

من اما ماهی سیاه کوچولو را دوست دارم و کتابهایی که درس اراده و فداکاری وشجاعت را بدهد .چرا که از بزدلی بیزارم. تلاش میکنم به عنوان یک پدر بفهمم که بچه ها اموال شخصی ما نیستند، از آنها باید انسانهای مستقل و شجاع ساخت حتی به قیمت اینکه برای همیشه ما را ترک کنند آنها قبل از اینکه فرزند ما باشند انسانهای مستقلی هستند مدیون جامعه و مردم.