روانشناسی پول نوشته آدریان فرنهام

روانشناسی پول و نحوه تفکر انسانها در مورد پول

چرا پول بیش از مسائل جنسی یا مرگ به صورت تابو باقی مانده است؟

این کتاب و کتابهای مشابه تقریبا میتواند ترکیبی از اقتصاد رفتاری مطالعات جامعه شناسی و اقتصاد را در برگیرد و از لابه لای آن میتوانیم موراد جالبی را بفهمیم تازگی شروع به خواندن این کتاب کرده ام و حدود ۲۰۰ صفحه از آن را خوانده ام.

کتاب با همین نامو توسط خانم شهلا یاسائی ترجمه شده و توسط انتشارات جوانه رشد منتشر شده است.بهتره با هم نگاهی به پاراگرافهایی از کتاب بکنیم و من کمتر صحبت بکنم.

پرایس(۱۹۹۳) از تعمق در مصاحبه هایی که با زنان و مردان آمریکایی انجام داده است چنین نتیجه میگیرد که مردان در خصوص پول از اعتماد استقلال عمل  خطر پذیری و قمار بیشتری برخوردارند در حالی که زنان بیشتر احساس محرومیت و حسادت می کنند. به نظر می رسد که هویت فردی عزت نفس واحساس قدرت در مردان ارتباط تنگاتنگی با پول دارد در حالیکه پول برای زنان فقط وسیله ای برای دستیابی به چیزهای مختلف و تجربه ی لذت حاصل از آن در زمان حال است. ص ۵۲

 

پول صحبت میکند زیرا پول یک استعاره یک انتقال دهنده و همانند پل است مانند گفتار و زبان. پول مخزنی از تجربه ها مهارت ها و کارهای مشترک است. همچنین پول مانند نویسندگی نوعی فناوری تخصصی است و مانند نویسندگی جنبه های دیداری(تجسم) نطق و فرمان را تقویت میکند و مانند ساعت که زمان را از مکان جدا میکند پول کار را از سایر عملکردهای اجتماعی جدا می سازدد. پول باعث توسعه عظیم سازمانهای سیاسی و کنترل بر آنها می شود. همان طور که نویسندگی این عملکرد را دارد . این عملی است با ابعاد زمانی و مکانی در اقشار متفکر جامعه “وقت پول است و پول ذخیره وقت و تلاش مردم است” مک لوهان ۱۹۶۴ – ص ۵۳

 

در کل بررسی موضوع عقلانیت مشکل است. انجام دادن کار بدون مزد کمک به خیریه و شرکت در بخت آزمایی ملی ممکن است همه غیر عقلانی به نظر برسند که اغلب نشانگر ضعف رفتارهای عقلانی است. آشکار است کار کردن سودمندی های اجتماعی بسیاری دارد در حالی که قمار هیجان آور است. آنچه اقتصاددانان از عقلانیت مدنظر دارند داشتن رفتاری است که درآمد را به حداکثر برساند. ص ۶۰

 

به فکر دزدی بیمار گونه یا زنانی می افتم که دارایی های مردان را بر باد میدهند کسانی که همیشه در تلاش برای به دست آوردن پول هستند و پول برای آنان نمادی از مجموعه ی کامل اشیای درون فکنی شده ای است که از آنان دریغ شده است و یا افسرده هایی که به دلیل ترس از مردن بر اثر گرسنگی به پول مانند غذا نگاه می کنند. کسانی هم هستند که پول برای آنان به معنی توانایی جنسی است و در برابر هر زیان مالی احساس اختگی پیدا میکنند. یا افرادی که به هنگام خطر برای پیشگیری از احساس خود اختگی پول را قربانی میسازند. همچنین افرادی که بر اسا احساس آنی خود درباره بخشیدن گرفتن یا نگهداری پول آن را خرج یا پس انداز می کنند یا کاملا تکانشی و بدون توجه به اهمیت واقعی پول بین خرج کردن و پس انداز در نوسان هستند و اغلب با آسیب رساندن به خویش و بدون توجه به بی ارزشی اشیا بهای بی فکری خود را می پردازند. صاحب ۴۰ تکه ظرف نقره و در حین حال روبرویی با غرامتی دو چندان در زندگی خویش. .وایزمن ۱۹۷۴

(با جمله ی آخراین پاراگراف یاد داستان گردنبند نوشته دوماپاسان افتادم حتما بخونید)

در میان ژاپنی ها – بخش دوم

در میان ژاپنی ها – بخش دوم

به صفحه ۱۵۰ کتاب رسیده ام در قسمتی که آقای افشین منش وارد موزه ی جنگ هیروشیما میشود از شخصی که آنجاست در مورد حمله و آمریکا و جنایت آمریکا میپرسد و چون ایشان همون جو انقلابی دهه ۵۰ و ۶۰ را داشته ظاهرا احساس ضدیت زیادی با امپریالیست آمریکا کرده است و البته ایران را به عنوان کشور پیشرو اسلامی ضد امپریالیستی میداند. به هر حال جواب ژاپنی هم جالب بود که گفته بود چرا همش از آمریکا صحبت میکنید؟ چرا نمیگویی ما با ۱۰ سال تلاش مدام هیروشیمای بهتری درست کردیم؟ به هر حال جنگ اجتناب ناپذیر است و هر دو کشور مقصر چون ما هم آمریکایی ها زیادی کشته ایم و حتی در زمان قدرت کشورهای آسیایی زیادی را تار و مار کردیم این موزه برای ایجاد نفرت از آمریکا درست نشده بلکه به نسل بعد ما خواهد گفت جنگیدن فایده ای ندارد و نباید دنبال جنگ طلبی بروند و این موضوع نشان میدهد اگر هزار بار هم اینجا با خاک یکسان شود ما آن را از نو خواهیم ساخت.

در بخش دیگری از کتاب به کارخانه تویوتا اشاره شده بود و کنترل کیفیت تویوتا اونجا اشاره میشه که یک دکمه های در کارخانه تعبیه شده که هر کارگر زمانی که تشخیص دهد مشکلی زخ داده یا محصول کیفیت لازم را ندارد دکمه را فشار دهد و کل خط تولید را متوقف کند یعنی یک کارگر چنین قدرتی داشت که میلیونها دلار کالای در حال تولید را متوقف کند فقط به خاطر یک نقص جزیی این همان اهمیت کنترل کیفیت و اهیمت معنا دادن به کار کارگران و افراد معمولی جامعه است.

با هم قسمتهای از کتاب را بخوانیم:‌

کارگران نظرات خود را به صورت مکتوب به سرپرستان می دهند. چنانچه پیشنهادات ایشان د ر بهبود کیفیت تولیدات موثر باشد. تا سقف هزار دلار جایزه میگیرند. البته جایزه به صورت کوپن هایی است که با آن می توانند کتاب بخرند. به زعم وی کارگری که صاحب خلاقیت است. شایستگی این را نیز دارد که با کمک مالی کارخانه به معلومات خود بیفزاید ص ۸۴

 

در ژاپن مهندسین و مدیران کارخانجات باید از اصول اولیه حسابداری آگاه باشند تا بدانند تولید کارخانه با چه قیمتی ارایه می شود درک هزینه های مختلف خود به خود موجب کوشش در کاهش آن ها می گردد. از نظر ما یک مهندس فاقد آگاهی حسابداری یک مهندس واقعی نیست. درست است که تاکید همه ما روی کنترل و ارتقا کیفیت محصول است اما این مرحله دوم را در نظر داریم که محصول حاصله تا حد امکان ارزان تمام شود. این امر رقابت را در بازارهای خارج برای تولیدات ژآپن امکان پذیر می سازد ما این باور رایج را قبول نداریم که برای کیفیت بهتر باید قیمت بیشتر داد بلکه این تکلیف را می دانیم که هر روز بهتر و ارزانتر از روز قبل تولید کنیم. مردم موظف نیستند گرانتر بخرند ما مکلفیم ارزانتر تولید کنیم. ص ۱۳۶

در میان ژاپنی ها – بخش اول

در میان ژاپنی ها مردم و مدیران

مشغول خواندن کتب در میان ژاپنی ها هستم و ۱۰۰ صفحه از آن را خوانده ام این کتاب چاپ سال ۱۳۷۲ است. کتاب در مورد بازدید آقای افشین منش از کشور ژاپن در دهه ۶۰ یعنی زمان جنگ ایران و عراق است. آقای افشین منش مطالعات زیادی در خصوص فرهنگ و اقتصاد ژاپن داشته است و کتاب ارزشمند دیگری دارد به اسم آموزش قلب ها و اندیشه ها که در مورد سیستم آموزش و پرورش ژاپن است در واقع علاقه ای به آموزش و پرورش یا تربیت و اصول آموزش ندارم و گرنه حتما این کتاب را هم میخواندم. جدیدا به فرهنگ و روش کار ژاپنی ها علاقه مند شده ام و با سایت مرکز مطالعات ژآپن آشنا شده ام که شاید دیدنش برای شما هم جالب باشد.

در این سفر حدود ۲۰ نفر از کشورهای توسعه نیافته با هم در یک دوره آموزشی شرکت میکنند و مراکز صنعتی ژاپن را از نزدیک می بینند. از کارخانجات فنر سازی بگیرید تا ماشین سازی در حین بازدید مدیران ژاپنی روش کار و اصول خودشان را تدریس میکند و آقای افشین منش را یادداشت برداری میکند تا تبدیل به این کتاب با ارزش شود.

مهم ترین موضوعی که در کتاب به چشم میخورد تطبیق فرهنگ و باورهای ژاپن با اقتصاد و روش کار است همن کاری که در آمریکا انجام میشود. این یعنی کپی مدل ژاپنی در آمریکا میتواند منجر به شکست شود و بالعکس بارها در لابه لای صحبت ها اشاره شده که فرنگ و سنت و باورهای خودتان را پیدا کنید و بر اساس آن اقتصاد خود را بسازید افسوس که چه به عنوان مسلمان یا ایرانی و یا خاورمیانه ای تیشه به ریشه ی فرهنگ و باور و اصول خود زده ایم و دیگر دیواری نمانده است که به آن تکیه کنیم شاید همان کپی کردن برایمان توجیه پذیر باشد! در حین نوشتن این مطلب یادم آمد که کتاب مزیت رقابتی ملل را هم از پورتر بخوانم.

با هم پاراگراف هایی از کتاب را بخوانیم٫سخنانی از دکتر آکی موتو یکی از مدرسان دوره:

ژاپن از نظر منابع کانی٫ کشور فقیری است. بقای ما به واردات ما بستگی دارد که آن نیز در ارتباط با صادرات است. ما در کشوری زندگی میکنیم که ۷۵ درصد آن کوهستانی است و ۳ یا ۴ ماه از سال نیز گرفتار طوفان و بادهای شدید هستیم. لذا فرصت نداریم که لحظات را دوباره به دست آوریم. باید به وقت اهمیت بدهیم وشدیدا هم کار کنیم. در ژاپن فرصت ها تکرار نمی شود.

 

سابقه کار یکی از عوامل مهم در ترفیع و ارزیابی و ترفیع افراد است. در کشورهای غربی اگر به طور مثال بگویید: من ۱۷ سال در این کارخانه کار میکنم آنها این تصور را خواهند داشت که شرکتهای دیگر شما را جذب نکرده اند اما در ژاپن عکس این مورد جاری است و سابقه کار از عوامل پیشرفت است.

یاد میاد که در کتاب های  قبلی که خوانده ام این موضوع چندین بار تکرار شده بود و حتی آسیایی ها آمریکا را به خاطر داشتن مدیر عاملهای جوان ملامت میکردند. کتابهای مشابه قبلی (شرق آسیا)که خوانده ام شامل سنگفرش هر خیابان از طلاست نوشته کیم وو چونگ بنیانگذار دوو و کتاب دیدگاههای من نوشته ماتسوشیتا موسس پاناسونیک و یک کتاب دیگر هم از موسس Acer خوانده ام (استن شیه).

صحبتهای مدیر کارخانه فنر سازی توگو:

ما در اینجا تنها فلزات را تغییر شکل نمی دهیم بلکه افراد را نیز به عادات خوب تربی میکنیم. کارگران را متقاعد می سازیم تا در بهبود روش کار و بکارگیری بهتر ابزار نظر خودشان را بدهند و نسبت به روند تولید بی تفاوت نباشند. ۶۷

مفهومی که زیاد در این کتاب به چشم میخورد معنا دادن به کار افراد است داستایفسکی یه جایی میگه: اگر میخواهید کسی خودش را بکشد به او بگویید از یک کاسه آب را داخل کاسه ای دیگر کند و بالعکس تکرار کند بی شک یا خودش را خواهد کشت یا دیوانه میشود (همون کاری که توسربازی میکردیم- الحق جلال آل احمد در غرب زدگی خوب به خدمت سربازی و بیگاری تاخته است). تمام تلاش ژاپنی ها معنا دادن به کار افراد است یک رفتگر میگوید من مشغول تمیز کردن سرزمینم هستند یا کارگر فنر سازی میگوید اگر قطعات آن را بی کیفیت درست کنم امکان دارد ماشینی از جاده منحرف شود در این کشور هیچ کاری بی اهمیت نیست و هر کس جایگاه خود را دارد حتی در همون سالها مدیر کارخانه ماشین سازی میگوید ما رباتها را فقط جایگزین کارهای تگراری و خسته کننده میکنیم چون لیاقت و ارزش انسان بالاتر از این استت که یک کار تکراری و بدون خلاقیت را انجام دهد و ما نمیخواهیم کارگران خود را به انجماد فکری و سرخوردگی بکشانیم.

مدیریت باید با فلسفه توام باشد. فلسفه ساختن یک صنعت و فلسفه ساختن انسانها که در واقع ساختن کشور است. تنها با این سلاح است که انجام کار به ساعات خاصی محدود نمی شود بلکه این نیاز جامعه است که در مواقع بحرانی به استمرار بی وقفه تولید. حیاتی هدفمند می دهد.  ۶۹

بیشتر که برم جلو دوباره براتون مینویسم.

پ ن :خصیصه ی اصلی ژاپنی ها نظم و پشت کار است خودم را که نگاه میکنم الحق و الانصاف آدم پرتلاشی هستم ولی نظم و انظباطم در حد صفر هم نیست. میخواهم روی این ضعف شخصی بیشتر کار کنم.

مساله ژان ژاک روسو

 مساله ژان ژاک روسو

مشغول خواندن این کتاب شده ام با عنوان مساله ژآن ژاک روسو که نوشته ی ارنست کاسیرر  است و توسط حسن شمس آوری ترجمه شده است.

در مقدمه مترجم اشاره شده است روسو از جمله کسانی است که هیچ کس نمی تواند عظمت فکری او را نادیده بگیرد و شاید عصر روشنفکری اروپا خصوصا در باز تعریف آزادی های سیاسی مدیون افرادی چون روسو است ولی در کنار این موضوع یادآور میشود روسو دشمنان و سرسپردگان زیادی دارد که در نقد و تخریب و یا در ستایش او از قاعده عقل خارج شده اند و ارزیابی های شتابزده ی از او کرده اند.

کاسیرر این فیلسوف نئوکانتی آلمانی با ظرافت هر چه تمام تر سعی میکند یکپارچگی فکری روسو را در همه ی آثارش نشان دهد چیزی که مورد شک روشنفکران و فیلسوفان بوده است یعنی عموما باور صاحب نظران این است که روسو تناقض گویی میکند و حتی ولتر که هم عصر اوست میگوید روسو یک یاوه گویی بیش نیست و از ما میخواهد مثل حیوان چهار دست و پا راه برویم ولی من بارها گفته ام که نیم قرن از زمان بچگیم گذشته است و نمیتوانم مثل حیوانات راه بروم. اشاره ی ولتر به طبیعت گرایی روسو و بازگشت به طبیعت است.

روسو در اعترافات و یا سایر آثارش به فردگرایی و آلوده نشدن فرد در اجتماع اشاره میکند همانطور که میگوید:

انسان نیک به دنیا آمده و در آغوش اجتماع شرور میشود.

و یا جملات و موضوعات مشابهی در این خصوص:

انسان بدوی در درون خویش می زید، اما انسان اجتماعی که همواره بیرون از خود است می داند که چگونه فقط در عقاید دیگران بزید ، یعنی به عبارتی دیگر فقط از داوری دیگران است که انگیزه ای برای هستی خویش میابد ص ۱۷۹ گفتار در باب نابربری. روسو

روسو وقتی  وارد پاریس مشود مورد لطف دوستان و اشراف و مردم قرار میگیرد و این دوست داشتن و اظهار لطف تصنعی و بی مایه است کاملا شبیه تعارفات معمولی ما که هر روز مشغول آن هستیم. او میگوید:

بسیار بیمناکم از انسانی که در اولین ملاقات با من چون دوستی بیست ساله برخورد میکند مبادا وقتی درخواست مساعدت مهمی از او بکنم پس از بیست سال چون بیگانه ای با من رفتار کند! وقتی در این آدم ها چنین علایق لطیفی به بسیاری از اشخاص کشف میکنم شادمانه باور میکنم که آنان به هیچکس علاقه ای ندارند. روسو

چنین بود اولین اثرات اجتماع پاریس در جان روسو و این اثرات همچنان در او باقی ماند و پیوسته ژرف تر شد.

روسو در مخالفت با جامعه فریبکار و متملق پاریس و یکدستی افکار و علایق پست و بی ارزش (چیزی که امروزه رسانه ها تبلیغ میکنند و اینجا کمی در این خصوص نوشتم) میگوید:‌

در اخلاقیات یکشکلی حقیر و فریبنده ای دیده میشود و گویی همه ی فکرها در قالب واحدی ریخته اند. به طور بی پایان نزاکت تقاضاهایی دارد و آداب دانی دستوراتی بی سرانجام صادر میکند. به طور بی پایان ما از آداب و رسوم پیروی میکنیم نه از خواست خودمان. دیگر جرات نمیکنیم آنگونه بنماییم که هستیم و در این قید و بند همیشگی آدم های این گله که ما اجتماع اش مینامیم همه در همان شرایط همان کارها را انجام خواهند داد. انسان اجتماعی که همیشه در خارج از خود میزید میداند که چگونه فقط در رای و نظر دیگران زندگی کند و صرفا با همین روش اقتباسی و غیرمستقیم واین مسیر پر پیچ و خم عقیده ی دیگران میتواند به موجودیت خود آگاهی یابد. روسو

نظر روسو در خصوص مالکیت و برابری با نظر مارکس و سایر روشنفکران کمونیست متفاوت است و نظرات روسو به این معنی قبول مالیت خصوصی در کنار رفاه عمومی دولتی است که همان شالوده ی سوسسیالیست در شمال اروپای کنونی است او عقیده دارد که برابری به معنی برابری فرصت هاست و نه ثروت یا استعداد یعنی روسو خواهان جامعه ای است که هر کسی شانس ثروتمند شدن داشته باشد رفاه حداقلی در کنار بهداشت و آموزش باید برای همه قابل دسترس باشد همچانکه میگوید کسی نباید خودش را برای پول بفروشد. او میگوید یک بی چیز باید مسیر رییس جمهور شدن را بتواند طی کند یعنی بهداشتش و خوراکش رایگان باشد بتواند تحصیل علم کند و حزب تشکیل دهد و آرای مردم را نیز جذب کند در واقع تمرکز روسو روی فرصت برابر و حق آزادی و عقاید برابر است و نه ثروت برابر چیزی که آلبر کامو هم روی آن تاکید دارد یعنی تقابل و همپایه شدن آزادی و عدالت که ما اینجا در موردش صحبت کردیم.

تاریخ فیلسوفان و ادیبان بزرگ گاهی محل نزاع با همدگیر بوده است میتوانیم این بحث و انتقاد را بین شوپنهاور و هگل در آلمان – کامو و سارتر (هر دو برنده ی نوبل ادبیات) در فرانسه و یا روسو و ولتر در قرن ۱۸ دید(از ولتر تنها یک کتاب خوانده ام) ولتر در دوران زندگی خود دست به اصلاحات کوچکی زد اما هیچوقت به تندی و پرشوری روسو در بین نظرات سیاسی نبود و اصولا این کار را بی فایده میدانست٫‌  همچنان که ولتر میگفت:

سرنوشت تلاشهای انسانی بنا به قاعده

غلط از آب درآمده است

هنگامی که برمیخیزم نقشه های بزرگ در سر دارم

و همه ی روز را چون ابلهی عمل میکنم.

 

مابقی این کتاب در خصوص آثار دیگر روسو تکرار مکررات است که قبلا به آن اشاره همچنین دوست دارم وقتی از روسو مینویسم حرفهایش را از زبان خودش و بر اساس کتابهای خودش بنویسم و درک کنم نه از زبان منتقدان. کتاب بعدی که از روسو خواهم خواند به احتمال زیاد قرارداداجتماعی خواهد بود.

بخش پایانی از کتاب جهان و تاملات فیلسوف

جهان و تاملات فیلسوف اثر شوپنهاور

پ ن :‌ اسم فصل بعد کتاب شوپنهاور در باب زنان است ٫ و قطعا اگر خانمی این فصل را بخواند هم شوپنهاور را لعن و نفرین میکند و هم نویسنده ی این بلاگ را که بنده باشم! پس اگر خانم هستید لطفا این پست را نخوانید و به آرامی از آن عبور کنید.

موضوع جالبی که در گفته های شوپنهاور در خصوص زنان است تطابق کامل حرفهای او در خصوص ناقص العقل بودن زن و سهم نصف بردن ارث زن و صلاحیت نداشتن زن برای شهادت و قضاوت و اجازه و اختیار به مرد برای چند همسری و خیلی موارد دیگر که تشابه عجیبی با نظریات اسلام در خصوص زنان دارد. البته اصلا بعید نیست که شوپنهاور قرآن را خوانده باشد همانطور که با تعالیم بودا و فلسفه شرقی هم تا حدودی آشناست که البته او اشاره ای به اسلام و یا مطالعاتش نمی کند. به خاطر دارم که در ابتدای کتاب کمدی الهی اثر دانته شجاع الدین شفا اشاره میکند که دانته قرآن و احادیث حول موضوع برزخ و جهنم را خوانده است و حتی کتابهایی از اساطیر ایرانی قبل از اسلام را تا درک روشن و بهتری ازدوزخ و بهشت و برزخ داشته باشد.

بهتر است سراغ پاراگرافهای منتخب کتاب برویم و قضاوت را به عهده ی خوانندگان بگذاریم چرا که نه صلاحیت قضاوت دارم و نه طا قت و حوصله ی قضاوت این افکار عجیب را فقط میخوانم و در بی صدایی و در سکوت مقداری از آنها را میپذیرم بعضی ها را دست نخورده در گوشه ای از مغزم قرار میدهم تابعدا به آن فکر کنم و بعضی را دور میریزم.

قسمتهایی از کتاب وفصلهای مختلف آن:

طبیعت در زیبایی دختران جوان همان شیوه ای را به کار برده که در هنر درام به آن بزنگاه می گویند. زیرا چند صباحی ایشان را به ملاحت و طنازی و چهره گلگون می آراید تا بتوانند مابقی عمر را به هزینه ی آن بگذرانند. در همین چند صباح است که هر یک از ایشان قادر است نظر و علاقه ی مردی را چنان جلب کند که مجبور شود تا به آخر عمر به صدق و محبت ایشان را حمایت کند- حال آنکه اگر مرد از روی عقل می اندیشید تداوم حیات زن را تضمینی نبود. ص ۵۹ در باب زنان

 

زنان وابسته اند. نه به قدرت که به مکر و توانایی ذاتیشان برای حیله گری و تمایل بی پایانشان به دروغگویی. چون همانطور که شیرها به چنگ و دندان مجهزند فیلها به عاج. گرازها به دندان بلند. گاوها به شاخ و مرکب ماهی به جوهر سیاه. طبیعت زنان را به هنر فریب مجهز کرده تا به وسیله ی آن از خود دفاع کنند و هر آن قدرتی که به صورت قوای جسمی و عقلی و منطق در مردان نهاده. در زنان به شکل مکر و نیرنگ در آمده. پس فریب ذاتی زن است و زن باهوش و زن نادان هر دو به یک اندازه از آن برخوردارند. ص ۶۲ در باب زنان

 

کافی است اندازه ی توجه و علاقه زنان به یک کنسرت یک اپرا یا یک تاتر را مشاهده کنید. به هنگام اجرای بهترین قطعات و بزرگترین شاهکارهای هنری با بلاهتی کودکانه مشغول پچ پچ و ورور می شوند. اگر این صحت داشته باشد که یونانیان زنان را از حضور در تاتر منع کرده اند باید گفت کاملا حق داشته اند. ص ۶۶  در باب زنان

 

در این چنین جهانی که دوام هیچ چیز ممکن نیست جایی که همه چیز در گرداب بی امان تغییر و تبدیل گرفتار آمده. جایی که همه چیز با شتابی دیوانه وار در حرکت و گریز است و مغلوب حرکت و پیشرفت مشکل بتوان احساس خوشحالی و خرسندی کرد. چگونه میتوان در جایی آرام و قرار یافت که به گفته ی افلاطون شدن مداوم و هرگز نابودن تنها شکل وجود در آنجاست؟ انسان هیچ گاه خوشنود نیست. سرتاسر زندگی  را به دنبال خشنودی خیالی می دود. خشنودی ای که به ندرت به دست می آید. و وقتی همه که به دست آمد همان بیداری از خواب خوشحالی است چون کشتی شکسته ای که بی دکل به بندرگاه وارد میشود. دست آخر هم تفاوتی نمی کند که در طول زندگی خوشبخت بوده یا بدبخت چون زندگی وی چیزی جز یک اکنون گذرا نبوده و اکنون پایان یافته. ص ۷۸ و ۷۹ در باب عبث بودن وجود

 

زندگی چون قطره ای آب در زیر میکروسکوپ چهره می کند. یا چون در هم لولیدن کپه ای کرم بی مقدار که حتی به چشم هم نمی آید. مشاهده جنبش کرمها و کشمکششان با یکدیگر در چونان فضای کوچکی ما را سرگرم میکند و البته در قلمرو ناچیز زندگی نیز اوضاع بهتر از این نیست. خروشی پرحرارت و عظیم و در عین حال مضحک. نه هرگز هیچ انسانی خشنودی و خوشحالی مطلق را لمس نکرده است. اگر کرده بود آن شادی دیوانه اش می ساخت. ص ۸۶ در باب آلام جهان

 

با کسب اجازه باید بگویم که فلسفه ی من ناراحت کننده است زیرا حقیقت را میگویم و حقیقت تلخ است و مردم بیشتر ترجیح می دهند اطمینان حاصل کنند که هر چه خدا آفریده خوب است. بسیار خوب بروید سراغ کشیشان و فیلسوفان را راحت بگذارید. ص ۹۱ در باب آلام جهان

 

جهالت تنها آن زمان مایه ی خفت است که با ثروت همراه باشد. نیاز و بدبختی سد راه فقرا میشود کار ایشان جای دانش را میگیرد. و ذهن و افکارشان را معطوف به خود می سازد. در حالی که ثروتمندان نادان فقط برای لذت بردن زندگی میکنند و چنان که به نظر می رسند بیشتر به بهایم شباهت دارند. ثروتمندان به این دلیل که از دولت و فرصتی که می تواند ارزشمندترین همه ی ارزشها را نصیبشان سازد استفاده نمی برند سزاوار سرزنش هستند. شوپنهاور در باب مطالعه کتاب ص ۱۶۸

این کتاب را تمام کردم و در سایت Goodreads به این کتاب ۴ ستاره دادم به نظرم دو فصل آن که مربوط مطالعه و سبک نوشتن است میتواند روی تفکر اهل مطالعه و یا اهل نوشتن اثر مثبتی داشته باشد. سایر فصل ها هم چالش برانگیز بود و البته قابل تامل.

 

متافیزیک عشق و آرتور شوپنهاور

متافیزیک عشق و شوپنهاور

مشغول خواندن کتاب جهان و تاملات فیلسوف نوشته شوپنهاور هستم این کتاب رو آقای رضا ولی یاری ترجمه کردند و انصافا ترجمه ی خوبی هست یادداشتی هم به اول کتاب اضافه کرده که نشان از درک عمیق مترجم از شوپنهاور است. این کتاب شامل چند بخش است و بخش اول آن متافیزیک عشق نام دارد.

فقط کافی است نگاهی به ویکی پدیا بیندازیم و بفهمیم که شوپنهاور چه فیلسوف بزرگ و تاثیر گذاری در تاریخ بوده از کسانی که از او تاثیر گرفته اند می توان به :Beckett · Bernhard · Machado de Assis ·Borges · Campbell · Einstein · Freud · Gray[5] ·Horkheimer · Jung · Kraus · Ligotti ·Mainländer · Mann · Neumann · Nietzsche ·Ryle · Santayana · Schrödinger · Spengler ·Tolstoy · Wagner · Weininger · Wittgenstein ·Zapffe  این افراد اشاره کرد وقتی نیچه وفروید و تولستوی و انیشتین وکارل  یونگ وتامس هاردی و تورگینف و تروتسکی و هرمان هسه و … را در این لیست میبینی تاثیر تفکرات این فیلسوف بیشتر عیان میشود و البته وقتی میبینیم که شوپنهاور خودش از روسو و افلاطون و کانت و هیوم و  … تاثیر گرفته درخشش روسوفیلسوف و متفکر مورد علاقه ام من رو به وجد میاره در وصف عظمت روسو همین بس که روی عقاید سیاسی و اجتماعی کارل مارکس تاثیر بسزایی داشته کافی است گفتار در باب نابرابری یا قرارداد اجتماعی روسو را بخوانید و بعد با مانیفیست مارکس و یا بخش اول سرمایه و مالکیت خصوصی  مقایسه کنید .

شوپنهاور فیلسوفی است که روی نیچه تاثیر بسزایی گذاشته و نیچه کتاب اراده معطوف به قدرت را با االهام از جهانی همچون اراده و تصور کتاب مشهور شوپنهاور نوشته است . این کتاب نیچه همان کتابی است که میگویند تاثیر عمیقی بر هیتلر و به دنبال آن پیدایش جنگ دوم جهانی داشته است.  اگر چه نیچه و فروید و سایر روشنفکران بسیارشوپنهاور را قبول داشته اند و او را تحسین کرده اند ولی این لهستانی بد اخلاق به جز کانت و بودا و اسپینوزا از همه بدگویی کرده و تقریبا کسی را قبول نداشته.

کتاب با این جمله شوپناور آغاز می شود:‌

زندگی پرسش دشواری است. من ترجیح میدهم آن را صرف تامل بر خودش کنم

فهم این جمله میتواند موضوع های زیادی را روشن کند شوپنهاور در تنهایی خویش و فارغ از عشق و ازدواج و احساسات و هر چیز دیگری دور از مردم چون ناظری بی طرف نشسته است و اینقدر از فاصله دور رفتار و حرکات بشری را ملاحظه میکند و همانطور که خودش میگوید زندگی را صرف تامل برخودش میکند. و چون در میانه احساسات و هیجانات عوام نیست تصاویر دقیق و وحشتناکی از علل و انگیزه انسانها و جهان هستی را به خواننده نشان میدهد.

شوپنهاور عقیده دارد عشق و ازدواج تماما کشمکش فردیت ضعیف و فرو خورده با روح طبیعت و بقای نوع است.

در این فصل شوپنهاور میکوشد این نظریه را مورد بررسی و تایید قرار بدهد که اراده طبیعت و اراده نوع مقدم بر فرد است یعنی غریزه طبیعی انسان میل به جاودانگی و بقای نسل دارد و به همین خاطر فرد را با تمام خصایص و ویژگی هایش فریب میدهد . اراده ی نوع با عشق و زیبایی و سایر موارد دیگر انسان را تشویق به ازدواج و تولید مثل میکند اینجا طبیعت پیروز می شود و فردیت را مغلوب خواهد کرد یعنی اراده ی فرد نیست که او را به سمت ازدواج و بقای نسل می برد بلکه اراده نوع این کار را انجام میدهد. با هم پاراگراف هایی را از بخش اول این کتاب یعنی متافیزیک عشق(بخوانید به فضاحت کشاندن عشق از هر نظر ! ) بخوانیم.

هدف حقیقی تمام عشق و عاشقی ها اگر چه خود افراد از حقیقت بی خبر باشند این است که موجودی جدید به دنیا بیاید و راه و روش و حصول و مقصود یک چیز صرفا فرعی است. بسیاری از آن احساسات عالی و پر آب و تاب و به ویژه احساسات عاشقانه واقع گرایی خشن بحث مرا تکذیب می کنند اما آنها در اشتباهند. ص ۲۴

 

دقتی که یک حشره در انتخاب یک گل یا میوه یا یک تکه گوشت به خصوص به خرج میدهد به وضوح شبیه همان دقتی است که مرد در انتخاب زن متناسب با طبع و نهاد خود به کار می بندد. با چنان شور و حرارتی برای دست یافتن به او تلاش میکند و با دیگران به رقابت می پردازد که غالبا برای رسیدن به مقصود با وجود همه دلایل منظقی خوشبختی خود را با ازدواجی احمقانه تباه می سازد. با عشقی که بهای ثروت و عزت زندگی اش تمام می شود. و حتی گاها با ارتکاب جرم. و این همه را تحت سلطه ی اراده ی طبیعت که حکمفرمای مطلق این جهان است انجام میدهد و به موثرترین شکلی به نوع خدمت می کند گر چه به هزینه شخصی. ص ۲۹

 

عشق مرد پس از گذشت دوره ای مشخص به طور محسوس رو به کاهش می گذارد. چنان که تقریبا هر زن دیگری بیش از زن خودش برایش جذابیت دارد. مرد متمایل به تغییر است در حالیکه عشق زن پس از انتخاب به طور مداوم افزایش می یابد. دلیلش این است که طبیعت به دنبال بقای نوع است و نتیجتا دنبال گسترش هر چه بیشتر آن. به همین دلیل است که مرد به سایر زنان متمایل است و حال آنکه زن همواره به یک مرد بسنده میکند زیرا طبیعت ناخودآگاه زن را به مراقبت از حامی و محافظ نسل بعد وا میدارد. به همین دلیل پایبندی در ازدواج برای مرد چیزی مصنوعی است و برای زن چیزی طبیعی. بنابراین بی وفایی زن با توجه به نتایج بیرونی آن و با توجه به تصنع درونی اش بسیار نابخشودنی تر از بی وفایی مرد است. ص ۳۲

 

شوق عشق که شاعران تمامی اعصار بدون نابود کردن  معمولی و بیمزه ساختن آن به صور و انحای مختلف قلم در وصفش فرسود ه اند این شوقی که ما را وامی دارد تصور کنیم که تملک فلان زن شادی بی پایان برایمان به ارمغان خواهد آورد و فقدان او دردی جانگداز. این شوق و این درد از نیازهای فردی فانی برنمی خیزد که برعکس فریاد روح نوعی است که به عواقب جبران ناپذیر حصول و یا از کف دادن اهدافش می اندیشد. نوع و فقط نوع است که هستی لایزال دارد و بنابراین به خواست بی پایان و لذت درد بی پایان تواناست. ص ۴۳

 

چه لذتی می بریم هنگامی که در نمایش و یا داستانی دو دلداده ی جوان را میبینیم که برای به دست آوردن یکدیگر مبارزه میکنند – یعنی برای خواست نوع – و پیران را که فقط در اندیشه ی سعادت فرد هستند مغلوب میکنند. زیرا تلاش دو دلداده خیلی مهمترو لذتبخش تر و موجه تر از هر چیز دیگری به نظرمان می رسد. چنان که نوع نیز مهم تر از فرد است. ص ۴۶ . ۴۷

 

باز هم در میان این همه ترس و بلوا و اظطراب دو دلداده را میبینیم که نگاه های عاشقانه به یکدیگر می اندازند. پس چرا اینگونه مخفیانه و هراسان و زیر جلکی ؟ زیرا این عشاق خیانت پیشگانی هستند  که دزدانه میکوشند تمامی این رنج و اظطراب را که در غیر اینصورت به پایان می آید به شخص دیگری منتقل کنند.ص ۵۵

بعد از متافیزیک عشق در پست بعدی بلاگ به بخش در باب زنان از همین کتاب میرسم.

غرب زدگی نوشته جلال آل احمد

غرب زدگی نوشته جلال آل احمد

اولین کتابی است که از جلال آل احمد میخوانم و به نظرم کتاب جالبی بود٫ عجیب است که بعد از گذشت ۵۰ سال در بروی همان پاشنه میچرخد منتهی فقط نامها و لشکرکشی ها عوض شده است٫ شاید اگر جلال زنده بود الان کتاب شرق زدگی را مینوشت و شرح واردات چینی و ماشینیزه کردن ایران توسط وسایل بنجل چینی را به رشته قلم در می آورد و یا شاید هم الان در زندان اوین و توی سلول انفرادی بود و قتی تاریخ نگرش این کتاب را میبینی که در سال ۴۱ نوشته شده و سربسته و آشکارا تمام پایه های حکومت وقت را کوبیده است به این فکر میکنم که آزادی بیان فعلی در قیاس با آزادی بیان سال ۴۱ شبیه قیاس مورچه با فیل است!

اگر جلال آل احمد حکومت گذشته را متهم به اسطوره پروری و داستانهای مالیخولیایی میکند و اشاره میکند هر حکومت نامشروعی(بخوانید دیکتاتور) باید خودش را به چیزی گره بزند خواه آن چیز ویرانه های تخت جمشید باشید یا خواه بارگاه امام زاده ای و یا بشارت حکومت الهی!  تفاوتی در این جان پناه گرفتن نیست و هر طرف را نگاه میکنی سنگر محکمی به نظر می رسد.

جلال آل احمد هم شبیه صادق هدایت و شریعتی و شاید خیلی از هم عصرهای دوران با شکوه روشنفکری قلم تند و پرحرفی داشته باشد و تنها عیبش این است که شبیه نقدهای فلسفی راسل یا شبیه فوران کلمات روشنفکرانه ی ولتر هیچ وقت به عمق نمیتازد و در سطح باقی می ماند٫‌ آدم احساس میکند که این نویسنده های پرشور به سبب رفع حاجت و کار دست به آب اینچنین با عجله و نه چندان عمیق به همه چیز تاخته اند ولی به حق و زیبا هم تاخته اند!

شاید جرات عمیق کردن مسایل در سال ۴۱ هم مانع شده که غرب زدگی از ۱۵۰ صفحه تجاوز کند. به هر حال نویسنده ای را دیدم که بسیار روشنفکر و مترقی بود و از دم ادبیات فرانسه و اروپا  را از بر بود و خوانده بود کسی که مترجم کتابهای کامو و بقیه بزرگان بوده اند و دقیقا می داند که چه میگوید. نویسنده ای که عضو حزب توده بوده و کتابش را با آیه ای از قرآن تمام میکند! گویا شریعتی وار او هم راه تکامل یا تناقص ویا نابودی را پیموده است که البته هیچ ایرادی به طی این مسیر نیست. جلال آل احمد در عین مترقی بودن حافظ سنتها هم بوده و میگوید از زمانی که ایمان و عقیده به بن بست برسد تجربه ی انسانی آغاز می شود و تجربه هم به بمب اتم خواهد رسید. شاید نوشته هایش با سلایق نسل فعلی ما جور نباشد ولی نمیتوان به آن فکر نکرد یا آن را نادیده گرفت و یا به فکر فرو نرفت و بهترین کتابها نیز به نظرم کتابی است که انسان را به فکر فرو ببرد و امیال و آرزو و افکار خواننده  را زیر سوال ببرد.

با هم پاراگرافهایی را از این کتاب انتقادی را بخوانیم کتاب کوتاهی که تنه به کتابهای ولتر و آندره ژید و ادبیات فرانسه هم میتواند بزند!

در این سه قرن است که غرب عاقبت به کمک ماشین به استحصال غول آسا دست یافت و نیازمند بازار آشفته ی دنیا شد. از طرفی برای به دست آوردن مواد خام ارزان – و از طرف دیگر برای فروش مصنوعات خود- در همین دو سه قرن است که ما در پس هر سپرهایی که از ترس عثمانی به سر کشیده بودیم خوابمان برد و غرب نه تنها عثمانی را خورد و از استخوان پاره اش گرزی ساخت برای روز مبادای قیام مردم عراق و مصر و سوریه و لبنان بلکه به زودی سراغ ما هم آمد و من ریشه ی غرب زدگی را در همین جا میبینم. ص ۴۱ و ۴۲ غرب زدگی

 

چنین است که در خاورمیانه ی ما همزمان با طلوع دوران رنسانس در غرب دیو تفتیش عقاید قرون وسطایی سر بر میدارد و کوره ی اختلاف و جنگ های مذهبی تافته می شود……….. درست از همان جا که غرب تمام کرده است شروع کرده ایم غرب که برخاست ما نشستیم. غرب که در رستاخیز صنعتی خود بیدار شد ما به خواب اصحاب کهف فرو رفتیم. ص ۵۵

 

یک تضاد دیگر : از واجبات غرب زدگی یا مستلزمات آن آزادی دادن به زنان است. ظاهرا لابد احساس کرده بودیم که به قدرت کار این ۵۰ درصد نیروی انسانی مملکت نیازمندیم که گفتیم آب و جاروب کنند و راه بندها را بردارند تا قافله ی نسوان برسند!‌ اما چه جور این کار را کردیم؟ آیا در تمام مسایل حق زن و مرد یکسان است؟ ما فقط به این قناعت کردیم که به ضرب دگنک حجاب را از سرشان برداریم و در عده ای از مدارس را برویشان باز کنیم و بعد؟ دیگر هیچ. همین بسشان است. قضاوت که از زن بر نمی آید – شهادت که هم نمی تواند بدهد – رای و نمایندگی مجلس هم که مدتهاست مفتضح شده است و حتی مردها را در آن حقی نیست و اصلا رایی نیست. طلاق هم که بسته به رای مرد است. الرجال قوامون علی النسا را هم که چه خوب تفسیر می کنیم! پس در حقیقت چه کرده ایم؟ به زن تنها اجازه ی تظاهر در اجتماع را داده ایم. فقط تظاهر یعنی خودنمایی. یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است به ولنگاری کشیده ایم. به کوچه آورده ایم و به بی بند وباری و خودنمایی واداشته ایم. که سر و رو را صفا دهد و هر روز یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد. آخر کاری- وظیفه ای – مسولیتی در اجتماع. شخصیتی ؟ ابدا! یعنی هنوز بسیار کمند زنانی از این نوع. تا ارزش خدمات اجتماعی زن و مرد و ارزش کارشان (مزدشان) یکسان نشود و تا زن هم دوش مرد مسولیت اداره ی گوشه ای از اجتماع(غیر از خانه که امری داخلی مشترک میان زن و مرد است) را به عهده نگیرد و تا مساوات به معنی مادی و معنوی میان این دو مستقر نگردد ما در کار آزادی صوری زنان سال های سال پس از این هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیل مصرف کنندگان پودر و ماتیک و محصول صنایع غرب نداریم.  ص ۷۷

 

حالا که ما مملکتی نفت خیزیم و فرنگی در مقابل این نفت از شیر مرغ تا جان آدمی زاد را در طبق اخلاص می دهد چرا ما خودمان را به دردسر بیفکنیم؟ به دردسر احداث کارخانه و صنعت سنگین و گرفتاری هایش که عبارت باشد از متخصص پروردن تحمل قراضه درآمدن مصنوعات در اول کار- کلنجار رفتن با دعوای کارگر و کارفرما و بیمه و تقاعد و … ودر حقیقت همین جوری هم عمل میکنیم یعنی این تئوری بسیار جدید سالهاست که در این ولایت مبنای عمل است و همین است یکی از علل غرب زدگی ما. ص ۹۳

 

در ولایات این سوی عالم رسم بر این شده است که از هر صنف و دسته ای لومپن ها بروی کارند. یعنی وازده ها و بی کاره ها بی اراده ها. بی اعتبارترین بازرگانان گردانندگان بازار و اتاق تجارتند. بی کاره ترین فرهنگیان مدیران فرهنگند. ورشکسته ترین صراف ها بانکدارند. بی بخارترین افراد نمایندگان مجلس اند. راه نیافته ترین کسان رهبران قومند. گفتم شما خود هر که را استثناست کنار بگذارید. حکم کلی در این دیار بر پروبال دادن به بی ریشه هاست. به بی شخصیت ها. اگر نگویم به رذل ها و رذالت ها. آن که حق دارد و حق میگوید و درست می بیند و راست میرود در این دستگاه جا نمی گیرد. به حکم تبعیت از غرب کسی که باید در این جا به رهبری قوم برسد که سهل العنان است که اصیل نیست. اصولی نیست ریشه ندارد. پا در زمین این و آب و خاک ندارد. به همین مناسبت است که رهبر غرب زده ی ما بر سر موج می رود و زیر پایش سفت نیست و به همین علت وضعش هیچ روشن نیست. در مقابل هیچ مساله ای و هیچ مشکلی نمی تواند موضع بگیرد. گیج است هر دم در جایی است. از خود اراده ندارد. مطیع همان موج حادثه است. با هیچ چیز در نمی افتد. از بغل بزرگترین صخره ها با تملق و نرمی میگذرد. به همین مناسبت هیچ بحرانی و حادثه ای خطری به حال او ندارد. این دولت رفت دولت بعدی. در این کمیسیون نشد در آن سمینار در این روزنامه نشد در آن تلویزیون. در این اداره نشد در آن وزارتخانه. کار سفارت نگرفت وزارت.ص ۱۰۸

آدم غرب زده هرهری مذهب است به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما به هیچ چیز هم بی‌اعتقاد نیست. یک آدم التقاطی است و نان به نرخ روز خور است همه چیز برایش علی‌السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. ص ۱۱۰

 

توی سایت گودریدز به این کتاب ۴ ستاره دادم و خوندنش رو به همه ی دوستان توصیه میکنم.

این روزها زیادی مشغولم و نمیتوانم مثل سابق کتاب بخوانم یا پست بنویسم ولی به زودی مشغولیات تمام میشود.

آشیانه اشراف داستانی از زندگی های نابود شده

به تازگی و بعد از پدران و پسران کتاب دیگری از تورگینف خواندم به نام آشیانه اشراف٫‌ به نظرم کتاب عمیق و پخته ای بود که تورگینف آن را با حوصله و به آهستگی نوشته است هیچ چیز اضافی یا تملقی در متن کتاب نبود و تورگینف نمیخواست بی جهت مسایل را بزرگ یا کوچک کند شاید این سبک بدون تکلف در نوشتن من رو یاد شاهکارهای تولستوی میاندازد در سایت Goodreads به این داستان خوب و گیرا ۴ ستاره دادم.

دوره روشنفکری فرانسه  

از اشارات و الفاظ فرانسوی در داستان که بگذریم در خلال داستان تورگینف بارها اسم روسو٫دیدرو و ولتر را می آورد و اشاره میکند این آدمها فرهنگ سنتی روسیه و اعتقاد و ایمان به کلیسا را از مردم گرفته اند و اشراف را روشنفکر و پوچ برآورده اند البته این صحبت ها از زبان دیگران نقل میشود. هر چند که لاورتسکی یعنی قهرمان داستان شبیه کاندید ولتر به این نتیجه میرسد که باید زمین خود را شخم زد و همچنین چشمی هم به رعیت و دیگران داشت و به آنها کمک کرد.

لاورتسکی و بلای دوباره عشق

لاورتسکی بی اعتقاد٫ روشنفکر و عقل گرا را دوست داشتم حتی جدایی او از همسرش هم جالب بود و داشت یک مسیر منطقی و عاقلانه ر ادر زندگی پیش میگرفت ولی باز هم تورگینف این قهرمان داستان را وارد بازی بچگانه عشق (هوس مقدس) کرد و عقل و هوش و منطق او را گرفت همینطور لیزا را هم بدبخت کرد و به جرم عاشق شدن به صومعه فرستاد نمیدانم تورگینف چه مشکلی با عقل و شعور دارد که آن را با عشق خنثی میکند و نمی دانم چرا آنها را مجازات میکند تولستوی اگر در آناکارنینا شخصیت زن داستان را مجازات میکند به خاطر هوس و خیانت بوده است ولی تورگینف در هر دو داستان به خیانتکاران زندگی میبخشد و افراد با شعور داستان را اول با عشق گول میزند و بعد مجازاتشان میکند. دفعه ی پیش گفتم که از تورگینف چیزی نمیخوانم ولی نمیدانم چرا طاقت نیاوردم!

اهمیت تربیت 

اساس شخصیت پردازی های تورگینف در این داستان تربیت این افراد از زمان بچگی بوده و بعید است که او کتاب امیل روسو را نخوانده باشد چون به همین کتاب هم اشاره میکند و واقعا هم به جا این شخصیت ها را بررسی میکند یعنی با شرحی که از تربیت رنج کشیده و قدیس بودن لیزا میدهد باید هم بعد از یک شکست عاشقی او را تسلیم صومعه کند.

نظم آلمانی لم 

شخصیت لم موسیقیدان آلمانی که هیچوقت نتوانست خودش را نشان دهد برایم جالب بود لم در اوج بدبختی و شکست هم عزت نفس خود را از دست نداد و خود را همچنان استاد بزرگ میخواند این شخصیت که من آن را بسیار دوست دارم همان شخصیت دن کیشوت وار است شخصیتی که شکستش را هم باور نمیکند و دست از تلاش بر نمیدارد و برای عزت نفسش ارزشی بس بزرگ قایل است.

کتابهایی در دست خواندن

بنابر توصیه خودم! یعنی بهترین کار جدید تمام کردن کار قبلی است کتاب جدیدی نمیخوانم تا ۳ کتاب زیر را تمام نکنم(دو کتاب به زبان انگلیسی و یک کتاب به زبان کوردی) :

A Practical Guide to Business Writing

Heavy Hitter Sales Psychology

کوی به رهه مه کانی جه لال مه له کشا

سقوط نوشته آلبر کامو

سقوط نوشته آلبر کامو

خواندن کتاب سقوط نوشته آلبر کامو را به تازگی تمام کردم و این کتاب چیزی کمتر از بیگانه یعنی دیگر اثر مشهور کامو نداشت. این داستان مربوط به یک وکیل است که البته خودش را به عنوان قاضی تائب معرفی میکند و در کل کتاب شرح حال خود و یا افکارش را برای مخاطبش توضیح میدهد فلسفه ی کلی او به این شکل است که همه ی انسانها گناهکار هستند و بی گناهی وجود ندارد و کسی اگر بخواهد حق قضاوت کردن را به خود بدهد باید ابتدا خود به گناهش اعتراف کند کاری که قهرمان داستان هم انجام میدهد.

با هم پاراگرافهایی از کتاب را بخوانیم:

من رویای این را در سر می پرواندم که مرد کاملی باشم مردی که می خواهد دیگران را وادارد که او را چه از جهت شخص خودش و چه از جهت حرفه اش محترم بدارند…خلاصه میخواستم در همه چیز تسلط داشته باشم… ولی بعد از آنکه در ملا عام سیلی خوردم و عکس العملی نشان ندادم دیگر برایم امکان نداشت که این تصویر زیبا را از خودم در ذهن بپرورم…. ص ۶۷

 

من هرگز شب از روی پل نمی گذرم. این نتیجه ی عهدی است که با خود بسته ام. آخر فکرش را بکنید که کسی خودش را در آب بیندازد. و آنوقت از دو حال خارج نیست یا شما برای نجاتش خود را به آب می افکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار شوید! یا او را به حال خود وا میگذارید و شیرجه های نرفته گاهی کوفتگی های عجیبی به جا می گذارد. ص ۴۷

 

برای من ماجرای مردی را نقل کرده اند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کف اتاق میخوابید تا از آسایشی لذت نبرد که رفیقش از آن محروم شده بود. چه کسی  آقای عزیز چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟ ص ۶۱

 

من مردی را می شناختم که بیست سال از زندگی خود را برای زنی گیج و احمق صرف کرده بود و همه چیز را  دوستان و کار و حتی حرمت زندگیش را در راه او فدا کرده بود. با اینهمه شبی به این مطلب پی میبرد که هرگز او را دوست نمی داشته است. در حقیقت او گرفتار ملال بود مثل بسیاری از مردم گرفتار ملال بود و از این رو برای خود زندگی پردردسر و مصیبت باری ساخته بود. علت اغلب تعهدات انسانی این است که باید حادثه ای روی دهد ولو بندگی عاری از عشق و لو جنگ یا مرگ باشد. ص ۶۶

 

مردم خوشبختی و موفقیت را تنها در صورتی به شما می بخشایند که با کمال سخاوت رضا دهید که آنها را با دیگران قسمت کنید. اما برای اینکه خوشبخت شوید نباید زیاده از حد به دیگران بپردازید. بدین طریق راهی برای خلاصی نیست. خوشبخت بودن و محاکمه شدن یا بدبخت بودن و تبرئه شدن. ص ۱۰۴

 

همه می خواهند ثروتمند شوند چرا؟‌ دلیلش را از خودتان پرسیده اید ؟ برای اعمال قدرت؟ البته  اما مخصوصا برای آنکه ثروت انسان را از محاکمه ی فوری در امان می دارد شما را از انبوه جمعیت مترو به در می برد تا در اتاقک نیکل اندود اتوموبیل محبوس کند شما را در میان باغهای وسیع که محافظت می شوند و واگنهایی که تختخواب دارند و اتاقهای مجلل کشتی از دیگران مجزا می کند. دوست عزیز ثروت هنوز حکم برائت نیست اما تعلیق حکم محکومیت است و تحصیل آن همیشه به کار می آید . ص ۱۰۶ – ص ۱۰۷

 

ما نمی توانیم بی گناهی هیچ کس را تایید کنیم در صورتی که می توانیم به طور قطع مجرمیت همه کس را مسلم بدانیم. هر انسان گواهی است بر جنایت همه ی انسانهای دیگر. این است ایمان من  و امیدواری من  باور کنید ادیان از لحظه ای که دم از اخلاق می زنند و با صدور فرمان تهدید می کنند به خطا می روند. برای خلق مجرمیت  مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. همنوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت میکنند. شما از روز داوری الهی سخن می گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده ام که به مراتب از آن سخت تر است  من داوری آدمیان را دیده ام. ص ۱۳۳

آزادی پاداش نیست٫‌ نشان لیاقت هم نیست که به افتخارش با شامپانی جشن بگیرند. به علاوه هدیه هم نیست  یک جعبه شیرینی که به شما لذت های چشایی ببخشد. اوه نه  برعکس اعمال شاقه است  دو استقامت است که در تنهایی کامل طی می شود و جان را از خستگی به لب می رساند. نه شرابی در کار است و نه یارانی که جامهایشان را بلند کنند و با لطف و مهربانی به تو بنگرند. تنها در تالاری غمزده تنها در جایگاه مجرمان در مقابل قضات ایستاده ای و باید به تنهایی در برابر شخص خود و قضاوت دیگران تصمیمی بگیری. در انتهای هر آزادی حکم دادگاهی هست برای همین است که بار آزادی بر دوش سنگینی می کند مخصوصا هنگامی که تب داری یا در رنجی یا هیچ کس را دوست نداری. ص ۱۵۵

هر چقدر از این کتاب ۱۶۶ صفحه ای بنویسم کم است و مجبورم اینجا تمامش کنم.آلبر کامو با تیز هوشی خاص خود مسایلی را باز میکند و به جاهایی سرک میکشد که کسی قبل از او ندیده است.

رذل اثر آندره ژید

رذل و آهنگ عشق اثر آندره ژید

کتابی که من خوندم اسمش رذل بود ولی داستان دیگری به اسم آهنگ عشق هم در ادامه کتاب بود که اونهم نوشته آندره ژید بود و ترجمه ی خوبی بود اژ آقای غلی پاک بین و کاری از انتشارات جامی.

این اولین باری بود که چیزی از آندره ژید خواندم البته قرار بود مائده های زمینی را بخوانم ولی نتوانستم این کتاب را در کتابخانه پیدا کنم و به همین قناعت کردم. آندره ژید مثل امیل زولا و تولستوی و ولتر و بعضی از نویسنده های دیگر از طبقه اشراف و ثروتمند بوده است و توانسته است با فراغت بال بنویسد حتی در کتاب رذل مشخص است که کامل با زندگی اشرافی و پوچی ناشی از خوشی زیاد آشناست و آن را کامل لمس کرده است.

در داستان رذل قهرمان داستان مسئله مالکیت را بارها مورد برری قرار میدهد و این سوال را از خودش میپرسد که آیا واقعا مالکیت دامی بر پای او نیست و نباید از شر آن خلاص شد؟ او مدام آرزو میکند که بی چیز شود و شروع به نیست کردن سرمایه ی خود میشود.

این داستان تصورات فکری شخصی است که داستان زندگیش را چنان به زیبایی توصیف میکند که حتی اگر متوجه شوید که او نقش زیادی در مرگ همسرش داشته است و بارها او را تنها گذاشته و مشغول کارهای خود بوده باز هم متقاعد شده اید که او را دوست بدارید.

پس از مدتی او با شخص روشنفکری به اسم منالک آشنا می شود که شاید گفتگوهای آنها نقطه قوت این داستان متوسط باشد منالک در زمان حال میگذرد و عقیده ای به خاطرات و گذشته ندارد و بارها میگوید که انسان عاقل باید خود را از شر گذشته و یا هر نوع خاطراتی نجات دهد. به این فکر کرده ام که این ایده ی خوبی است و اتفاقا خودم جزو همین کسانی هستم که مثل منالک فکر میکنم.

با هم قسمتهای از کتاب رذل  را بخوانیم 

اموری که در نظر دیگران فوق العاده مهم می آید برای کسی که مرگ را به چشم خود دیده اهمیت ندارند و سایر امور هم که فاقد اهمیت می باشند برای او چیزی در نظر نخواهد آمد. مطالعات و معلوماتی که سربار روح کسی شوند عینا مثل پرده ای روح را می پوشانند. گاهگاهی این پرده کنار رفته و طبیعت و احساسات واقعی انسانی که در زیر آنها پنهان است آشکار می شود. ص 56 – رذل

 

فقط یک شب برای عشق هر چند بزرگ باشد کافی است که خود را ظاهر سازد و خاطره ی من اصرار دارد که تنها آن را مجسم کنم. در لحظه ی خوشی روح ما به یکدیگر ملحق گردیده بود و من گمان میکنم این لحظه در عشق فقط یک دفعه اتفاق می افتد و پس از آن روح بیهوده کوشش میکند که از آن رهایی یابد بدین جهت در صدد بر می آید که خوشبختی گذشته را تجدید کند. ولی افسوس هیچ چیز به اندازه ی خاطره خوشبختی مانع خوشبختی نیست و افسوس که من نمی توانم خاطرات آن شب را فراموش کنم. ص 66 – رذل

 

دانش هم زاینده ی زندگی وهم نابود کننده ی آن است. ص 88

 

بایستی به دیگران اجازه داد که خود را برحق بدانند زیرا داشتن این حق نداشتن چیزهای دیگر را جبران میکند. ص 88

 

اغلب مردم گمان می کنند در خودشان چیز مفیدی نیست. لذا درصدد بر می آیند که خود را طور دیگر وانمود کنند. هر کس ادعا میکند که به خودش شبیه است. هر شخصی اول خودش را سرمشق می داند و سپس تقلید میکند وکسی را برای تقلید انتخاب نمیکند. گمان میکنم که این هم چیزی است که در روحیات بشر قابل مطالعه است هیچکدام جرات ندارند ورق را برگردانند قوانین تقلید را من قوانین ترس می نامم. آنها از تنها شدن می ترسند وبدین جهت در صدد کشف خود بر نمی آیند این اختلال اخلاقی به نظر من زننده و نفرت آور است حتی از نامردی و بی غیرتی نیز پست تر است. با این وجود ابداع و ابتکار زاییده ی تنهایی است. اما چه کسی در اینجا در صدد ابداع بر می آید؟ ص 97

یک پاراگراف زیبا هم از داستان آهنگ عشق در ادامه همین کتاب 

این داستان من رو یاد داستانهای کوتاه تولستوی و چخوف میندازه و فکر میکنم که آندره ژید تحت تاثیر ادبیات روسیه بوده حداقل در این داستان

سعادتی را که بر اساس بی خبری من از دنیا و غمهای مردم دنیا استوار شده باشد نمی خواهم. یقین دارم خیلی چیزهای نامطبوع وجود دارد که به من نمی گویید و مرا از آن غافل می گذارید. آنچه من اکنون از شما می طلبم خوشبخت کردن من نیست آگاه کردن من است.  ص 190 – آهنگ عشق