حکمت یا همزمانی

حکمت یا همزمانی

پ ن :  به قول فیشته که شاگرد کانت بود : حقیقت را باید گفت حتی اگر به بهای واژگونه شدن جهان باشد!

به این موضوعات نگاه کنید

من امروز صدقه ای میدهم و ماشینم از خطر ۱۰۰ درصد تصادف نجات می یابد.

هواپیمای روسیه سقوط میکند و آه مردم حلب دامن گیر روسیه میشود.

نمیخواهم ادامه بدهم چون شما مثال های زیادی در ذهن دارید ولی اینها چیست اینها واقعیت هستند ؟ بله واقعیت دارند.

صدقه دادن و کمک به نیازمندان کار خوبی است و ماشین من هم واقعا از تصادف نجات یافت این دو موضوع کاملا جدا هستند که در یک زمان مشخص رخ میدهند و به این پدیده همزمانی میگویند که توسط کارل یونگ مطرح شده است.

به نقل از ویکی پدیا:

همزمانی (به انگلیسی: Synchronicity)، به رخ دادن دو اتفاق (و یا بیشتر) گفته می‌شود که حادثه‌ای معنی‌دار را تشکیل دهند اما از لحاظ علّی هیچ ربطی به هم نداشته باشند.

ممکن است هزار سقوط هاپیمای دیگر رخ دهد ولی ذهن ما فقط  مورد مرتبط را پیدا میکند و چون همزمان با اتفاق دیگری است آن را به حکمت- موضوعات مذهبی و … گره میزند. اصولا در مغز انسان معنا یاب چیزی به نام اتفاق بدون معنا نیست و انسان حتما باید  معنایی برای هر چیزی پیدا کند.

خرده نانی را به بیرون پرت میکنم دقیقا در همان لحظه پرنده ای سر میرسد. آیا حکمت یا معنای خاصی دارد ؟ خیر دو اتفاق جداگانه همزمان رخ داده است که با داستان ما همخوانی دارد. اگر حکمتی وجود داشته باشد باید هر بار که خرده نان را پرت میکنم گنجشکی آنجا بنشیند و یک آزمایش باید قابل تکرار باشد تا به آن استناد کرد.

شما دعا میکنید و اتفاقات اطراف شما به دلیل موضوعات روانشناسی-اقتصادی و یا اجتماعی تغییر پیدا میکند و همزمان با دعای شما مشکل شما حل میشود یا وام به شما داده میشود . این ۲ موضوع کاملا جدا و غیر مرتبط هستند که در یک زمان رخ داده اند و شما به آن معنا میبخشید.

پ ن:‌شاید هم حکمتی باشد و من آن را  نفهمم. ولی ترجیح میدم در مورد چیزی بنویسم که آن را میفهمم و در مورد چیزی که نمی فهمم داستان سرایی نکنم.

 

محاسبه اشتباه

برای یک عزیز

آه خوب من تو اشتباه میکنی٫ سخت اشتباه میکنی

تنهایی مرا نمی آزارد٫ تنها خود را آزار میدهی

تاکنون همه ی سالهای عمرم را به تنهایی زیسته ام

در تنهایی گریسته ام٫ خندیده ام٫ نوشته ام

چون سگی تیپا خورده به تنهایی از شهری به شهری دیگر رفته ام

من خود تنهاییم وتنهایی را چون روحی سنگین بلعیده ام

مرا چگونه تهدید میکنی؟

منی که میتوانم برای شانه های ضعیفت تکیه گاهی محکم باشم

و خود بی منت و بی نیاز و آرام در کنارت لبخند زنم

نه این محاسبه ی غلطی است٫ تو را با تنهایی چه کار

تو باید خندان و شاد کنار گلهای رنگارنگ برقصی و شادی کنی

من اما فقط برای تو و در کنارتو ایستاده ام

حاشا اگر چیزی غمگینم کند حاشا اگر چیزی شادم کند

زمستان ۹۵

چه نوع واقعیتی برای خودت درست میکنی؟‌

امروز داشتم یک وبدیو از سایت TED نگاه  میکردم که سخنران Isaac Lidsky بود. بگذارید خلاصه ای از صحبت های او را برایتان بنویسم.

چه حقیقتی برای خود میسازی؟ آیا حقیقت یک واقعیت مجازی شخصی شده نیست که برای هر کسی متفاوت است؟ بگذارید چند مثال بزنیم: یک سوم از نیوکورتکس ما با دیدن تغذیه می شود و دیده های ما یک سوم مغز ما را تشکیل می دهد ولی این اطلاعات آیا همراه با Vision است یا نه؟ آیا ما حقیقت را میبینیم یا آن را به نسبت مدل ذهنی که داریم تغییر میدهیم؟

غیر از دیدن مسایل زیادی برای ما واقعیت را شکل میدهد یکی از آنها ترس است. منطق ترس به ما میگوید اطمینان و امنیت از هر چیزی بهتر است ولی آیا واقعا این منطق درستی است؟ترس ناشناخته ها را با چیزهای ناخوشایند جابه جا میکند این منطق ترس است. وقتی که فرصتی برای شما پیش می آید و نیاز دارید که حرکتی انجام دهید ترس شما را به تاخیر می اندازد.

آیا چیزهایی که ما به آن باور دارم حقیقت دارد یا فقط باورهایمان است؟ چطور میتوانیم با چشمان باز واقعیت ها را ببینیم و کور نباشیم؟ بگذارید به صورت خلاصه به آنها اشاره کنیم:

  1. خودتان را به حساب آورید (برای خودتان ارزش قایل شوید) در هر لحظه ای و در همه جزییات روی خودتان حساب کنید.
  2. آنسوی ترسهایتان را ببینید. نداهای منفی خودتان را ساکت کنید.
  3. مفهوم شانس و موفقیت را مورد بازنگری قرار دهید و آنها را دوباره بررسی کنید
  4. نقاط قوت و ضعف خود را بشناسید و تفاوتهای آن را بفهمید
  5. ترس هایتیان٫ قهرمانها یتان٫ نقدهایتان٫ رذالت های شما٫ بهانه هایتان٫ منطق شما٫ میانبرهای شما٫ قضاوت های شما٫ تسلیم شدن هایتان٫ این ها داستان واقعیت شما را تشکیل میدهد چیزی که شما به آن واقعیت می گویید.
  6. یاد بگیرید که این موارد را دقیق تر ببینید و یاد بگیرید بعضی و قتها آنها را فراموش کنید.

شما خالق واقعیت خود هستید. از چه چیزی میترسید؟ چه دروغی به خودتان می گویید؟ چطور داستان خود را می نویسید؟چطور حقیقت خود را شکل میدهید؟ چه واقعیتی برای خود درست میکنید؟

این ویدیو برای من تداعی درسهای مدل ذهنی متمم بود و به نظرم تغییر مدل ذهنی که البته آسان نیست میتواند سرنوشت انسان را عوض کند.

 

 

ناظم حکمت و خیانت به وطن

شعری را قبلا از ناظم حکمت شنیده بودم که میخواستم دوباره بنویسم.

آری من خائن به وطنم، من خائن به میهنم!

اگر وطن زمین‌های شماست

اگر وطن گاوصندوقها و چکهایتان است

اگر وطن مُردن از گرسنگی در کنار خیابانهاست

اگر وطن مثل سگ از سرما لرزیدن و از تب به خود پیچیدن است

اگر وطن مکیدن خون سرخ ما در کارخانه‌های شماست

اگر وطن چنگال اربابانتان است

اگر وطن حکومت باطوم و چماق است

اگر وطن نجات نیافتن از جهل گندیده‌تان است من خائن به وطنم!!

آری بنویسید با تیتری درشت و جنجالی که: “ناظم حکمت خیانت به وطن را همچنان ادامه میدهد”

پ ن :

«همه درباره‌ی آب و هوا حرف می‌زنند و آن‌ها که درباره‌ی آب‌و‌هوا حرف نمی‌زنند به‌عنوان دیوانگانی پریشان‌گو انگشت‌نما خواهند شد». ماینهف

ابد و یک روز و شهامت یک زن

 

 

پ ن : عجیب است، نه؟ همه چیز در اطراف ما از هم میپاشد اما هنوز هم کسانی هستند که به فکر یک قفل خرابند و کسانی که حاضرند در این وضعیت بیایند و آن قفل را تعمیرش کنند. شاید درستش همین باشد. شاید زحمت کشیدن روی چیزهای کوچک تنها راه زندگی در جهانیست که داردفرومیپاشد. عشق سمسا – موراکامی

پ ن ۲ : سمیه در این وضعیت سخت٫ به فکر تعمیر قفل خراب بود.

ابد و یک روز و فداکاری یک زن

دیروز جمعه فیلم ابد و یک روز را نگاه کردم٫‌ فیلم بدی نبود هر چند من زیاد اهل فیلم تماشا نکردن نیستم و قبلا اگر هفته ای یک بار فیلم میدیدم الان به ماهی یک بار رسیده است. اول از هر چیز نمی دانم چرا اعتیاد با فقر گره زده شده است  اکثر فیلمهای ایرانی که موضوعش اعتیاد است به این شکل است یعنی اگر کسی از دور ایران را ببینند خیال میکند همه ی ثروتمندان ورزشکار و سالم هستند به شخصه با  مصرف کننده های زیادی دمخور بوده ام و در ازای یک معتاد فقیر یک معتاد ثروتمند را هم دیده ام ولی به قول کارو:  دو چیز صدا ندارد مرگ فقیر و ننگ ثروتمند!

خانواده ی به تصویر کشیده شده خیلی شبیه یک جامعه یا یک کشور بود و کارگردان شاید میخواست ایران را به این شکل نشان دهد یعنی افراد مشکل دار و مریض و معتاد و البته نابغه و مهربان همه به شکلی دور هم زندگی میکردند و هر بار کسی اگر میخواست خود را نجات دهد به ناچار باید پایش را روی سر نفر دیگر بگذارد البته کارگردان راه نجات را هم نشان داده بود: شخصیت سمیه همان شخصیت فداکاری است که با گذشتن از زندگی خود میتواند یک خانواده و یا یک امید را زنده نگه دارد یا اگر کاری از دستش هم برنیاید حداقل  گلی (برادرش) را آبیاری کند به امید بزرگ شدن گل و شکوفه دادننش.

سمیه نشان میدهد که نمیشود بدون فداکاری جامعه ای اصلاح شود نمی شود رایگان چیزی را به دست آورد و نمیشود تصمیمات انفرادی و خوشبختی انفرادی را در جامعه ای تجربه کرد که همه به یکدیگر گره زده شده اند او نشان داد که فداکاری و فدا شدن به امید اصلاح جامعه نه تنها شیک و رویایی و قهرمانانه و ایده آلگرایانه نیست بلکه تنها واقعیت موجود است و تنها راه نجات قربانی شدن  و از خود گذشتگی است. نسلی باید برای نسل بعد فدا شود این موضوع اگر تلخ هم باشد باید آن را پذیرفت یعنی خوشبختی از آسمان و یا از کشور همسایه نمی آید بلکه شهامت کسی را میطلبد که خود را فدای جمع کند.و جمعی که حاضر باشد خود را فدای فرد کند

این فیلم بر خلاف فضای روشنفکری  ایران فردیت را به کناری زده است و فرد را فدای جامعه بزرگتر میکند سمیه برای شکوفا شدن برادرش و شاید برادرش برای برادران دیگرش. سمیه انعکاس صدایی بود که از ته غار می آمد وقتی برادر کوچکش در تنهایی او را صدا زد صدای سمیه نه به عنوان یک فرشته و خیال و ایمان بلکه به عنوان یک انسان واقعی اشک ها ی او را پاسخ داد و نگذاشت نهالی دیگر بشکند.

سمیه کاری را کرد که میتوانست بکند یعنی تنها کاری که میتواانست بکند او برای خودش آن خانه را ترک نکرد بلکه برای کس دیگری ایستاد این حرکت اوج بلوغ انسان است یعنی گذشتن از لذات و هوسهای خویش به خاطر کس دیگر و این فداکاری دیر زمانی است که جایی پیدا نمیشود یعنی هیچ کس به خاطر هیچ کس نمی ایستد و فداکاری نمیکند کارگردان تلاش دارد کهن ترین باور انسان و در عین حال مترقی ترین باور او یعنی از خود گذشتگی و فداکاری را زنده کند.

زندگی بر اساس هوا و هوس

کسب و کار بر اساس هوا و هوس یا برنامه مشخص ؟

پ ن:‌ هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است٫ همه تا دامنه کوه تحمل دارند

تصور کنید که یک شرکت با مشکل مالی مواجه است و مدیر عامل شرکت بر اساس همین مشکلات میخواهد خارج از عرف و قرارداد از مشتری خود دوبرابر پول(باج)بگیرد و یا به بهانه های واهی هزینه ها را بالا ببرد یا اینکه قولی که به مشتری داده است زیر پا بگذارد. در واقع این مدیر نمی فهمد قیمت جنس او و یا خدمات بر اساس ارزش این خدمات یا محصولات است و نه بر اساس مشکلات شخصی مدیر و یا نه بر اساس مشکلات مالی شرکت.

اصولا اینکه ما به عنوان شرکت مشکل مالی داریم و یا مدیرعامل با همسرش به خاطر خرید کادو دعواش شده دلیل مناسبی برای افزایش قیمت نیست و افزایش قیمت را یا نایاب بودن خدمات و محصولات٫ دست بالا داشتن در رقابت و قیمت های رقابتی بالا بودن کیفیت محصول و کشش بازار تعیین میکند چرا که سیستم های اقتصادی تابع هوا و هوس ما نیست!

شاید این موضوعات برای شما بدیهی به نظر برسد و یا مضحک باشه ولی به جرات میتوانم بگویم خیلی از شرکتهایی که از نزدیک دیده ام نه بر اساس یک پلان مشخص و منظم و نه بر اساس بازه های زمانی جلو رفته اند و عموما تابع هوا و هوس و هیجان هستند. دوستی داشتم که وقتی میخواست قیمت خدماتی را به مشتری اعلام کند اول جیبش را نگاه میکرد ببیند چقدر پول دارد بر همون اساس قیمت می داد.

حتی تخفیف بی مورد صرف اینکه امروز صبح حال خوشی داشتیم یا شب خوبی با خانواده داشتیم میتواند بسیار مشکل ساز باشد و توقع مشتری را از شرکت بالا میبرد همین امر باعث میشود در روزی که روز خوب مدیرعامل نیست مشتری نه تنها تخفیف سابق را نگیرد بلکه ۲ برابر هم پرداخت کند. چرا ؟ همینطوری ! شما اسمش را بگذارید هوا و هوس مدیریت .

این مشکلات سراغ شرکت ها و سازمانهای بدون اصول میآید آنهایی که قیمتها و پلانهای مشخص و شفافی ندارند آنهایی که تخفیفات مشخصی ندارند قیمت گذاری درست و حسابی انجام نداده اند تابع سیستم و قانون و برنامه ی بلند مدت شرکت نیستند بلکه هوا و هوس مدیریت فقط حکم می راند. پول داشتن یا وپول نداشتن مدیریت می تواند تصمیمات او ار نسبت به مشتریان و یا نسبت به محصولات عوض کند و باری به هر جهتی برنامه ها دنبال میشود . مدیریت فردا حرف های دیروز خودش را رد میکند و بسته به اینکه خوشحال یا ناراحت باشد شرکت را به یک سمت و سوی جدید می برد.

البته هوا و هوس فقط در مدیریت و شرکت و بیزنس نیست در همه ی زندگی ما جاری است ما اصول مشخصی برای زندگی نداریم بسته به اینکه خوشحال یا ناراحت پولدار یا بی پول شویم به سمتی تغییر مسیر میدهیم.

زندگی شخصی بر اساس هوا و هوس یا باورهای ثابت؟

پیروی از اصول و نظم یعنی من در بدترین  شرایط هم این اصول  را دنبال کنم 

از دوستم میپرسم چرا دیگه باشگاه نمیای ؟ می گوید خبر داری تحریم ها تمدید شده و همه چی گران شده ! بهش گفتم خوب چه ربطی داره تو اگه ورزش نکنی آمریکا تحریم ها رو بر میداره ؟ یا اگه ورزش نکنی پولدار میشی ؟

دوستی دیگر به اسلام معتقد است و هر وقت مشکلات مالی داشته باشد و یا حوصله نداشته باشد نماز نمی خواند! میگویم چرا نماز نمیخونی مگه تو به اسلام اعتقاد نداری میگه راستش اوضاع خیلی خرابه و حسش نیست. در واقع این شخص پیرو دین اسلام نیست بلکه پیرو هوا و هوس خویش است.

به شخصه فرد معتقد به اصول شخصی ولی بی دین را به مسلمان پیرو هوا و هوس ودمدمی مزاج ترجیح میدهم.

تعداد افراد بدون اصول و بدون باور مشخص بسیار زیاد است و تا فردا همینطور میتوانم مثال بیاورم.

خاطره ای از یک زندانی سیاسی چپ شنیدم که ارزش نوشتن دارد.

این زندانی میگفت در زندان و در یک سلول بسیار کوچک توانسته بودم بیش از ۲۰ نوع حرکت ورزشی متنوع را تمرین کنم حتی میگفت یک از رفقایم که محکوم به اعدام بود مثل من ورزش خود را کما فی السابق دنبال میکرد. تعریف میکرد که وقتی وارد بند شدیم یک نمایشنامه  را با هم تمرین کردیم و میخواستیم اجرا کنیم (اکثرا محکوم به اعدام بودند) بعد یکی از دوستانم پشتش شلاق خورده بود و  روی زمین میخوابید و نه میتوانست بلند شود و نه به پشت بخوابد به او نقش لاک پشت را دادیم که بازی کند ونمایشنامه را برای زندانیان اجرا کردیم و  الی آخر ….

این افراد و افرادی شبیه آنها باور و اصول مشخصی دارند این اصول در زندان در خوشی و ناخوشی در بدبختی و فقر و حتی در یک ساعت مانده به اعدام ثابت و تغییر ناپذیر است و هوا و هوس بر رفتار و اعمالشان مسلط نیست.

چرا فکر کردن بدون عمل کردن خطرناک است؟

یکی از تواناییهای انسان تصور کردن است٫ یعنی می تواند بدون اینکه هیچ کار عینی و مشخصی را انجام دهد یک بهشت ذهنی در تصورات خود درست کند. در تصوراتش عاشق شود با معشوقه اش به کشورهای مخالف سفر کند و یا کسب و کارهای میلیاردی راه بیاندازد و یا قهرمانی سرشناس در رشته های مختلف ورزشی شود.

اعتراف میکنم که این کار تفریح جالبی است و من هم مثل همه در مقاطعی از زندگی این کار ار انجام داده ام و می دهم. جوان که بودم خودم را قهرمان بوکس در فیلمهای اکشن تصور میکردم و یا خودم را کارآفرین میلیاردی تصور میکردم.

خطر این موضوع زمانی احساس میشود که ما با تخیلات خود را در یک Comfort Zone قرار میدهیم و از تکرار این خیالات لذت میبریم و به آن اعتیاد پیدا میکنیم و به کل از فضای واقعیت دور می شویم.

فکر میکنم حضور بیش از حد در دنیای مجازی- انجام بازی های کامپیوتری- و یا حتی فیلم و کتاب اگر بیش از حد معمول باشد و اگر نتوانیم تعادلی بین واقعیت و تصور پیدا کنیم می تواند به سختی ما را فریب دهد و وارد یک دنیای خیالی و موهوم شویم.

عموما ما اوهام و خیالات زیادی می سازیم که مورد بحث و چالش قرارنگرفته است کسی آن را رد نکرده است و به مانع برخورد نکرده است نظیر رویاهای کسب و کار را میتوانیم در در دنیای شبه استارتاپ ها مشاهده کنیم که حجم زیادی از زمان خود را به تصور کردن و بازی خطرناکتر یعنی پیش بینی سپری میکنند و ما را با شتاب بیشتری به بیراهه میبرند نمی دانم انسان چطور با شعور خیلی کمی که دارد این اجازه را به خود میدهد که در مورد زندگی – مسایل اقتصادی روابط عاطفی و … به این دقت پیش بینی کند؟ پیش بینی یکی از آن دسته خزعبلاتی است که همیشه ما را به بیراهه میبرد چون واقعیت روبروی ما مبهم است دست به پیش بینی میزنیم تا آن را شفاف کنیم و همین کار باعث دفورمه شدن و تغییر شکل دادن واقعیت  و موضوع سوال میشود.

ما جزییات و نقاط ضعف را حذف می کنیم چیزهای زیادی را نمی بینیم و در نظر نمی گیریم و با سرعت ۱۰ سال و ۲۰ آینده ار پیش بینی میکنیم این مزخرفات (تصورات و پیش بینی) از انسان موجودی غیر عملگرا وکاملا ذهنی میسازد موجودی مریض و آغشته به خیال و اوهام که در جهانی دیگر زندگی می کند.

به شخصه باور دارم که باید خیالهایمان را زندگی کنیم و دست از رویا و پیش بینی بشوییم. اگر یک مطلبی را در کتابی یا مقاله ای خوانده ایم قبل از شروع مطلب دوم مطلب اول را زندگی کنیم- تصورات و دانسته هایمان را به دنیای واقعیت بیاوریم و آنها را محک بزنیم – فضای واقعی را به بازی ترجیح دهیم. اگر دانشجو هستیم به جای تصورات و حفظ کرن مزخرفات در خصوص گل و گیاه یک میکروسکوپ بخریم و گل و گیاه را مورد آزمایش و بررسی موشکافانه قرار دهیم.

عینیات و تجارب واقعی و بررسی های علمی خودمان را به منابع رایگان اینترنتی ترجیح دهیم و با امیال طبیعی و با کارهای عینی و غیر ذهنی دوباره آشتی کنیم.

مساله ژان ژاک روسو

 مساله ژان ژاک روسو

مشغول خواندن این کتاب شده ام با عنوان مساله ژآن ژاک روسو که نوشته ی ارنست کاسیرر  است و توسط حسن شمس آوری ترجمه شده است.

در مقدمه مترجم اشاره شده است روسو از جمله کسانی است که هیچ کس نمی تواند عظمت فکری او را نادیده بگیرد و شاید عصر روشنفکری اروپا خصوصا در باز تعریف آزادی های سیاسی مدیون افرادی چون روسو است ولی در کنار این موضوع یادآور میشود روسو دشمنان و سرسپردگان زیادی دارد که در نقد و تخریب و یا در ستایش او از قاعده عقل خارج شده اند و ارزیابی های شتابزده ی از او کرده اند.

کاسیرر این فیلسوف نئوکانتی آلمانی با ظرافت هر چه تمام تر سعی میکند یکپارچگی فکری روسو را در همه ی آثارش نشان دهد چیزی که مورد شک روشنفکران و فیلسوفان بوده است یعنی عموما باور صاحب نظران این است که روسو تناقض گویی میکند و حتی ولتر که هم عصر اوست میگوید روسو یک یاوه گویی بیش نیست و از ما میخواهد مثل حیوان چهار دست و پا راه برویم ولی من بارها گفته ام که نیم قرن از زمان بچگیم گذشته است و نمیتوانم مثل حیوانات راه بروم. اشاره ی ولتر به طبیعت گرایی روسو و بازگشت به طبیعت است.

روسو در اعترافات و یا سایر آثارش به فردگرایی و آلوده نشدن فرد در اجتماع اشاره میکند همانطور که میگوید:

انسان نیک به دنیا آمده و در آغوش اجتماع شرور میشود.

و یا جملات و موضوعات مشابهی در این خصوص:

انسان بدوی در درون خویش می زید، اما انسان اجتماعی که همواره بیرون از خود است می داند که چگونه فقط در عقاید دیگران بزید ، یعنی به عبارتی دیگر فقط از داوری دیگران است که انگیزه ای برای هستی خویش میابد ص ۱۷۹ گفتار در باب نابربری. روسو

روسو وقتی  وارد پاریس مشود مورد لطف دوستان و اشراف و مردم قرار میگیرد و این دوست داشتن و اظهار لطف تصنعی و بی مایه است کاملا شبیه تعارفات معمولی ما که هر روز مشغول آن هستیم. او میگوید:

بسیار بیمناکم از انسانی که در اولین ملاقات با من چون دوستی بیست ساله برخورد میکند مبادا وقتی درخواست مساعدت مهمی از او بکنم پس از بیست سال چون بیگانه ای با من رفتار کند! وقتی در این آدم ها چنین علایق لطیفی به بسیاری از اشخاص کشف میکنم شادمانه باور میکنم که آنان به هیچکس علاقه ای ندارند. روسو

چنین بود اولین اثرات اجتماع پاریس در جان روسو و این اثرات همچنان در او باقی ماند و پیوسته ژرف تر شد.

روسو در مخالفت با جامعه فریبکار و متملق پاریس و یکدستی افکار و علایق پست و بی ارزش (چیزی که امروزه رسانه ها تبلیغ میکنند و اینجا کمی در این خصوص نوشتم) میگوید:‌

در اخلاقیات یکشکلی حقیر و فریبنده ای دیده میشود و گویی همه ی فکرها در قالب واحدی ریخته اند. به طور بی پایان نزاکت تقاضاهایی دارد و آداب دانی دستوراتی بی سرانجام صادر میکند. به طور بی پایان ما از آداب و رسوم پیروی میکنیم نه از خواست خودمان. دیگر جرات نمیکنیم آنگونه بنماییم که هستیم و در این قید و بند همیشگی آدم های این گله که ما اجتماع اش مینامیم همه در همان شرایط همان کارها را انجام خواهند داد. انسان اجتماعی که همیشه در خارج از خود میزید میداند که چگونه فقط در رای و نظر دیگران زندگی کند و صرفا با همین روش اقتباسی و غیرمستقیم واین مسیر پر پیچ و خم عقیده ی دیگران میتواند به موجودیت خود آگاهی یابد. روسو

نظر روسو در خصوص مالکیت و برابری با نظر مارکس و سایر روشنفکران کمونیست متفاوت است و نظرات روسو به این معنی قبول مالیت خصوصی در کنار رفاه عمومی دولتی است که همان شالوده ی سوسسیالیست در شمال اروپای کنونی است او عقیده دارد که برابری به معنی برابری فرصت هاست و نه ثروت یا استعداد یعنی روسو خواهان جامعه ای است که هر کسی شانس ثروتمند شدن داشته باشد رفاه حداقلی در کنار بهداشت و آموزش باید برای همه قابل دسترس باشد همچانکه میگوید کسی نباید خودش را برای پول بفروشد. او میگوید یک بی چیز باید مسیر رییس جمهور شدن را بتواند طی کند یعنی بهداشتش و خوراکش رایگان باشد بتواند تحصیل علم کند و حزب تشکیل دهد و آرای مردم را نیز جذب کند در واقع تمرکز روسو روی فرصت برابر و حق آزادی و عقاید برابر است و نه ثروت برابر چیزی که آلبر کامو هم روی آن تاکید دارد یعنی تقابل و همپایه شدن آزادی و عدالت که ما اینجا در موردش صحبت کردیم.

تاریخ فیلسوفان و ادیبان بزرگ گاهی محل نزاع با همدگیر بوده است میتوانیم این بحث و انتقاد را بین شوپنهاور و هگل در آلمان – کامو و سارتر (هر دو برنده ی نوبل ادبیات) در فرانسه و یا روسو و ولتر در قرن ۱۸ دید(از ولتر تنها یک کتاب خوانده ام) ولتر در دوران زندگی خود دست به اصلاحات کوچکی زد اما هیچوقت به تندی و پرشوری روسو در بین نظرات سیاسی نبود و اصولا این کار را بی فایده میدانست٫‌  همچنان که ولتر میگفت:

سرنوشت تلاشهای انسانی بنا به قاعده

غلط از آب درآمده است

هنگامی که برمیخیزم نقشه های بزرگ در سر دارم

و همه ی روز را چون ابلهی عمل میکنم.

 

مابقی این کتاب در خصوص آثار دیگر روسو تکرار مکررات است که قبلا به آن اشاره همچنین دوست دارم وقتی از روسو مینویسم حرفهایش را از زبان خودش و بر اساس کتابهای خودش بنویسم و درک کنم نه از زبان منتقدان. کتاب بعدی که از روسو خواهم خواند به احتمال زیاد قرارداداجتماعی خواهد بود.

نوشتن به زبان انگلیسی و سایت Medium

نوشتن به زبان انگلیسی

Image result for writing

واقعیتش را بخواهید مهارت writing من زیاد خوب نیست و خودم را در حد متوسط و رو به پایین میبینم، با خواندن و صحبت کردن و گوش دادن مهارتهای دیگرم قوی شده است ولی در انگلیسی نوشتن ضعف دارم.

۲ سال پیش هم وقتی امتحان IELTS دادم پایین ترین نمره ام مربوط به نوشتن بود و بالاترین نمره هم برای Speaking گرفتم.

به همین خاطر هم از سیروان دوستم خواستم که یک تمرینی را با هم شروع کنیم و مهارت نوشتنمان را تقویت کنیم. پیشنهاد هم این بود که یکی از ما موضوعی را مشخص کند و یک پاراگراف در موردش بنویسد و برای نفر دیگر بفرست نفر دوم هم آن ا ویرایش کند و یک پاراگراف اضافه کند.

در طول هفته چند بار این متن دست به دست میچرخد و کم کم کامل میشود و بعد میخواستیم که در سایت Medium قرار بدهیم البته به صورت مشترک. بعد فهمیدیم که این امکان وجود نداره توی سایت و براشون ایمیلی نوشتیم.

جوابیه Medium :

At this time, the best way to acknowledge multiple authors is to make a note or byline in the story itself and link to the authors’ profiles on Medium (or elsewhere). The story itself will have to be published from one account though, so perhaps you could make a group account, publish from there and credit contributors individually. Improving our collaborative tools is definitely important for us and we appreciate your interest and suggestions

خوب ما یک حساب مشترک به اسم The Reality باز کردیم و هر دوی ما تحت همین نام مطالب را انتشار میدهیم.

اولین هفته و اولین موضوع ما هم در خصوص مرگ بود و پاسخ به این سوال که:

Why we should think about death, while we still alive
 چون هر دو حساب Medium داشتیم میتوانستم جداگانه بنویسیم و یا اسممان را زیر نوشته بنویسیم ولی فکر کنم بی نام و نشان نوشتن لذت زیادی دارد!

پ ن :

یک تمرین دیگر هم که انجام میدهم و از آقای شعبانعلی یک بار شنیدم این است که یک پاراگراف از کتاب یا روزنامه یا سایت معتبر انگلیسی را رونویسی کنم و به کلمات و ساختار جمله و املای آنها توجه کنم. این تمرین هم هر چند الان کمتر انجامک میدم ولی اوایل خیلی بهم کمک کرد از اون کارهای کوچکی است که تکرارش خیلی باعث پیشرفت میشود.