چه میشود کرد زندگی ادامه دارد

پ ن :‌

کتاب شور زندگی – زندگینامه ونگوگ 

قبلا در دو بخش مجزا در مورد این کتاب نوشتم خوندن این شاهکار 700 صفخه ای رو امشب تمام کردم و میخوام کمی بیشتر به اعماق این کتاب بروم. نمیدانم چرا نمی خواهم چیزی بنویسم و نمیدانم برای چه کسی مینویسم! یک بار شنیدم که هر کلمه ای که نویسنده آن را مینویسد تجاوز به حریم شخصی خود اوست و در واقع عریان کردن خودش جلوی دید خوانندگان کتاب و اثرش. خیلی وقتها هم که مینویسم این احساس عریان شدن را دارم البته دیوانه تر از آنی هستم که ملاحظه شما یا خودم را بکنم یا اهمیتی به این موضوع بدهم .

به قول صادق هدایت در شاهکار بوف کور:

بعد از آنکه من رفتم به درک میخواهم کسی کاغذ پاره های مرا بخواند میخواهم صد سال سایه هم نخواند!

منابع:

چیزهایی زیاد رو میشه از این کتاب یاد گرفت ون گوگ عادت خوبی که داشت از هر چیزی تا ته و ریشه ی آن استفاده میکرد یعنی منابعش رو تا ریشه میسوزاند . زمانی که در معدن های وحشتناک  بلژیک بود هیچ کارگر و خانه و سنگی نمانده بود که نقاشی نکند یا از روی آن تمرین نکند از عصاره ی قوای بدنی خود تا آخرین پول سیاهی که داشت برای موعظه کردن و دعوت آنها به مسیحیت استفاده کرد شاید اگر عیسی مسیح هم جای او بود به همین قدر تلاش میکرد٫ حتی زمانی که در آسایشگاه روانی هم بود او به همین شکل کار میکرد.

رنج مسیح:‌

ون گوگ از اینکه او را دیوانه خطاب کنند نمی هراسید حتی خودش را با برادرش مقایسه نمی کرد او مسیر شخصی خودش را میرفت و پیامبر وار زندگی می کرد روح و اراده او غیر قابل تصور بود تمام توان جسمی و روحی و روانی خودش را هم در همین راه از بین برد تا توانست این شاهکارها را خلق کند. همیشه مثل سگی تیپا خورده به اینطرف و اونطرف پرت میشد عشق اولش ازدواج کرد عشق دومش به او جواب رد داد با یک روسپی و فاحشه ازدواج کرد و رودروی همه شهر ایستاد تمام شهری که مسخره اش میکردند عشق بعدیش خودکشی کرد و او نتوانست رنگ آرامش را ببیند و فکر کنم فقط رنج میتواند خروجی زیبایی را خلق کند.

شخصی:‌

میخواهم بیشتر بنویسم ولی این کار را نمیکنم دوست ندارم از دغدغه های شخصی خودم بنویسم نمیخواهم کسی را با خودم به دنیای خودم ببرم نه اینکه نتوانم ولی فایده ای ندارد. این پست هم پست مناسبی نیست و با بحث این کتاب قاطی می شود.

تصمیم گرفتم سکوت کنم نه اظهار نظری و نه حرفی فقط کاری را که میتوانم بکنم انجام دهم و با اعمالم حرف بزنم حرفی برای کسی ندارم نه در شبکه های اجتماعی نه در محافل دوستانه و نه در هیچ جای دیگری هر حرفی را از هر کسی بشنوم بدون کم و کاست و ناراحتی تصدیق میکنم حوصله بحث کردن با کسی را ندارم همه راست میگویند!‌ اهمیتی برایم ندارد.

دوست دارم زندگی را شبیه بوم نقاشی ببینم و به آن رنگ بپاشم مهم نیست چه چیزی از آب در میاد مهم نیست چه کسی را خوشحال یا ناراحت میکنم ولی به قول ون گوگ آدم ها یا باید نقاشی کنند و یا در مورد نقاشی صحبت کنند من دوست دارم نقاشی کنم نه چیزی برای یاد دادن به کسی دارم و نه نیازی به یاد گرفتن از کسی نه میخواهم مثل کسی باشم و نه کسی را شبیه خود کنم من راهم را میروم همراه با سکوت-  مسیح وار- بدون مزاحمت.

تنها چیزی که نمیخواهم بشنوم هیاهوی مردم است و صحبت های آنها از سرو صدا خسته شده ام و نیاز به سکوتی شبیه سکوت زیر آب و خفگی دارم و چون نمیتوانم دیگران را خفه کنم و آنها را از حرف زدن منع کنم ترجیح میدهم خودم ساکت شدم شاید به اندازه ی یک نفر هم که شده دنیا قدری ساکت تر شود.

مردم و خواسته ی مردم

تصویر ترسناکی از مردم

پ ن:‌

عموما وقتی تعداد زیاد مردم پیرو یک نظر مشخصی میشوند باید ترسید چون سهم توده مردم در تصمیم های احمقانه بیشتر از سهم شخص یا گروه های کوچک است و عموما نظرهای درست و دقیق در هیاهوی حماقت مردم گم میشود یا بی اثر میشود و نظرات مخالف همدیگر را خنثی و نابود میکند تا به یک برآیند یا نظم احمقانه برسند.

فرد و جامعه را بخونید اگر دوست دارید.

قبلا در مورد فرد وجامعه مطلبی را نوشتم و میخواهم تا حدودی در مورد همین تعارض بنویسم. به نظر من :

نظر شخصی

مردم دوست دارند که شما دانشگاه بروید و مدرک عالی بگیرید- برایشان مهم نیست که بعد از فارغ التحصیل شدن بیکار باشید یا کار پیدا کنید حتی برایشان مهم نیست که با مدرک کارشناسی ارشد شغلی را انجام بدید که 10 سال قبل هم میتوانستید شروع کنید!

مردم دوست دارند شما ازدواج کنید و سروسامان بگیرید!‌ مهم نیست دو سال بعد از همسرتان جدا میشوید و طلاق میگیرید حتی مهم نیست شوهر شما یا همسر شما چه آدم بیشعور و مزخرفی است.

مردم دوست دارند شما ماشین بخرید برایشان مهم نیست اگر شما دوست دارید با پولتان کاسبی کنید یا حتی از پیاده روی بیشتر لذت میبرید! همینطور آنها دوست دارند شما خانه بخرید ححتی اگر این تصمیم خواست شما نباشد.

مردم دوست دارند کاری را بکنید که مورد تایید جامعه س و خارج از چهارچوب نیست چون اگر تصمیم دیگری بگیرید آنها را از دایره امنیتشان خارج میکنید و به فکر فرو میروند که آیا تصمیم مشابه خودشان درست بوده یا نه .

به نظرم هیچ تصمیمی اشتباهی نیست به شرط اینکه خواست شخصی خودمان باشد و تمایل شخصی خودمان نه اینکه برای رضایت مردم و تایید دیگران باشد. پس اگر من خواستم حتی خودم را بیچاره کنم ترجیح میدهم خواست شخصی خودم باشد و میزان مسئولیت پذیری به راه شخصی و پایبند بودن به آن به همین اصل بستگی داره چون تصمیمی که مردم برای من میگیرند بعدا راحت عوض میکنم و میگویم خوب این خواست من نبوده!‌ ولی تصمیمی که خودم میگیرم وفاداری بیشتری را ایجاد میکند. (خوندن کتاب کیمیاگر در مورد مسیر شخصی هم مفیده به نظرم). تا زمانی که کسی مسیر شصی خودش را مشخص نکند هیچ راهی برایش درست نیست و هیچ راهی هم اشتباه نیست یا به قول معروف برای کشتی که مقصدی ندارد هیچ بادی موافق نیست.

مهم ترین مفهوم واقعی که از زندگی فهمیدم این است که یک راه و مسیر مشخصی در زندگی داشته باشیم و تمام تلاشمان را برای رفتن از آن مسیر و به انجام رساندنش انجام دهیم. تنها با این انگیزه میتوان زندگی را جلو برد.

عموما مردم با خواست مردم یک تصمیم اشتباه و احمقانه میگیرند (تصمیمی که تصمیم او نیست) و بعد تا آخر عمر آن را توجیه (دوباره برای مردم توجیه میکنند!) در واقع تبدیل به مهندس و دکتر توجیه کردن می شوند!‌

شور زندگی(دو تا پست در مورد این کتاب نوشتم)

یه پاراگراف مرتبط هم از کتاب شور زندگی مینویسم شاید بهتر منظورم رو بتونم بگم.

برای اون فرقی نمیکرد که مردم چی فکر میکنند. رمبرانت باید نقاشی میکرد خوب و بد بودن کارش هم براش اهمیتی نداشت . نقاشی برای او مهارتی بود که از اون یه انسان میساخت. ونسان ارزش واقعی هنر به قدرت بیانی است که به هنرمند میدهد. رمبرانت راهی رو رفت که میدونست هدف اصلی زندگیشه و همین بود که باعث تایید اون شد. حتی اگر نقاشی های بی ارزشی هم ارایه می داد ولی باز با این حال هزاران بار موفق تر از اون میشد که خواسته های قلبیش رو کنار بگذاره و مثلا ثروتمندترین تاجر آمستردام بشود. ص ۶۳ و ۶۴ – کتاب شور زندگی – داستان زندگی ون گوگ

و در آخر 

در پایان باید بگم خوشحالم که سهم نظرات مردم در زندگیم کم بوده و سعی کردم قبل از تصمیم گیری تشخیص بدهم که آیا بر اساس خواست و میل شخصی این کار را میکنم یا صرفا به دلیل آشغالی است که مردم به زور وارد مغزم کرده اند. پاکیزگی فقط به معنی داشتن خانه پاکیزه و خانه تکانی نیست پاک کردمن مغز خود از مزخرفات بی اساس مردم که هر روز تکرار میکنند مهمترین نظافتی است که به زندگی ما معنی میدهد.

شور زندگی داستان ون گوگ – بخش دوم

قبلا  در مورد این کتاب کمی صحبت کردم و پاراگراف هایی از اون رو نوشتم الان به صفحه 400 کتاب رسیدم و میخواهم چند تا پاراگراف دیگر از این شاهکار را اینجا بنویسم.

این کتاب را همه کسانی که عاشقانه زندگی میکنند که نمیفهمند نا امیدی یعنی چه که با هزار بار شکست هم نا امید نمیشوند که نظراتشون بر خلاف جامعه و خانواده است و آنهایی که قدرت ذاتی نابغه شدن را دارند یا احساس میکنند که باید متمایز باشند باید بخوانند.خلاصه بگم یک دیوانه باید این کتاب را بخواند و آدم های عاقل از آن دوری کنند!‌

ناگهان متوجه چیزی شد که مدت ها بود آن را دریافته بود. تمامی این حرف ها در مورد خداوند تنها عذر و بهانه ای بچگانه بود. حیله هایی از روی استیصال که انسانی تنها و ترسیده در یک شب سرد٫تاریک و بی انتها٫ آن ها را برای خود زمزمه میکند. خدایی وجود نداشت. تنها چیزی که وجود داشت سرگشتگی وابهام بود و بس ابهامی رقت بار٫ عذاب آور٫ ظالم٫ فریب کارانه٫ کور و بی پایان. ص 130

 

بار دیگر ناکامی و بی پولی به او روی آورده و وقت آن بود که او وضعیت خود را برآورد کند. مسئله این بود که چیزی برای برآوردن کردن وجود نداشت. نه شغلی٫ نه پولی٫ نه سلامتی٫‌ نه نیرویی٫‌نه ایده ای٫‌ نه اشتیاقی٫ نه آرزویی نه هدفی٫‌ نه آرمانی٫ و بدتر از همه نه نقطه اتکایی که بتواند زندگی خود را بر محور آن بنا کند. بیست و شش سالش بود٫ پنج مرتبه شکست را تجربه کرده بود و دیگر شهامتی برای شروع زندگی جدید در خود نمی یافت. ص 131

 

تواشتباه میکنی پسرم. اثر یک هنرمند یا خوبه یا بد. و اگر بده پس اسم اون کس رو نمیشه هنرمند گذاشت خود اون شخص باید از همان ابتدا این مسئله را در مورد خودش تشخیص بدهد نه اینکه همه وقت و نیروی خودش را بیهوده تلف کنه.

-حالا اگر اون شخص از رندگی راضیه و زندگی بر وفق مرادشه ولی هنری که از خودش ارایه میده تعریفی نداره اون موقع چی ؟

تئودروس در آموزه های الهی خود به به دنبال جواب گشت ولی نتوانست برای این سئوال او پاسخی پیدا کند. ص 178

 

من نمیتونم تصویر یه پیکر رو بکشم٫ بدون اینکه از همه جزییات استخوان ها٫‌ ماهیچه ها و رباطهای داخل اون پیکر مطلع باشم. همین طور که نمیتونم تصویر یه سر رو بکشم بدون اینکه بدونم توی مغز اون شخص چی میگذره. برای این که بتونی احساس و افکار آدم ها رو در مورد دنیایی که در اون زندگی میکنند درک کنی نه تنها باید آناتومی بلد باشی بلکه باید بتونی احساس و افکار آدم ها رو در مورد دنیایی که در اون زندگی میکنن درک کنی. نقاشی که اطلاعاتش فقط  محدود به حرفه خودش باشه و در مورد هیچ چیز دیگه شناخت نداشته باشه یه هنرمند سطحی و کم مایه از آب در میاد. ص 182

 

 

 

squeeze کردن در مذاکرات فروش

طرف خریدار:‌

  • خوب چی کار کردی محمدی تونستی باهاش قرارداد ببندی؟
  • بله قرارداد عایق بندی سوله ها رو باهاش بستم باورت نمیشه هر سوله 32 میلیون تومان!‌ قیمتی که خودش بهمون داده بود 40 میلیون تومان بود ولی اینقدر تحت فشار قرارش دادم که تونستم برای 4 سوله از هر کدام 8 میلیون تخفیف میگیرم اونهم شرایطی بهش پول میدم باید قیافه ی فروشنده رو میدی نزدیک بود گریه کنه!
  • خوب چطور با این قیمت براش صرف میکنه ؟ قیمت تمام شده ش 34 میلیون تومانه
  • شنیدم که بدهی بالا آورده و حقوق کارکنانش رو نداده مجبوره که با ما راه بیاد مشتری تو این فصل برای عایق سوله وجود نداره

طرف پیمانکار:‌

  • این یارو چقدر سمجه یک ماهه داره با من چونه میزنه حیف که مجبورم بفروشم!
  • تو هر سوله رو با 32 میلیون تومان گرفتی بدبخت میشیم اینطوری
  • نترس این قیمت واسه 2 اینچ ضخامته مجبورم 1.5 اینچ ضخامت پلی اورتان بریزم که برام بصرفه اونقدرها هم احمق نیستم تازه مواد درجه دو آوردم با نصف قیمت ضمانت جنس اصلی 15 ساله. شرط میبندم این عایق ارزون 4 ساله خراب میشه و باید بیاد پیش خودمون دوباره ها ها ها مرتیکه کنس!‌بزار حسابشو میرسم .

بازار رایج در ایران 

این صحبتهای رایج در بازار ایرانه که تقریبا در هر موردی میتوان شنید بعض وقتها ما در مذاکره و فروش اینقدر همدیگر را میچلانیم و فشار میاریم که سود طرف مقابل رو تبدیل به ضرر میکنیم و با خوشحالی و لبخندی از کارمون رضایت داریم غافل از اینکه اون هم یه جایی دیگه جبران میکنه و ما در آخر ضرر خواهیم کرد.

حاشیه سود 

همیشه حاشیه سودی برای مشتری و یا فروشنده وجود دارد که اگر یکی از طرفین به آن حمله کند هر چند موفق شود  به اصطلاح طرف مقابل را squeeze کند ولی چون معامله ی برد بردی نیست در دارز مدت منجر به شکست و نارضایتی دو طرف خواهد. حجم بسیار زیاد از پروژه های نیمه تمام ایران در اکثر صنایع و بازارها و یا پروژه های تمام شده و شکست خورده از این نوع است و متاسفانه ما به جای ایجاد رابطه بلند مدت با خریدار یا فروشنده دنبال چلاندن او سودهای کوتاه مدت هستیم.این دید کوتاه مدت و هیجانی یکی از آفات فروش است که اتفاقا خریدارها و فروشنده ها با لذت از آن تعریف میکنند.

اگر کسی در یک معامله اظهار کرد زیر قیمت قرار داد بستم ازش بپرسید در مقابل چی؟ یا چه چیزی از دست دادی ؟ بالاخره فروشنده هم احمق نیست و قطعا در جای دیگری جبران خواهد کرد!‌

شور زندگی و داستان ون گوگ – بخش اول

 

شور زندگی داستان ون گوگ

به صفحه 185 از کتاب شور زندگی رسیدم و هنوز خیلی مانده تا این شاهکار 705 صفحه ای تمام شود و از این بابت خوشحالم.این کتاب به اسم شور زندگی نوشته ایروینگ استون است که مترجم آن مارینا بیناتیان است و انتشارات نشر نشانه آن را به چاپ رسانده(چاپ چهارم). شاید فقط در ایران باشه که تیراژ این کتاب فقط 500 عدد است!

ون گوگ عاشق پیشه ای دیوانه است که راه خودش را میرود و افکار جامعه و اطرافیانش تاثیری روی او ندارد  و رنج غیر قابل تصوری را متحمل میشود ولی از عقاید و نظرات و باورش روی گردان نمیشود.

 

آیا وقتی چیزی از نظر مردم بی ارزش است واقعا آن چیز بی ارزش است!‌؟ آيا نظر مردم میتواند ارزش واقعی چیزی را بالا ببرد یا پایین بیاورد ونگوگ ثابت کرد که دربلند مدت اینگونه نیست و با کشیدن بیش از 2100 اثر تاثیر گذارترین نقاش قرن 19 میشود هر چند شهرت او متاسفانه بعد از مرگش نمایان شد.

وقتی کتابی میخوانم پاراگرافهای نابی را برای دوباره نوشتن انتخاب میکنم این کتاب اینقدر عالی است که نمیتوانم همه آن را بنویسم و پاراگراف عالی زیادی دارد هر چند در چند بخش میخواهم بنویسم هم برای خودم بماند و هم برای خوانندگان.

انسان برای آنکه بتواند در این جهان اعمال خوبی از خود برجای بگذارد باید هوی و هوس را در خود نابود کند. انسان تننها برای خوش بودن در این دنیا زاده نشده است. او خلق شده تا درستکار و امین باشد. او خلق شده تا به آرمان های بزرگ بشریت تحقق ببخشد به اصالت و اعتلا دست یابد و بر زشتی که تقریبا اغلب آدمیان به سوی آن کشیده میشوند فایق آید. ص 35

 

برای اون فرقی نمیکرد که مردم چی فکر میکنند. رمبرانت باید نقاشی میکرد خوب و بد بودن کارش هم براش اهمیتی نداشت . نقاشی برای او مهارتی بود که از اون یه انسان میساخت. ونسان ارزش واقعی هنر به قدرت بیانی است که به هنرمند میدهد. رمبرانت راهی رو رفت که میدونست هدف اصلی زندگیشه و همین بود که باعث تایید اون شد. حتی اگر نقاشی های بی ارزشی هم ارایه می داد ولی باز با این حال هزاران بار موفق تر از اون میشد که خواسته های قلبیش رو کنار بگذاره و مثلا ثروتمندترین تاجر آمستردام بشود. ص 63 و 64

 

ببین ونسان هیچ وقت در مورد هیچ چیزی نمیتونی کاملا مطمن باشی. فقط باید شجاعتشو داشته باشی تا اون کاری رو که فکر میکنی درسته انجام بدی. ممکنه بعدها بفهمی که اشتباه کردی ولی لااقل آنچه را که فکر میکردی درسته انجام دادی و این مهمه. ما باید طبق استدلال خودمون عمل کنیم و بعد ارزشیابی نهایی را به عهده خداوند بگذاریم. اگه در این لحظه اطمینان داری که به هر طریق که شده میخواهی به خالق خودت خدمت کنی بنابراین ایمانت تنها راهنمای تو به طرف آینده است پس به آنچه که ایمان داری اطمینان داشته باش و به خودت ترس راه نده.ص 65

 

ونسان با گذشت زمان احساس کرد که باید خود را وقف کارهای سودمندتر نظیر شفا و درمان و شستشو . ساییدن تهیه نوشیدنی های گرم و دارو کند. دیگر انجیلش را با خود حمل نمیکرد آن را در خانه گذاشت زیرا هیچ وقت برای گشودن آن مجالی دست نمی داد. کلام خدا به مثابه کالایی لوکس و تجملی درآمده بود که معدنچیان استطاعت خرید آن را نداشتند. ص116

تعقیب هدف و دوراهی خدا و خرما

پ ن :‌ به نظرم هر راهی میتواند درست باشد به شرط آنکه تا آخر دنبال شود

یک موضوع پیچیده در تفکر امروزی ما وجود دارد که میخواهم با یک مثال درموردش شروع به نوشتن کنم.

عقل یا دل – احساس یا منطق 

تصور کنید در یک وضعیتی هستید که باید یا براساس عقل و منطق تصمیم بگیرید و یا بر اساس احساس یا همون دل.

تصمیم گیری بر اساس عقل عامه پسندتر و بلندمدت تر و مطمنتر است

تصمیم گیری بر اساس احساس هم لذت بیشتری دارد و شوق و انگیزه شما را بیشتر میکند

کدام یکی از این دو راه درست است؟

به نظرم هر دو راه درست است به شرطی که تا آخر تعقیب شود یعنی اگر من بر اساس احساس و دل تصمیمی گرفتم

  1. هیچ وقت خودم را با یک نفر که بر اساس عقل تصمیم گرفته مقایسه نکنم
  2. همیشه بر همین اساس تصمیم بگیرم (راهم همین باشه)
  3. هیچوقت به این موضوع فکر نکنم که اگر عاقلانه تصمیم میگرفتم چه میشد.

مشکل از کجا شروع میشود 

به نظرم مشکلات روحی و روانی از زمانی آغاز میشود که ما با عقل تصمیم میگیرم ولی شور و حس تصمیمات احساسی را هم میخواهیم یعنی هم خدا و هم خرما را یا بر اساس احساس تصمیمی میگیریم ولی اطمینان و قطعیت تصمیمات عقلی و نتایج آن را خواستاریم!‌

دانشجویی که فقط درس میخواند مهارتی هم در بازار کار ندارد و تمام استخدامی ها هم شرکت و بعد کارمند میشود و به شغلش افتخار میکند کارش درست و قابل توجیه است و کسی که وارد بازار کار شده و دنبال استخدامی نیست و کارش را میکند باز هم فرد شایسته ای است .

مشکل کارمندی است که به فکر شغل آزاد است یا کسی که شغل آزاد دارد و همزمان هم برای رفتن به خارج از کشور اقدام کرده و هم در استخدامی ایران شرکت میکند! مشکل کسانی هستند که در وسط ایستاده اند .

مشکل فرد سیگاری است که ورزش میکند

کارمندی که فکر شغل آزاد است

متاهلی که مثل مجردها زندگی میکند

جوشکاری که رویایش قصاب شدن است

دکتری که آرزو میکند کاش مهندس ساختمان بود

مهندسی که برای معلم شدن تلاش میکند

و در کل هر کسی که خودش اینجا و دلش آنجاست یا باید شهامت ترک مکان فعلی را داشت یا باید شهامت تعقیب مسیر را . در وسط ایستادن شاید امنیت روانی و ذهنی برای ما درست کند ولی از ما انسانهایی میسازد که همیشه از تصمیم هایمان ناراضی هستیم و همیشه خدا و خرما را با هم میخواهیم در حالیکه نه مسولیت خرما خوردن را قبول میکنیم و نه تحمل خداپرستی چون دوست داریم در اوهام و فاصله ها و در مرز بین تصمیم گیری تصمیم نگیریم و به قول معروف فوبیای تصمیم گیری داریم . دو راهی سهم همه ی ما در زندگی است ولی مدت طولانی بر سر این دوراهی نشستن عاقلانه به نظر نمی رسد.

بی نهایت وب سایت تکنولوژی

در مورد کامپیوتر و نرم افزار و تکنولوژی مطالب زیادی نوشتم و ترجمه کردم که البته

اکثر این مطالب در سایت بی نهایت است سایت بی نهایت یک سایت تحلیلی خبری جوان است که چند ماهی است با دوستام اون رو شروع کردیم و افراد شرکت هم مثل من و   بیشتر از من مشغول تلاش برای بهبود کیفیت این سایت هستنند.

148 مقاله و خبر نوشتم و ترجمه کردم که می توا نید لیست آن را در این لینک نگاه کنید

 

قهرمان دنیای کلمات

من قهرمان دنیای کلماتم

نگاه کن

نگاه کن که چگونه واژه ها را به بند میکشم

هزار واژه برای سلام بلدم

هزار جمله برای صبح به خیر

هزار تشبیه برای عشق

هزار قصه برای شب

هزار تصویر برای هزار عاشق

من میتوانم تو را عاشق خود کنم

همچنان که او را همچنان که آنان را

من راز عشق را می دانم

سالهاست که با نوازش کلماتم دختران این شهر از بستر خواب بر میخیزند و

در آغوش کلماتم به خواب می روند

من هزار عشق کامل را همزمان تجربه کرده ام

آن هنگام که تو مالک یک هزارم احساس من هم نبودی

من پیروز میدان عاشقیم این ها را همه سالها در دلم به تو نگفتم

سالها در دلم به سادگی تو و آن هزار نفر که با کلماتم بر میخاستند و به خواب میرفتند خندیدم

اما چه خوب گفتی که در دنیای عاشقی آن کس که فریب می دهد بیشتر از آنکه فریب می خورد می بازد

غافل از آنکه فریب خورده لذت عشق را تجربه می کند و فریبنده شاید لذت بازی را

قهرمان دنیای کلمات امشب واژه های دیگری برای تو دارد

داستان هزار و یک شب و هزار و یک نفر

داستان هزار نفر که عشق را خالصانه تجربه کردند و یک نفر که در دام هزار فریب روحش را باخت

من قهرمان دنیای کلماتم

اگرچه آنچه روزی حماسه ی زندگیم بود امروز مرثیه ای بیش نیست

محمد رضا شعبانعلی

 

اختیار حداقلی و دویدن با کفش ارزان قیمت

شبها معمولا بیرون میروم و به دویدن مشغول میشوم شاید 15 یا 20 دقیقه و لذت خاصی برایم دارد. یکی از دوستانم که اتفاقا خانه اش هم نزدیک ماست بعضی وقتها که همدیگر را می بینیم میگوید که من هم خیلی دوست دارم که با تو بیام ولی حیف که کفش مناسبی ندارم. واقعیتش اینه که کفش مناسب دویدن حدود 300 هزار تومان قیمت دارد و کفش تو مناسب دویدن نیست. البته من تنهایی به دویدن خودم ادامه میدهم و اهمیتی هم به این موضوع نمی دهم به نظرم در کوچکترین مسایل تا مسایل پیچیده ما میتوانیم از اختیارات حداقلی خود استفاده کنیم و عقیده دارم که:‌

کسی که با کفش معمولی حوصله دویدن و یا پیاده روی نداشته باشد خرید کفش 300 هزاری و تردمیل  گرانقیمت هم او را وادار به دویدن نمیکند و او را ورزشکار نمیکند.

کسی که نمیتواند از خودرو پیکان خود لذت ببرد با خرید بهترین ماشین هم لذتی نخواهد برد.

کسی که حوصله رفتن به کوه های اطراف شهر را ندارد در رشته کوه آلپ هم اگر باشد کار خاصی نخواهد کرد.

کسی که از بیست دقیقه زمانش برای مطالعه استفاده نکند با بیکار شدن هم کتاب نمیخواند.

کسی که از 10 هزار تومان لذت کافی نبرد با یک میلیون تومان هم چیزی برایش عوض نمیشود.

کسی که با شریک عاطفی یا همسرش نمیتواند نیم ساعت عاشقانه صحبت کند یا پیاده روی کند در اوج خوشی و ثروت و داشتن زمان هم از انجام این کار ناتوان است.

کسی که لباس کهنه اش را اتو نمیکند خرید میلیون ها تومان لباس تازه هم چیزی را برایش عوض نمیکند شاید هم به همین خاطر است  افراد شلخته و کثیفی را میبینیم که میلیون ها تومان لباس می خرند ولی در عمل چیزی در ظاهرشان عوض نشده شبیه خانمی که چند روز پیش دیدم با ماشین مدل بالا و ظاهری آراسته که شاید زمان زیادی را صرف آرایش کرده بود ولی ماشین مدل بالایش یک سالی میشد که رنگ آب را ندیده بود شلختگی و کثیف بودن لزوما با پول جبران نمیشود و گاهی اوقات همراه با شخصیت و مدل ذهنی انسان است.

و در کل ما از کمبود فضا و اختیار و زمان و پول و ….. هزار عامل دیگر شاکی هستیم در حالیکه از حداقل هایی که داریم استفاده نمیکنیم و چیزی که مشکل دارد ناتوانی و کمبودهای مان نیست بلکه بیشتر نوع تفکر و مدل ذهنی ماست که ایراد اساسی دارد.

 

آیا آینده مهم است؟

 

چند روز پیش داشتم فایل های صوتی TED Radio Hour رو گوش می دادم و در مورد پول داشتند صحبت میکردند اینکه آیا پول باعث شادی میشود یا نه و چه چیزی به انسان انگیزه میدهد. در بخشی از صحبتها آزمایشات جالب و تحقیقات جالب شده بود اینکه چرا مردم ژاپن و چین و اسکاندیناوی نسبت به آمریکاییها یا انگلیسیها تمایل بیشتری به پس انداز دارند؟‌

در مورد زبان شناسی تحقیق کرده بودند و آنطور که معلوم شده گرامر زبانی این مناطق بسیار شبیه هم بوده و به اصطلاح در گرامر آنها زمان آینده کمتر مورد تاکید قرار گرفته که اصطلاحا به این نوع ز بان میگویند futureless ولی در زبان انگلیسی تاکید و جداسازی آینده بسیار شدیده. وقتی زمان حال و گذشته و آینده در گرامر زیاد از هم دور باشند مغز خود به خود فکر میکنند آینده در یک زمان بعید و خیلی دوری قرار داره و ما از دسترسش خارج هستیم!‌ خود ما هم حرف هایی میزنیم از قبیل حالا کو تا 5 سال بعد یا ببینیم تا اونموقع کی زنده است ؟ و یا احتمالا چیزهای شبیه این یعنی اینقدر آینده را دور میبینیم و گرامر ما هم اون رو دور تر میکند که پیوستگی ما با آینده قطع میشود. ولی اگر آن را نزدیک ببینیم چیزی که در گرامر بعضی کشورها وجود دارد دیگر میفهمیم که بله 5 سال بعد زیاد هم دور نیست و اگر دانه ای نکاریم باید در زمستان از گرسنگی تلف بشویم (داستان مورچه و ملخ).

جدا از تحقیق به نظرم وضعیت فعلی ما نشان دهنده ی آینده ی گذشته است !  یعنی 30 سالگی من چیز بعید و دوری بوده که در 20 سالگی تصورش را نمیکردم و میگفتم حالا کو تا 30 سالگی!‌

روابط اجتماعی که داریم-پس انداز مالی – اعتبار – آگاهی – دانش – روابط عاطفی همه ی اینها ناشی از تفکری است که در گذشته داشته ایم و چیزی هم که در 10 سال آینده به دست بیاوریم ناشی از تفکر ما و مدل ذهنی ما در حال حاضر است.

اینکه هر چه پیش آید خوش آید در لفظ شعار جالب و تحریک کننده ایه به شرطی اینکه واقعا اگر 10 سال بعد چیزهای بدی برایم پیش آمد و نتایج بدی گرفتم و سردرگم شدم اون رو با کمال میل و با لبخند بپذیرم و بگویم انتخابم بوده است و همچنین الان هم بفهمم چه چیزی دارم انتخاب میکنم و چه چیزی را کنار میگذارم.