AIDA اصول نوشتن در تبلیغات تجاری

The-AIDA-model

اصولی که میخواهم در موردش بنویسم به اختصار AIDA گفته میشود. که از ترکیب ۴ کلمه ی زیر به دست آمده است:

  • Attention − Hook the reader with an attention-grabbing sentenc

Interest − Create interest by mentioning benefits of what the reader likes.

Desire − Use middle paragraphs to prompt the reader towards action.

Action − Actions the reader is needed to take to get what he desires.

  1. جلب توجه یا همان شعار تبلیعاتی شماست مثلا آموزش زبان انگلیسی در باشگاه ورزشی این پیشنهاد میتواند به خودی خود باعث جلب توجه شود.
  2. ساختن علاقه با ذک مزیتهای خدمات شما مثلا شما کافی است در یک باشگاه فیتنس تمرین کنید و ما در باشگاه ورزشی با شما انگلیسی صحبت میکنیم و حرکات گروهی را مربی توضیح میدهد و با شما صحبت میکند و همزمان می توانید جدا از یک ورزش گروهی و آیروبیک زبان هم یاد بگیرید!‌
  3. تمایل به اقدام توسط خواننده متن میتواند به این صورت باشد که شرایط ثبت نام و محدودیت های تاریخ و ظرفیت پذیرش را برایش توضیح دهید.
  4. عمل شما دقیقا باید بگویید مبلغ فلان شهریه شما و تخفیفات بدین صورت و ساعت ۴ عصر میتوانید تشریف بیارید تا تمرینات را شروع کنیم.

هر نوشته تجاری بدون استثنا باید از این ۴ اصل به ترتیب استفاده بکند تا بتواند بیشترین تاثیر را در خواننده ایجاد کند.

تفاوت

تفاوت کسی که تن فروشی میکند، با کسی که صرفا به خاطر پول ازدواج میکند در این است که اولی فقط جسمش را برای مدت زمان معینی می فروشد و دومی هم جسم و هم روحش را برای مدت نامشخصی به حراج میگذارد. البته شاید شما اسم آن را ازدواج هوشمندانه یا زرنگی بنامید ولی نظر شما در واقعیت موضوع تاثیری ندارد.

راسته کنسروسازی

raste

کتاب راسته کنسروسازی دومین کتابی بود که از جان اشتاین بک خوندم اولین کتابی که از این نویسنده خواندم کتاب موش ها و آدم ها بود کتاب راسته کنسروسازی را نرگس حسینی ترجمه کرده که به نظرم ترجمه چندان خوبی نیست به هر حال.

کتاب بدی نبود نویسنده افکاری نزدیک به آنارشیستها داشت که در طول کتاب پذیرفتن نظم های اجتماعی (ازدواج و خانواده) . همینطور پذیرفتن نظم های اقتصادی (داشتن شغلهای ثابت ) را به باد انتقاد میگرفت و قهرمان داستانهای او مثل مک و دوستاش یا حتی داک آنارشیستهای فقیر ولی تقریبا شادی بودند هیچ کدام اهل خانواده نبودند و به غیر از داک که یک دانشمند بود بقیه بی چیز بودند و فقط به اندازه ی همان روز کار میکردند و می خوردند.

چیزی که زیاد خوشم نیامد بعضی وقتها جملات و افکار فلسفی از زبان راوی کتاب در دهان شخصیت های نه چندان عمیق داستان گذاشته میشد به نظر منطقی نمی آمد که این اشخاص این جملات را بگویند به هرحال زیاد بد نبود کتاب ودر گودریدز بهش ۳ ستاره دادم.

از چند تا پاراگراف خوشم آمد که میخواستم اینجا بنویسم

اما دورا-او زندگی سختی را می گذراند چون مخالف قانون است حداقل با بیشتر موارد آن مخالف است .اما باید دو برابر دیگران به قانون احترام بگذارد. نه کسی مست بشود و نه دعوا و شرارتی رخ دهد وگرنه رستوران دورا را می بندند. همین طور چون دورا هنوز برای رستورانش مجوز ندارد وکارش به نوعی غیر قانونی است باید خیلی بشر دوست باشد. همه او را فریب میدهند . اگر پلیس برای صندوق بازنشستگانش مراسم میهمانی ترتیب دهد و هر کس باید یک دلار بپردازد دورا مجبور است ۵۰ دلار بدهد. هنگامی که اتاق بازرگانی تفریحگاهش را گسترش می دهد هر بازرگان ۵ دلار می دهد اما از دورا صد دلار میگیرند در همهی موارد همین طور است.ص۲۵

برنامه موبایل: کازینو آنلاین book of deads در برنامه های موبایل قابل دستیابی است.


داک گفت: اون قایق دوست داره. اما وقتی قایقش را تموم کنه اونوقت مردم ازش میپرسن چرا اونو به آب نمی اندازی بعد اگه این کارو بکنه خودشم باید باهاش بره اونم که از آب بدش میاد . میبینی؟ هیچ وقت اون قایق رو تموم نمی کنه تا هیچ وقت مجبور نباشه اونو به آب بندازه. ص۵۰


از نظر اجتماعی مک و بچه ها مطرود بودند وقتی به کنار دیگ بخار می رفتند . سام مالوی با آنها صحبت نمی کرد توی خودشان بودند و هیچ کس نمی توانست پیش بینی کنی که کی از این پرده بیرون خواهند آمد. زیرا دو عکس العمل ممکن در محرومیت اجتماعی وجود دارد . یا آدم مصمم به بهتر شدن پاک شدن و مهربان تر شدن می شود یا بدتر می شود با دنیا می جنگد وکارهای بدتری می کند. حالت اخیر شایع ترین عکس العمل به بدنامی مشهور شدن است. ص۱۸۵


داک گفت: نگاشون کن اینا فیلسوف های واقعی تو هستن. وادامه داد : فکر میکنم مک و بچه ها هر چیزی رو که تو دنیا اتفاق افتاده می دونن و شاید از هر چیز هم که قراره اتفاق بیفته خبر دارن. فکر میکنم اینا تو این دنیای خاکی بیشتر از آدمای دیگه زنده میمونن. توی دور و زمونه ای که آدما با جاه طلبی و خشونت و طمع همدیگه رو تیکه پاره میکنند اینا خیالشون راحته همه ی ما آدمای به اصطلاح موفق مریض هستیم و جسم و روح سالمی نداریم اما مک و بچه ها به طرز عجیبی پاک و سالم هستن و هرکاری که دلشون میخواد میکنن.ص۱۸۶


داک گفت: چیزایی که ما توی آدما تحسین میکنیم همیشه به نظر من عجیبه. مهربانی و بخشش و آزادگی و شرافت و فهم و احساس تو دستگاه فکری ما با شکست همراهه. اون صفاتی که ازشون متنفریم. تندی و طمع و مال اندوزی و کدامنشی و منم گویی و خودخواهی نشانه های پیروزی هستن و آدم ها در همون زمان که کیفیت دسته ی اول رو ستایش میکنن نتایج دسته ی دوم را میپرستن. ص ۱۸۸


 

هیچ تعبیری برای رشته ی بدبختی هایی که پیش می آمد نبود. هر کس خود را سرزنش میکرد مردم پنهانی در ذهن آشفته شان گناهانی را که مرتکب شده بودد به خاطر می آوردد و سرگردان بودند که آای خود سبب این همه بدبختی هستند. یکی آنها را مربوط به لکه های خورشید می دانست و دیگری به استناد قانون احتمالات آن را باور نمی کرد. حتی پزشک ها هم در امان نبودند زیرا گرچه مریض ها زیاد بودند اما بیماری هیچ کدام چندان پردرآمد نبود . بیماری هایی نبود که استراحت و داروی معمولی خوبشان کند ص۱۹۱

جای دقیق کلمات و دنیای کر ولال ها

word

پ ن :‌

جناب کنفوسیوس حالا که شما به مقام حاکمی این عمارت بزرگ برگزیده شدید از فردا چه کار خواهید کرد

کنفوسیوس: من تمام کلمات را از اول خواهم نوشت و معنی آنها را به دقت تعریف میکنم تا در طول حکمرانی خویش بفهمم که دقیقا چه چیزی میگویم و چه چیزی میشنوم.

نوشته:

دستگاههای ارتباطی و پیشرفته موبایل اینترنت و شبکه های اجتماعی آیا توانسته است به فهمیدن دقیق کلمات کمکی کند؟ آیا این وسایل سلاحی در دست یک دیوانه یا کر و لال نیست؟

همیشه با خودم فکر میکنم که ما چند درصد از معنی کلماتی را که میگوییم می فهمیم و چه وقت کلمه ای را دقیقا سر جای خود میگذاریم شاید اگر این کار را میکردیم الان دنیا تبدیل به بهشت شده بود.

  • سلام -آقای  لطفی را میشناسی؟
  • بله آدم معرکه ای هست اون روز توی جلسه هر حرفی از دهنش دراومد به رییس گفت خیلی بارشه معرکه س
  • ولی من میشناسمش به نظرم خیلی هم احمقه
  • نه اتفاقا این طور نیست خیلی شجاعه خیلی مرده
  • دوست عزیز من نگفتم ایشان ترسو است یا جنسیتش زنه گفتم احمقه
  • نه بابا چی میگی من تا حالا دروغ ازش نشنیدم
  • خوب بله ایشون صادقه ولی احمقه
  • تو عقده ای هستی تو هیچی نمیفهمی!

این نمونه ای از مکالمات من یا شما در روز است و چیزی که آزار دهنده س نفهمیدن معنی دقیق کلمات است ما نمیتوانیم بفهمیم که یک آدم پولدار ممکن است بی شعور کودن- احمق- و یا … باشه یا یک آدم بی مایه یا فقیر آدم باهوش و صادقی باشه. یا ممکنه بالعکس پولدار دست و دلباز باشد و آدم فقیری که همزمان خسیس هم هست!‌

نشاندن هر کلممه ای در جای خود و مغلطه نکردن کلمات با همدیگر ما را از کر و لال بودن نجات میدهد و میتوانیم قدم های روبرو را بهتر ببینیم. هر کلمه ای یا صفتی خاصیتی دارد که الزاما قابل جمع نیست نمیشود تمام خصلت های خوب یا بد در یک شخص جمع شده باشد و قطعا هر کسی از مقداری خصلت خوب و مقداری خصلت بد تشکیل شده است.

اگر پیام های غیر کلامی و زبان بدن را هم حساب کنیم کلمات تنها ابزار ما برای انتقال پیام نیست ولی بدون شک موثرترین ابزار ما هستند که به شکل ناشیانه و احمقانه ای از آن استفاده میکنیم و با نفهمیدن معنی چیزی که میگوییم و چیزی که میشنویم شبیه تعداد زیادی کر و لال شده ایم که هیچ درکی از صحبت های هم نداریم این موضوع به کنار میرویم زبان دیگری را نیز یاد میگیریم  خانمی را میشناختم که دنبال یاد گرفتن زبان چهارم بود و با غرور و خوشحالی از این موضوع صحبت میکرد و نظرم را پرسید گفتم دوست من واقعا تو به زبان مادری خودت هم چیز زیادی برای گفتن نداری و چیز زیادی هم برای نوشتن نداری چرا دنبال زبان سوم و چهارم هستی؟ اگر تو از ظرفیتهای زبان اول و دوم و سومت کامل استفاده میکردی و فضا را برای خودت تنگ میدیدی و بعد سراغ زبان چهارم میرفتی تا حدودی میتوانستم معنی کارت را بفهمم.هر چند احساس میکنم دشنام ها یی را زیر لب نثار من کرده است و شدیدا متاثر و ناراحت شده است ولی در آن لحظه به دنبال گفتن حقیقت بودم و خودم را موظف به خوشحال کردن  کسی نمیدیدم!‌

 

بوی کاغذ وگلچینی از پاراگراف های خوب

در سایت متمم به تازگی پستی منتشر شد که از کاربران سایت خواسته شده بود تا به انتخاب خودشان از کتابهایی که خوانده اند متنی را بگذارند مجموعه ای جالبی جمع آوری شد که به نظرم نوشتنش اینجا لذتبخشه.

سالم ترین افراد در شرایطی که با قدرت قابل توجه روبرو شوند امکان تغییر و تحول دارند. نظریه پردازیهای «قدرت» در علم سیاست به «خوب بودن» آدمها و سیاستمداران اعتقاد دارد ولی به «خوب ماندن» آنها اعتماد ندارد.

کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار. دکتر محمود سریع القلم. نشر فروزان روز. چاپ هفتم. ۱۳۹۳. صفحات ۲۱-۲۰.


ز همه مهمتر، “به خودت دروغ مگو”. کسی که به خودش دروغ میگوید و به دروغ خودش گوش میدهد؛ به چنان بن بستی میرسد که حقیقت درون یا پیرامونش را تمیز نمیدهد

برادران کارامازوف – صفحه ۶۸

نویسنده :فیودور میخاییلوییچ داستایفسکی


” گمان می کنی دوست داری از چیزی باخبر شوی، اما بعد وقتی آن را فهمیدی به تنها چیزی که فکر می کنی این است که آن را از سرت بیرون کنی. از حالا به بعد وقتی آدمها از من می پرسند در آینده چه کاره خواهم شد قصد دارم بگویم کارشناس از یاد زدودن!

رمان: زندگی اسرارآمیز زنبور ها
نویسنده :سومونک کید
صفحه ۱۵۸


آورده اند ”جان مایه ی روزگار” چیزی است که بازگشت به آن شدنی نیست. فروپاشی آرام آرام این جامعه از آن است که جهان به پایان خود نزدیک می شود. یک سال نیز ، از همین رو تنها بهار یا تابستان ندارد. یک روز هم ، به همین سان. بازگرداندن جهان امروز به صد یا چندصد سال پیش، شاید دلخواه آدمی باشد، اما شدنی نیست. پس ارزنده است که هر نسلی ، آن چه در توان دارد، به کار بندد.

این متن در سکانس نوزدهم فیلم درخشان گوست داگ آمده است. متنی برگرفته از کتاب هاگاکوره از سده ی ۱۸ میلادی ژاپن نوشته ی تسونتومو یاماموتو. و البته کل متن برگرفته از کتاب ”زندگی در جهان متن” است. این متن را از آن رو در پیشانی نوشت این فصل آوردم که اهمیت داشتن افق را شرح دهم. افقی که شاید مهم تر از پیشینه باشد. با یک افق درخشان حتا بدون داشتن پیشینه ای افتخار آمیز می توان مسیر توسعه را پیمود، اما بدون افق ولو با داشتن پیشینه ای افتخار آمیز، هیچ حرکت جهت داری متصور نیست.

 

کتاب نفحات نفت ، جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی

نویسنده: آقای رضا امیرخانی

ناشر: نشر افق


محبوب من امروز به سراغ من آمد و در حالی که چهره ی تند و چشمان آمرانه اش – که همیشه حالتی مهاجم داشت- معصومیتی حاکی از فداکاری و ایثار گرفته بود، گفت: دوست من، تو را سوگند می دهم که نیاز من به داشتن تو، که حیات من بدان بسته است تو را در بند من نیارد.

اگر می خواهی، برو. اگر بخواهی، بمان. آنچنان که می خواهی، «باش»!

بر روی این زمین، در رهگذر تندبادهای آوارگی، تنها رشته ای که مرا به جایی بسته بود، گسست. اگر گفته بودی: بمان! می دانستم که باید بمانم، و اگر گفته بودی: برو! می دانستم که باید بروم. اما اکنون اگر بمانم نمی دانم که چرا مانده ام، اگر بروم نمی دانم که چرا رفته ام. چگونه نیندیشیده ای که یک انسان، یا باید بماند یا برود؟

و من اکنون، در میان این دو نقیض، بیچاره ام. کسی که عشق رهایش می کند «بودن» ی است که نمی داند چگونه باید «باشد». و چه دردی است بلاتکلیفی میان «وجود» و «عدم»!

جوهری که هویت خویش را نیافته است جوهر رنج است. کسی که با «خود» نیز نیست! چه تنهایی سختی!

 

نام کتاب: هبوط

نام نویسنده: دکتر علی شریعتی

نام ناشر:انتشارات قلم

سال چاپ: ۱۳۸۸


من گاهی فکر کرده ام که بهترین راه خرد و متلاشی کردن انسان به طور کامل،؛ این است که کاری کاملاً پوچ و بی فایده به او واگذار کنیم.
اگر او محکوم شود که آب را از ظرفی توی ظرف دیگر بریزد و سپس باز از آن ظرف در ظرف دیگر بریزد و یا این که شن را در هاون بکوبد و یا یک مقدار خاک به عقب و جلو ببرد، من یقین دارم در این صورت یا او در عرض چند روز انتحار خواهد کرد و یا این که یکی از رفقای خود راخواهد کشت تا فوراً از این ننگ و زبونی نجات یابد.

کتاب خاطرات خانه مردگان

نویسنده :فیودور میخاییلوییچ داستایفسکی

ترجمه دکتر محمد جعفر محجوب

نشر آمون

چاپ ۱۳۹۱


ما آدم‌های غیرقابل درک
هیچگاه ار اینکه به خوبی درک نشده‌ایم، ناشناخته مانده‌ایم، عوضی گرفته شده‌ایم و مورد تهمت قرار گرفته‌ایم شکایت و گله نداشته‌ایم؟
از اینکه به حرفهای ما خوب گوش نکرده‌اند و آیا اصلاً گوش کرده‌اند؟ نصیب و قسمت ما همین است…
ما را عوضی می‌گیرند چون ما رشد می‌کنیم، مرتباً تغییر می‌کنیم، پوسته‌های پیر و کهنه را می‌شکافیم و به دور می‌ریزیم، هر بهار پوستی نو می‌اندازیم، بی‌وقفه جوانتر، بالنده‌تر، بلندتر و قوی‌تر می‌شویم …
در حالی‌که آسمان را عاشقانه‌تر و گسترده‌تر در آغوش می‌کشیم و روشنایی آن‌را با همه شاخ و برگ‌های خود حریضانه اسثتنشاق می‌کنیم…
ما نه فقط در یک نقطه، بلکه از هرجا بزرگ می‌شویم، نه فقط در یک جهت بلکه همزمان در تمام جهات
از بالا، از پایین، از درون، از بیرون، نیروی ما همزمان  در تنه، در شاخه ها و ریشه ها نمو می‌کند…
حتی اگر بپذیریم که این رشد موجب بدبختی ماست – زیرا خود را هرچه بیشتر به صاعقه نزدیک می‌کنیم- باز از افتخار ما نمی‌کاهد…
این سرنوشت قله هاست
این سرنوشت ما ست

حکمت شادان، نیچه، جمال آل احمد- سعید کامران- حامد فولادوند، نشر جام، چاپ اول، سال ۱۳۷۷ صفحه ۳۷۰


حوّا، هر روز کودکی به دنیا می‌آورد و فردا او را به خاک می‌سپارد. حوّا می‌داند زندگی درنگی کوتاه است؛ و این درنگ را به شکر و شادی و شکوه پاس می‌دارد، زیرا خدا اینگونه دوست دارد. حوّا فرزندش را به خاک می‌دهد، اُمیدش را اما نه.

او هر روز صبح با خورشید طلوع می‌کند و یقین دارد که غروب هرگز پایان خورشید نخواهد بود. او پابه‌پای این دایره، این هستی می‌رقصد و مرگ را پابه‌پای زندگی می‌خندد.
————————

من هشتمین آن هفت نفرم – عرفان نظرآهاری – موسسه انتشارات صابرین – چاپ نهم ۱۳۹۰ – صفحه ۵۸


کتاب: دنیای قشنگ نو   نویسنده: آلدوس هاکسلی   مترجم: سعید حمیدیان

تربیتش برایش ریلی کشیده که او مجبور است روی آن حرکت کند. کاری از خودش ساخته نیست، سرنوشتش رقم خورده است.

 

ایزدان عادلند. شکی در این نیست. اما بالاخره مجموعه قوانینشان را افرادی که اجتماع را تشکیل می دهند اعمال می کنند. مشیت خدا موقوف به خود انسانهاست.


… من موشهای کتابخانه ها را اصلاً دوست ندارم، تو هرگز به من نگفتی که زیر کوهی از کتاب دست و پا میزنی و الّا برای زندگی با تو، شرط ترک اعتیاد می گذاشتم.
تو زندگی را خوانده ای، لمس نکرده ای. تو در طول و عرض خاک مقدس زندگی راه نرفته ای، فقط زندگی را ورق زده ای و بر زندگی حاشیه نوشته ای. جنگلِ تو کاغذی است، تفنگ تو کاغذی، اعتقاد تو به مردم کاغذی و پارگی پذیر. تو عطرها را خوانده ای، دشتها را خوانده ای، نگاه ملتمس بچه ها را خوانده ای؛ کتاب عاشق نمی شود، آواز نمی خواند، پای نمی کوبد، به دریا نمی زند، درد مردم را حس نمی کند…  (صفحه ۳۴)

.. بهترین دوست انسان، انسان است نه کتاب. کتابها تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت بیاموزند معتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مرده از کلمات مرده، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند. تو در کوچه ها انسان خواهی شد نه در لابه لای کتاب ها …. (صفحه ۳۵)
کتاب: یک عاشقانه آرام
نویسنده: نادر ابراهیمی
ناشر: روزبهان /۱۳۸۹


آیینی که من تبلیغ می کنم آزادی در هرزگی و عیاشی نیست و مستلزم همانقدر خویشتن داری است که آیین مرسوم است، با این تفاوت که در اینجا خویشتن داری برای اجتناب از مداخله در آزادی دیگران اعمال خواهد شد نه در جهت محدود کردن آزادی فردی.
جوهر و روح یک ازدواج خوب، احترام به شخصیت همدیگر و وجود آنچنان صمیمیت، خصوصیت و نزدیکی روحی و جسمی است که عشق زن و مرد را بصورت ثمربخش ترین تجارب انسانی در می آورد. چنین عشقی مانند هر چیز خوب و ارزنده، اخلاق خاص خود را می خواهد و اغلب ایجاب خواهد کرد که هدف های کوچک  فدای هدف های بزرگ گردد، اما این فداکاری باید داوطلبانه و به طیب خاطر باشد، چون اگر چنین نباشد پایه و اساس عشقی را که این فداکاری به خاطر آن صورت می گیرد، سست خواهد کرد و درهم خواهد ریخت.

برتراند راسل، “زناشویی و اخلاق”، صفحه ۱۷۸، ترجمه ابراهیم یونسی(۱۳۴۷)، نشر اندیشه


آیا از ترس فلج شده شده اید ؟ نشانه خوبی است .
ترس خوب است ،ترس هم مانند بی اعتمادی به خود نشانه است . ترس به ما می گوید باید چکار کنیم .
قاعده کلی مان را به یاد بیاورید :هر چه بیشتر از کار یا فراخوانی بترسیم باید با اطمینان بیشتری آن کار را آغاز کنیم .
تجربه مقاومت، مانند ترس است .میزان ترس با قدرت مقاومت ارتباط مستقیم دارد بنابراین هر چه از انجام دادن کاری بیشتر بترسیم، باید بیشتر مطمئن باشیم که آن کار برای ما و رشد روحمان مهم است . به همین علت مقاومت زیادی نسبت به آن حس می کنیم اگر انجام دادن آن کار برایمان هیچ معنایی نداشت مقاومت هم وجود نداشت .
کتاب نبرد هنرمند  ،نوشته استیون پر سفیلد ترجمه نوشین دیانتی ، انتشارات :تهران پیکان ۱۳۸۸ صفحه ۶۰

– پیروزی هایی هست که انسان را به شور می آورد، پیروزی های دیگری هم هست که انسان را به پستی می گرایاند. شکست هایی هست که می کشد و شکست های دیگری هم هست که بیدار می کند. زندگی با اعمال بیان می شود نه با اوضاع. تنها پیروزیی که درباره آن نمی توانم شک داشته باشم، قدرتی است که در دل دانه ها آشیان دارد. همینکه دانه ای در دل خاک تیره کاشته شد، پیروز است. اما گذشت زمان باید تا شاهد پیروزی وی در وجود گندم، شویم. (ص ۱۹۳)
– اگر خواری ای را که خانواده ام به بار آورده، بپذیرم، می توانم در خانواده ام اثر کنم. این خانواده از من است، همچنان که من از اویم. اما اگر این خواری را نپذیرم، خانواده به دلخواه خود از هم خواهد پاشید و من، تنهای تنها، غرق در افتخار، راه خود را در پیش خواهم گرفت، از مرده هم بی وجودتر خواهم بود. (ص۱۹۸)
خلبان جنگ، نویسنده آنتوان دو سنت اگزوپری، ترجمه اقدس یغمایی، انتشارات نیلوفر، چاپ چهارم، ۱۳۹۲


چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد.

سمفونی مردگان
نوشته ی: عباس معروفی
انتشارات ققنوس
چاپ پنجم ١٣٩۴
صفحه ٣٢


آلن: صحیح صحیح…(ناگهان همه آثار شجاعت در او از بین می‌رود). ببین، من هم مثل تو نمی‌خواهم بمیرم! چون هنوز خیلی جوانم!
آگاتون: ولی این سعادتی است که در راه حقیقت بمیری!
آلن: انگار منظورم را درک نکردی؟ من عاشق حقیقتم؛ اما هفته دیگر در اسپارت نهار میهمان دارم و نمی‌خواهم این قرار را از دست بدهم. تو که اسپارتی‌ها را می‌شناسی، سر هر مطلب کوچکی به آسانی جنگ راه می‌اندازند.
سیمیاس: آیا خردمندترین فیلسوف ما یک ترسو هست؟
آلن: من نه ترسو هستم و نه یک قهرمان، بلکه یک انسان معمولی هستم.
سیمیاس: یک موجود موذی متملق!
آلن: تقریباً همین طور است که تو می‌گویی.
منبع: کتاب شوکران شیرین. گردآورنده اسدالله امرایی. انتشارات مروارید. چاپ چهارم. ۱۳۸۸٫ صفحه ۳۷٫ داستان دفاعیه من، وودی آلن.ترجمه روزبه صالحی علوی.


 

مستی بدون شراب


IMG13105654

پ ن :‌

این نوشته را یک صوفی و یا تارک دنیا ننوشته است و با خواندنش نگویید تو نمیفهمی که هیجان چه لذتی دارد من تمام هیجانهایی که درپایین اشاره میکنم تا سرحد مرگ و جنون چشیده ام.

متن:

میخواهم چند خطی را در مورد هیجان صحبت کنم. من هم مثل همه افراد هیجان را دوست دارم هیجان به سرعت هیجان ناشی از خوردن نوشیدنی الکلی هیجان در ورزشهای رزمی و هر نوع هیجان دیگری که همه میشناسیم اما دلیل نمیشود که در مورد حماقت هیجان ننویسم!‌

به نظرم قضیه هیجان عمیق  تر از این حرفهاست هیجان به خودی خود یک لذت کوتاه مدت و موقت است که به هیچ وچه این لذت قابل تکیه نیست. مستی که ما میشناسیم فقط با مشروبات تعریف می شود ولی آیا واقعا همین طور است؟  هیجان و لذت کوتاه مدت چیست :

کسی که مواد مخدر را تجربه میکند زندگی و آبرو را با یک ساعت لذت تعویض میکند

مشروب حال خوشی برای یک ساعت یا چند ساعت به ما میدهد

کسی که صرفا برای سکس و زیبایی و پول ازدواج میکند و سرمست است احتمالا به مدت یکسال خوشبختی را حس خواهد کرد و بعد از آن مستی او خواهد پرید

یک بوکسر درون رینگ که با یک ضربه محگم سرمست میشود راندهای آخر را به دلیل تقسیم نکردن توان و انرژی خواهد باخت

ما از یک جمله کوتاه تلگرامی مست میشویم ولی کتابها را نمی فهمیم

ما با قرعه کشی در بانک و جایزه های مختلف مست میشویم

با رفتن به باشگاه بدنسازی و فشار دارو و مکمل مستی یکساله را تجربه میکنیم و بعد از آن مستی ما میپرد و سلامتی را هم باخته ایم

ما در زمین فوتبال با یک دریبل زیبا و یا زدن گل زیبا مست میشویم ولی برنده صرفا کسی نیست که زیبا بازی میکند

ما با خریدن یک محصول گران قیمت که خارج از توان ماست مست میشویم و تا چند سال زیر بار قرض میرویم

ما با هزینه ها ی گزاف آرایش و زیبایی مست میشویم و روکش زیبایی بروی مغزهای پوسیده خود میگذاریم

در بیزنسها هم شرکتهای کوتاه مدت را داریم که از مستی لذت میبرند و بعد از دو سال ناپدید میشوند

قهرمانهای ورزشی و بازیگران مطرح هم این مستی و ناپدید شدن را تجربه میکنند

به هر چیزی که نگاه میکنم یا هیجان و مستی و دید کوتاه مدت در آن نمود دارد یا بلوغ و دید بلند مدت و تداوم

لطفا اگر کسی را دیدید که سرمست بود وشما را به هیجان دعوت کرد از او بپرسید چه هزینه ای باید بدهم و چقدر سرمست خواهم ماند در چه بازه زمانی؟

کاش مستی فقط در شراب بود نه در تمام رفتارها و زندگی ما.  بدون شک آسیب مستی شراب کمتر از این موارد و صدها مورد دیگر است.در ایران رییس جمهور مست – مربی فوتبال مست – بازیگر مست- استاد دانشگاه مست – دانشجوی مست – نویسنده مست- شرکتهای مست – رسانه ی مست – که به جای شعور فقط شور دارند. هر گوشه ای را نگاه میکنم مستی را میبینم که البته مشروب نخورده است!‌

علاقه ی زیادی به خیام داشتم ولی حالا اصلا شعرهایش را نمی فهمم. تشویق به مست بودن و نگاه کردن به دنیا به صورت کوتاه مدت خوشبختی می آورد ولی برای چه بازه زمانی؟ کسی که هدفی در زندگی دارد و عاشقانه زندگی میکند نیازی به مستی ندارد او سعادت خود را در یک بازه طولانی می سنجد نه در یک دقیقه و یک ساعت و یک روز باختن زندگی برای خوشحالی و هیجان در کوتاه مدت به نظر احمقانه می رسد چون هیجان کوتاه مدت و موقت است و جالب این است که اساسا مهم نیست. ما شریک عاطفی خود را برای چه بازه زمانی میخواهیم؟ یک روز یک سال یک عمر ؟ بهتر است اینجا به یک داستان کوتاه از پاولو کوییلو اشاره کنم:

 برای اینکه یک ساعت با مردی بگذرانم، ۳۵۰ فرانک سوییس می‌گیرم. در واقع اغراق است. اگر در آوردن لباس‌ها را حساب نکنیم و تظاهر به محبت و صحبت درباره‌ی مسائل پیش پا افتاده و لباس پوشیدن را، کل این مدت می‌شود یازده دقیقه رابطه‌ی جنسی.

یازده دقیقه. دنیا دور چیزی می‌گردد که فقط یازده دقیقه طول می‌کشد. به خاطر این یازده دقیقه است که در یک روز ۲۴ ساعته (با این فرض که همه‌ی زن و شوهرها هر روز عشقبازی کنند، که مزخرف است و دروغ)، مردم ازدواج می‌کنند،‌ خانواده تشکیل می‌دهند، گریه‌ی بچه‌ها را تحمل می‌کنند، مدام توضیح می‌دهند که چرا دیر آمده‌اند خانه، به صد تا زن دیگر نگاه می‌کنند با این آرزو که با آن‌ها چرخی دور دریاچه‌ی ژنو بزنند، برای خودشان لباس‌های گران می‌خرند و برای زن‌هایشان لباس‌های گران‌تر، به فاحشه‌ها پول می‌دهند تا جبران کمبودشان را در زندگی زناشویی‌شان بکنند و نمی‌دانند این کمبود چیست. همین یازده دقیقه، صنعت عظیم لوازم‌آرایش، رژیم‌های غذایی، باشگاه‌های ورزشی، پورنوگرافی، قدرت را می‌گرداند. و وقتی مردها دور هم جمع می‌شوند، ‌برخلاف تصور زن‌ها، اصلاً راجع به زن‌ها حرف نمی‌زنند. از کار و پول و ورزش حرف می‌زنند. یک جای کار تمدن ما ایراد اساسی دارد ..


صحبت اینجاست که روز به روز کارهای ما درقالب هیجان ولذتهای کوتاه مدت تعریف میشود و در بلند مدت همگی زندگی خود را می بازیم بدون شک به این مورد باور دارم,بین خوشبختی و عاقبت به خیری  تفاوتی بزرگ است که اولی همان مستی و دید کوتاه مدت است و دومی از جنس بلند مدت.

بدبختی اینجاست که رسانه ها دولت ها و روزنامه ها و عموم مردم سوپراستارهای یک شبه و هیجانهای احمقانه را برای پر کردن جیب سرمایه داری و شرکتهای مختلف تحسین میکنند بنزین در موتور افقهای کوتاه مدت و سرمستی و دیوانگی می ریزند. و ما چون ابلهانی تهییج شده فقط از گنداب آنها مصرف میکنیم و مصرف ما بقای عمر آنها برای دوشیدن دوباره است.

و در آخر باید بگم:‌

خوشبختی ولذت یک پیک لحظه ای نیست که اگر بود بهترین نوع آن را با کوکایین همه میتوانیم تجربه کنیم و به عرش برویم زندگی یک بازه ی طولانی است که باید با هوشیاری و نه مستی از آن لذت برد.

بعدا میخواهم بیشتر در مورد افق کوتاه مدت و بلند مدت بنویسم.

تخفیف و نمک Seth Godin

280b3e78-3434-4bfc-8592-52c997e94d8f_20141227_075154

یک مطلب قبلا از Seth Godin خوانده بودم که در مورد تبلیغات و ارسال اسپم بود اصل مطلب این بود که

در یک شهر که همه غذاخوری دارند و غذای رستورانها شبیه هم است و عملا نمیشود تمایز ایجاد کرد رستوران ها به غذاشون نمک میزنند تا خوشمزه تر بشه بعد رستوران بغلی نمک بیشتر میزنه و بعد از یه مدت میبینی همه غذاها شور و مضر است و اصلا قابل خوردن نیست!‌

روزانه حتما به پیامک ها و تابلوی مغازه برمیخورید که نوشته تخفیف ۴۰ درصد تخفیف ۳۰ درصد یا تخفیف ۲۰ درصد. من تبلیغات نمایشگاه کتاب رو میفهمم تبلیغات بیمه و درصدهای بهره بانک رو میتونم بفهمم و تبلیغ کالاهایی که قیمتشان مشخص است و روی آن حک شده میشود فهمید و میشود محاسبه کرد. ولی در یک بوتیک یا در یک دکوراسیون و یا حتی بدتر از آن در محصولات خدماتی مثل نرم افزار که قیمت آن برای هیچکس معلوم نیست چطور میتوان ۳۰ درصد تخفیف داد؟ ۳۰ درصد از چی ؟ مشتری وقتی قیمت اصلی را نمی داند چطور باید باور کند که قیمت شما ۳۰ درصد تخفیف خورده!‌

دادن تخفیف به این روشهای عجیب که قیمت اصل محصول روی محصول حک نشده شبیه خیالپردازیه . یادمه که یک معلم ریاضی داشتم توی دوران دبیرستان و با انگشت و روی هوا ریاضی را توضیح میداد و با کف دست هم آن را روی هوا پاک میکرد وقتی بهش میگفتیم که روی تخته بنویس از نو و با انگشت با خیالپردازیهای دیوانه روی هوا مسله را حل میکرد.

کم نیستند آدمهایی که الان هم مسایلشان را روی هوا یا روی آب مینویسند و روی همان هوا هم عرضه میکنند بی آنکه فکر بکننند مشتری چه برداشتی خواهد کرد ؟ چطور باید بفهمد که شما تخفیف داده اید وقتی قیمت اصلی برایش نامشخص است.

جریان این تخفیف ها هم شبیه همان نمک پاشیدن شده است که طعم همه کالاها را بی مزه کرده است و هیچ راه بهتری به ذهن کسی نمیرسد ساده ترین راه (و البته مسخره ترین) چسپاندن ۴۰ درصد تخفیف روی شیشه مغازه است و تخفیف دادن به جنسهایی که قیمت اصلی آن روی هوا نوشته شده است.

 

ایلیا-سه رفیق وزندگی- شاهکاری دیگر از ماکسیم گورکی

MTIwNjA4NjMzODI4NjQwMjY41

قبلا از ماکسیم گورکی کتابهای چلکاش, خرده برژواها, مادر, مالوا هدف ادبیات را خوانده بودم و سبک ماکسیم گورکی را بسیار دوست دارم. او واقعی و تلخ می نویسد و زندگی را آنچنان که هست پیش چشم خوانننده می گذارد و آن را نشان می دهد شبیه واقعیت در داستانهای همینگوی البته این بار با قلم یک کمونیست آرمانگرا.

ایلیا شخصیت اصلی داستان,شجاع, با عزت نفس,تلخ و پر از آرزو است نه از چیزی می ترسد و نه به کسی التماس میکند و از عموم مردم بیزار است و دایما مردم  را ملامت می کند شبیه رودیا در رمان جنایت و مکافات داستایفسکی البته ایلیا گوشه گیر و ناخوش احوال نیست زندگی میکند رفیقه ها ی مختلف دارد و کاسبی راه انداخته است چند سالی مثل کرم در توده مردم می لولد و سرآخر سرنوشتش شبیه رودیا می باشد شاید هم بدتر!‌

ایلیا دست دراز میکند تا چیزی را بگیرد و به چیزی تکیه کند, خدا,بابایمی, ترنتی, ماشا,یاکوف و پاول, پول, المپیادا, مشروب,کتاب,هیچ چیزی او را به زندگی گره نمیرند و همه اینها در نگاهش از ریشه باطل است در میان انواع و اقسام دزد و کلاهبردار و فریبکار و احمق قرار گرفته است مردمی که ذره ذره خفه اش میکنند.

نمیدانم شما از خواندن این کتاب لذت میبرید یا نه ولی احساس میکنم  من مثل ایلیا فکر میکنم و او یکی از شخصیت هایی است که مثل رودیا در جنایت و مکافات تا همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند.

با هم قسمتهایی از این شاهکارو بخونیم (اینارو گلچین کردم :)‌ )

میدونم که به تو نیومده که از خدا صحبت کنی – تو فقط میخوای خودتو پشت اسم خدا قایم کنی. من که دیگه بچه نیستم, میبینم همه آه و ناله شان بلنده یه ریز غر می زنن,وشکوه میکنند, ولی میبینی باز هم کثافتکاریهاشونو ادامه میدن گناه میکنن بعدش فرار می کنن و خودشونو قایم میکنن |پروردگارا گناهان ما را ببخش!‌|  همه این حقه ها و دوز و کلکها را میبینم همه شون حقه بازن و خودشونو گول می زنن و سر خدا را هم شیره می مالن


ایلیل با لحن انیشمندی گفت: اعتراف نمیکنم بگذار خدا مجازاتم کند مردم نمیتونن درباره ی من داوری کنن. به چه حقی ؟ من که خودم به شخصه به یک نفر هم برنخورده ام که آدم پاک ومنهی باشد همچو آدمی پیدا نمیشه.


تمام مدت عمرم بینی به کثافت مالیدم, از هر چه که بدم اومد,از هر چه که میخواستم خودمو کنار بکشم به اجبار به طرف همون رانده شدم,حتی به یک نفر بر نخوردم که احساس کنم از خودم بهتره ومیتونم به چشم احترام بهش نگاه کنم یعنی واقعا تو این دنیا چیز درست و حسابی وجود نداره؟ مثلا درست نگاه کن – چرا باید برم و اون بابا را خفه کنم؟ تنها نتیجه ای که از این کار عایدم شد اینه که دستهامو آلوده کردم و لکه ی تیره ای به دامنم گذاشتم. اما پول …چرا باید آن را بردارم.


همه سعی میکنند کارهایی را که میکنن توجیه کنن چون باید زندگی کنند. جز آن بازپرس- که زندگی خوش و بی دردسری داره و دیگه مجبور نیست کسی رو خفه کنه . میتونه با درستی و درستکاری و به خوشی و خرمی زندگی کنه .


زیر لب گفت:‌ماشالله جوان قشتگ و خوش آب و رنگی شده ای. اگه تو ده بودی دخترها یه دقیقه هم راحتت نمی ذاشتن. اگه اونجا بودی زندگی راحت منم برات پول می فرستادم,میتونستی دکونی بریا خودت واکنی و زن خوشکل و ثروتمندی بگیری . زندگی, مثل سورتمه ای که از سرازیری پایین بره بی گیر و گرفت سر میخورد و رفت.

ایلیا گفت :‌ شاید من دلم نخواد از سرازیری پایین برم,شاید بخوام از سربالایی بالا برم


میدونم, همه ماسک به صورت می زنند.خوب میفهمم. عموم مثل یک فروشنده مغازه که گزارش فروش روزانه شو به ارباب بده میخواد با خدا تسویه حساب کنه.  پدرت یک شمایل تو ی یه کلیسا هدیه کرد معنی این کار اینه یا سر کسی رو شیره مالیده یا میخواد بماله. و به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است – صنار بده یه عباسی بگیر. همه کلاهبرداری میکنند وهمه هم میخواهند عملشون رو به نحوی توجیه کنند ولی من میگم: اگه به اشتباه یا به عمد عمل ناصوابی میکنید لااقل این مردانگی رو داشته باشید و خربزه ای را که خوردید پای لرزش هم بنشینید.


نه تنها میتونی بدزدی بلکه میتونی جنایت هم بکنی و هیچ چیز هم اتفاق نیفته و آب از آب تکون نخوره. مجازات مال اشخاص بی دست و پاست اشخاص زرنگ در  هر کاری موفقند. در هر کاری که تو فکرشو بکنی .

سه رفیق نوشته ماکسیم گورکی

ترجمه ابراهیم یونسی

 

روسو و تربیت انسان از صفر!‌

چند روز قبل کتابی از روسو را تمام کردم به اسم امیل, همیشه دوست داشتم چیزی از روسو بخوانم مخصوصا کتاب معروف اعترافاتش ولی گیرم نیومد و این کتاب دم دست تر بود!‌

Jean-Jacques-Rousseau

موضوع کتاب در مورد تربیت کودکان و آموزش و پرورش است روسو کسی است که بچه هایش را به یتیم خانه فرستاده و در قید وبند زندگی نبوده است پذیرش کتاب تربیت فرزند از این چنین شخصی تا حدی مشکل است ولی کتاب جالبی بود. چیزهایی را خواندم که تا قبل از این در هیچ جایی نشنیده بودم.

اینکه بچه ها تا دوران ابتدایی و متوسطه باید توسط پدرو مادرشان و یا طبیعت تعلیم داده باشند نه توسط مدرسه ها یا اینکه دنیا نیازی به پزشک ندارد و پزشکان اصولا در این دنیا زاید هستند. گرایش روسو به طبیعت و زندگی طبیعی و همچنین توجه به جزییات رفتاری کودک میتواند برای هر شخصی جالب باشد.

قسمتهایی از کتاب را اینجا مینویسم شاید شما هم این کتاب را خواندید!‌

ای معلمین و استادان پرشهامت ساده تر و محتاط تر و روشن تر باشید این نطق ها و خطابه های بلند و این کلمات شیرین را کوتاه کنید بگذارید کودکان به میل خود بزرگ شوند هر وقت از مشاهدات خود تعجب کردند درباره آن از شما خواهند پرسید.

 


 

اگر میخواهید مردان شجاعی را پیدا کنید نمونه آن را در جاهایی که پزشک یافت نمی شود خواهید دید زیرا در آنجا کسی از نتایج درد و بیماری خبری ندارد و هیچکس فکر مرگ را نمی کند.

 


انسان را برای آن خلق نکرده اند که مثل توده های خاک در یک جا و روی هم انباشته شوند ولی باید در اطراف زمین پخش شوند زیرا هر چه مردم به دور هم جمع باشند زودتر رو به فساد می روند فلج های بدن مانند هزاران آلام روحی از تاثیرات مستقیم اجتماع انسانها است انسان هم مانند دسته ای از حیوانات است که نباید گله وار در یک جا زندگی کند مردمانی که مانند گله های گوسفند دور هم جمع شده اند بیشتر از دیگران وقت خود را تلف میکنند نفس انسان برای سلامتی هم جنسان خود خطرنا ک است و شاید این موضوع را بسیاری از مردم هنوز درک نکرده باشند.


این کلام ناتوانی یک نسبت معین با شخص دارد که مقصود ماست کسی که نیروی او از احتیاجاتش تجاوز میکند حتی اگر یک حشره یا یک کرم باشد موجود نیرومندی است اما کسی که نیازمندی او از نیرویش تجاوز کند اگر فیل یا شیر یا بزرگترین قهرمان باشد و اگر بحد خدایی برسد موجود ناتوانی است.فرشته سرکشی که طبیعت خود را نشناخت از آن مرد خوشبختی که با وجود اینکه فناپذیر است اما در آرامش خود زندگی میکند ناتوان تر است


اجتماع انسان ر اناتوان بار میآورد اول اینکه حق استفاده از نیروی شخصی را از او میگیرد و در ثانی در فکر او رسوخ میدهد که تمام این تواناییها برای او مضر است .

ساده یا صادق

honesty-and-freedom-pic

معمولا ما جای این دو کلمه را با هم اشتباه می گیریم البته بحث این نیست که چه چیزی خوب است یا چه چیزی بد است فقط میخواهم مختصرچیزی که فهمیدم بنویسم.


ساده

کسی که ساده است سیاست ندارد, به چیزهای پیچیده فکر نمیکند ساده به دنیا آمده و احتمالا ساده هم زندگی خواهد کرد و ساده هم می میرد . او هیچ وقت درگیر پیچیدگی نشده است, سادگی را اگر در نوع تفکر ببینیم چیزی شبیه بلاهت یا ابله بودن هم معنی میدهد فلانی ساده است یعنی به راحتی گولش زدیم چون او نمی تواند دروغ بگوید. 


صادق

صادق پیچیده فکر می کند, صادق دروغ نمیگوید چون نمی خواهد دروغ بگوید. نه اینکه نمی تواند. کسی که صادق است بازی دروغ گفتن و فریب کاری را خوب بلد است و میتواند این بازی را هم بکند ولی او حاضر نیست روح و عزت نفس خود را پایین بیاورد و برای پول یا رابطه یا به دست آوردن چیزهای دیگر دروغ بگوید, او خودش را بالاتر از هر موقعیتی می داند و همچنین برای روح و شخصیت و آزادی خود احترام قایل است.

او میداند که تو دروغ می گویی ولی با این وجود خودش دروغ نمی گوید و ترجیح می دهد شان خود را در جایگاه یک انسان حفظ کند, صادق بودن یک انتخاب است ولی ساده بودن یک ویژگی است که از محیط و از خانواده به ما داده می شود. کسی که ساده است به خاطر سادگی داشته هایش را از دست می دهد و خودش نمی داند که چرا آن را از دست داده است و نمی داند که چکار میکند.

کسی که صادق است از کنار موقعیت و ثروت و … عبور میکند و حاضر به دروغ و فریب نیست او می داند که چکار میکند و بر خلاف جریان معمولی زندگی و بر خلاف تصور عموم شاید همه چیزش را نیز از دست بدهد و از انتخابش هم بسیار خوشحال باشد اصولا کسی که صادق است انتخاب میکند که صادق باشد.


این روزها صداقت و شجاعت گوهرهای نایابی هستند که نه مادران و پدران آن را به بچه هایشان یاد میدهند (خودشان این خصلت را ندارند) و نه جامعه پر شده با دروغ و حماقت تلاشی برای حفظ و رشد این دو خصلت میکند جامعه ی مریضی که ترسو و فریبکار است قطعا دوست دارد که هیچکس صادق و شجاع نباشد و اگر کسی را با این خصلتها پیدا کند تمام زورش را می زند که او را از بین ببرد و یا او را تغییر دهد .

نکته:

قبل از اینکه طرف مقابلتان را به سادگی و سفاهت متهم کنید و از فریب او خوشحال باشید لحظه ای فکر کنید……… شاید او این بازی را باخته است تا بازی بزرگتری را برنده شود و شما را با حماقتتان تنها گذاشته است!