تولد

تولد

لبخندی شدم بر لبان دختری چهارده ساله با گیسوانی آشفته در آغوش باد

لرزیدم بر لبان گریان پسری نوزده ساله در حسرت عشقی از دست رفته

اشک شدم و لغزیدم بروی گونه ی مادری هفتاد ساله در اندوه اعدام پسرش

قلمی شدم به دست شاعری دیوانه و بی پروا

سیگاری شدم بین انگشتان مردی فرورفته در افکاری عمیق درست یک ساعت مانده به صبح

خشکیدم بر لبان عاشقی غرق شده در بوسه ای طولانی

قطره ای عرق شدم بر پیشانی کارگری شصت ساله ، بی نام و بی نشان

فرو رفتم من در گنداب و پاک شدم ، شکستم و تیز شدم ، رها کردم و صاحب شدم ،

ترسیدم و نترس شدم

من در مرگی جاودانه غلتیدم و دیگر بار در جهانی دیگر نه ، در همین جهان
متولد شدم .

فواد انصاری – پاییز ۹۴