متافیزیک عشق و آرتور شوپنهاور

متافیزیک عشق و شوپنهاور

مشغول خواندن کتاب جهان و تاملات فیلسوف نوشته شوپنهاور هستم این کتاب رو آقای رضا ولی یاری ترجمه کردند و انصافا ترجمه ی خوبی هست یادداشتی هم به اول کتاب اضافه کرده که نشان از درک عمیق مترجم از شوپنهاور است. این کتاب شامل چند بخش است و بخش اول آن متافیزیک عشق نام دارد.

فقط کافی است نگاهی به ویکی پدیا بیندازیم و بفهمیم که شوپنهاور چه فیلسوف بزرگ و تاثیر گذاری در تاریخ بوده از کسانی که از او تاثیر گرفته اند می توان به :Beckett · Bernhard · Machado de Assis ·Borges · Campbell · Einstein · Freud · Gray[5] ·Horkheimer · Jung · Kraus · Ligotti ·Mainländer · Mann · Neumann · Nietzsche ·Ryle · Santayana · Schrödinger · Spengler ·Tolstoy · Wagner · Weininger · Wittgenstein ·Zapffe  این افراد اشاره کرد وقتی نیچه وفروید و تولستوی و انیشتین وکارل  یونگ وتامس هاردی و تورگینف و تروتسکی و هرمان هسه و … را در این لیست میبینی تاثیر تفکرات این فیلسوف بیشتر عیان میشود و البته وقتی میبینیم که شوپنهاور خودش از روسو و افلاطون و کانت و هیوم و  … تاثیر گرفته درخشش روسوفیلسوف و متفکر مورد علاقه ام من رو به وجد میاره در وصف عظمت روسو همین بس که روی عقاید سیاسی و اجتماعی کارل مارکس تاثیر بسزایی داشته کافی است گفتار در باب نابرابری یا قرارداد اجتماعی روسو را بخوانید و بعد با مانیفیست مارکس و یا بخش اول سرمایه و مالکیت خصوصی  مقایسه کنید .

شوپنهاور فیلسوفی است که روی نیچه تاثیر بسزایی گذاشته و نیچه کتاب اراده معطوف به قدرت را با االهام از جهانی همچون اراده و تصور کتاب مشهور شوپنهاور نوشته است . این کتاب نیچه همان کتابی است که میگویند تاثیر عمیقی بر هیتلر و به دنبال آن پیدایش جنگ دوم جهانی داشته است.  اگر چه نیچه و فروید و سایر روشنفکران بسیارشوپنهاور را قبول داشته اند و او را تحسین کرده اند ولی این لهستانی بد اخلاق به جز کانت و بودا و اسپینوزا از همه بدگویی کرده و تقریبا کسی را قبول نداشته.

کتاب با این جمله شوپناور آغاز می شود:‌

زندگی پرسش دشواری است. من ترجیح میدهم آن را صرف تامل بر خودش کنم

فهم این جمله میتواند موضوع های زیادی را روشن کند شوپنهاور در تنهایی خویش و فارغ از عشق و ازدواج و احساسات و هر چیز دیگری دور از مردم چون ناظری بی طرف نشسته است و اینقدر از فاصله دور رفتار و حرکات بشری را ملاحظه میکند و همانطور که خودش میگوید زندگی را صرف تامل برخودش میکند. و چون در میانه احساسات و هیجانات عوام نیست تصاویر دقیق و وحشتناکی از علل و انگیزه انسانها و جهان هستی را به خواننده نشان میدهد.

شوپنهاور عقیده دارد عشق و ازدواج تماما کشمکش فردیت ضعیف و فرو خورده با روح طبیعت و بقای نوع است.

در این فصل شوپنهاور میکوشد این نظریه را مورد بررسی و تایید قرار بدهد که اراده طبیعت و اراده نوع مقدم بر فرد است یعنی غریزه طبیعی انسان میل به جاودانگی و بقای نسل دارد و به همین خاطر فرد را با تمام خصایص و ویژگی هایش فریب میدهد . اراده ی نوع با عشق و زیبایی و سایر موارد دیگر انسان را تشویق به ازدواج و تولید مثل میکند اینجا طبیعت پیروز می شود و فردیت را مغلوب خواهد کرد یعنی اراده ی فرد نیست که او را به سمت ازدواج و بقای نسل می برد بلکه اراده نوع این کار را انجام میدهد. با هم پاراگراف هایی را از بخش اول این کتاب یعنی متافیزیک عشق(بخوانید به فضاحت کشاندن عشق از هر نظر ! ) بخوانیم.

هدف حقیقی تمام عشق و عاشقی ها اگر چه خود افراد از حقیقت بی خبر باشند این است که موجودی جدید به دنیا بیاید و راه و روش و حصول و مقصود یک چیز صرفا فرعی است. بسیاری از آن احساسات عالی و پر آب و تاب و به ویژه احساسات عاشقانه واقع گرایی خشن بحث مرا تکذیب می کنند اما آنها در اشتباهند. ص ۲۴

 

دقتی که یک حشره در انتخاب یک گل یا میوه یا یک تکه گوشت به خصوص به خرج میدهد به وضوح شبیه همان دقتی است که مرد در انتخاب زن متناسب با طبع و نهاد خود به کار می بندد. با چنان شور و حرارتی برای دست یافتن به او تلاش میکند و با دیگران به رقابت می پردازد که غالبا برای رسیدن به مقصود با وجود همه دلایل منظقی خوشبختی خود را با ازدواجی احمقانه تباه می سازد. با عشقی که بهای ثروت و عزت زندگی اش تمام می شود. و حتی گاها با ارتکاب جرم. و این همه را تحت سلطه ی اراده ی طبیعت که حکمفرمای مطلق این جهان است انجام میدهد و به موثرترین شکلی به نوع خدمت می کند گر چه به هزینه شخصی. ص ۲۹

 

عشق مرد پس از گذشت دوره ای مشخص به طور محسوس رو به کاهش می گذارد. چنان که تقریبا هر زن دیگری بیش از زن خودش برایش جذابیت دارد. مرد متمایل به تغییر است در حالیکه عشق زن پس از انتخاب به طور مداوم افزایش می یابد. دلیلش این است که طبیعت به دنبال بقای نوع است و نتیجتا دنبال گسترش هر چه بیشتر آن. به همین دلیل است که مرد به سایر زنان متمایل است و حال آنکه زن همواره به یک مرد بسنده میکند زیرا طبیعت ناخودآگاه زن را به مراقبت از حامی و محافظ نسل بعد وا میدارد. به همین دلیل پایبندی در ازدواج برای مرد چیزی مصنوعی است و برای زن چیزی طبیعی. بنابراین بی وفایی زن با توجه به نتایج بیرونی آن و با توجه به تصنع درونی اش بسیار نابخشودنی تر از بی وفایی مرد است. ص ۳۲

 

شوق عشق که شاعران تمامی اعصار بدون نابود کردن  معمولی و بیمزه ساختن آن به صور و انحای مختلف قلم در وصفش فرسود ه اند این شوقی که ما را وامی دارد تصور کنیم که تملک فلان زن شادی بی پایان برایمان به ارمغان خواهد آورد و فقدان او دردی جانگداز. این شوق و این درد از نیازهای فردی فانی برنمی خیزد که برعکس فریاد روح نوعی است که به عواقب جبران ناپذیر حصول و یا از کف دادن اهدافش می اندیشد. نوع و فقط نوع است که هستی لایزال دارد و بنابراین به خواست بی پایان و لذت درد بی پایان تواناست. ص ۴۳

 

چه لذتی می بریم هنگامی که در نمایش و یا داستانی دو دلداده ی جوان را میبینیم که برای به دست آوردن یکدیگر مبارزه میکنند – یعنی برای خواست نوع – و پیران را که فقط در اندیشه ی سعادت فرد هستند مغلوب میکنند. زیرا تلاش دو دلداده خیلی مهمترو لذتبخش تر و موجه تر از هر چیز دیگری به نظرمان می رسد. چنان که نوع نیز مهم تر از فرد است. ص ۴۶ . ۴۷

 

باز هم در میان این همه ترس و بلوا و اظطراب دو دلداده را میبینیم که نگاه های عاشقانه به یکدیگر می اندازند. پس چرا اینگونه مخفیانه و هراسان و زیر جلکی ؟ زیرا این عشاق خیانت پیشگانی هستند  که دزدانه میکوشند تمامی این رنج و اظطراب را که در غیر اینصورت به پایان می آید به شخص دیگری منتقل کنند.ص ۵۵

بعد از متافیزیک عشق در پست بعدی بلاگ به بخش در باب زنان از همین کتاب میرسم.