پ ن 1 : انسان بدوی در درون خویش می زید، اما انسان اجتماعی که همواره بیرون از خود است می داند که چگونه فقط در عقاید دیگران بزید ، یعنی به عبارتی دیگر فقط از داوری دیگران است که انگیزه ای برای هستی خویش میابد ص ۱۷۹ گفتار در باب نابربری. روسو
پ ن 2 : سوال احمقانه ای به نظر می رسد ولی یک سوال کاملا جدی است سوالی است که فلاسفه ی جدید عصر اینترنت باید آن را بررسی کنند!
قبلا این سخن احمقانه به نظر میرسید و طرف مقابل میگفت من چه میدانم که تو خوشبخت هستی یا نه ولی در حال حاضر از آخرین عکس به اشتراک گذاری شده دیگران میتوانیم نتایج عجیبی بگیرم اینکه حالت چهره ی او را با مطالعات پل اکمن مورد بررسی قراردهیم و از طریق خط تقارن چهره ای او بفهیمم خنده اش مصنوعیست یا نه و یا کجا Check in کرده کجا بوده و کی عکس رو گذاشته یا شام چه چیزی خورده؟
اینها وقایع امروز اینستا گرام است حالا فضولی دیگران را کنار بگذاریم و به عمق بدبختی خود فکر کنیم چرا باید در هر جشن و مراسم و حتی شامی که بیرون میخوریم فیلم و عکس بگیریم و آن را به اشتراک بگذاریم ؟ چرا برشی از خوشی ها و جشن ها و شادی های تصنعی را به اشتراک میگذاریم و منتظر میشویم تا دیگران خوشبختی ما را تایید کنند.
ما منتظر میشویم تا دیگران این شادی ما را تایید کننند وقتی با دوستمان با نامزدمان و یا با خانواده مان عکس های زیادی میگیرم که عموما در حالتی هیجانی گرفته شده است منتظر تبریک دوستانمان میشویم٫ منتظر میشویم که دیگران به خوشبختی ما اعتراف کنند.
توانایی ما از لذت بردن به تنهایی کاسته شده همانطور که نمیتوانیم از شادی های کوچک لذت ببریم از شادی های خصوصی هم نمیتوانیم لذت ببریم و حتما باید آن را عمومی کنیم .
سوال مهمتر به نظرم این است که چرا باید عکسهایمان را به اشتراک بگذاریم با چه هدفی و برای چه کسی آیا این همان میل به جاودانگی انسان است آیا همان تنهایی انسان است که درشبکه های اجتماعی درمانی پیدا کرده است؟ آیا ما واقعا تنهاییم؟ آیا به قول نیچه که میگوید: ای دوست ، به شرافتم سوگند که آن چه تو گفتی وجود ندارد.نه شیطانی هست و نه دوزخی،روانت از تنت نیز زودتر خواهد مرد،پس دیگر از هیچ مترس!
آیا این تنهایی عمیق که نیچه آن را توضیح میدهد واقعی است؟
پاسخ این سوالها را نمی دانم ولی تمام سعی وتلاشم این است که هم از شادی های کوچک لذت ببرم وهم اینکه شادیها و عکسهایم را برای خود نگه دارم و به اشتراک نگذارم و منتظر تایید و لایک دیگران نباشم دیگران نمیتوانند خوشبختی مرا تایید کنند همانطور که نمی توانند بدبختی مرا گوشزد کنند هر کس خود معمار زندگی خویش است.
منتظر دیگران نخواهم شد بلکه خود تجربه ای خصوصی و لذتی کوچک از زندگی را به هر چیزی ترجیح خواهم داد و یک جمع دو نفره را به جمعیت های هزار نفری مقوایی و لایکها و نظراتشان ترجیح میدهم.
اگر زشت باشم هرگز خود را خوش تیپ جلوه نمیدهم اگر تنها باشم در جمع دوستان زیادم عکسهای شمال را به اشتراک نمیگذارم اگر فقیر و بی چیز باشم در کنار ماشین و خانه دیگران عکس نمیگیرم٫ اگر ناشناس باشم با افراد مشهور عکس نخواهم گرفت و اگر نفهم باشم تصویر نوشته ی فیلسوفان و دانشمندان را به اشترا ک نمیگذارم شاید پختگی و شعور در پذیرش شخصیت و داشته های خود است نه اینکه آن را در لباس تقلب و دروغ به دیگران بفروشیم و منتظر لایکهایشان شویم.
وهمیشه وقتی صحبت از صداقت میشود (چیزی که نایاب شده است) یاد کتاب اعترافات روسو می افتم اینکه باید قبول کنیم که انسان ترکیبی از فرشته و شیطان است و گاهی اوقات به فرشته بودن خویش باید افتخار کند گاهی اوقات نیز از شیطان بودن خویش شرمگین باشد. هر دو را قبول کند و صادقانه به ضعف های خود اعتراف کند و یا پیروزمندانه از قوت خود صحبت کند.
« بانگ صور قیامت گو هرگاه که می خواهد برخیزد، خواهم آمد ، این کتاب را به دست گرفته در پیشگاه داور متعال حاضر خواهم شد. به آواز بلند خواهم گفت: این است آنچه کرده ام، آنچه اندیشیده ام، آنچه بوده ام. بد و نیک را با صراحتی یکسان بیان کرده ام. نه از بدی نکته ای را ناگفته گذاشته ام و نه چیزی بر نیکی افزوده ام… خود را بدان گونه که بودم نشان داده ام؛ پست و فرومایه، هرگاه چنان بوده ام و نیز خوب و بخشنده و بزرگوار ، هرگاه چنان بوده ام: باطنم را بدانسان که تو خود دیده ای آشکار کرده ام. انبوه بی شمار همنوعانم را در پیرامونم جمع کن. باشد که به اعترافاتم گوش فرا دهند، باشد که از رذالتهایم به ناله در آیند، باشد که از مصیبت هایم شرمسار شوند. باشد که هریک از آنان نیز با همین صداقت در پای سریر تو از مکنونات قلب خویش پرده بردارد؛ و سپس تنها یکی از آنان ؛ اگر شهامت داشته باشد، بتواند به تو بگوید: من از این مرد بهتر بودم.» اعترافات روسو
و در آخر:
به نظر شما من خوشبختم ؟ این سوال را باید از خودمان بپرسیم و آن را با دیگران بازگو نکنیم و از آنها نخواهیم با لایک و کامنت خوشبختی یا بدبختیمان را تایید کنند.
سلام فواد. از کامنتت در روزنوشته ها آمدم اینجا.
به نظرم ما بدون مخاطب نمی توانیم باشیم و بدون مخاطب نمی توانیم زندگی کنیم. بالاخره زندگی مثل یک بازی پینگ پونگ است. یک نفره معنی ندارد. “من” و “دیگران” یک اکوسیستم هستیم یکیمان نباشد دیگری نیست. فقط کاری که می شود کرد این است که دایره مخاطبان و دوستانمان را مدیریت کنیم. اگر ما بر قله دانش و اندیشه هم باشیم اگر 80 درصد دوستان ما درپیت باشند روزی مثل آنها می شویم و ما را از آن قله پایین می کشند. آخر نمی شود تو سیگنالی بفرستی و پیامی دریافت نکنی. یکبار دو بار سه بار نوشته یا سخن یا هر چیزی دیگری را منتشر و به سمت مخاطب پرتاب می کنی اگر جوابی نیامد آخر سر مجبوری آن چیزی که او می خواهد را بفرستی. یعنی دیگر تن دادی به خواست او. تو در دام مخاطب افتادی. فقط می توانم نتیجه بگیرم مخاطب خود را “گزینش” کنیم.
پی نوشت: چی نوشتم؟ ببخش اگه بی ربط بود.
سلام علی جان
مخاطب طیف وسیعی را در برمیگیرد که به نظرم خانواده مثل همسر و یا پدرو مادر و خواهر و برادر را باید در ردیف اول قرار داد و بعد آشنایان و دوستان انتخاب شده به قول خودت (همان کامیونیتی که محمدرضا گفت ) و بعد فلان دوست فیس بو کی و … دسته بندی کردن مخاطبان یک مسئله است ولی صحبت من این است که آیا باید زندگی خصوصی خود را به امید لایک و تایید دیگران به اشتراک بگذاریم؟ آیا دیگران تشخیص میدهند که من خوشبخت موفق یا بدبخت هستند (دیگران خارج از دایره اول یعنی خانواده) . آیا من قبل از اختراع اینستا و دوربین و عکس بدبخت بودم یا نمیتوانستم درک کنم چند واحد خوشحال هستم؟ آیا اگر کسی موفقیت مرا تایید نکند و یا مدارک تحصیلی من را نبیند و لایک نکند من موفق یا باسواد نیستم؟ آیا باید خوشیها و موفقیتهایم را Share کنم و بدبختی هایم را پنهان کنم؟
تلاش من یافتن پاسخی به این سوالات است من لذتی را که در جمع دو نفری با همسرم یا با دوستم تجربه میکنم بالاتر از لذت بودن در انظار میلیون ها مخاطب میبینم و دوست داشتن نوع دوم را جنون میدانم که از عقل و احساسات طبیعی انسان به دور است. یادمان باشد که هدف غایی رضایت درونی و شادی و کسب لذت است نه تعداد مخاطبان و فالورها. و عمق لذت یا اندازه ی آن هیچ ارتباطی به تعداد مخاطبان ندارد ممکن است نیاز باشد من تصاویر شخصیم را فقط به یک نفر نشان دهم فقط همین و اگر کسی بدبختی و خوشبختی مرا قضاوت کند فقط یک نفر باید باشد که مر اتا حدودی بشناسد نه اینکه خودم را در معرض قضاوت اکانت ها قرار دهم البته که من خود نباید حق این قضاوت را به آنها بدهم و خود و زندگی شخصی خود وعقایدم را Share کنم و منتظر آنها باشم!
فؤاد عزیز.
کتابی هست به نام «اینترنت با مغز ما چه میکند؟» در مورد تأثیر رسانه های مختلف از کتاب و نقشه گرفته تا اینترنت روی مغز و تعریف های ما از جهان است که توسط نیکلاس کار نوشته شده است و اتفاقا ترجمه اش هم در بازار موجود است. نمیدانم آن را خوانده ای یا نه. به هر حال بحث جالبی است که شامل بخش هایی از نوشته تو هم می شود. شبیه این که مثلا نقشه و ساعت باعث شدند ما به فکر ایجاد و تعریف نقشه از همه چیز بیفتیم یا سعی کنیم همه چیز مثل ساعت کار کند. حتی از تأثیر ماشین تایپ بر نثر و فلسفه نیچه هم بحث شده است. بحث جالب تر پدید آمدن کتاب و تفکیک زبان نوشتار از گفتار است. آنچنان که زبان نوشتار باعث تغییر عقیده ما هم گشته است. این بحث تا به اینترنت و رسانه های مدرن پیش می رود.
اساسا فکر میکنم اینستاگرام و خانواده «گرام» ها باعث انقلاب فکری عظیمی شده اند و می شوند. تمایلات ما، خوشی های ما، لحظات دوست داشتنی و تمامی آنچه ما قبلا استاندارد زندگی می نامیدیم، در گرو داشتن عکس از لحظه و به اشتراک گذاری اش با دیگران است. دیگر گذشت آن دوره ای که برای گرفتن یک عکس باید دو ساعت تمام آماده می شدی یا هفته ها قبل ذهنیت و شرایط را می سنجیدی. اینستاگرام اکنون دارد مسیر ذهنی ما را تغییر میدهد به سمت خوشی های ثبت شده در دوربین و نشان دادن این نکته به دیگران که من «خوشبخت» و «خوشحالم»؛ گرچه در درونم خودم هم میدانم که نیستم. از همین منظر است که احتمالا تا صد سال آینده «گول زدن» خود و ژست گرفتن جلوی دوربین برای نشان دادن لحظه خوشی در اسلاف اینستاگرام، آن چنان که برای نسل دهه پنجاهی و شصتی تعارض محسوب می شود، عادی جلوه کند و اساسا بخشی از زندگی روزمره آیندگان شود.
پی نوشت: هنوز مترصد فرصتی برای خواندن اعترافات روسو هستم. هر چند مدتی است به دنبال متن فرانسه اش هم می گردم.
با تشکر
یاور عزیز
متاسفانه چند بار خواسته ام این کتاب را بخوانم(اینترنت با مغز ما چه میکند) و حتی به کتابفروشی رفتم و ورق زدم ولی هنوز نخوانده ام ولی با تعریفی که نو کردی حتما میخوانمش.
مقاله درباب منشا زبانها هم توسط روسو نوشته شده که من آن را نخوانده ام ولی در گوشه کنار امیل و یا نقدهایی که از روسو شده دقیقا همین بحثی که شما مطرح کردید موضوعیت داره یعنی : ” زبان نوشتار باعث تغییر عقیده ما هم گشته است”
در قسمتی از امیل روسو در مورد این زبان طبیعی و تحت الفظی توضیح میدهد همان زبانی که معلم امیل را زمانی که به سنین جوانی می رسد تشویق به کاربردش میکند.
“زبان او کاملا ساده و تحت الفظی خواهد بود او معمولا حرفش ر ا مستقیم میزند و قصدش فقط القای منظور است سخن او نصیحت آمیز نیست زیرا یاد نگرفته است تعمیم دهد با استعاره و مجاز هم سخن نمی گوید زیرا ندرتا به هیجان می آید- از کتاب امیل نوشته روسو “
نیاز به توجه هم مانند امنیت، خوراک و پوشاک از نیازهای بشر محسوب میشوند. حالا با انکار یا سرکوب کردن این نیاز نتیجهای جز نتیجهای که کلیسا با مخالفت ازدواج گرفت نمیگیریم (ارضإ این نیاز با تجاوز و … و رسوای کلیسا) و نمونههای فراوان داخلی. تنها مسئله این هست که چنین نیازهای فقط باید ارضإ بشوند و تبدیل به دغدغه نشوند که منجر به تجمل یا انحراف شود – مثلا با دغدغه پوشاک داشتن آن را از یک نیاز ساده به یک مرداب تبدیل میکنیم که هرچه درونش تقلا کنیم بیشتر گرفتار میشویم.
به هیچ وجه با این موج سطحینگری و بیمحتواییِ اینستاگرام و تلگرام موافق نیستم که صدها پستشان به یک پست وبلاگی محتوا و تفکر را میبازند، ولی بنظرم نگاه درویش مسلکانه و تدافعی هم راهحل نیست.
ممنون یحیی جان از این که کامنت دادی و نظرت را گفتی. به نظرم این نیاز نه تنها یک نیاز اولیه و طبیعی نیست بلکه قسمت عمده ی آن متکی به بالا رفتن سرعت مقایسه است یعنی میتوانیم در کسری از ثانیه زندگی خصوصی افراد را از طریق مشاهده اینترنت مقایسه کنیم و اینجا موضوع جنون به اشتراک گذاری مطرح است و نه یک نیاز طبیعی مثل خوراک و پوشاک و مسکن.
جنون به اشتراک گذاری هم از پیدایش شبکه های اجتماعی ناشی شده که فاضلابهای از محتواهای خصوصی را پدید آورده اند و مصرفش فقط برای شرکتهای تبلیغاتی است.
فواد جان
این روزها به شدت درگیرم و فرصت نوشتن ندارم. اما پستت رو دیدم و حس کردم که باید تشکر و تایید کنم. موافقم و حتا دیدگاه رادیکال تری نسبت به شبکه های اجتماعی دارم.
ممنونم صدرا جان.
سلام آقای انصاری عزیز
امروز وبلاگتون رو از توی روزنوشته ها دیدم و اومدم اینجا . چند تا از پست هاتونو خوندم. مثل کامنتهاتون توی متتم خوب و دوست داشتنی بود.
خوشحالم که به واسطه متتم با حرفها و نظرهای شما دوستان خوب آشنا شدم. همیشه شاد و سلامت باشید.
سلام خانم یزدانی
خوشحالم که اینجا آمدید و من هم از اینکه با دوستان متممی آشنا هستم افتخار میکنم.