هر چیزی که دیگران زمین می انداختند من با خوشحالی آن را بلند کرده و در جیبم میگذاشتم!
هر چیزی که دیگران مثل کنه با شور و اشتیاق به آن می چسپیدند من مثل آب دهانی تف کردم
ده سال زودتر از دیگران بزرگ شدم
چیزی را دوست داشتم که مردم از آن متنفر بودند
از چیزی که دیگران به آن عشق میورزیدند نفرت داشتم
بعد فهمیدم که با دیگران یا عموم مردم تفاوتهای فاحشی دارم
بعد رنج بردم و رنج کشیدم و اذیت شدم
بعد فهمیدم که حق با من است
بعد فکر کردم
و بعد زندگی آغاز شد!