پ ن : همه برای زندگیشان برنامه ریزی دارند تا زمانیکه مشت محکمی به صورتشان نخورده.
همیشه و در هر قسمتی از زندگی برای ما مشکلاتی پیش می آید که غیر قابل پیش بینی و سخت و رنج آور است و امکان دارد هست ونیست و یا عواطف و شخصیتمان نابود شود لحظاتی که فکر و مغز از کار می افتد و دیگر نمیتوان آنالیز کرد یا فکر کرد لحظاتی که به آن می توان لحظات شکست یا Fail شدن زندگی نامید٫ در آبهای آرام شنا کردن را همه بلدند و میتوان صدها مثال و نمونه برای آن آورد ولی سوال این است که در چنین تلاطمی و در چنین لحظاتی چه کار باید کرد ؟
تعریف مسئله:
فکر کنم از انیشتین نقل شده بود که باید ۹۰ درصد از زمان را به تعریف مسئله اختصاص داد مسئله اگر به خوبی تعریف شود و بارها آن را تعریف کرد و بدانیم مشکلمان دقیقا چیست در پاره ای از اوقات خود به خود حل خواهد شد و میدانم که این مسئله اصلا مسئله ما نیست! یعنی عموما در همان تعریف مسئله مشکل حل می شود. مشکل بالا رفتن دلار و یا ارزان و گران شدن طلا نمی تواند مسئله ما باشد چون اساسا کلید حل آن در دست ما نیست و فکر کردن به آن هم بیهوده است.
جدا کردن موضوعات مختلف
حرف دوستان و نزدیکان شما٫ توصیه خانواده و رسانه ها٫ و قوانینی و عرف جامعه٫ تجربه های منفی حول موضوع مشابه٫ خرافات و بدشانسی٫ استرس های زمانی و مکانی٫ ترس٫ شجاعت بیش از حد٫ تصور شما از یک موضوع٫ انتظار دیگران از شما و …. تمام این حاشیه ها را باید با چاقوی تیز اندیشه از مسئله جدا کرد و آن را دور انداخت اینها روش حل موضوع را به بیراهه خواهند برد. ذهنتان را در تنهایی و در عمیق اندیشیدن یا در یک فضای سفید قرار دهید و تمام سوگیری و تعصب خود را به دور بیاندازید گرسنگی و تشنگی و نیازهای دیگر را برطرف کنید طوری که هیچکدام نتواند ذهنتان را به بیراهه ببرد و بعد از عریان شدن اندیشه فکر کردن را آغاز کنید و با بیرحمی تمام موضوع ر ااز زاویه های مختلف بررسی کنید.
تصمیم گیری در بحران
در مواقع بحرانی معمولا انسان رو به تصمیمات احمقانه و احساسی و هیرستیک می آورد و عاقل ترین انسانها را می توانیم شاهد باشیم که در عرض ۱ دقیقه خود را به هلاکت و بدبختی کشانده اند فقط به این دلیل که نتوانسته اند این لحظات شکست یا Fail را رد کنند. آنها توان تحمل کردن مشکلات را ندارند و سریعا می خواهند از آن فرار کنند به نظرم هیچ اشکالی ندارد که ما یک روز یا یک هفته خودمان را بدبخت ترین انسان فرض کنیم و تسلیم شویم . راهمان را عوض کنیم و شبیه بچه ای نباشیم که با حرکات عجولانه و گریه و زاری چیزی را به زور میخواهد به دست آورد و در کنار آن همه چیزش را می بازد نباید برای یک چیز با ارزش ۱ هزار تومان ۱ میلیون تومان پرداخت کنیم اصل موضوع همین است و گرنه همه میدانند که برای به دست آوردن باید چیزی را از دست داد. تسلیم شدن در برابر شکست و توقف و تفکر به معنی متوقف شدن ابدی نیست بلکه به این معنی است که در مورد پیشامدی فکر کنیم و ببینیم حقیقت چیست و موضوع واقعا تا چه حد بزرگ و حیاتی است.
برنولی
تصمیم گیری و تشخیص موقعیت مثل حل تمرین های ریاضی ساده نیست و پاک کردن ذهن و افکار احمقانه ای که مردم و رسانه ها و دوستانتان صبح تا شب در مغز شما فرو میکنند زمان بر است و این نظافت مغز محور اصلی تصمیم گیری عاقلانه هم هست. در ریاضی تابع برنولی داریم که میگه :
ارزش یک تصمیم = احتمال وقوع نتیجه * ارزش آن نتیجه برای من
خوب اینطوری خیلی ساده میشه مثلا من در یک آزمون شانس ۲ درصدی دارم و ارزش آن نیز برای من از ۱۰۰ واحد ۹۰ واحد است.
ولی قضیه اینه که ما در تخمین هایمان نه سواد عددی داریم و نه می فهمیم که ارزش یک موضوع چقدر است. همانطور که گفتم خطاهای شناختی مغز باعث می شود که نه درک درستی از اعداد داشته باشیم و نه ارزش یک موضوع را بفهمیم
حقیقت و واقعیت
راسل می گوید عقیده ها همیشه طرفدار خودش را دارد عقیده من عقیده تو و عقاید آنها ما عقاید خود را دوست داریم و دنیا پر از تبلیغ عقاید مختلف است ولی حقیقت متعلق به هیچ کس نیست حقیقت همه را می تواند زیر سوال ببرد حقیقت صاحبی ندارد برای همین کسی به خاطرش نمی جنگد و کسی از آن دفاع نمی کند حقیقت عموما بر خلاف عقاید ماست عقاید دوست داشتنی که حاضریم به خاطرش هر کاری بکنیم چون آنها را دوست داریم فارغ از اینکه حقیقت دارد یا نه اینجاست که تعصب و دوست داشتن عقیده ای مشخص و تک و جهی نگاه کردن به مسائل چهره زشت خود را نمایان می سازد. هر جنگ و مشکلی هم که در جهان وجود دارد بر سر عقیده است نه حقیقت چرا که حقیقت تمام عقاید را رد خواهد کرد همانطور که سقراط می گوید: چیزی که با تمام وجود خود به آن ایمان و اعتقاد داری الزاماحقیقت نیست.
پایان
بعد از روشن شدن مسئله تمام تمرکز ما باید روی این موضوع باشد که چه کار میتوان کرد به جای انکه فکر کنیم چه کار نمی توان کرد باید به شدنی ها و به کارهایی که همین الان میتوان انجام داد فکر کرد من میدانم که اگر آتش نشانی و پلیس و بیمارستان و … خوب عمل میکردند این اتفاق نمی افتاد ولی آیا در حال حاضر این موضوعات و اینکه شرایط مطلوب چگونه باید باشد می تواند کمکی بکند باید با هر چیزی که داریم و در هر نقطه ای که هستیم هر کاری از دستمان بر می آید انجام دهیم حتی اگر تاثیر اون کار به اندازه ۱ درصد باشد مهم نیست چرا که در عموم مسایلی که ما فرض میکنیم اختیارمان ۱۰۰ درصد است نهایت اختیارمان بین ۱۰ تا ۲۰ درصد است و موفقیت و رضایت و شادی نیز تمام بستگی به این اختیارات حداقلی دارد من نمی توانم به گذشته برگردم ولی امروز را می توانم با تفکرعوض کنم و من در حال مسابقه نیستم من بهترین فرد نیستم من بهترین وضعیت خودم هستم بهترین چیزی که میتوانم باشم نه بهترین کسی که وجود داردو باید قبول کرد که من نمیتوانم خیلی از چیزها بشوم بر خلاف تصورات آنتونی رابینز و دوستان! من با تاسی که دارم باید خوب بازی کنم بازی دیگر و تاسی دیگر متعلق به کس دیگری است که نه به من ربطی دارد و نه اساسا مهم است.
سلام آقای انصاری
به نظرم در مواردی هم که به خاطر انجام فعالیتی، شنیدن گفته ای، خواندن نوشته ای، رفتار شخصی و از این قبیل موارد خشنود میشیم، مهمه که در این مواقع هم توانایی فکر کردن را از دست ندیم. چون معمولا برای ما اولین چیزی که از توانایی فکر کردن تداعی میشه، بوجود آمدن مسئله ای ناخوشاینده. این در حالیست که فکر می کنم شاید نیاز باشه در شرایط خشنودی هم این توانایی را به کار ببریم و هیجان زده اقدام نکنیم. من، توانایی فکر کردنم در این گونه موارد ضعیف است:)
ببخشید اگر کمی نامربوط بود چون شما از مسئله نوشتید و هم چنین ممنون از نوشته ی خوب و تاثیر گذارتون. شاد باشید.
بله آقای سلمانی در خوشحالی و خوشبینی هم احساسات مانع از فکر کردن درست میشود
متشکرم