یکی از تواناییهای انسان تصور کردن است٫ یعنی می تواند بدون اینکه هیچ کار عینی و مشخصی را انجام دهد یک بهشت ذهنی در تصورات خود درست کند. در تصوراتش عاشق شود با معشوقه اش به کشورهای مخالف سفر کند و یا کسب و کارهای میلیاردی راه بیاندازد و یا قهرمانی سرشناس در رشته های مختلف ورزشی شود.
اعتراف میکنم که این کار تفریح جالبی است و من هم مثل همه در مقاطعی از زندگی این کار ار انجام داده ام و می دهم. جوان که بودم خودم را قهرمان بوکس در فیلمهای اکشن تصور میکردم و یا خودم را کارآفرین میلیاردی تصور میکردم.
خطر این موضوع زمانی احساس میشود که ما با تخیلات خود را در یک Comfort Zone قرار میدهیم و از تکرار این خیالات لذت میبریم و به آن اعتیاد پیدا میکنیم و به کل از فضای واقعیت دور می شویم.
فکر میکنم حضور بیش از حد در دنیای مجازی- انجام بازی های کامپیوتری- و یا حتی فیلم و کتاب اگر بیش از حد معمول باشد و اگر نتوانیم تعادلی بین واقعیت و تصور پیدا کنیم می تواند به سختی ما را فریب دهد و وارد یک دنیای خیالی و موهوم شویم.
عموما ما اوهام و خیالات زیادی می سازیم که مورد بحث و چالش قرارنگرفته است کسی آن را رد نکرده است و به مانع برخورد نکرده است نظیر رویاهای کسب و کار را میتوانیم در در دنیای شبه استارتاپ ها مشاهده کنیم که حجم زیادی از زمان خود را به تصور کردن و بازی خطرناکتر یعنی پیش بینی سپری میکنند و ما را با شتاب بیشتری به بیراهه میبرند نمی دانم انسان چطور با شعور خیلی کمی که دارد این اجازه را به خود میدهد که در مورد زندگی – مسایل اقتصادی روابط عاطفی و … به این دقت پیش بینی کند؟ پیش بینی یکی از آن دسته خزعبلاتی است که همیشه ما را به بیراهه میبرد چون واقعیت روبروی ما مبهم است دست به پیش بینی میزنیم تا آن را شفاف کنیم و همین کار باعث دفورمه شدن و تغییر شکل دادن واقعیت و موضوع سوال میشود.
ما جزییات و نقاط ضعف را حذف می کنیم چیزهای زیادی را نمی بینیم و در نظر نمی گیریم و با سرعت ۱۰ سال و ۲۰ آینده ار پیش بینی میکنیم این مزخرفات (تصورات و پیش بینی) از انسان موجودی غیر عملگرا وکاملا ذهنی میسازد موجودی مریض و آغشته به خیال و اوهام که در جهانی دیگر زندگی می کند.
به شخصه باور دارم که باید خیالهایمان را زندگی کنیم و دست از رویا و پیش بینی بشوییم. اگر یک مطلبی را در کتابی یا مقاله ای خوانده ایم قبل از شروع مطلب دوم مطلب اول را زندگی کنیم- تصورات و دانسته هایمان را به دنیای واقعیت بیاوریم و آنها را محک بزنیم – فضای واقعی را به بازی ترجیح دهیم. اگر دانشجو هستیم به جای تصورات و حفظ کرن مزخرفات در خصوص گل و گیاه یک میکروسکوپ بخریم و گل و گیاه را مورد آزمایش و بررسی موشکافانه قرار دهیم.
عینیات و تجارب واقعی و بررسی های علمی خودمان را به منابع رایگان اینترنتی ترجیح دهیم و با امیال طبیعی و با کارهای عینی و غیر ذهنی دوباره آشتی کنیم.
خوشم آمد به ویژه از مثال میکروسکوپ
ممنون آرش جان.
هر چند ترجیحات دانشجو فضای مجازی و دنیای ذهنی است
منم چون خیلی به محک زدن پرداختم، دیگه از پاس کردن درسای دانشگاه عقب افتادم. البته پشیمون نیستم؛ فقط دورهی کارشناسیم طولانیتر میشه. ولی اونچه واقعا یاد گرفتم و حفظ نکردم؛ کاربردی و ملموس هست.
فکر کنم با سیستم دانشگاهی موجود یا باید به فکر گرفتن نمرات خوب و ممتاز بود یا باید دنبال چیز یادگرفتن – یعنی دوتاش با هم نمیشه!
فواد به نظرم تیتر “چرا فکر کردن بدون عمل کردن خطرناک است” مقداری ناامیدکننده بود مثل این است که من بگویم کتاب خواندن بدون عملکردن خطرناک است. اصلاً خود کتاب خواندن در روزگار ما جزو عملترین عمل هاست. به نظرم باید انگلیسی کلمات متن را بنوبسی چون واقعا نمیشه گفت منظور از فکرکردن در نوشته تو همان فکرکردنی است که همیشه به آن توصیه شده یا نه. اگرچه شاید حرفهای تو بیشتر از جنس درددل بوده و نخواستی بحث علمی بکنی.
سلام علی جان حق با شماست بحث علمی در کار نیست و نیازی هم به نوشتن لغات انگلیسی نیست. قصد من تشویق به عملگرایی است و اگر خواندن بهترین کتاب هم نتواند رفتار یا اعمال من رو تغییر بده باز هم میگم تلف کردن وقت و خارج کردن زندگی شخصی از مسیر طبیعی است. صرف کتاب خواندن و مطالعه به تنهایی به نظرم نه تنها عمل نیست و مفید نیست بلکه بیشتر مضر است. ولی اگر فکر کردن به عمل ختم نشه چه اتفاقی می افته؟ تقیبا این کار شبیه میشه به عبادت شخصی حداقل در عبادت شخصی میتوان این فرض را در نظر گرفت که پاداش آن را در بهشت خواهیم گرفت ولی در امور دنیوی چه؟ اینکه صرف خواندن کتاب به تنهایی عمل است شبیه استدلال تعدادی از مذهبیون است که میگویند نگاه کردن به آیات قرآنی ثواب دارد ولی من ترجیح میدهم این زمان را صرف صاف کردن برآمدگی سرکوچه کنم تا ماشین ها راحت از کوچه عبور کنند به نظرم کار دوم مفید تر است.
سلام. خیلی ممنون از مطلبتون. جالب بود. من نکته ای که شما دارین با دیگران سهیم میشین رو می فهمم. ولی فکر نمی کنم تا این حد عمل گرایی و تجربه گرایی توی دنیای واقعی هم جواب بده. خیلی چیزا رو نمی تونیم تجربه کنیم اجازه نداریم یا زمانش نرسیده یا هر محدودیت دیگه ای. اگه بخوایم با همه چیز به دید تجربی و عمل گرا نگا کنیم و یا تعقل بیش از اندازه نتیجه اش میشه یه ادم محتاط و گاهی ترسو. دنیا جای قشنگی نمیشه.
دنیایی که ما توش زندگی می کنیم خودش خیلی واقعی نیست که بخوایم اینقدر واقعی بهش نگا کنیم. من نمی گم توی دنیای فنسی غرق بشیم که نتیجه اش میشه همون که هیچ کاری نمی کنی و به قول شما یه معتاد شدی.
به نظرم مرد اونه که یه تعادلی بین این دو برقرار کنه و هر کسی خودش باید بفهمه که چطوری این تعادل رو برقرار کنه.
سلام زهره خانم بله حق با شماست من هم با تعادل موافقم ولی در حال حاضر تمایل به بی عملی و خیالپردازی خیلی زیاده و اینقدر باید عملگرایی را تشویق کرد و این مطالب را تکرار کردد تا شاید کمی فضای موجود به عملگرایی نزدیک بشه. من افرادی رو دیدم که به جای ورزش کردن و یا عاشق شدن کتاب چگونه لاغر شویم و چگونه عاشق شویم خوانده اند و در همان مطالعه غرق شده و دیگر بیرون نیامدند. این دو تا مثال خیلی بدیهی و دم دست بود و گرنه مثالهای بیشتری میتوان زد.
من با هم با تعادل موافقم تعادلی مثل مطالعه در تاریکی شب و عملی کردن خوانده ها در روشنایی روز.
فؤاد گیان
(من تا مدتی هر چه بنویسم، اندیشه و مدل ذهنی قوی سیاه در ذهنم رسوب کرده است و احتمالا تا ناخودآگاهم پیش رفته است؛ بنابراین ابتدای مطلب می نویسم که هنوز این مدل ذهنی در من کامل نشده است و شاید همه نوشته ام به طور کامل اشتباه، و به مصداق اصلی آن «دست نوشته های یک احمق» باشد که البته هست.)
فکر کردن بدون عمل کردن خطرناک است. استعاره ای حداقل برای من «قوی سیاه» است. قهرا نخواهم توانست با داشتن «قوی سفید» برای قوهای سیاهی که در آینده پیش می آیند تصمیم بگیرم. این مثل تفاوت آرزو و هدف و خیال است. آرزوهای بزرگ فکر های بزرگی اند که محقق هم نمی شوند، اما به «اهداف» جهت می دهند و مسیر را مشخص می کنند. فراتر از این که ما با چه رویکردی این مسیر را می پیماییم، همواره در مسیر ما اتفاقاتی پیش می آیند که «قوی سیاه» اند. پیش بینی نمی شوند و تغییرات مهمی ایجاد میکنند. حال این که ما چطور برای رسیدن به هدف با این تغییرات قرار است روبرو شویم، هم «قوی سیاه» است. مجهول و نا معلوم و غیرقابل پیش بینی. اجازه بده بنویسم: بخش هایی از مدل ذهنی جهان که من برای درکشان آن ها را در مدلی ساده تر ریخته ام و گردشان کرده ام یا حذفشان کرده ام. آن ها وجود دارند و دست اندرکار تغییراتند اما برای مدل ذهنی من هضم نمی شوند.
متشکرم از توجه شما به این نوشته.
یاور گیان 🙂 – قوی سیاه توی لیست کتابهایی است که بایدحتما بخونم ولی هنوز فرصت نشده به همین خاطر نمیتونم دقیقا منظورت رو درک کنم هر وقت که اون کتاب رو خوندم به این کامنت برمیگردم
میتوانیم بعد از خواندن آن را Swipe کنیم. البته به شرطی که بعد از خواندن به دوستان متممی ارسال کنی.
فکر میکنم تا شش ماه آینده یا کمتر برایت بفرستم.
موافقم یاور جان می تونیم Swap کنیم.
من هم یک کتاب برات میفرستم