داستان کتابخوانی

داستان کتابخوانی من

میخواهم در مورد خودم بنویسم. در مورد اینکه از کجا کتابخواندن را شروع کردم و چه کتابهایی را خوانده ام.

زمانیکه من ۱۳ سالم بود خانواده ی ما و پدربزرگ ومادر بزرگم با هم توی یک خانه بزرگ و قدیمی زندگی میکردیم و همه ی مناسبات سبک سنتی خودش را حفظ کرده بود. در اون سالها عموی کوچکم پایش شکست و مجبور شد در خانه بماند حدود ۱ سال خانه نشین شد و بعدا هم نمیتوانست کار کند. عموم زیاد کتابخوان نبود ولی دوستای کتابخوانی داشت من هم همیشه دوست داشتم با افراد بزرگتر از خودم نشست و برخاست کنم و به هر زور و مصیبتی بود خودم را بین دوستان عمویم جا میدادم بعضی وقتها شب تا صبح بحث میکردند بحث های سیاسی و فلسفی و … (نه از ماهواره خبری بود و نه اینترنت و موبایل و … بیشتر علایق عموم و دوستانش بحث و البته رادیو گوش دادن بود)

یک از دوستهای عمویم که از همه کتابخوان تر بود برای عموم کتاب میاورد که حوصله ش سر نره تا اونجایی که یادمه در مورد عنوان کتابها باید بگم :  ساعت ۲۵ که یک رمان مربوط به یهودی فراری در جنگ دوم جهانی بود- رقص رنج یک رمان معاصر از نویسنده ایرانی در مورد فقر و فحشا و .. – در حیاط کوچک پاییز در زندان مجموعه اشعار اخوان ثالث- کتابهای ممنوعه که نمیشه اسمش رو اینجا آورد – کتاب شاهین آناوارزا نوشته یاشار کمال – کتاب زنده به گور صادق هدایت – و چند کتاب شعر وادبی دیگر به زبان کردی که همه ی این کتابها را اشرف(دوست عموم) برای عموم آورده بود. من هم با همین کتابهای دم دست شروع به مطالعه کردم و خوشحال از اینکه میتونم کتاب بخوانم.

دوره راهنمایی با همین کتابهایی که برای عمویم می آوردند کم کم تموم شد.سال سوم راهنمایی بودم و یکی از دوستام گفت چون عموم شوفاژکاری میکنه و تاسیسات کتابخانه را هم درست کرده دو تا کارت کتابخانه بهش هدیه دادند و من هم برای تو یکی از این کارتها را آوردم دوستم کتابخوان نبود و شاید یک بار هم کتابخانه نیامد بعد از دبیرستان هم مسیر ما از هم جدا شد و اون درس و مدرسه و اینها را ول کرد.

به کتابخانه عمومی که پایم باز شد انگار دنیا را بهم داده اند کتابهای بیشماری اونجا بود حتی کتابهای قبل از انقلاب که من فکر نمیکردم تو ی کتابخانه نگه دارند ولی بود. در اوایل دبیرستان سراغ ادبیات معاصر ایران رفتم  کتابهای صادق هدایت و صادق چوبک و ساعدی و صمد بهرنگی و اشعار اخوان و شاملو و هر کتابی که مربوط به این نسل طلایی ادبیات ایران بود با حرص و ولع خواندم. از طریق صادق هدایت با کتابهای کافکا آشنا شدم و همون زمان شروع به خوندن کتابهای کافکا کردم. خلاصه اینکه زمان زیادی را به کتابخوانی اختصاص داده بودم.

یکی دو سال از دبیرستان گذشت و سالهای آخر بود که سراغ ادبیات روسیه رفتم- داستایفسکی – تولستوی- گورکی – مارکف – فاده یف – شولوخف- بولگاکف – و … یکی دو سال ادبیات روسیه را زیر و رو کردم هر چند این ادبیات اینقدر وسیع و غنی است که اگر کسی تمام عمرش را بگذارد نمی تواند ۱۰ درصدش را زیر و رو کند. همین رو بگم که جنگ و صلح و آناکارنینا را در ۴ روز خواندم تقریبا روزی ۵۰۰ صفحه.

در حد فاصل بین دبیرستان و دانشگاه با ولع بسیار زیادی سراغ ادبیات سیاسی و چپ رفتم و حجم زیادی از کتابها و مقالات چپ را زیر و رو کردم . آ ثار مارکس- لنین- گورکی – چپ های ایران – ادبیات کوبا و چگوارا – چپهای اروپا و مشخصا رزا لوکزامبورگو و بسیاری از کتابهای دیگری که الان خاطرم نیست.

چون رشته ی دبیرستانم فنی و حرفه ای بود پیش دانشگاهی نداشتم و در ۱۷ سالگی دانشگاه قبول شدم (کرمانشاه) محیط دانشگاه کمی از مطالعه دورم کرد و سراغ کشف دنیای دور وبرم شدم و با دیوانگی که داشتم دوست داشتم هر چیزی را امتحان کنم و فقط به فکر خوشی و لذت و تفریح بودم. در ۲ سال دوره کاردانی چند کتاب در حوزه نرم افزار خواندم و زیاد روند کتابخوانی را ادامه ندادم بعد از اتمام کاردانی دوباره کتابخوانی شروع شد و این بار در سربازی بودم که دوباره سراغ کتابهای چنگیز آیتماتوف و شولوخف و سایر نویسندگان روس رفتم که شرح آن را دوران در لینک سربازی نوشته ام.

رفتن به کارشناسی هم با مطالعه دروس تخصصی نرم افزار همراه بود البته چند کتاب قطور در مورد اسلام خواندم و میخواستم اسلام را بفهمم یکی از اون کتابهای قطور ۱۰۰۰ صفحه ای نوشته محمد قطب بود به اسم اسلام و نابسامانیهای روشنفکران و چندین کتاب دیگر در خصوص مذهب. بعد از کارشناسی و شروع به کار کردن دوباره سراغ کتابهای تخصصی رفتم و چون در واحد کامپیوتر شرکت نفت بودم مطالعاتم در مورد شبکه های کامپیوتری بود در کنار این مطالعات به هک و اهمنیت علاقه مند شدم و حدود ۲ سال کار و مطالعه ی منظمی در زمینه شبکه و امنیت داشتم.و هنوز هم به شبکه و امنیت بیشتر علاقه دارم تا حوزه های دیگر کامپیوتر.

سال ۸۹ مشغول ثبت شرکت و رویا و استارتاپ و …. شدم و کل مطالعاتم رو کتابهای برایان تریسی تشکیل میداد در کنار برایان تریسی که تقریبا همه ی کتابهاش رو خوندم کتابهایی از جابز و بیل گیتس و سایر افراد موفق تکنولوژی میخواندم و در اون دنیا غرق بودم. با متمم زمانی آشنا شدم که به صورت تخصصی مشغول کارهای بازاریابی و فروش بودم و هر کتابی که در متمم معرفی میشد و یا سایر دوستان میگفتند مطالعه میکردم و لیست کتابهای بازاریابی و مدیریت و … که خوانده ام مربوط به دوره ی متمم است.در یکی دو سال اخیر هم سراغ ادبیات فرانسه رفتم و آثار روسو  وکامو سارتر و اگزوپری و آندره ژید و ولتر را زیر و رو کردم و عاشق تفکرات روسو شدم که الان هم ادامه داره . کتابهایی هم که توی این یک سال خوندم در همین بلاگ در موردش نوشتم.

در حال حاضر مطالعاتم محدود به تکنولوژی – بازاریابی و زبان انگلیسی است و اولویتهایم نیز همین کتابهاست مگر اینکه هوس کنم چیزی بخوانم!

 

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

9 دیدگاه برای «داستان کتابخوانی»

  1. باسلام
    داستان بسیار جالبی از کتابخوان شدنتون تعریف کردید و بسیار استفاده بردم
    بانگاه کردن به اولین کتابهایی که مطالعه یه حس خاصی پیدا میکنم
    به اینکه یه کتاب چقدر باعث پیشرفتم شده-به اینکه کتاب واقعا یه یار مهربان هست
    از پست جالبتون در صبح جمعه سپاسگزارم

  2. همیشه از خوندن تجربیات کتابخوانی دیگران لذت می برم. داستان کتابخوانی شما عالی بود.
    یه سوال :
    اگر با اطلاعات امروزت برگردی به 13 سالگیت باز هم همین مسیر رو طی می کنی ؟ همین کتابها رو میخونی ؟ یا مسیر دیگه ای رو انتخاب می کنی ؟

  3. ممنونم امین جان . به نظرم داستان همه ی ما یا بهتر بگم همه داستانها جالبه .
    خوب اگه با درک الانم برگردم دیگه من من نیستم خوب یا بد همین کتابها من رو به این نقطه و درک فعلی رسونده و شرایط محیطی و اتفاقات و تصادفات و سایر مسایل دخیل بوده . من به ادبیات علاقه دارم امین به نظرم الان هم علاقه دارم – کتابهای رمان و مطالعه ادبیات قطعا جاش ثابته اگر باز برگردم ولی سایر کتابها ثابت نیست و شاید عوض بشه.

  4. سلام
    چقد حسی خوبی داره که مطالعات آدم تو حوزه های انقد مختلف باشه! و چه جالب که توی هر دوره یک سری کتابای خاص رو خوندین.
    منم خیلی دوست دارم اینطوری باشم ولی همیشه یه سری کتاب میخرم و یه سری امانت میگیرم و یه سری دانلود میکنم، بعد یه خورده رو میذارم رو میز، یه خورده رو کنار تخت، یه خورده رو تو کیف مدرسم و قاطی پاطی از هر کدوم یه خورده میخونم! همیشه هم یه سری هستن که دوست دارم چند بار بخونمشون ولی کتابای نخونده هی آلارم میدن که اول ما تموم شیم بعد. :/ خلاصه که درگیرم.
    راستش به این فکر نکرده بودم که کتابخونی هم میتونه داستان داشته باشه. که البته به نظرم فقط داستان کتابخونی نیست، مسیر فکری آدم رو هم یه جورایی نشون میده.
    به فکر افتادم!

    1. بله من هم موافقم که مسیر فکری آدمها در مواجه با کتابها یا افراد مختلف شکل میگیره البته از اونطرف هم مسیر زندگی ما در انتخاب کتابهایی که میخونیم تاثیر داره و میشه گفت هر دو روی همئیگه تاثیر داره .

  5. سلام.داستان کتابخوانی تون رو خوندم و مجذوبش شدم.عالی بود..منم کتاب خوندن رو دوست دارم ولی دیر کتاب خوندن رو شروع کردم تقریبا از هجده سالگی..اما ادامه میدهم…توی داستانتون با متفکرانی اشنا شدم که کم کم میرم سراغشون🌹متشکر🌹

پاسخ دادن به donkishot لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *