بخش پایانی اعترافات

پست قبلی در مورد اعترافات

بالاخره این شاهکار ار خواندم – کتابی که من خواندم ترجمه مهستی بحرینی بود  که به نظرم خیلی خوب ترجمه شده و چیزی که باید بگم اینه که کتاب اول یعنی تا صفحه 332 کتاب خیلی منسجم و خوب تکمیل شده و روسو خودش هم میگه بقیه کتاب بررسی زیاد نشده و ممکنه منسجم نباشه به نظرم اگر کسی کتاب اول رو بخونه یعنی 300 صفحه اول را باز هم میتونه تا 70 درصد از اصل قضیه را بفهمد چون ادامه کتاب روسو زیاد مشغول بررسی شخصیت ها ی دیگر است و آخر کتاب هم ترس و سواس مدام اذیتش میکند و نمیگذارد آنچنان که در توانش هست بنویسد.
در کل باید بگم هر کسی که به ادبیا ت علاقه داره باید این کتاب رو بخونه من 5 ستاره به این کتاب دادم توی Goodreads به خاطر شجاعت و صداقت نویسنده اش و به خاطر افکار روشن و عاقلانه روسو

پاراگراف های پایانی این کتاب رو در این پست می نویسم

برای اینکه همیشه همان که هستم باشم نباید در هر جا که هستم از اینکه لباسم مطابق با وضعی باشد که برگزیده ام احساس شرم کنم ظاهرم ساده و نامرتب است. اما نه کثیف است و نه چرکین و ریشم به خودی خود اصلا کثیف نیست چون آن را طبیعت به من داده است و بر حسب زمانه و رسم آن گاهی هم زینت به شمار می آید. به نظرشان مسخره و گستاخ خواهم آمد. خوب! چه اهمیتی دارد؟ باید بتوانم تمسخر و ملامت را به شرط اینکه سزاوارش نباشم بر خود هموار کنم. 457

 

بیباک- مغرور- جسور – در همه جا با اعتماد به نفسی ظاهر می شدم که به خصوص چون هیچ پیرایه ای نداشت و به جای آنکه از رفتارم ناشی شود در جانم خانه داشت تزلزل ناپذیر بود. تحقیری که تاملات عمیقم نسبت به آداب و رسوم اصول اخلاقی و پیش داوری های قرنی که در آن میزیستم در من بر می انگیخت چنان بود که مرا به گفته های ریشخند آمیز کسانی که این اخلاقیات و پیش داوری ها را داشتند بی اعتنا می کرد و تاثیر شوخی ها ی آنان را با کلمات قصارم به همان آسانی که حشره ای را در میان انگشتانم له می کردم از بین می بردم. 502

 

با آنکه از همان زمان نامم در سراسر اروپا پیچیده بود همچنان سادگی و بی پیرایگی علایق نخستینم را حفظ کرده بودم. بیزاری شدیدم از هر چه گروه – جناح و فرقه نام داشت موجب شده بود که آزاد و مستقل بمانم و جز دلبستگی هایم اسیر هیچ قیدی نبودم. تنها- بیگانه – منزوی- بی پشتیبان- بی خانواده- بی هیچ علاقه ای جز به اصول اخلاقی و وظایفی که برای خود قایل بودم بیباکانه در جاده ی درستی و صداقت گام بر میداشتم و هرگز برای خوشایند کسی یا رعایت جانب او عدالت و حقیقت را زیر پا نگذاشتم – 590

 

ای کاش خواننده این اثر از من سرمشق بگیرد مانند من در خود فرو رود و با ژرف نگری در اعماق وجدان خویش اگر جرات دارد به خود بگوید:‌من از این مرد بهترم
اعترافات- روسو-آخرین جمله کتاب

نگاه به مسئله قدرت با عینک ریاضی راسل

کتاب قدرت نوشته راسل اولین کتابی است که از این فیلسوق منطقی و صلح دوست انگلیسی میخونم هر چند راسل یک ریاضیدان بوده است هر چند که نگاه ریاضی و منطقی به شرایط اجتماعی و سیاسی باعث می شود که ناظر از خیلی چیزها صرفنظر کند دقیقا کاری که ما در ریاضی میکردیم و از X صرفنظر میکردیم ولی در واقع همان جزییات و مسایل نقض لازمه که گفته بشه و تحلیل بشه ولی راسل اینقدر عاقل است که خود را به چیزی گره نزند و حکم قطعی را هم صادر نکند.

تمام بحث کتاب در مورد آثار و نتایج قدرت است و صحبت اینکه قدرت چیست و چگونه به دست می آید و چگونه باید آن را کنترل کرد. راسل قدرت را در دین و اخلاق در رهبران سیاسی و در کلیسا و نابغه ها و فلاسفه و میان پلیسان و نویسندگان و اشخاص عادی جستجو میکند و در مورد آن بحث میکند و آن را حلاجی میکند در جایی از کتاب به شدت به نیچه تاخته است و فلسفه ابر مرد و پهلوان را زیر سوال برده است. میگوید هر کسی که کتاب نیچه را بخواند خود فکر میکند که ابر مرد است و بقیه گوسفند پس میتواند بقیه را از بین ببرد در حالیکه فکر نمیکند شاید کس دیگری که همسایه من است همین حس را بکند و من را به شکل گوسفند قربانی ببیند. این از بین بردن بقیه فلسفه ی قدیمی است که تا کنون نیز دنبال شده شاید منظور داستایفسی از کشتن ربا خوار هم همین بود و اتفقا راسکولنیکف این حق ر ابرای خود قایل بود هر چند داستایفسکی در انتهای کتاب به عقل و وجدان بازگشت گرچه اول داستان میگفت هر مصلحی برای نجات جهان باید خون بریزد.

به جرات میتوانم بگویم که میان تفکر رهبران و افراد با نفوذ که خواند آثارشان را مفید می دانم فقط کامو و راسل را دیدم که انسان را از کشتن دیگران به خاطر آرمان و اهداف بر حذر داشته اند بقیه کسانی که با آنها آشنا هستم یا سکوت کرده اند یا تشویق به آدمکشی البته گروه جدید و نو از انسانها را باید کشت که تمام تمایز همینجاست که میگویند ما با کشتار فلان گروه مخالفیم ولی نظر خاصی در خصوص این افراد یا این نژاد نداریم.

در این کتاب راسل هم مثل کامو و مثل سایر روشنفکران غرب معتقدند که پیامبران افراد بزرگ و نابغه ای هستند که مسیر جهان را عوض کردند و آنها را صاحب وحی و منزلت خاصی نمی داند و فقط هوش و وسعت نظر آنها را که عموما از تنهایی و تفکر و رنج ناشی شده مورد بحث قرار می دهد. او در قسمتی ا زکتاب میگوید من چهار انسان بزرگ را میشناسم به اسم بودا و مسیح و گالیله و فیثاغورث که محتاج حکومت نبوده اند و قدرت را نه با زور بلکه با فراموش کردن خود و رواج علم یا اخلاق بین انسانها به دست آورده اند و می گوید پیامبر اسلام به خوشبختی و اخلاق برای همه انسانها می اندیشیده است و چون نفع عموم در این بوده و تفکراتش محدود به خود نبوده توفیق یافته است. در نتیجه راسل قدرت را تنها به شکلی میپذیرد که آشوب و جنگ بر پا نکند و در خدمت پیشرفت اخلاق و علم همه باشد و نه یک گروه و سازمان و فرد و شانس موفقیت و ماندگاری را هم برای صلح و اخلاق یعنی طوری که توضیح دادم قایل است.

در خصوص قدرت پلیس به جمله ی زیبایی اشاره می کند که

گرد آوری دلایل جرم متهم کاری است مورد علاقه مردم اما گردآوری دلایل برائت او کاری است مربوط به خود متهم  298

قسمت آخر کتاب را یعنی چند صفحه ای را به صحبت در مورد دمکراسی اختصاص میدهد و میگوید یک شهروند نه شورشی است و نه برده و با این خصوصیات است که هم سهم خود را میخواهد و هم برای دیگران هم آن سهم یا حق را قایل است راسل هیجانات هیستریک آرمانگرایی و تشنج و تعصب را باعث کشتار و جنگ می داند و میگوید ترکیب شکاکیت و جزمیت همچنان که در علم موثر است در جامعه و رفتار سیاسی نیز موثر است یعنی باید اینگونه پنداشت که نه میتوان حقیقت را کامل یافت و نه حقیقت دست نیافتنی است بلکه به مقداری از آن می توانیم دست پیدا کنیم او آرمانگرا ها و ناسیونالیستها ر اکه به راحتی آدم میکشند و جنگ راه می اندازند مورد نقد قرار میدهند شاید تفکرات راسل را میتوان در عمل و کردار گاندی مشاهده کرد یعنی همان قاطعیت بدون هیجان و بدون خونریزی و جنگ. البته گاندی همین مقابل را با کشور راسل یعنی انگلستان انجام داد!

من چند پاراگرافی را که شاید جان مایه ی کتاب باشد و شما را هم ترغیب کند که این کتاب خوب را بخوانید اینجا مینویسم در ضمن درست است که راسل فیلسوف است و این کتاب هم فلسفی اما به ساده ترین و عاقلانه ترین شیوه ممکن و با دقت و انظبات خاصی نوشته و باید بگویم که با همون ظرافت ترجمه شده ترجمه کسی مثل نجف دریابندری که کتابهای همنیگوی را هم ترجمه کرده و مترجمی به غایت توانا و حرفه ای است که در اوایل کتاب راسل را در چند زمینه به شدت نقد می کند و کمتر مترجمی رو سراغ داشته ام که با جرات و اطمینان چنین نقدی را از یک فیلسوف مشهور بکند آنهم با ذکر دلایل متعدد.

بیشتر مردم توانایی رهبری و به پیروزی رساندن گروهشان را ندارند و بنابراین سردسته ای را پیدا می کنند که به نظر می آید از شجاعت و توانایی لازم برای به دست آوردن قدرت بهره مند است. ص 33

 

میل به تسلیم که به اندازه میل به فرمان دادن واقعی و فراوان است از ترس ریشه می گیرد. نا فرمانترین دسته ی کودکان در یک موقعیت وحشت آور مانند آتش سوزی دستور یک بزرگ سال با کفایت را کاملا گوش می کنند. وقتی که جنگ جهانی اول پیش آمد طرفداران حق رای زنان با جورج لوید آشتی کردند. هر وقت که خطر شدیدی پیش بیاید میل غالب مردم این است که قدرتی پیدا کنند و به آن تسلیم شوند در این گونه لحظات کمتر کسی به فکر انقلاب می افتد. وقتی که جنگ در میگیرد. مردم همین احساس را نسبت به دولت پیدا می کنند. 35

 

یک ناطق زبردست وقتی که می خواهد حس جنگجویی را در مردم برانگیزد دو لایه عقیده را به آنها تلقین میکند: یک لایه سطحی که در آن قدرت دشمن را بزرگ جلوه می دهد تا وجود دلاوری بسیار ضروری شناخته شود و یک لایه عمقی که اعتقاد قطعی به پیروزی را در بردارد. شعاری مانند حق بر قدرت پیروز می شود هر دو عقیده را در برمیگیرد. ص 47

 

غالب ما وقتی لانه ی مورچگان را بهم ریخته ایم و سرگشتگی مورچگان را با لبخند تماشا کرده ایم اگر از بالای یک آسمانخراش رفت و آمد یکی از خیابانهای نیویورک را تماشا کرده ایم. اگر از بالای یک آسمانخراش رفت و آمد یکی از خیابانهای نیویورک را تماشا کنیم افراد انسانی دیگر انسان نیستند و قدری هم یاوه و بیهوده به نظر می آیند. اگر انسان مانند خدایان رعد و برق ر ادر اختیار داشته باشد ممکن است وسوسه شود و آذرخش را بر سر مردم بکوبد درست همان طور که کودک لانه ی مورچگان را خراب میکند برونو موسیلینی هم وقتی که از هواپیمای خود مردم حبشه را تماشا می کرده قطعا چنین احساسی داشته است. 48

 

میگویند که تقوا باعث می شود که وقتی من بمیرم به بهشت بروم باور کردن این حرف خوشایند است. بنابراین اگر آن را با قوت به من عرضه کنند احتمالا باور خواهم کرد. علت باور کردن در این مورد مانند مورد علم و آگاهی واقعیات نیست بلکه احساس خوشایندی است که از خود اعتقاد حاصل می شود. 156

 

یکی از امتیازات دموکراسی از نظر گاه دولت این است که دموکراسی فریب دادن مردم عادی را آسان تر می سازد زیرا که مردم گمان می کنند که دولت در دستان خودشان است . مخالفت با جنگی که پیروزی فوری نداشته باشد در دموکراسی بسیار دشوارتر از انواع دیگر حکومت است. در دموکراسی اکثریت فقط وقتی میتواند با دولت به مخالفت برخیزد که نخست نزد خود اقرار کند که داوری اش درباره رهبران برگزیده اشتباه بوده است. و این کار دشوار و ناخوشایند است. 158

 

اگر جهان در آینده نزدیک میان کمونیستها و فاشیستها تقسیم شود پیروزی نهایی نصیب هیچ کدام نخواهد شد. بلکه نصیب کسانی خواهد شد که شانه را بالا می اندازند و مانند کاندید قهرمان ولتر می گویند ” این مطلب خوب بیان شده ولی ما باید باغچه مان را شخم بزنیم ”  حد نهایی قدرت ایدولوژی را ملال و خستگی و راحت طلبی معین میکنند.  172

 

معتقدان با صداقت شائق اند که ایمان راستین را گسترش دهند دیگران هم ظاهرا همرنگ جماعت می وند. رفتار اول آزادی هوش و فهم انسانی را از میان می برد رفتار دوم ریاکاری را دامن می زند. 204

 

بهترین دلیل اینکه چرا سلطنت در انگلستان حکومتی است قوی این است که حکومتی است قابل فهم. توده نوع بشر این نوع حکومت را می فهمد ودر سایر جاهای جهان هم مشکل نوع دیگری را بفهمند. غالبا میگویند که مردمان تابع قوه ی تخیل هستند ولی درست تر این است که بگوییم مردمان تابع ضعف خود تخیل هستند.248 به نقل از کتاب مشروطیت انگلستان نوشته بیجهات

 

دیوانگانی را که دیوانگیشان به تصدیق پزشک رسیده باشد زنجیر میکنند زیرا وقتی که دعوایشان مورد تردید قرار میگیرد احتمال دارد که دست به خشونت بزنند. به دیوانگان تصدیق نشده اختیار ارتشهای نیرومند را واگذار می کنند تا دمار از روزگار هر عاقلی که دستشان می رسد برآورند. 274

 

به یاد دارم که در ژانویه 1910 روستایی پیر ابلهی به من گفت که خیال دارد به محافظه کاران رای بدهد(کاری که خلاف منافع او بود) زیرا به این نتیجه رسیده است که اگر لیبرالها پیروز شوند تا یک هفته بعد آلمانها مملکت را اشغال میکنند گمان نمی برم که آن مرد حتی یک بار هم در انتخابات شورای محلی خود رای داده باشد.هرچند از مسائل آن انتخابات شاید تا حدی سر در می آورد. این مسائل او را به هیجان نمی آورند زیرا چنان نبودند که هول و هراس عمومی را برانگیزند یا افسانه هایی را پدید آورند که این هول و هراس از آنها تغذیه می کند. 294

 

بخش چهارم – اعترافات روسو

بخشهای 1 و 2 و 3 را میتوانید در همین بلاگ بخوانید.

نمی دانم تا چند بخش دیگر باید در مورد اعترافات بنویسم ولی مهم نیست هر جا که لذت زیادی ببرم آن را مینویسم که شما هم بخوانید . الان تقریبا نصف کتاب را خوانده ام و هیچ لذتی را با آن همسان نمی بینم. به جرات میتوانم بگویم خواندن این کتاب انسان را عاقل میکند و او را سر عقل می آورد.

چیز جالب دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم این است که روسو با نوشتن کتاب قرارداد اجتماعی به عنوان نظریه پرداز اولیه سوسیالیسم مشهور شده سوسیالیسمی که هم اکنون در قسمت زیادی از اروپا اجرا میشود و آموزش و بهداشت و حمل و نقل و سایر مایجتاج مردم را در اختیار مالکیت عمومی قرار داده است و به نظرم بهترین شیوه برای یک حکومت سیاسی است.

با هم پاراگرافهای دیگری را از کتاب را با  میخوانیم.

گاه میگویند: شمشیر غلاف خود را می فرساید. این زبان حال من است. عشق ها و شورهایم به من زندگی بخشیدند و عشق ها و شورهایم مرا کشتند. خواهید پرسید کدام عشق ها و شورها؟‌ هیچ و پوچ: کودکانه ترین چیزهایی که در عالم وجود داشتند اما چنان مرا تحت تاثیر قرار دادند که گویی پای تصاحب هلن(از قهرمانان کتاب ایلیاد) یا تکیه زدن بر اورنگ پادشاهی جهان در میان است. ص 269و270

به فکرم رسید که برای آسودگی خاطر خود با این کار دست به نوعی پیشگوی بزنم. به خود گفتم: می روم و این سنگ را به درختی که در آن روبرو هست می اندازم. اگر به هدف خورد نشانه رستگاری است و اگر نخورد نشانه عذاب ابدی در حالیکه این را می گفتم سنگ را با دستی لرزان و با تپش قلبی طاقت فرسا اما چنان به خوبی پرتاب کردم که درست به وسط درخت اصابت کرد. و این در حقیقت کار دشواری نبود برای اینکه مخصوصا درختی بسیار بزرگ و بسیار نزدیک را انتخاب کردم از آن پس شکی در رستگاری خود نداشتم با به یاد آوردن این عمل برجسته نمی دانم باید به حال خود بخندم یا گریه کنم. شما ای مردان بزرگی که به طور قطع به من می خندید به خود ببالید اما به ضعف و زبونی ام ناسزا نگویید زیرا سوگند می خورم که خود به خوبی از آن آگاهم. ص 298

 

این کار را شجاعانه البته با اندکی افسوس اما با رضایتی درونی که برای نخستین بار در زندگی طعمش را چشیدم انجام دادم چون می توانستم به خود بگویم: شایسته احترام گذاشتن به خود هستم برای اینکه می توانم وظیفه را با لذت جویی ترجیح دهم. این نخستین دین حقیقی است که به مطالعه دارم. مطالعه بود که به من اندیشیدن و سنجیدن آموخت. پس از اصول اخلاقی پاکی که کمی پیشتر اختیار کرده بودم پس از قواعد خرد و تقوایی  که برای خود وضع کرده بودم و از پیروی از آنها احساس غرور می کردم. شرمندگی از ناپایداری در اندیشه ها و از اینکه چنین زود و چنین آشکار اصول اخلاقی خویش را انکار کرده ام بر میل به خوشی و لذت چیره شد. شاید در این تصمیم غرور هم به اندازه ی تقوا سهم داشت اما اگر این غرور عین تقوا نباشد تاثیری که بر جا می گذارد به اندازه ای با تاثیر آن یک همانندی دارد که اشتباه گرفتن آن با یکدیگر قابل گذشت است ص 318

بخش سوم از اعترافات روسو

برای خوندن بیشتر در خصوص این کتاب بهتره قسمتهای اول و دوم را هم بخوانید

بعضی کتابها  انسان را به درون و اعماق خود میکشاند شاید کتابهای موراکامی و داستایفسکی نمونه های بارزی از آن هستند ولی روسو از آن جهت که شما را کشیشی فرض کرده و تمام خوبی ها و بدی های خود را بروی شما گشوده است از این منظر شیرین تر باشد.

همزاد پنداری با روسو

خیلی از جاهای کتاب احساس توافق فکری با رسو میکنم مثلا من به شخصه هیچ کاری را بدون میل و انگیزه انجام نمیدهم حتی اگر برای کاری انگیزه  نداشته باشم محال است سمت انجام دادنش بروم از پولها روابط و خیلی چیزهایی دیگر هم به همین ترتیب گذشته ام ولی ناچیزترین اموری که انگیزه ای درونی مرا مجاب به انجامش کند به سمت آن رفته ام بهتر اگر بگویم پیرو روح خود بوده ام تا جسم خویش و تشابه دیگری که باید به آن اذعان کنم داشتن روحی سرکش و آزاد است هیچوقت در زیر فشار خلاقیتی بروز نداده ام و آسانترین کارها برایم دشوار بوده ولی اگر در محیطی آزاد و رها بوده ام و به میل خویش کاری را صورت داده ام به بهترین نحوی آن را به سر منزل مقصود رسانده ام همیشه در کنترل و مراقبت زبون شده ام و در رها شدن رشد کرده ام .

چند پاراگراف از کتاب 

نکته شگفت آور اینکه تخیل من تنها هنگامی به نحوی مطلوب برانگیخته می شود که خود در وضعی نامطلوب باشم و بر عکس هنگامی که همه در پیرامونم شا دو خندان اند شور و شادی کمتری دارد. ذهن نابسامانم نمی تواند به اسارت چیزها درآید. نمی تواند آن را بیاراید و زیباتر کند. می خواهد خود بیافریند. اشیا واقعی در نهایت امرهمانگونه که هستند در آن نقش می بندند. ذهن من تنها می تواند اشیا خیالی را بیاراید. اگر بخواهم تصویر بهار را بکشم باید در زمستان باشم. اگر بخواهم چشم اندازی زیبا ر اتوصیف کنم باید در میان دیوارها محصور باشم. و صد بار گفته ام که اگر مر ادر باستیل زندانی کنند در آنجا آزادی را به تصویر در خواهم آورد. ص 213

 

در میان توده ی مردم در جایی که عشق ها و سوداهای بزرگ گاه به گاه به سخن در می آیند صدای عواطفی که با فطرت پیوند دارند بسیار زود به زود به گوش میرسد در میان مردمی که در وضع بالاتری قرار دارنند این عواطف کاملا سرکوب شده اند و در پشت نقاب احساس هرگز چیزی جز سود پرستی و خودخواهی سخن نمی گوید. ص 184

 

به هر چیزی که تعلق خاطر می یابم همین وضع پیش می آید: علاقه ام افزایش می یابد به عشقی و شور بدل می شود و طولی نمی کشد که جز سرگرمی که بدان پرداخته ام چیز دیگری در جهان نمی بینم. پیری مرا از این بیماری بهبود نبخشیده و حتی از شدت آن نکاسته است و اکنون که این سطور را مینویسم همچون پیری یاوه گو بازهم شیفته پژوهش بی ثمری دیگر در زمینه ای شده ام که چیزی از آن در نمی یابم و کسانی که هم در جوانی بدان پرداخته اند ناگزیرند در سنی از آن دست بکشند که من تازه می خواهم آغاز کنم. ص 223

 

هیچ چیز بیش از اینکه عده ای مدام در اتاقی دربسته روبروی هم بنشینند و تنها کارشان این باشد که مدام پرگویی کننند ذهن را محدود نمی کند و موجب پیدایش مسایل پیش افتاده خبرچینی بدخواهی برای دیگران مردم آزاری و دروغ نمی شود. وقتی که همه سرگرمند تنها در صورتی لب به سخن باز میکنند که حرفی برای گفتن داشته باشند. اما وقتی که هیچ کاری نمی کنند حتما باید یکریز حرف بزنند و این از همه مزاحمت ها ناجورتر و خطرناک تر است. من حتی به خود اجازه میدهم که از این فراتر روم و تاکید کنم که برای ایجاد فضایی مطلوب در یک جمع نه تنها هر کسی باید به کاری بپردازد بلکه باید کاری باشد  که نیازمند اندکی دقت باشد. ص  249-250

کتاب دیدگاه های من و تفکر سیستمی ژاپن

 

g

برای دومین بار بود که این کتاب را خواندم و همون لذت بار اول را نیز بردم. کتاب از مجموعه مقالات ونظرات ماتسوشیتا گردآری شده که در مورد موضوعات مختلف است موضوعاتی مثل جنگ ژاپن٫ اقتصاد٫ اخلاق در تجارت و جدان کاری و وام و … خیلی از مسایل دیگر.

داشتن اصول و اهمیت دادن به کارهای جمعی و مهم دانستن قوانین و رفتارهای عاقلانه در اندیشه های ماتسوشیتا و همینطور نسل فداکار ژاپن نمایانه و با خوندن این کتاب میشه متوجه شد فاصله ی ما با 50 سال قبل ژاپن هم بسیار زیاده و اصولا تنبلی و خودخواهی و دروغ و  سایر صفاتی که به وفور از آن بهره مند هستیم در ژاپن خیلی کم یاب است.

میخواستم پاراگرافهایی از کتاب و براتون بنویسم.

فرض کنید درآمد ماهیانه من یک میلیون باشد٫ شرکت طرف قرارداد من از بابت کاری که از این طریق انجام شده عایدی نداشته است. ارزش کار من باید ده یا صد بربارب بیشتر و بهتر از دستمزدم باشد. من همواره از خودم سوال می کنم آیا در ازای کاری که انجام می دهم شایستگی دریافت این دستمزد را دارم تا شرکت بتواند از این طریق درآمد کافی کسب کرده و آن را برای سرمایه گذاری مجدد. پرداخت مالیات و سود سهام هزینه کند.امیدوارم هر یک از شما حاضرین در جلسه نیز گاهگاهی چنین پرسشی را از وجدان خود بپرسید سعی کنید در پایان هر ماه به ارزیابی عملکرد خود بپردازید تا دریابید به پیشرفت محل کار خود تا چه حد یاری کرده اید. ص 57

 

من در توان رایانه ها و یا صحت اطلاعاتی که ارایه میکنند شکی ندارم ولی باید مراقب باشیم برای شناخت خود به ماشین متکی نشویم. حتی با ظهور نسل پنجم بسیار مجهز زایانه ها و روباتهای بسیار دقیق و توانا نباید اجازه دهیم که امور شغلی و زندگی خصوصی ما را ماشینها تعیین کنند. زیرا با تمام این تفاسیر انسان باید خود را بهتر از هر کسی و هر وسیله ای بشناسد. ص 59

 

در حقیقت ما ژاپنی ها برای تحرک و تلاشی که فرد برای انجام کاری و یا مطالعه ی کتابی صرف می کند ارزش بیشتری نسبت به نتایجی که بدست می آورد قایل هستیم. بر همین اساس اگر نیت خیر داشته باشید و ثابت کنید که تلاش کرده اید حتی اگر به نتیجه دلخواه دست نیابید این فرصت را دارید که بخشیده شوید. ص 62

 

تجارت با هنر یک تفاوت اساسی دارد یک هنرمند با خلق یک اثر کم ارزش فقط خود را می آزارد در حالی که یک تولید کننده با تولید محصولات معیوب به افراد دیگری نیز آسیب می زند. بدتر از همه آنکه در صورت ورشکستگی تمامی افرادی که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم وابسته به او هستند خسارت خواهند دید. هر چه موسسه بزرگتر باشد آثار ناشی از شکست آن شدیدتر و غیر قابل کنترل تر خواهد بود. ص 117

 

بخش دوم از کتاب اعترافات روسو

نمیدانم چند بخش دیگر از این کتاب مانده است و چند پست دیگر از پاراگرافهای خوب این کتاب خواهم نوشت ولی مطمنم فعلا با این کتاب کار دارم!

هرگز در هیچ یک از لحظات زندگیم شادی یا دلتنگی ربطی به کسب منفعت یا تهیدستی و مسکنت نداشته است. در جریان زندگی پرفراز و نشیبم که پستی ها و بلندی هایش فراموش نشدنی است منی که اغلب بی جان و بی نان بوده ام همیشه فقر و فلاکت و ناز و نعمت را به یک چشم نگریسته ام. در صورت نیاز بعید نبود که من هم مثل هر کس دیگری گدایی کنم یا دست به دزدی بزنم اما از اینکه کارم به آنجا کشیده است آشفتگی به دل را ه نمی دادم. کمتر مردی به اندازه ی من شکوه و ناله کرده. کمتر مردی در زندگی به اندازه من اشک ریخته است . اما هرگز نه تنگدستی و نه ترس از افتادن در دام آن نتوانسته اند مرا به کشیدن آهی یا ریختن اشکی وادارند. دلم که در برابر ثروت و مکنت مقاومت ورزد. هر خوبی و بدی راستینی که سراغ داشته ایت آنهایی بوده اند که ربطی به مال و منال نداشته اند و هر گاه که خود را بدبخت ترین آدمیان احساس کرده ام درست هنگامی بوده که از آنچه ضروری است چیزی کم نداشته ام. ص 130

 

در گفتگو های دو نفره اشکال دیگری پیش می آید که به نظر من بدتر است و آن ضرورت سخن گفتن مداوم است. هنگامی که با شما حرف می زنند باید پاسخ دهید و اگر چیزی نگویند باید گفتگو را گرم نگاه دارید تنها همین اجبار تحمل ناپذیر کافی بود تا مرا از معاشرت دلزده کند هیچ عذابی را طاقت فرساتر از اجبار به گفتگوی بی تامل و مداوم نمی دانم. ص 145

 

کسانی که این مطلب را خواهند خواند به دیدن اینکه پس از آن همه مقدمات پیشرفته ترین ماجرای عاشقانه ام با بوسه زدن بر دست دختر پایان میگیرد از خندیدن به این ماجرها خودداری نخواهند کرد ای خوانندگان من اشتباه نکنید. شاید از عشق هایم که با بوسه زدن با بر دستی به پایانش می رساندم لذتی می بردم که شما از عشق هایتان که دست کم از آنجا آغازشان می کنید هرگر نخواهید برد. ص 173

 

کوچک ترین لذتی که در دسترسم باشد بیش از شادی های بهشت وسوسه ام می کند با این همه لذتی را که رنجی در پی داشته باشد مستثنی میکنم. این یکی وسوسه ام نمی کند زیرا من تنها شادی های ناب را دوست دارم و اگر آدمی بداند که پس از لذتی که می برد باید به پشیمانی تن دردهد هرگز نمی تواند از چنینی شادی هایی بهره مند شود. ص 182

 

بخش پایانی جان کلام – و دردی که تسکین یافت

این کتاب یک کتاب کاملا مردانه است و از دید یک مرد به یک رابطه سرد شده عاطفی نگاه می کند و همین طور یک رابطه ی جدیدی که به جز هیجان و جنون چیز دیگری برای اسکوبی ندارد٫ در واقع اسکوبی شریف به جبر محل اقامت و شغلش و بی اعتنایی همسرش و سایر مشکلات دیگر شرافت و اخلاق خود را کم کم می بازد و زندگی برایش غیر قابل تحمل می شود و با هر گامی که به سمت تمنیات قلبی می رود از خدا و مسیح دور می شود کم کم دست از همه چیز میشود و خود را کاملا گم میکند . یک رشته اتفاقات با شتاب سریع احاطه اش میکند و روز به رز او را در گرداب تباهی می بلعد.

توی سایت Goodreads من 5 ستاره به این کتاب عالی دادم این کتاب شروعی برای من بود شروعی برای خواندن شکوه و قدرت و سایر آثار گراهام گرین. این نویسنده یک نویسنده ی بسیار پخته و حرفه ای است که میداند به کجا میخواهد برسد دید عمیق او زندگی بسیار واقع گرایانه است و من را یاد تامس هاردی می اندازد کمی شبیه او مینویسد. بدون شفقت و بدون رحم این کتاب را به همه جوانان خام میانسالان خام و مسن های خام توصیه میکنم.

پاراگراف های دیگر از کتاب را با هم بخوانیم .

اسکوبی در برابر زنانی که از زیبایی٫ ظرافت و هوش برخوردار بودند. احساس مسولیت نمی کرد. چنین زنانی راه خود را پیدا می کردند. احساس او در مورد زنانی بود که نمی توانستند راهشان را بیابند. زنانی که قادر نبودند موقعیت خود را به عنوان زنی قابل و محترم به ثبت برسانند. زنانی از این دست به سرعت طرد می شدند و به هر مردی که می رسیدند از او طلب حمایت می کردند. کلمه ی ترحم را به همان سستی می گفتند که حرف از عشق می زدند. عشق و شوری اتفاقی و بی حساب و کتاب که از قلت تجربه بر می خاست . ص 196

 

اگر لوییز مانده بود من هرگز عاشق هلن نمی شدم این یوسف از من حق و السکوت نمی گرفت و اینطور نا امید نبودم. هنوز روی پای خود ایستاده بودم- همان خودی که در یادداشتهای 15 ساله نمود داشت نه این آدم شکسته. ولی البته به خاطر این کارها بود که حالا موفق شدم و به گروه شیاطین درآمدم. شیاطین کسانی هستند که در این دنیا فقط دنبال خودشان می گردند و با نفرت در ذهنش ادامه داد حالا حرکت خودم را ادامه می دهم از موفقیت لعنتی به موفقیت لعنتی دیگر. ص 277

شاهکاری از صداقت یک انسان- اعترافات روسو- بخش 1

200 صفحه از کتاب اعترافات روسو را خوانده ام و به نظرم این کتاب یکی از شاهکارهای چند قرن اخیر است. کتابی که میتوان از لحاظ وسعت تفکر کنار عصیانگر کامو یا سرمایه مارکس و یا اراده معطوف به قدرت نیچه گذاشت. هر چند من روسو را نمیتوانم با بقیه مقایسه کنم روسو بسیار ساده  مینویسد کاملا خارج از چهارچوب فکر میکند و وقایع را آنطوری که واقعا هست میبیند . کمترین ملاحظه ای در گفتارش ندارد و تمایلی به راضی کردن هیچ کس ندارد. قبلا از روسو شاهکار امیل را خوانده ام واین دومین اثر از روسو است که میخوانم و بعدا حتما قرارداد اجتماعی او را خواهم خواند. با این همه متفکری که فرانسه داشته است میفهمیم که چرا این کشور مهد روشنفکری و مسولیتهای اجتماعی است.

میخواهم چند پاراگراف طبق روال گذشته برایتان بنویسم.

من عاشق آزادی ام و بیزارم از اینکه در مضیقه  در رنج و در قید و بند باشم. پولی که در جیب دارم تا زمانی که دوام بیاورد٫ آزادی ام را تامین می کند و مرا از نقشه کشیدن برای به دست آوردن پولی دیگر  نیازی که همیشه از آن نفرت داشته ام٫ معاف می دارد: اما از بیم تمام شدنش عزیزش میدارم. پولی که در اختیار داریم  وسیله ای برای آزاد بودن است. پولی که به دنبالش هستیم وسیله ی بردگی. برای همین است که به دقت پس انداز میکنم و اشتیاقی برای هیچ چیز ندارم. ص 52

 

کودکی ام به هیچ روی به کودکی دیگران نمی مانست. همواره مانند مردان می اندیشیدم و احساس می کردم. تنها پس از بزرگ شدن بود که در رده ی طبیعی خود قرار گرفتمو در بدو تولد  از آن خارج شده بودم. از اینکه می خواهم فروتنانه وانمود کنم که اعجوبه ای هستم  به من خواهید خندید  کودکی را پیدا کنید که در شش سالگی به رمان علاقه مند شود. بدان دل ببندد و از مطالب آن چنان از خود بیخود شود که اشک گرم از دیده فرو ریزد. در این صورت برایم آشکار خواهد شد که خود پسندی ام احمقانه بوده است و خواهم پذیرفت که در اشتباهم. ص 81

 

عشق من صادقانه تر٫ و به جرات می توانم بگویم کامل تر از آن بود که بتوانم به آسانی احساس خوشبختی کنم. هرگز شیفتگی و شوری پاک تر و در عین حال پر هیجان تر از شور و شیفتگی من نبوده است و هرگز عشقی لطیف تر حقیقی تر و بی غرضانه تر از عشق من دیده نشده است. با طیب خاطر آماده بودم که خوشبختی ام را فدای خوشبختی کسی کنم که دوستش داشتم. آبروی او برایم از زندگی ام عزیزتر بود. و هرگز برای بالاترین لذتهای کامجویی نیز نمی خواستم لحظه ای به آرامشش لطمه بزنم. این امر سبب شد که آن قدر دقت آن قدر رازداری و آن قدر احتیاط در اقداماتم به کار ببندم که هرگز هیچ یک از آنها نتواند به جایی برسد. علت اینکه در عشق ورزی با زن ها موفقیت کمی به دست آورده ام همیشه این بوده است که آنها را زیاد دوست داشته ام. ص 99

 

 برای پی بردن به میزان شور و وجدم در آن هنگام باید دانست که دل من تا چه حد به کوچک ترین چیزی دستخوش هیجان میشود و با چه شدتی در خیال هدفی که او را به سوی خود می کشد – هر چند این هدف گاه بیهوده و باطل باشد- فرو می رود. عجیب ترین کودکانه ترین و احمقانه ترین نقشه ها اندیشه ای را که دوست دارم می پرورانند و با حقیقت نمایی وادارم می کنند که بدان بپردازم. ص 127

بعدا از اعترافات مینویسم دوباره…

 

گراهام گرین و داستان عشق رو به زوال – بخش اول

جان کلام اثر گراهام گرین با ترجمه پرتو اشراق

نام گراهام گرین همیشه برام جالب بود ولی هیچ وقت چیزی ازش نخونده بودم. این نویسنده پرکار چپ حدود 30 رمان نوشته که مشهورترینش کتاب شکوه قدرت است ولی نتونستم اون کتاب رو پیدا کنم و به ناچار به همین کتاب اکتفا کردم!

شاید اگر از سبک نویسنده خوشم بیاد شکوه قدرت رو هم بخونم. داستان حول عشق سرد شده و فشار عصبی روی یک کمیسر محلی می چرخد و مردی مثل سایر مردهای موجود که نمیتونه زنش رو خوشحال کنه و زنی مثل خیلی از زنها دمدمی و احساسی که روز به روز فکر و توان شوهرش رو تحلیل میبره .

نمیدونم چرا با خواندن این داستان یا د این روزها می افتم و وقتی اطرافم رو نگاه میکنم.

زنهایی رو میبینم که شریک شادی و خوشبختی هستند و بدبختی و رنج را مرد به تنهایی باید به دوش بکشد

زنهایی که فکر میکنند بدبختی کشیدن وظیفه ی یک مرد است!

زنهایی که ست کردن لباسهایشان را به هر چیزی ترجیح میدهند

زنهایی که تا قبل از ازدواج فقط یک آرزو داشتند و اونهم شوهر کردن بود ولی الان یک عالمه آرزو را از شوهر طلب میکنند

زنانی که نقش خود را پرنسسی در قصر میبینند که فقط باید محبت ببیند و نه محبت بکند و  به مرد فقط به عنوان عابر بانک نگاه میکند

زنانی که مرد را حتی تشویق به دزدی هم میکنند تا هزینه های عجیبشان را بپردازند و …

بگذریم بزارید چند پاراگراف از کتاب رو براتون بنویسیم البته خودم تا صفحه 200 را خوندم. شاید شما هم از کتاب خوشتون بیاد.

زندگی به نظر اسکوبی بسیار طولانی می آمد. نمی شد آزمودن آدمی در سالهای کمتری انجام پذیرد؟ نمی توانستیم در 7 سالگی اولین گناه کبیره مان را مرتکب شویم٫‌ در ده سالگی به خاطر عشق یا نفرت خودمان را خانه خراب کنیم٫ و در پانزده سالگی در بستر مرگ به رستگاری چنگ زنیم؟ ص 63

اسکوبی فکر کرد: حقیقت- چیزی که انسانها ارزش واقعی برایش قایل نیستند- فقط نمادی برای ریاضیدانان و فلاسفه است که به دنبالش بروند. در روابط بشری مهربانی و دروغ به هزاران حقیقت می ارزد . همیشه تلاش بی ثمری کرده بود تا دروغ هایش را حفظ کند و ادامه دهد. ص 70

 

نا امیدی بهایی بود که آدمی برای هدفی غیر قابل دسترس می پرداخت. می گویند این کار گناهی نابخشودنی است٫‌ اما گناهی است که آدمهای پست یا خبیث هرگز آن را مرتکب نمی شوند. چنین مردی همیشه امیدوار است که هرگز به نقطه انجماد آگاهی از شکست مطلق نخواهد رسید. فقط یک مرد خوب و شریف است که در قلب خود ظرفیت تحمل نکبت و بدبختی را دارد. ص 73

لحظه ای که زنش اون رو ترک میکنه و با کشتی به آفریقا میره

ناگهان دردی حقیقی٫ مثل لحظه مرگ ظاهر شد. مثل یک زندانی به دادرسی خود اعتقاد نداشت: مثل رویا بود. محکومیتش مثل رویا بود و واگنی که حرکت می کرد و ناگهان او بود که خود را پشت به دیوار یک دست و بی در و پنجره می دید و همه چیز واقعی به نظر می رسید. یک نفر با نهایت شهامت در برابر حقیقت ایستاده بود. ص 125

ادامه دارد! …

ناتور دشت – بخش دوم

کتاب رو تموم کردم و بیشتر از آخر داستان خوشم اومد و اینکه نویسنده سعی نکرد الکی آن را مهیج یا تلخ کند. میخوام پاراگرافهایی از کتاب را براتون بنویسم. جیمز میلر 40 صفحه ای در آخر کتاب آثار سلینجر رو بررسی کرده بود که خیلی بهم چسپید اگه این نقد پایانی و پایان طبیعی داستان نبود به این کتاب 3 ستاره میدادم به جای 4 ستاره توی گودریدز.

بعدش رفت . من و افسره به هم گفتیم که از ملاقات هم خوشوقت شدیم . این حالم رو بهم می زنه . همیشه دارم به یکی میگم : از ملاقاتت خوشحال شدم در صورتی که اصلا هم از ملاقاتش خوشحال نشدم. گرچه فکر میکنم اگه آدم بخواد زنده بمونه باید از این حرفها هم بزنه. ص 110

 

یه ساعتی توی حموم موندم و دوش گرفتم بعد رفتم تو رختخواب. کلی طول کشید تا خوابم ببره٫ خسته و کوفته نبودم ولی بالاخره خوابم برد. ولی کاری که دوست داشتم بکنم خودکشی بود دلم میخواست خودم رو از پنجره بندازم بیرون. احتمالا همین کار رو هم میکردم اگه مطمن بودم وقتی میرسم زمین یکی جمعم میکنه و روم رو میپوشونه. دوست نداشتم یه عده فضول احمق دورم جمع بشن و قیافه و هیکل خونیم را تماشا کنند. ص 131

مسئله اینه که وقتی دخترها از کسی خوششون میاد هر چقدر هم طرف پست و حرومزده باشه باز میگن پسره عقده ی حقارت داره. بر عکس اگه از یکی خوششون نیاد هر چقدر هم پسره خوب باشه میگن پسره از خود راضیه. حتی دخترهای خیلی باهوش هم اینطوری هستند. ص 169

 

یه چیزی که خیلی روم تاثیر گذاشت این خانومه بود که بغلم نشسته بود و همه اش گریه میکرد هر چی فیلم مزخرفتر میشد بیشتر گریه می کرد. آدم فکر میکرد چون آدم مهربونیه داره گریه میکنه ولی از این خبرها نبود من بغلش نشسته بودم و میدونم. یه بچه همراهش بود که طفلک خیلی خسته شده بود و میخواست بره دستشویی ولی خانومه هی بهش میگفت که آروم بگیره و مواظب رفتارش باشه. اون اندازه یک گرگ سقی القلب بود. بعضی ها این طوری هستند. واسه یه فیلم چرت و پرت اشک می ریزند ولی در اغلب موارد حرومزده های پستی هستند جدی میگم. ص 173

 

میدونم مرده! فکر میکنی نمیدونم؟ ولی باز هم میتونم دوستش داشته باشم. نمی تونم؟‌ فقط به خاطر اینکه یکی مرده از دوست داشتنش دست نمی کشیم که. مخصوصا وقتی از همه ی اونهایی که زنده هستند هزار بار هم بهتره. ص 210

 

مشخصه یک مرد نابالغ این است که میل دارد به دلیلی با شرافت بمیرد و مشخصه ی یک مرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی با تواضع زندگی کند ص 231

این آخرین جمله ای که نوشتم جانمایه ی کل کتاب و آثار سلینجر بود البته این جمله رو از یک روانکاو به اسم ویلهلم استکل نقل کرده .

شاید کتاب بعدی که در موردش بنویسم کتاب اعترافات روسو باشه هنوز 100 صفحه ای از اون کتاب رو خوندم و هنوز اول راه هستم.