امروز داشتم چیزهایی رو در مورد مارکی دوساد میخوندم یعنی داشتم رمان آهستگی میلان کوندرا رو میخوندم که یهو رسیدم به اسم ساد قبلا توی عصیانگر آلبر کامو خیلی در موردش نوشته بود و نقدش کرده بود و در کل آلبر کامو میگفت زندانی بودن ساد به مدت 30 سال از اون یک عقده ای و روانی ساخته کسی که روحیات مریضش رو به ادبیات و هنر و فلسفه آورده ! . فکر کنم ساد نسخه ی تندرو تر از روسو است به هر حال حتما بعدا از ساد(سادیسم رو از اسم مارکی دوساد گرفتند) کتابی میخونم کسی که میگه رذیلت همان فضیلت است و در مدح روابط جنسی آزاد و فساد و شرارت و خرابکاری همتا ندارد! کسی که شبیه یک شیطان عاقل است. وقتی داشتم تو اینترنت جستجو میکردم به بلاگ فراز رسیدم و مطلب خوبی رو خوندم که میخوام اینجا کپی کنم. البته بعدا خودم اگر چیزی از ساد خوندم در موردش مینویسم.
پيوند نام ماركي دوساد با خشن ترين، دلهره آورترين و ساديسمي ترين انواع نوشتار، او را، تا حد يك شيطان ادبي، رازآميز و معمايي كرده است. نوشته هاي ماركي دوساد، اكثرا حول و حوش اين اصل محوري شكل گرفته اند كه «فضيلت رذيلت است و رذيلت فضيلت». وي در كتاب خود «خوشبختي هاي رذيلت، بدبختي هاي فضيلت»، با واشكافي كامل اين موضوع، اذعان مي كند كه اين مسئله، نيازي به سوگواري و غصه خوردن ندارد، بلكه قانون تاريخ و روزگار همين است.
او از هرزگي، شرارت، فساد و انحطاط و سرسپردگي به غرايز حيواني حرف مي زند، ولي صرفا ستايش گر انحراف و خشونت نيست، بلكه به دنبال يافتن منطق دروني اين مقولات، بنا كردن زيبايي شناسي انحراف و نهايتا شالوده شكني آن نيز هست.او نه تنها ارزش هاي عصر عقلانيت را رد مي كند، بلكه آن ها را واژگون هم مي سازد: «من انحرافاتم را با عقلانيت توجيه مي كنم!»؛ يعني ساد منطق دروني عقلانيت را انحراف مي داند.
او معتقد بود كه بسياري از ايده هاي حوزه عقلانيت و منطق را ويران كرده است. اما تنها جلوه اي از عقلانيت كه هنوز نزد ساد معتبر بود، «منطق كور طبيعت» است: يك منطق خشن و ويرانگر كه موضوع يكي ديگر از كتاب هاي او هم هست. ساد نمايش بي قيد و شرط انحراف را جايگزين قلمرو اخلاقي كانتي مي كند و بدين ترتيب ساد را مي توان يكي از سرسخت ترين منتقدان كانت و فلسفه عقلانيت گراي او دانست
تلاش هاي ساد اما، صرفا ايده آليستي يا در حوزه كار ادبي باقي نماند بلكه وي ايده هايش را زندگي كرد: متكبر، خشن، سودايي، افراطي در همه چيز و داراي تخيلي فاسد درباره همه چيزهايي كه هرگز به ذهن خطور نمي كند. نگرش او خشم همه متعصبان ديني را برانگيخت و او راتا پاي اعدام برد. ساد مي گفت كه براي راحت شدن از شر او، يا بايد بكشندش يا براي ابد حبسش كنند؛ چرا كه او هيچ گاه تغيير نخواهد كرد و واقعا هم هيچ گاه عوض نشد.
او 27 سال تمام، به جرم هاي مختلف در زندان بود و سه بار به مرگ محكوم شد و هر سه بار به نحوي قسر در رفت. او بخش عمده آثارش را در زندان يا تيمارستان نوشته است. با اين همه، بايد دانست غرايزي كه ماركي دوساد بر آنها تأييد مي كرد واقعا از اخلاقيات مرسوم يا به اصطلاح بورژوايي، انساني تر و شرافتمندانه تر بودند يا به قول خود او: «تمام احكام اخلاقي جهانشمول افسانه هايي بي اساسند.»
ساد، در يكي از معروف ترين كتاب هايش، «ژوستين»، در مورد رفتار يك دختر جوان مي نويسد كه در دنيايي غيراخلاقي و برساخته از ظلم و ستم زندگي مي كند. در اين قصه، نيروهاي سازنده جهان، به عنوان چهره هايي شيطاني ترسيم مي شوند و ژوستين به محض اين كه اين حقيقت اساسي را درك و انكار مي كند، محكوم به رنج مي شود. در نتيجه، ژوستين همه ارزش ها را واژگون مي بيند. خواهر او، ژوليت كه به شكل بي شرمانه اي از همه خوشي ها و لذت هاي شيطاني بهره مي برد، در كمال راحتي و آرامش روزگار مي گذراند و اين نشان دهنده برهم خوردن تعادل در نظام فضيلت/ رذيلت است. ژوليت كه سرسپرده غرايز شيطاني است، حاكم مي شود و ژوستين محكوم و به نظر ساد، اين تنها نتيجه «معقول» و «پذيرفتني» است!
اما كار ساد، حتي پيچيده تر از اين حرف ها است: او با لحني كنايي، حتي تقابل ميان عقلانيت و انحراف، شهروند درستكار طبقه متوسط و تبهكار پست منحرف و … را زير سئوال مي برد.در واقع از نظر ساد، سرشت اصلي عقلانيت، خشونت و انحراف است و اين ميراث بزرگي است كه از ساد به نظريه پردازان ادبيات پسامدرن، منتقدان مدرنيته، گروه هاي آنارشيست، آنتاگونيست (مخالف خوان) و هواداران نظريه اختلال (queer) رسيده است.
ماركي دوساد در رمان «صدو بيست روز سدوم»، به مردماني سودايي و پريشان خيال مي پردازد كه از جامعه گريخته اند و به قلعه اي پرت افتاده رفته اند و در آنجا يك زندگي روزمره كاملا دقيق، برنامه ريزي شده و منظم را آغاز كرده اند. اما اين زندگي منطقي روزمره، يك زندگي كاملا منحرف است و آداب و اصول برنامه ريزي شده اي دارد.در اينجا، ساد علاوه بر انتقاد از نظام عقلاني مدرنيته، به كاري پاروديك هم دست زده است: هجوم فرض هاي پيشين روايت مجلسي و شخصيت پردازي هاي دقيق و منطقي. او حتي به شيوه اي اكسپرسيونيستي، هميشه شخص را از خلال توده اي بي نام و بي هويت از اشخاص، توصيف كرده است.چيزي كه پازوليني- كارگردان بزرگ ايتاليايي- در روايت سينمايي اش از «صدوبيست روز سدوم » بر آن متمركز شد و نقدي بي همتا از فاشيسم ارائه داد: فاشيسمي كه مبتني بر انحراف جنسي، عدم تكامل شخصيت رواني و از همه مهم تر نوشتار است.