جهان با من برقص

پ ن: خطر اسپویل شدن جدی است اگرچه فیلم داستان خاصی ندارد

سروش صحت در برنامه کتاب باز بارها مسئله مرگ رو با مهمان های مختلف مطرح کرده البته نویسندگان مختلف خیلی زیاد به این موضوع پرداخته اند که شاید مشهورترینشان مرگ ایوان ایلیچ نوشته تولستوی باشد.

در یک دورهمی که موضوع برنامه تولستوی بود بعضی از مهمان های برنامه میگفتند که این اثر تولستوی را باید بعد از آخرین آثارش خوند چون داستانهای تولستوی از شور و جوانی شروع میشه و به مرگ میرسه و بهتره جنگ و صلح و آناکارنینا رو خوند و بعد سراغ سایر آثارش رفت و در انتها مرگ ایوان ایلیچ را خواند من برحسب تصادف و نه عمدی این اثر تولستوی رو بعد از سایر آثارش مثل جنگ و صلح و آناکارنینا و ارباب و بنده ، پول و شیطان و  پدرسرگئی و … خوندم (رستاخیز رو خریدم ولی نخوندم) و به جد لذت بردم. مهران مدیری هم که برخلاف سروش صحت و فراستی عاشق تولستوی است این کتاب رو بهترین کتابی که خونده معرفی کرد. من هم این کتاب رو خیلی دوست دارم و البته در دعوای داستایفسکی بهتره یا تولستوی من تورگنیف رو هم کنار این دو میزارم و میگم هر سه عالیند و این سه نفر ادبیات کلاسیک روس رو با هم ساختن که البته وامدار پوشکین و گوگول هستند یعنی وام دار “دخترسروان” و “شنل” میخوام اینو بگم که هر کسی به نفر قبلش بدهکاره.

اما فیلم:

موضوع فیلم در مورد مرگ یکی از شخصیت هاست. که البته میداند تا دو ماه بعد زنده خواهد ماند.

در سکانسی که جهان در داخل طویله است و از دوستانش ناامید شده به گاو میگه دوستهای تو گاو هستند و دوست های من هم همینطور از این نظر فرقی با هم نداریم. اطرافیانش و حتی دخترش آنچنان که باید و شاید است به او نمی پردازند و برایش تاسف نمیخورند. که در انتهای داستان به این نتیجه میرسد که هر کسی زندگی خودش را دارد و این موضوع را پذیرفت که آدم ها با هم متفاوتند وهمینکه کنار هم باشند کافیه نیازی نیست همه ی مردم آنچنان باشند که ما میخواهیم.

اما جانمایه داستان صحبت های آخر فیلم است که جهان میگوید آیا من طوری زندگی کرده ام که از آینده طلب داشته باشم آیا کاری کرده ام که اثرات مثبت آن در آینده باقی مانده باشد؟ تعریف میکرد که برای خرید خونه پول لازم داشته و از دوستش قرض کرده و موقعی که خواسته آن را پس بدهد دوستش گفته این بدهی تو به نفر بعدی است و من آن ر ااز تو پس نمیگیرم و تو هم از نفر بعدی پس نگیر. چه دوست خوبی.

این میتونه هدف زندگی ما هم باشه:

ما به آینده بدهکاریم و باید طوری زندگی کنیم که در موقع مرگ طلبکار باشیم نه بدهکار.

پ ن پایانی: فیلم رو ببینید کتاب مرگ ایوان ایلیچ رو هم بخونید همین!

https://static1.shomanews.com/thumbnail/LvxcrFwQCPjx/rRvjtZexuU_cAYC4vUQ0VUBPX8SpERyzql4FJWeYUjy5yClMGuME-wjbl3Snx6dwqQ7MYGvarH8,/%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%B4+%D8%B5%D8%AD%D8%AA.jpg

قاتل اهلی، خواب مخاطب با لالایی کیمیایی

http://www.sourehcinema.ir/website_contents/uploads/2018/05/ghatel-ahli.jpg

دیشب فیلم قاتل اهلی به کارگردانی مسعود کیمیایی را دیدم. نام پرویز پرستویی و پولاد کیمیایی و پگاه آهنگرانی هر کسی را میتواند وسوسه کند که این فیلم را نگاه کند.یک فیلم فارسی دیگر از مسعود کیمیای البته با حال و هوای مدرن.

پرویز پرستویی یک رزمنده ی با وجدان است که حس و حالش در عرفان شرقی و جبهه جا مانده است او وارد دنیای نامردی شده که برادران دیروز و قاچاقچیان امروز با واردات غیر مجاز هست و نیستش را نابود کرده اند. گویا از میان هزاران مدعی یکی دو نفر به حرفها و اعتقاداتش پایبند بوده.

ما همیشه فیلم گنگسترهای آمریکایی و مافیای ایتالیایی را با ولع نگاه کرده و کیف کرده ایم این بار کیمیایی از برادران گنگستر وطنی با اختلاس های میلیاردی و نفوذ به صداوسیما و مجلس و .. می گوید . کسانی که به راحتی آب خوردن و صرفا برای پول هر کسی را بدون لحظه ای تامل به قتل میرسانند.

فیلم اما باز هم فارسی بود به جای قیصر این بار کیمیایی از امیر جدیدی خوشتیپ و قد بلند استفاده کرده بود نمیدانم آیا مردانگی و شجاعت و درستکاری صرفا کار خوشتیپ هاست؟ به قول نادر فتوره چی ما که زیبا و خوشتیپ نیستیم چه کار باید بکنیم تکلیف ما چیست؟

سیاوش (با بازی امیر جدیدی) باز هم برای نجات آبروی حاج آقا دکتر سروش ( حاج آقا دکتر!) دست به قتل می زند آنهم در استخر و حمام شبیه قیصر اونهم در سال ۲۰۱۸ مزخرف تر این که توی سونا چاقو بود و زاهدی با چاقو قیصر رو زخمی میکنه گویا کیمیایی این چاقوی لعنتی را از دهه ۴۰ و ۵۰ کش رفته و وارد فیلم قاتل اهلی کرده است.

قهرمانی با کت و شلوار مشکی و پیراهن یقه باز سفید شبیه قهرمانهای دهه ی ۵۰ جالب اینکه بعدا کیمیایی با پررویی تمام از زبان بهمن(پولاد کیمیایی) اشاره میکند  که نسل فعلی را فراموش کرده ایم و نسل جدید را نفمیده ایم آقای کیمیای شما که قهرمانهایت همان قهرمانهای فیلم فارسی است چطور میخواهی این نسل را بفهمی  ؟ چطور میخواهی نسل جدید را بفهمی ؟ به کی انتقاد میکنی، به خودت؟ چرا قهرمانهایت تحصیلکرده نیستند ؟ چرا قهرمانهایت چاقودارند ؟ چرا لحن حرف زدنشان احساسی و گنده گویی و رجز خوانی فیلم فارسی است؟ مگه ما اینجوری هستیم ؟ سر آخر کیمیایی نمیداند با قهرمانهایش چه کند سیاوش را با چاقو نفله میکند و حاج آقا دکتر را هم با گلوله شبیه دوران جنگ به سینه قبرستان میفرستد.

فیلم پر از دیالوگ های طولانی و فلسفی وبریده بریده و احمقانه است ضعف دوربین و نمایش و بازیگری و قصه با دیالوگ میخواهد جبران شود کاری که سینمای ایران را جدیدا به وراجی کشانده است کسی نیست بگوید این همه دیالوگ گنده را چرا به وسیله کتاب انتشار نمیدهی این همه حرف را که نمیشود در داخل یک فیلم جا زد گویا نوشتن هم کار دشواری برای شماست مسامحه ی جالبی است لایی کشیدن بین فیلمسازی و نویسندگی در حالیکه هیچ کدام را بلد نباشی . در فیلم همه فیلسوف شده اند و مرتب حرف میزنند شاید چون بلد نیستند بازی کنند. نامجو مطلق بعد از بازی ایران و اسپانیا میگفت ما ضعف تاکتیکی را با دوندگی جبران میکنیم توی سینما هم ظاهرا ضعف داستان و ایده پردازی و نمایش و دوربین را با وراجی جبران میکنیم.

جناب آقای کیمیایی قهرمانهای ما آدم های معمولی هستند. ما به عنوان نسل فعلی کله خر و رجز خوات و لات و تکرو نیستیم  ما به قهرمان نیاز نداریم ما به اتحاد و همبستگی به صبر ، نظم و آگاهی نیاز داریم ما دنبال هیاهو و تشویق دیگران نیستیم ما خوشتیپ و قد بلند نیستیم ما با صبر و نظم و آگاهی دنیای اطرافمان را تغییر خواهیم داد و سالهاست که از نسل فیلم فارسی و از شما عبور کرده ایم برای ما متاسف نباش چرا که ما برای شما متاسفیم.

کمدی انسانی، داستان رسیدن اما به جایی دیگر

http://moviemag.ir/images/phocagallery/9017/comedie_ensani/thumbs/phoca_thumb_l_1.jpg

پ ن اول : داستان فیلم در خلال این متن لو میرود.

پ ن دوم: شخصیتهای داستان بی نام هستند ولی من از شخصیت اصلی داستان که آن را آرمان درویش بازی کرده است با همان عنوان آرمان استفاده میکنم.

فیلم کمدی انسانی یک فیلم آرام و البته متفاوت ایرانی است، فیلم در مورد پوزخند زندگی و سرنوشت به ایده ها وعلایق یک انسان است. داستان رسیدن اما به جایی دیگر، داستان موفق شدن اما به شکلی دیگر. تهیه کننده و کارگردان و نویسنده ی فیلم محمد هادی کریمی است و بازیگرانی چون آرمان درویش، هومن سیدی و نیکی کریمی در آن بازی کرده اند.

داستان فیلم به قبل از انقلاب برمیگردد. داستان یک جوان در لباس نظامی که در انتهای فیلم به تحولات انقلاب ۵۷ می رسد. اما نکته ی خوب فیلم این است که آرمان در زمانی که انقلاب میشود نگهبان یک موزه ی هنری است و تمام وظیفه اش را در چهارچوب حفظ و حراست از آن موزه می داند در واقع نه انقلابی است و نه ضد انقلاب و درسکانسی از فیلم میگوید من توی موزه میمانم و در مقابل حمله ی هر دو جناح به موزه مقاومت میکنم. در واقع آرمان در وسط ایستاده است میان دو گروهی که احساسات بر عقلشان چیره شده و کاری جز کشتن بلد نیستند.

اما این یک برش کوتاه از فیلم بود موضوع اصلی فیلم همان تراژدی های پیش بینی نشده است همان کمدی انسانی. مادر آرمان یک زن فعال و  البته غمگین است که میخواهد با درس خواندن و دانشگاه رفتن برای خودش کسی شود. شغل خوبی پیدا کند و بچه ی بی پدرش را بزرگ کند اما جوانمرگ میشود و در اثر یک بیماری فوت میکند. به همین سادگی آرزوهای یک انسان به باد میرود.

آرمان چپ دست است ولی مدرسه و خانواده و جامعه از او میخواهند که با دست راست بنویسد. مادرش به او میگوید که اگر با جامعه فرق داشته باشی جامعه تمام تلاشش را میکند تا او را شبیه خودشان بکند. در کودکی دست چپ او را میبندند تا به زور با دست راست کار کند و مشق بنویسد طنز ماجرا اینجاست که در جوانی و بعد از یک مسابقه بوکس طرف راستش کاملا فلج میشود و مجبور میشود از نو یاد بگیرد که این بار با دست چپ بنویسد و نقاشی کند.

تنها کسی که در کودکی ایرادی به چپ دست بودن او نگرفت و نقاشی هایش را تحسین میکرد و به او چیزهای زیادی یاد داد یک فعال سیاسی فراری بود که در خانه ویرانه همسایه شان مخفی شده بود و تمام شهر به دنبال او بودند تا او را به زندان بیندازند. و باز هم کمدی انسانی یعنی کسی که لیاقت زندگی کردن و معلم بودن را داشت باید به دست حکومت وقت از بین میرفت.

در کودکی ناظم مدرسه(هومن سیدی) از آرمان میخواست که بچه ننه نباشد وفحش های آبدار یاد بگیرد میگفت اگر لطافت و مهربانی داشته باشی در آینده بین این همه گرگ در جامعه تیکه پاره میشوی. از او میخواست به جای کشیدن خانه و درخت و باغ شکل تانک و اسلحه و کشتار مردم را رسم کند. کمدی انسانی دیگر این بود که در اواخر فیلم ناظم که نقش یک انقلابی دو آتشه را بازی میکرد آرمان را دستگیر کرد و در چشمانش نگاه کرد و گفت چه صورت خشنی داری! معلومه که آدمهای زیادی را کشته ای سریعا او را به سیاه چال بفرستید. کمدی یعنی اینکه به خشونت تشویقت کنند و در آخر به همین خاطر هم مجازات شوی.

آرمان دست و پا چلفتی دوران کودکی بعدا یک بوکسر قهرمان میشود با اندام ورزیده تمام ضعف ها و کاستی های کودکی را را فراموش میکند و حتی به درجه ی افسری نظام رسید جایی که خودش میگفت باید لباس شرافت به تن کنم اما سیستم های اطلاعاتی و امنیتی کشور او را وادار کردند که دقیقا بی شرف و بی ناموس شود. زندگی شخصی و خانوادگیش را به فنا داده و آبرویش را بردند. در سکانسی از فیلم توی چشم های مافوقش نگاه کرد و گفت من فکر میکردم این لباس شرافت است نه لباس بی شرفی.

داستان آرام آرام جلو می رود و هر چه بیننده در ذهن خود رشته است پنبه میکند و به ما این نکته را میگوید که سرنوشت بالاتر از اختیار انسان است البته شاید موفق شویم اما به شکلی دیگر، شاید برسیم اما به جایی دیگر، شاید بزرگ شویم اما از راهی دیگر.

فروشنده از نگاه یک بیننده

اول از هر چیز جایزه اسکار را به اصغر فرهادی و همه ملت ایران تبریک میگویم

اما به عنوان کسی که به سینما رفته و این فیلم را دیده و با حجم زیادی از سوالات روبرو شده و البته سینما را زیاد نمی فهمه و بعد از دیدن فیلم رفته و کتاب مرگ فروشنده میلر را خوانده و باز هم چیزی از فیلم نفهمیده میخواهم بنویسم که :

فیلم فروشنده یک فیلم درجه سوم و چهارمه و به نسبت سینمای ایران فیلمی متوسط محسوب میشه

ترانه‌علی‌دوستی، معمولی و در حد یک کمد بود به همراه چند ترس خنده‌دار و شهب حسینی هم ضعیف بود و متظاهر

تقریبا تمام سکانس های تئاتر مصنوعی و مضحک بودند
داستان نامعلوم ناشی از ناتوانی فیلم‌ساز
بی حس معیوب و کاملا غیرمنطقی و الکی بود
فیلم نه در فیلم نامه نه در اقتباسش از فروشنده‌ی میلر و نه در تصویربرداری چفت و بست نداشت و تقریبا تمام رخدادهای قصه‌الکی بود و بدون علت منطقی

فیلم انقدر ایراد فنی و سینمایی و زیباشناسانه و صدالبته فیلم نامه‌ای داشت که اگر بخوای پلان به پلان نقد کنی هیچی ازش نمیمونه به مراتب از گذشته مزخرفتر بود

تعلیقی نداشت و حسی را هم برنمی‌انگیخت

ادم نه دلش به حال پیرمرد میسوخت و نه شهاب حسینی رو درک میکرد

سوال

بلاخره پیرمرد به ترانه تجاوز کرد یا نه؟
چطور اون پیرمرد با اون اوضاعش قدرت اینو داشت که از ترانه کتک نخوره و با اون سرعت دربره؟
شهاب با ترانه حرف می‌زد گفت رفتم مغازه خرید کنم فاصله‌ای بین قط کردن گوشی و زنگ زدن آیفون نبود چون ترانه داشت حموم میرفت هنوز نرفته بود که ایفون به صدا دراومد !!!!!

ترانه تئاتریه و روش بازه و طاهرا روشنفکره و جزو زنان مترقی و جاافتاده چطور میشه انقدر جیغ‌جیغو مث دختاری دوره راهنمایی و دبیرستان ترسو باشه
چرا شهاب نرفت پلیس بیاره؟ عصبیتش رو باور کنیم یا چی؟
اصلا دنبال چی بود؟ و عنوان فیلم چه ربطی ه داستان داشت ؟ داستان فیلم چه ربطی به نمایشنامه میلر داشت؟ بقیه سوالات هم مهمان باشید

جایزه اسکار جای خود دارد ولی فرض کنید من یک عامی از دنیا بی خبر هستم و نمی فهمم اسکار چیست و جایزه چیست حتی نمیدانم فیلم را چه کسی ساخته و مال کدام کشور است حتی نمیدانم ترند توییتر چیست و نظر کاربران ایرانی چیست گفتم که اصلا اینترنت ندارم و فقط یک بلیط سینما دارم و رفتم فیلم رو دیدم و اومدم بیرون با هیچ کس هم صحبت نکردم و با ماشین مستقیم برگشتم خونه و خوب فکر کردم!  وقتی تمام ظواهر را از فیلم بر میدارم فقط همین نقد بالا جلوی چشمم میاد.

پی نوشت تکمیلی و قسمتی از پست نادر فتوره چی : 

پیرمردی زواردر رفته (بدون هماهنگی از چند ماه قبل و حتی بدون زدن یک زنگ خشک و خالی که «فلانی هستی؟ دارم می‌آیم») ناگهان درب خانه بدکاره‌ای که با او اصلا قرار نداشته و ماه‌ها از او بی‌خبر بوده را می‌زند و می‌رود بالا و می‌بیند طرف آن کسی که فکر می‌کرده نیست و به جای آنکه در را یواشکی ببندد و جیم شود، به زن حاضر در خانه تجاوز می‌کند! او در حین تجاوز ظاهرا چند بار بلند می‌شود و می‌رود وسایل شخصی‌اش از جمله دسته کلید و موبایل و … را در کل فضاهای خانه پخش و پلا و مخفی می‌کند! و اصرار هم دارد که جورابش را در بیاورد و بعد بدون برداشتن کلید و موبایل و جوراب، آنهم وقتی نه پلیس دنبالش می‌گردد و نه کسی او را تعقیب می‌کند و سوژه مورد تجاوز هم بیهوش است، همه چیز را رها و با عجله فرار کند.
این «احمقانه»ترین روایتی‌ست که یک فیلم مدعی «نئورئالیسم» می‌تواند به خورد مخاطبان‌اش بدهد.
همین روایت «مضحک»، بدون در نظرگرفتن بازی‌های همیشگی(تکرار خود در برابر دوربین)، ناتوانی در خلق «نقش»، انتقادات «گل‌آقا»یی از ساخت و سازهای شهری در قالب دیالوگ، تقلید بچه‌گانه از میزانسن فیلم «داگ ویل»، حرکت اعصاب خرد کن دوربین روی دست و …، کافیست که فیلم «فروشنده» را چیزی بیش از یک «بنجل فرهنگی» پر سر و صدا ندانیم.

حماسه تحریم اسکار! 

مضحک است که خود در یک کشور پر از خفقان و ناقض آزادی بیان که هر سال در لیست بیشترین اعدامی و بیشترین زندانی سیاسی و دو جین عنوان شرم آور دیگر زندگی کنی و بعد با ژست روشنفکرانه اسکار را تحریم کنی . ای آقا به شما نمی آید که این کارها را بکنید کلاهتان را بالاتر بگذارید. یاد شریعتی بخیر که میگفت : در عجبم از مردمی که خود در ظلم زندگی میکنند و برای حسینی گریه میکنند که آزاد زیست.  خانم بازیگر و آقای کارگردان وقتی هالو شاعر طنز پرداز وخانم کاریکاتوریست و ده ها و صدها هنرمند دیگر به زندان می افتند و یا مجبور به فرار و … دقیقا شما کجا ایستاده اید ؟ بهتر است بپرسم در آن موقع چه غلطی میکنید؟  نه آقا و خانم عزیز به شما نمی آید این ژست های روشنفکرانه و آزادیخواهانه – دنیای واقعی که جلوی دوربین نیست فیلم بازی کنید دنیای واقعی انسان و اقعی میخواهد.

خواندنی‌(نقد فراستی): 

http://massoudfarassati.com/showpage.php?pid=11&cid=12

مشکل بادر ماینهف و تولید خشونت

امروز فیلم The Baader Meinhof Complex را نگاه کردم این فیلم در سال ۲۰۰۸ ساخته شده و همان سال  از طرف آلمان به جایزه اسکار معرفی شده است٫ امتیاز این فیلم در IMDB امتیاز ۷٫۴ است.

داستان فیلم در مورد یک گروه آنارشیست-کمونیست در آلمان است که در میانه ی شلوغی های دهه های و ۶۰ و ۷۰ که از یک طرف جنگ ویتنام و نارضایتی های جنبش آنارشیست در اروپا را دارد و از طرفی کشته شدن چگوارا و مارتین لوترکینگ و جو جنگ چریکی مسلحانه به عنوان راه حل انقلابی. جالب اینه که فیلم با تظاهرات مردم مونیخ بر علیه شاه ایران شروع میشود که یک دسته آنارشیست این تظاهرات را به حمایت از مردم ایران انجام میدهند باید قبول کرد که بخش غیر مذهبی و حتی مذهبی ایران تحت تاثیر همین اتفاقات جهانی بودند.

چیزی که به ذهنم میرسه اینه که خشونت و فشار سیاسی و خفقان باز تولید خشونت است  و گروههای مسلح از داعش بگیرید تا چپ عموما نتیجه سرکوب و خفقان سیاسی و فقدان آزادی های عقیده وبیان هستند. نمیشود از مردم تریبون و روزنامه را گرفت و نگذاشت که آنها صحبت کنند و یا اعتراض کنند بعد انتظار به وجود آمدن جنبش های رادیکال و افراطی را نداشت. و اگر سیستم یا دولتی بخواهد صلح و امنیت و آرامش را در مرزهایش حفظ کند باید چون کشورهای مترقی غربی و شرقی (به غیر از وسط آن ) به آزادی های سیاسی احترام بگذارد٫ زندانیان عقیدتی و سیاسی را آزاد کند و حکم های سیاسی اعدام را ملغی کند و روزنامه ها و تلویزیون ها را نیز در اختیار همه قرار بدهد.

بی شک در کشوری مترقی با آزادیهای سیاسی اگر این شرایط مهیا باشد و باز هم شخصی یا گروهی دست به اسلحه ببرد و یا شورش کند آنموقع مردم یا به این شخص و گروه خواهند خندید و یا در تیمارستان بستری خواهد شد و در این شرایط آزاد دیگر شورشیان و انقلابیون و گروههای مسلح طرفداری نخواهند داشت و تبدیل به قهرمان هم نمیشوند.پس اگر کسی نتواند حرف و عقایدش را مطرح کند دست به اسلحه خواهد برد و شورشی میشود نمیشود در سرزمینی خشم و نفرت کاشت و عشق ومحبت و دوستی درو کرد میشود آن را ساکت کرد و از جایی بالاخره نشت خواهد کرد.    

بخشی از دیالوگ فیلم The Baader Meinhof Complex

دفاعیه اولریک ماینهف در دادگاه بعد از ۳ سال حبس و شکنجه خطاب به هیت منصفه و قاضی (او و گروهش مسول بمب گذاری و چندین ترور در اروپا هستند ) :

سوال این است که چگونه یک زندانی بخش انفرادی میتواند به مقامات نشان دهد که رفتارش تغییر کرده است؟ زیرا در تک سلولی که نمیتوان تغییر رفتار را به مسولین نشان داد تنها یک راه وجود دارد و آنهم خیانت کردن است. برای زندانی بخش تک سلولیها راه دیگری وجود ندارد. من حرف میزنم و او خاموش است که در آن صورت زندانی مرده است یا اینکه زندانی حرف میزند و این یعنی اعتراف و خیانت و به استناد همین حقیقت دادگاه عالی فدرال قطعنامه واضح و روشنی دارد: شکنجه میکنیم تا باعث درست شدن تردید و دلهره و ندامت و سرانجام تسلیم شود و بعد از آن سردرگمی و عذاب وجدان شخص تسلیمی را از پای در می آورد.

 

دو تا دیالوگ از فیلم captain fantastic

روی میز – داخل فست‌فود
پسربزرگ‌تر با تعجب : اونا هات‌داگ دارن؟!!
پسرکوچک‌تر : “کولا” دیگه چیه پدر؟!
پدر : آب ِسمی
دخترکوچک‌تر : می‌تونم پنیرسُخاری بخورم؟
پدر : نه
پسرکوچک : می‌تونم سیب‌زمینی و سوسیس بخورم؟
دختربزرگ‌تر : همبرگرچیه!

پدر : خیلی‌خب؛ همگی بلندشین از اینجا می‌ریم بیرون‌ـ
پسر : چرا؟
پدر : چون تو این فهرست هیچ غذای واقعی وجود نداره ـ ـ ـ بریم
فرمانده‌شگفت‌انگیز ( Captain Fantastic )
کارگردان : Matt Ross


در جمع خانواده؛

پسر : کدوم دیوونه‌ای تولد نوام‌چامسکی رو مثل یه جور تعطیلات رسمی جشن میگیره؟! چرا مثل بقیه‌ی دنیا نمی‌تونیم کریسمس رو جشن بگیریم؟

پدر : تو ترجیح میدی تا جشن یه مرده‌ی ساختگی جادویی-دروغین- رو، به جای یک انسان بشردوست زنده که کارهای بزرگی برای پیش‌برد حقوق انسان‌ها و درک و شعورشون انجام داده جشن بگیری!

فرمانده‌شگفت‌انگیز ( Captain Fantastic )
کارگردان : Matt Ross

ابد و یک روز و شهامت یک زن

 

 

پ ن : عجیب است، نه؟ همه چیز در اطراف ما از هم میپاشد اما هنوز هم کسانی هستند که به فکر یک قفل خرابند و کسانی که حاضرند در این وضعیت بیایند و آن قفل را تعمیرش کنند. شاید درستش همین باشد. شاید زحمت کشیدن روی چیزهای کوچک تنها راه زندگی در جهانیست که داردفرومیپاشد. عشق سمسا – موراکامی

پ ن ۲ : سمیه در این وضعیت سخت٫ به فکر تعمیر قفل خراب بود.

ابد و یک روز و فداکاری یک زن

دیروز جمعه فیلم ابد و یک روز را نگاه کردم٫‌ فیلم بدی نبود هر چند من زیاد اهل فیلم تماشا نکردن نیستم و قبلا اگر هفته ای یک بار فیلم میدیدم الان به ماهی یک بار رسیده است. اول از هر چیز نمی دانم چرا اعتیاد با فقر گره زده شده است  اکثر فیلمهای ایرانی که موضوعش اعتیاد است به این شکل است یعنی اگر کسی از دور ایران را ببینند خیال میکند همه ی ثروتمندان ورزشکار و سالم هستند به شخصه با  مصرف کننده های زیادی دمخور بوده ام و در ازای یک معتاد فقیر یک معتاد ثروتمند را هم دیده ام ولی به قول کارو:  دو چیز صدا ندارد مرگ فقیر و ننگ ثروتمند!

خانواده ی به تصویر کشیده شده خیلی شبیه یک جامعه یا یک کشور بود و کارگردان شاید میخواست ایران را به این شکل نشان دهد یعنی افراد مشکل دار و مریض و معتاد و البته نابغه و مهربان همه به شکلی دور هم زندگی میکردند و هر بار کسی اگر میخواست خود را نجات دهد به ناچار باید پایش را روی سر نفر دیگر بگذارد البته کارگردان راه نجات را هم نشان داده بود: شخصیت سمیه همان شخصیت فداکاری است که با گذشتن از زندگی خود میتواند یک خانواده و یا یک امید را زنده نگه دارد یا اگر کاری از دستش هم برنیاید حداقل  گلی (برادرش) را آبیاری کند به امید بزرگ شدن گل و شکوفه دادننش.

سمیه نشان میدهد که نمیشود بدون فداکاری جامعه ای اصلاح شود نمی شود رایگان چیزی را به دست آورد و نمیشود تصمیمات انفرادی و خوشبختی انفرادی را در جامعه ای تجربه کرد که همه به یکدیگر گره زده شده اند او نشان داد که فداکاری و فدا شدن به امید اصلاح جامعه نه تنها شیک و رویایی و قهرمانانه و ایده آلگرایانه نیست بلکه تنها واقعیت موجود است و تنها راه نجات قربانی شدن  و از خود گذشتگی است. نسلی باید برای نسل بعد فدا شود این موضوع اگر تلخ هم باشد باید آن را پذیرفت یعنی خوشبختی از آسمان و یا از کشور همسایه نمی آید بلکه شهامت کسی را میطلبد که خود را فدای جمع کند.و جمعی که حاضر باشد خود را فدای فرد کند

این فیلم بر خلاف فضای روشنفکری  ایران فردیت را به کناری زده است و فرد را فدای جامعه بزرگتر میکند سمیه برای شکوفا شدن برادرش و شاید برادرش برای برادران دیگرش. سمیه انعکاس صدایی بود که از ته غار می آمد وقتی برادر کوچکش در تنهایی او را صدا زد صدای سمیه نه به عنوان یک فرشته و خیال و ایمان بلکه به عنوان یک انسان واقعی اشک ها ی او را پاسخ داد و نگذاشت نهالی دیگر بشکند.

سمیه کاری را کرد که میتوانست بکند یعنی تنها کاری که میتواانست بکند او برای خودش آن خانه را ترک نکرد بلکه برای کس دیگری ایستاد این حرکت اوج بلوغ انسان است یعنی گذشتن از لذات و هوسهای خویش به خاطر کس دیگر و این فداکاری دیر زمانی است که جایی پیدا نمیشود یعنی هیچ کس به خاطر هیچ کس نمی ایستد و فداکاری نمیکند کارگردان تلاش دارد کهن ترین باور انسان و در عین حال مترقی ترین باور او یعنی از خود گذشتگی و فداکاری را زنده کند.

فیلم نهم آوریل

پ ن :‌سعی میکنم هر کار کوچکی را که دیگران از آن گریزان بودند انجام دهم و هر کاری که همه برای انجام دادنش یورش بردند رها کنم

فیلم April 9th فیلم معروفی نیست و امروز هم به عادت جمعه ها این فیلم را نگاه کردم اصلا هم توصیه نمی کنم که آن را نگاه کنید چون یک فیلم متوسط است. این فیلم یک فیلم جنگی مربوط به 9 آوریل 1940 است زمانی که ارتش آلمان به دانمارک حمله می کند. تصور کنید ارتش تا دندان مسلح آلمان به نیروهای ضعیف دانمارک یورش می برد٫ در پایان فیلم چند نیرو که یک دسته را تشکیل میدهند با آلمانها درگیر شده و داستان فیلم حول این دسته کوچک است این دسته کوچک با تمام نیرو با آلمانها می جنگد و در آخر هم تسلیم می شود. در سکانسهای جنگی این دسته کوچک نظامی با نظم و دقت خاصی وظایف کوچک و بی مصرف خود را انجام می دادند بی مصرف از این نظر که در مقابل ماشین جنگی آلمانها اونها شبیه حشره بودند.

ولی همین انجام کارهای کوچک و اجرای تصمیمات ستوان پرتلاش آنها چیز جالبی بود با خودم فکر کردم آیا میشود در هر گونه بحرانی من وظایف کوچک خودم را به درستی انجام دهم و آلوده افکار پوپولیستی یا چسپیدن به تخیلات و یا انجام کارهای غیرضروری نشوم این امور برای افرادی که در سالهای دوری زندگی میکردند بدیهی بود چون انها نه بلند پرواز بودند ونه اهل حرف زدن بلکه با سخت کوشی و با عمل گرایی به انجام امور عینی و عملی می پرداختند و در واقع مشغول انجام میکرواکشن بودند و برایشان ناراحت کننده نبود اگر 1 ساعت تمام را مشغول وصله زدن یک کفش باشند یا تمام چاقوهای خانه را تیز کنند و یا پای همسرشان را 2 ساعت ماساژ دهند تا پایش خوب شود این کارها در تصورات ذهنی ما کارهای کوچک- به درد نخور و نامربوطی است و اصلا حوصله بر است.

ما تنها دوست داریم کاری را انجام دهیم که بزرگتر از کارهای معمولی باشد٫ ٫ خارج از لیاقتمان باشد٫ و در یک کلام نتوانیم انجامش دهیم و فقط بخواهیم در موردش حرف بزنیم و یا آن را نیمه کاره رها کنیم.

ولی به این باور رسیده ام که زندگی انجام همین امور دقیق و کوچک است و میخواهم بیشتر و بیشتر به این امور بچسپم  و آن را به نحو احسن انجام دهم.دوست دارم فارغ از هیاهو و فارغ از هیجان و فارغ از سرعت اطرافیان و دنیا و فارغ از هر گونه فشاری از هر ناحیه ای به انجام این امور کوچک و به خیال مردم کارهای بی اهمیت بچسپم . هر روز آنها را انجام دهم.  یاد یک جمله از موراکامی در داستان سمسا افتادم:

عجیب است، نه؟ همه چیز در اطراف ما از هم میپاشد اما هنوز هم کسانی هستند که به فکر یک قفل خرابند و کسانی که حاضرند در این وضعیت بیایند و آن قفل را تعمیرش کنند. شاید درستش همین باشد. شاید زحمت کشیدن روي چیزهاي کوچک تنها راه زندگی در جهانیست که داردفرومیپاشد. عشق سمسا – موراکامی –

چرا بعضی کارها کوچک به شمار می آید در حالیکه اصلا کوچک نیست؟ و چرا بعضی کارها که به بزرگی و شهرت مشهور شده ولی اصلا به درد بخور نیست ؟

 

فیلم whiplash

 

به بهانه تعطیلات نوروز و داشتن فرصت فیلم نگاه کردن فیلم whiplash رو دیدم فیلمی در مورد یک موسیقیدان جوان که برای رسیدن به بهترین سطح سخت مشغول تمرین کردن است . اصلی که دوباره بعد از سالها به ذهنم خطور کرد وقتی این فیلم رو دیدم اصل از دست دادن در مقابل به دست آوردنه . توی این فیلم این پسر برای چیزی که میخواست خیلی چیزهای دیگه رو از دست داد از دوست دخترش بگیر تا آرامش و زمان و گاهی هم شخصیت و غرورش رو . بحث این نیست که واقعا مهمه برای به دست آوردن پول یا شهرت سلامتی و آرامشتو از دست بدی یا نه بحث اینه که ما این اصل را فراموش نکنیم که هر بدست آوردنی همراه با از دست دادنی هم هست هر لبخندی هزینه ای دارد هر موفقیتی با شکستی آمیخته است دنیا محل به دست آوردن و از دست دادنه و کسی که گل میخواهد خارش را هم باید تحمل کند .

فیلمی که رتبه 8.6 را از IMDB گرفته و یک فیلم عمیق در مورد زندگیه