چرا فکر کردن بدون عمل کردن خطرناک است؟

یکی از تواناییهای انسان تصور کردن است٫ یعنی می تواند بدون اینکه هیچ کار عینی و مشخصی را انجام دهد یک بهشت ذهنی در تصورات خود درست کند. در تصوراتش عاشق شود با معشوقه اش به کشورهای مخالف سفر کند و یا کسب و کارهای میلیاردی راه بیاندازد و یا قهرمانی سرشناس در رشته های مختلف ورزشی شود.

اعتراف میکنم که این کار تفریح جالبی است و من هم مثل همه در مقاطعی از زندگی این کار ار انجام داده ام و می دهم. جوان که بودم خودم را قهرمان بوکس در فیلمهای اکشن تصور میکردم و یا خودم را کارآفرین میلیاردی تصور میکردم.

خطر این موضوع زمانی احساس میشود که ما با تخیلات خود را در یک Comfort Zone قرار میدهیم و از تکرار این خیالات لذت میبریم و به آن اعتیاد پیدا میکنیم و به کل از فضای واقعیت دور می شویم.

فکر میکنم حضور بیش از حد در دنیای مجازی- انجام بازی های کامپیوتری- و یا حتی فیلم و کتاب اگر بیش از حد معمول باشد و اگر نتوانیم تعادلی بین واقعیت و تصور پیدا کنیم می تواند به سختی ما را فریب دهد و وارد یک دنیای خیالی و موهوم شویم.

عموما ما اوهام و خیالات زیادی می سازیم که مورد بحث و چالش قرارنگرفته است کسی آن را رد نکرده است و به مانع برخورد نکرده است نظیر رویاهای کسب و کار را میتوانیم در در دنیای شبه استارتاپ ها مشاهده کنیم که حجم زیادی از زمان خود را به تصور کردن و بازی خطرناکتر یعنی پیش بینی سپری میکنند و ما را با شتاب بیشتری به بیراهه میبرند نمی دانم انسان چطور با شعور خیلی کمی که دارد این اجازه را به خود میدهد که در مورد زندگی – مسایل اقتصادی روابط عاطفی و … به این دقت پیش بینی کند؟ پیش بینی یکی از آن دسته خزعبلاتی است که همیشه ما را به بیراهه میبرد چون واقعیت روبروی ما مبهم است دست به پیش بینی میزنیم تا آن را شفاف کنیم و همین کار باعث دفورمه شدن و تغییر شکل دادن واقعیت  و موضوع سوال میشود.

ما جزییات و نقاط ضعف را حذف می کنیم چیزهای زیادی را نمی بینیم و در نظر نمی گیریم و با سرعت ۱۰ سال و ۲۰ آینده ار پیش بینی میکنیم این مزخرفات (تصورات و پیش بینی) از انسان موجودی غیر عملگرا وکاملا ذهنی میسازد موجودی مریض و آغشته به خیال و اوهام که در جهانی دیگر زندگی می کند.

به شخصه باور دارم که باید خیالهایمان را زندگی کنیم و دست از رویا و پیش بینی بشوییم. اگر یک مطلبی را در کتابی یا مقاله ای خوانده ایم قبل از شروع مطلب دوم مطلب اول را زندگی کنیم- تصورات و دانسته هایمان را به دنیای واقعیت بیاوریم و آنها را محک بزنیم – فضای واقعی را به بازی ترجیح دهیم. اگر دانشجو هستیم به جای تصورات و حفظ کرن مزخرفات در خصوص گل و گیاه یک میکروسکوپ بخریم و گل و گیاه را مورد آزمایش و بررسی موشکافانه قرار دهیم.

عینیات و تجارب واقعی و بررسی های علمی خودمان را به منابع رایگان اینترنتی ترجیح دهیم و با امیال طبیعی و با کارهای عینی و غیر ذهنی دوباره آشتی کنیم.

مساله ژان ژاک روسو

 مساله ژان ژاک روسو

مشغول خواندن این کتاب شده ام با عنوان مساله ژآن ژاک روسو که نوشته ی ارنست کاسیرر  است و توسط حسن شمس آوری ترجمه شده است.

در مقدمه مترجم اشاره شده است روسو از جمله کسانی است که هیچ کس نمی تواند عظمت فکری او را نادیده بگیرد و شاید عصر روشنفکری اروپا خصوصا در باز تعریف آزادی های سیاسی مدیون افرادی چون روسو است ولی در کنار این موضوع یادآور میشود روسو دشمنان و سرسپردگان زیادی دارد که در نقد و تخریب و یا در ستایش او از قاعده عقل خارج شده اند و ارزیابی های شتابزده ی از او کرده اند.

کاسیرر این فیلسوف نئوکانتی آلمانی با ظرافت هر چه تمام تر سعی میکند یکپارچگی فکری روسو را در همه ی آثارش نشان دهد چیزی که مورد شک روشنفکران و فیلسوفان بوده است یعنی عموما باور صاحب نظران این است که روسو تناقض گویی میکند و حتی ولتر که هم عصر اوست میگوید روسو یک یاوه گویی بیش نیست و از ما میخواهد مثل حیوان چهار دست و پا راه برویم ولی من بارها گفته ام که نیم قرن از زمان بچگیم گذشته است و نمیتوانم مثل حیوانات راه بروم. اشاره ی ولتر به طبیعت گرایی روسو و بازگشت به طبیعت است.

روسو در اعترافات و یا سایر آثارش به فردگرایی و آلوده نشدن فرد در اجتماع اشاره میکند همانطور که میگوید:

انسان نیک به دنیا آمده و در آغوش اجتماع شرور میشود.

و یا جملات و موضوعات مشابهی در این خصوص:

انسان بدوی در درون خویش می زید، اما انسان اجتماعی که همواره بیرون از خود است می داند که چگونه فقط در عقاید دیگران بزید ، یعنی به عبارتی دیگر فقط از داوری دیگران است که انگیزه ای برای هستی خویش میابد ص ۱۷۹ گفتار در باب نابربری. روسو

روسو وقتی  وارد پاریس مشود مورد لطف دوستان و اشراف و مردم قرار میگیرد و این دوست داشتن و اظهار لطف تصنعی و بی مایه است کاملا شبیه تعارفات معمولی ما که هر روز مشغول آن هستیم. او میگوید:

بسیار بیمناکم از انسانی که در اولین ملاقات با من چون دوستی بیست ساله برخورد میکند مبادا وقتی درخواست مساعدت مهمی از او بکنم پس از بیست سال چون بیگانه ای با من رفتار کند! وقتی در این آدم ها چنین علایق لطیفی به بسیاری از اشخاص کشف میکنم شادمانه باور میکنم که آنان به هیچکس علاقه ای ندارند. روسو

چنین بود اولین اثرات اجتماع پاریس در جان روسو و این اثرات همچنان در او باقی ماند و پیوسته ژرف تر شد.

روسو در مخالفت با جامعه فریبکار و متملق پاریس و یکدستی افکار و علایق پست و بی ارزش (چیزی که امروزه رسانه ها تبلیغ میکنند و اینجا کمی در این خصوص نوشتم) میگوید:‌

در اخلاقیات یکشکلی حقیر و فریبنده ای دیده میشود و گویی همه ی فکرها در قالب واحدی ریخته اند. به طور بی پایان نزاکت تقاضاهایی دارد و آداب دانی دستوراتی بی سرانجام صادر میکند. به طور بی پایان ما از آداب و رسوم پیروی میکنیم نه از خواست خودمان. دیگر جرات نمیکنیم آنگونه بنماییم که هستیم و در این قید و بند همیشگی آدم های این گله که ما اجتماع اش مینامیم همه در همان شرایط همان کارها را انجام خواهند داد. انسان اجتماعی که همیشه در خارج از خود میزید میداند که چگونه فقط در رای و نظر دیگران زندگی کند و صرفا با همین روش اقتباسی و غیرمستقیم واین مسیر پر پیچ و خم عقیده ی دیگران میتواند به موجودیت خود آگاهی یابد. روسو

نظر روسو در خصوص مالکیت و برابری با نظر مارکس و سایر روشنفکران کمونیست متفاوت است و نظرات روسو به این معنی قبول مالیت خصوصی در کنار رفاه عمومی دولتی است که همان شالوده ی سوسسیالیست در شمال اروپای کنونی است او عقیده دارد که برابری به معنی برابری فرصت هاست و نه ثروت یا استعداد یعنی روسو خواهان جامعه ای است که هر کسی شانس ثروتمند شدن داشته باشد رفاه حداقلی در کنار بهداشت و آموزش باید برای همه قابل دسترس باشد همچانکه میگوید کسی نباید خودش را برای پول بفروشد. او میگوید یک بی چیز باید مسیر رییس جمهور شدن را بتواند طی کند یعنی بهداشتش و خوراکش رایگان باشد بتواند تحصیل علم کند و حزب تشکیل دهد و آرای مردم را نیز جذب کند در واقع تمرکز روسو روی فرصت برابر و حق آزادی و عقاید برابر است و نه ثروت برابر چیزی که آلبر کامو هم روی آن تاکید دارد یعنی تقابل و همپایه شدن آزادی و عدالت که ما اینجا در موردش صحبت کردیم.

تاریخ فیلسوفان و ادیبان بزرگ گاهی محل نزاع با همدگیر بوده است میتوانیم این بحث و انتقاد را بین شوپنهاور و هگل در آلمان – کامو و سارتر (هر دو برنده ی نوبل ادبیات) در فرانسه و یا روسو و ولتر در قرن ۱۸ دید(از ولتر تنها یک کتاب خوانده ام) ولتر در دوران زندگی خود دست به اصلاحات کوچکی زد اما هیچوقت به تندی و پرشوری روسو در بین نظرات سیاسی نبود و اصولا این کار را بی فایده میدانست٫‌  همچنان که ولتر میگفت:

سرنوشت تلاشهای انسانی بنا به قاعده

غلط از آب درآمده است

هنگامی که برمیخیزم نقشه های بزرگ در سر دارم

و همه ی روز را چون ابلهی عمل میکنم.

 

مابقی این کتاب در خصوص آثار دیگر روسو تکرار مکررات است که قبلا به آن اشاره همچنین دوست دارم وقتی از روسو مینویسم حرفهایش را از زبان خودش و بر اساس کتابهای خودش بنویسم و درک کنم نه از زبان منتقدان. کتاب بعدی که از روسو خواهم خواند به احتمال زیاد قرارداداجتماعی خواهد بود.

نوشتن به زبان انگلیسی و سایت Medium

نوشتن به زبان انگلیسی

Image result for writing

واقعیتش را بخواهید مهارت writing من زیاد خوب نیست و خودم را در حد متوسط و رو به پایین میبینم، با خواندن و صحبت کردن و گوش دادن مهارتهای دیگرم قوی شده است ولی در انگلیسی نوشتن ضعف دارم.

۲ سال پیش هم وقتی امتحان IELTS دادم پایین ترین نمره ام مربوط به نوشتن بود و بالاترین نمره هم برای Speaking گرفتم.

به همین خاطر هم از سیروان دوستم خواستم که یک تمرینی را با هم شروع کنیم و مهارت نوشتنمان را تقویت کنیم. پیشنهاد هم این بود که یکی از ما موضوعی را مشخص کند و یک پاراگراف در موردش بنویسد و برای نفر دیگر بفرست نفر دوم هم آن ا ویرایش کند و یک پاراگراف اضافه کند.

در طول هفته چند بار این متن دست به دست میچرخد و کم کم کامل میشود و بعد میخواستیم که در سایت Medium قرار بدهیم البته به صورت مشترک. بعد فهمیدیم که این امکان وجود نداره توی سایت و براشون ایمیلی نوشتیم.

جوابیه Medium :

At this time, the best way to acknowledge multiple authors is to make a note or byline in the story itself and link to the authors’ profiles on Medium (or elsewhere). The story itself will have to be published from one account though, so perhaps you could make a group account, publish from there and credit contributors individually. Improving our collaborative tools is definitely important for us and we appreciate your interest and suggestions

خوب ما یک حساب مشترک به اسم The Reality باز کردیم و هر دوی ما تحت همین نام مطالب را انتشار میدهیم.

اولین هفته و اولین موضوع ما هم در خصوص مرگ بود و پاسخ به این سوال که:

Why we should think about death, while we still alive
 چون هر دو حساب Medium داشتیم میتوانستم جداگانه بنویسیم و یا اسممان را زیر نوشته بنویسیم ولی فکر کنم بی نام و نشان نوشتن لذت زیادی دارد!

پ ن :

یک تمرین دیگر هم که انجام میدهم و از آقای شعبانعلی یک بار شنیدم این است که یک پاراگراف از کتاب یا روزنامه یا سایت معتبر انگلیسی را رونویسی کنم و به کلمات و ساختار جمله و املای آنها توجه کنم. این تمرین هم هر چند الان کمتر انجامک میدم ولی اوایل خیلی بهم کمک کرد از اون کارهای کوچکی است که تکرارش خیلی باعث پیشرفت میشود.

جمع های کوچک دوستانه – کتاب

Image result for swap book

جمع های کوچک دوستانه

چند نفر دوست صمیمی هستیم که هفته ای یک بار به مناسبت Talk Show دور هم جمع میشویم بیش از ۳ سال است که این جلسات را ادامه میدهیم و به نظرم هیچ کاری بدون استمرار ارزش پیدا نمیکند.  هر هفته در خصوص یک موضوع به زبان انگلیسسی صحبت میکنیم. اغلب دوستان هم به کتاب خواندن علاقه دارند و به همین خاطر هر بار کتابهایمان را با هم عوض میکنیم.

کتابها مالک مشخصی ندارد و مالک کتاب کسی است که کتاب پیش اوست یعنی امکان دارد کل قفسه کتابخانه شما با کتابهای دیگری عوض شود هدف ما چرخیدن کتابها بین همدیگر بود به جای اینکه کتابهای خوانده شده خاک بخورد.

اکثر دوستان هم عضو سایت Goodreads هستند و خود من هم ۲ سالی هست که عضو این سایت هستم و برای بیش از ۳۰۰ کتاب خوانده شده امتیاز ثبت کردم  یا کامنت نوشتم به هر حال اولین موضوعی که به ذهنمان رسید این بود که به این سایت پیشنهاد دهیم تا چنین ویژگی درست کند یعنی هر کسی کتاب فیزیکی دارد بتواند با بقیه به اشتراک بگذارد و یا عوض کند چیزی شبیه مرکز تبادل کتاب تهران البته نسخه دیجیتال!

جوابیه Goodreads :

Hi Foad,

Thanks for contacting us and for the interesting suggestion! We have no current plans to offer a feature to swap books, but I’ll definitely pass this suggestion on to our development team for consideration.

What I would suggest is starting a group or reading club with the purpose of exchanging books with each other.

If you have any other questions or suggestions, feel free to reach out!

Best,
Lauren


Lauren Deyce
Goodreads Expert
Goodreads

خوب ما هم بیکار ننشستیم و یه چیز جمع و جور که کارمون رو راه بیندازه درست کردیم که الان حدود ۳۰ کتاب در اون قرار گرفته البته تعداد کتابهایی که جمعا داریم خیلی زیاده ولی هنوز بعضی از دوستان اونجا ثبتش نکردند یا دلشون نمیاد کتابشون رو عوض کنند – شاید گرون باشه – 🙂

به خوانندگان اینجا هم نصیحت میکنم کتابهاشورن رو عوض کنند توی دنیایی که تمام عمر ما به اندازه یک چشم بر هم زدن هم در کل هستی نیست و هستی ما بین میلیون ها سال گذشته و میلیونها سال آینده چیزی شبیه شوخی است پس دیگر کتاب یادگاری و علایق به داشتن کلکسیون کتاب و کتاب خوشکل و .. اینها چه معنی میدهد؟ قبل از انکه کتابهایتان خاک بخورد عوض کنید یا به رایگان اهدا کنید.

بخش پایانی از کتاب جهان و تاملات فیلسوف

جهان و تاملات فیلسوف اثر شوپنهاور

پ ن :‌ اسم فصل بعد کتاب شوپنهاور در باب زنان است ٫ و قطعا اگر خانمی این فصل را بخواند هم شوپنهاور را لعن و نفرین میکند و هم نویسنده ی این بلاگ را که بنده باشم! پس اگر خانم هستید لطفا این پست را نخوانید و به آرامی از آن عبور کنید.

موضوع جالبی که در گفته های شوپنهاور در خصوص زنان است تطابق کامل حرفهای او در خصوص ناقص العقل بودن زن و سهم نصف بردن ارث زن و صلاحیت نداشتن زن برای شهادت و قضاوت و اجازه و اختیار به مرد برای چند همسری و خیلی موارد دیگر که تشابه عجیبی با نظریات اسلام در خصوص زنان دارد. البته اصلا بعید نیست که شوپنهاور قرآن را خوانده باشد همانطور که با تعالیم بودا و فلسفه شرقی هم تا حدودی آشناست که البته او اشاره ای به اسلام و یا مطالعاتش نمی کند. به خاطر دارم که در ابتدای کتاب کمدی الهی اثر دانته شجاع الدین شفا اشاره میکند که دانته قرآن و احادیث حول موضوع برزخ و جهنم را خوانده است و حتی کتابهایی از اساطیر ایرانی قبل از اسلام را تا درک روشن و بهتری ازدوزخ و بهشت و برزخ داشته باشد.

بهتر است سراغ پاراگرافهای منتخب کتاب برویم و قضاوت را به عهده ی خوانندگان بگذاریم چرا که نه صلاحیت قضاوت دارم و نه طا قت و حوصله ی قضاوت این افکار عجیب را فقط میخوانم و در بی صدایی و در سکوت مقداری از آنها را میپذیرم بعضی ها را دست نخورده در گوشه ای از مغزم قرار میدهم تابعدا به آن فکر کنم و بعضی را دور میریزم.

قسمتهایی از کتاب وفصلهای مختلف آن:

طبیعت در زیبایی دختران جوان همان شیوه ای را به کار برده که در هنر درام به آن بزنگاه می گویند. زیرا چند صباحی ایشان را به ملاحت و طنازی و چهره گلگون می آراید تا بتوانند مابقی عمر را به هزینه ی آن بگذرانند. در همین چند صباح است که هر یک از ایشان قادر است نظر و علاقه ی مردی را چنان جلب کند که مجبور شود تا به آخر عمر به صدق و محبت ایشان را حمایت کند- حال آنکه اگر مرد از روی عقل می اندیشید تداوم حیات زن را تضمینی نبود. ص ۵۹ در باب زنان

 

زنان وابسته اند. نه به قدرت که به مکر و توانایی ذاتیشان برای حیله گری و تمایل بی پایانشان به دروغگویی. چون همانطور که شیرها به چنگ و دندان مجهزند فیلها به عاج. گرازها به دندان بلند. گاوها به شاخ و مرکب ماهی به جوهر سیاه. طبیعت زنان را به هنر فریب مجهز کرده تا به وسیله ی آن از خود دفاع کنند و هر آن قدرتی که به صورت قوای جسمی و عقلی و منطق در مردان نهاده. در زنان به شکل مکر و نیرنگ در آمده. پس فریب ذاتی زن است و زن باهوش و زن نادان هر دو به یک اندازه از آن برخوردارند. ص ۶۲ در باب زنان

 

کافی است اندازه ی توجه و علاقه زنان به یک کنسرت یک اپرا یا یک تاتر را مشاهده کنید. به هنگام اجرای بهترین قطعات و بزرگترین شاهکارهای هنری با بلاهتی کودکانه مشغول پچ پچ و ورور می شوند. اگر این صحت داشته باشد که یونانیان زنان را از حضور در تاتر منع کرده اند باید گفت کاملا حق داشته اند. ص ۶۶  در باب زنان

 

در این چنین جهانی که دوام هیچ چیز ممکن نیست جایی که همه چیز در گرداب بی امان تغییر و تبدیل گرفتار آمده. جایی که همه چیز با شتابی دیوانه وار در حرکت و گریز است و مغلوب حرکت و پیشرفت مشکل بتوان احساس خوشحالی و خرسندی کرد. چگونه میتوان در جایی آرام و قرار یافت که به گفته ی افلاطون شدن مداوم و هرگز نابودن تنها شکل وجود در آنجاست؟ انسان هیچ گاه خوشنود نیست. سرتاسر زندگی  را به دنبال خشنودی خیالی می دود. خشنودی ای که به ندرت به دست می آید. و وقتی همه که به دست آمد همان بیداری از خواب خوشحالی است چون کشتی شکسته ای که بی دکل به بندرگاه وارد میشود. دست آخر هم تفاوتی نمی کند که در طول زندگی خوشبخت بوده یا بدبخت چون زندگی وی چیزی جز یک اکنون گذرا نبوده و اکنون پایان یافته. ص ۷۸ و ۷۹ در باب عبث بودن وجود

 

زندگی چون قطره ای آب در زیر میکروسکوپ چهره می کند. یا چون در هم لولیدن کپه ای کرم بی مقدار که حتی به چشم هم نمی آید. مشاهده جنبش کرمها و کشمکششان با یکدیگر در چونان فضای کوچکی ما را سرگرم میکند و البته در قلمرو ناچیز زندگی نیز اوضاع بهتر از این نیست. خروشی پرحرارت و عظیم و در عین حال مضحک. نه هرگز هیچ انسانی خشنودی و خوشحالی مطلق را لمس نکرده است. اگر کرده بود آن شادی دیوانه اش می ساخت. ص ۸۶ در باب آلام جهان

 

با کسب اجازه باید بگویم که فلسفه ی من ناراحت کننده است زیرا حقیقت را میگویم و حقیقت تلخ است و مردم بیشتر ترجیح می دهند اطمینان حاصل کنند که هر چه خدا آفریده خوب است. بسیار خوب بروید سراغ کشیشان و فیلسوفان را راحت بگذارید. ص ۹۱ در باب آلام جهان

 

جهالت تنها آن زمان مایه ی خفت است که با ثروت همراه باشد. نیاز و بدبختی سد راه فقرا میشود کار ایشان جای دانش را میگیرد. و ذهن و افکارشان را معطوف به خود می سازد. در حالی که ثروتمندان نادان فقط برای لذت بردن زندگی میکنند و چنان که به نظر می رسند بیشتر به بهایم شباهت دارند. ثروتمندان به این دلیل که از دولت و فرصتی که می تواند ارزشمندترین همه ی ارزشها را نصیبشان سازد استفاده نمی برند سزاوار سرزنش هستند. شوپنهاور در باب مطالعه کتاب ص ۱۶۸

این کتاب را تمام کردم و در سایت Goodreads به این کتاب ۴ ستاره دادم به نظرم دو فصل آن که مربوط مطالعه و سبک نوشتن است میتواند روی تفکر اهل مطالعه و یا اهل نوشتن اثر مثبتی داشته باشد. سایر فصل ها هم چالش برانگیز بود و البته قابل تامل.

 

تولد

تولد

لبخندی شدم بر لبان دختری چهارده ساله با گیسوانی آشفته در آغوش باد

لرزیدم بر لبان گریان پسری نوزده ساله در حسرت عشقی از دست رفته

اشک شدم و لغزیدم بروی گونه ی مادری هفتاد ساله در اندوه اعدام پسرش

قلمی شدم به دست شاعری دیوانه و بی پروا

سیگاری شدم بین انگشتان مردی فرورفته در افکاری عمیق درست یک ساعت مانده به صبح

خشکیدم بر لبان عاشقی غرق شده در بوسه ای طولانی

قطره ای عرق شدم بر پیشانی کارگری شصت ساله ، بی نام و بی نشان

فرو رفتم من در گنداب و پاک شدم ، شکستم و تیز شدم ، رها کردم و صاحب شدم ،

ترسیدم و نترس شدم

من در مرگی جاودانه غلتیدم و دیگر بار در جهانی دیگر نه ، در همین جهان
متولد شدم .

فواد انصاری – پاییز ۹۴

 

 

متافیزیک عشق و آرتور شوپنهاور

متافیزیک عشق و شوپنهاور

مشغول خواندن کتاب جهان و تاملات فیلسوف نوشته شوپنهاور هستم این کتاب رو آقای رضا ولی یاری ترجمه کردند و انصافا ترجمه ی خوبی هست یادداشتی هم به اول کتاب اضافه کرده که نشان از درک عمیق مترجم از شوپنهاور است. این کتاب شامل چند بخش است و بخش اول آن متافیزیک عشق نام دارد.

فقط کافی است نگاهی به ویکی پدیا بیندازیم و بفهمیم که شوپنهاور چه فیلسوف بزرگ و تاثیر گذاری در تاریخ بوده از کسانی که از او تاثیر گرفته اند می توان به :Beckett · Bernhard · Machado de Assis ·Borges · Campbell · Einstein · Freud · Gray[5] ·Horkheimer · Jung · Kraus · Ligotti ·Mainländer · Mann · Neumann · Nietzsche ·Ryle · Santayana · Schrödinger · Spengler ·Tolstoy · Wagner · Weininger · Wittgenstein ·Zapffe  این افراد اشاره کرد وقتی نیچه وفروید و تولستوی و انیشتین وکارل  یونگ وتامس هاردی و تورگینف و تروتسکی و هرمان هسه و … را در این لیست میبینی تاثیر تفکرات این فیلسوف بیشتر عیان میشود و البته وقتی میبینیم که شوپنهاور خودش از روسو و افلاطون و کانت و هیوم و  … تاثیر گرفته درخشش روسوفیلسوف و متفکر مورد علاقه ام من رو به وجد میاره در وصف عظمت روسو همین بس که روی عقاید سیاسی و اجتماعی کارل مارکس تاثیر بسزایی داشته کافی است گفتار در باب نابرابری یا قرارداد اجتماعی روسو را بخوانید و بعد با مانیفیست مارکس و یا بخش اول سرمایه و مالکیت خصوصی  مقایسه کنید .

شوپنهاور فیلسوفی است که روی نیچه تاثیر بسزایی گذاشته و نیچه کتاب اراده معطوف به قدرت را با االهام از جهانی همچون اراده و تصور کتاب مشهور شوپنهاور نوشته است . این کتاب نیچه همان کتابی است که میگویند تاثیر عمیقی بر هیتلر و به دنبال آن پیدایش جنگ دوم جهانی داشته است.  اگر چه نیچه و فروید و سایر روشنفکران بسیارشوپنهاور را قبول داشته اند و او را تحسین کرده اند ولی این لهستانی بد اخلاق به جز کانت و بودا و اسپینوزا از همه بدگویی کرده و تقریبا کسی را قبول نداشته.

کتاب با این جمله شوپناور آغاز می شود:‌

زندگی پرسش دشواری است. من ترجیح میدهم آن را صرف تامل بر خودش کنم

فهم این جمله میتواند موضوع های زیادی را روشن کند شوپنهاور در تنهایی خویش و فارغ از عشق و ازدواج و احساسات و هر چیز دیگری دور از مردم چون ناظری بی طرف نشسته است و اینقدر از فاصله دور رفتار و حرکات بشری را ملاحظه میکند و همانطور که خودش میگوید زندگی را صرف تامل برخودش میکند. و چون در میانه احساسات و هیجانات عوام نیست تصاویر دقیق و وحشتناکی از علل و انگیزه انسانها و جهان هستی را به خواننده نشان میدهد.

شوپنهاور عقیده دارد عشق و ازدواج تماما کشمکش فردیت ضعیف و فرو خورده با روح طبیعت و بقای نوع است.

در این فصل شوپنهاور میکوشد این نظریه را مورد بررسی و تایید قرار بدهد که اراده طبیعت و اراده نوع مقدم بر فرد است یعنی غریزه طبیعی انسان میل به جاودانگی و بقای نسل دارد و به همین خاطر فرد را با تمام خصایص و ویژگی هایش فریب میدهد . اراده ی نوع با عشق و زیبایی و سایر موارد دیگر انسان را تشویق به ازدواج و تولید مثل میکند اینجا طبیعت پیروز می شود و فردیت را مغلوب خواهد کرد یعنی اراده ی فرد نیست که او را به سمت ازدواج و بقای نسل می برد بلکه اراده نوع این کار را انجام میدهد. با هم پاراگراف هایی را از بخش اول این کتاب یعنی متافیزیک عشق(بخوانید به فضاحت کشاندن عشق از هر نظر ! ) بخوانیم.

هدف حقیقی تمام عشق و عاشقی ها اگر چه خود افراد از حقیقت بی خبر باشند این است که موجودی جدید به دنیا بیاید و راه و روش و حصول و مقصود یک چیز صرفا فرعی است. بسیاری از آن احساسات عالی و پر آب و تاب و به ویژه احساسات عاشقانه واقع گرایی خشن بحث مرا تکذیب می کنند اما آنها در اشتباهند. ص ۲۴

 

دقتی که یک حشره در انتخاب یک گل یا میوه یا یک تکه گوشت به خصوص به خرج میدهد به وضوح شبیه همان دقتی است که مرد در انتخاب زن متناسب با طبع و نهاد خود به کار می بندد. با چنان شور و حرارتی برای دست یافتن به او تلاش میکند و با دیگران به رقابت می پردازد که غالبا برای رسیدن به مقصود با وجود همه دلایل منظقی خوشبختی خود را با ازدواجی احمقانه تباه می سازد. با عشقی که بهای ثروت و عزت زندگی اش تمام می شود. و حتی گاها با ارتکاب جرم. و این همه را تحت سلطه ی اراده ی طبیعت که حکمفرمای مطلق این جهان است انجام میدهد و به موثرترین شکلی به نوع خدمت می کند گر چه به هزینه شخصی. ص ۲۹

 

عشق مرد پس از گذشت دوره ای مشخص به طور محسوس رو به کاهش می گذارد. چنان که تقریبا هر زن دیگری بیش از زن خودش برایش جذابیت دارد. مرد متمایل به تغییر است در حالیکه عشق زن پس از انتخاب به طور مداوم افزایش می یابد. دلیلش این است که طبیعت به دنبال بقای نوع است و نتیجتا دنبال گسترش هر چه بیشتر آن. به همین دلیل است که مرد به سایر زنان متمایل است و حال آنکه زن همواره به یک مرد بسنده میکند زیرا طبیعت ناخودآگاه زن را به مراقبت از حامی و محافظ نسل بعد وا میدارد. به همین دلیل پایبندی در ازدواج برای مرد چیزی مصنوعی است و برای زن چیزی طبیعی. بنابراین بی وفایی زن با توجه به نتایج بیرونی آن و با توجه به تصنع درونی اش بسیار نابخشودنی تر از بی وفایی مرد است. ص ۳۲

 

شوق عشق که شاعران تمامی اعصار بدون نابود کردن  معمولی و بیمزه ساختن آن به صور و انحای مختلف قلم در وصفش فرسود ه اند این شوقی که ما را وامی دارد تصور کنیم که تملک فلان زن شادی بی پایان برایمان به ارمغان خواهد آورد و فقدان او دردی جانگداز. این شوق و این درد از نیازهای فردی فانی برنمی خیزد که برعکس فریاد روح نوعی است که به عواقب جبران ناپذیر حصول و یا از کف دادن اهدافش می اندیشد. نوع و فقط نوع است که هستی لایزال دارد و بنابراین به خواست بی پایان و لذت درد بی پایان تواناست. ص ۴۳

 

چه لذتی می بریم هنگامی که در نمایش و یا داستانی دو دلداده ی جوان را میبینیم که برای به دست آوردن یکدیگر مبارزه میکنند – یعنی برای خواست نوع – و پیران را که فقط در اندیشه ی سعادت فرد هستند مغلوب میکنند. زیرا تلاش دو دلداده خیلی مهمترو لذتبخش تر و موجه تر از هر چیز دیگری به نظرمان می رسد. چنان که نوع نیز مهم تر از فرد است. ص ۴۶ . ۴۷

 

باز هم در میان این همه ترس و بلوا و اظطراب دو دلداده را میبینیم که نگاه های عاشقانه به یکدیگر می اندازند. پس چرا اینگونه مخفیانه و هراسان و زیر جلکی ؟ زیرا این عشاق خیانت پیشگانی هستند  که دزدانه میکوشند تمامی این رنج و اظطراب را که در غیر اینصورت به پایان می آید به شخص دیگری منتقل کنند.ص ۵۵

بعد از متافیزیک عشق در پست بعدی بلاگ به بخش در باب زنان از همین کتاب میرسم.