پ ن : در تقابل جامعه صنعتی و افزایش تولید روسو پیشتر خاموش شده و به خاک سپرده شده است مارکس طغیان میکند و آدام اسمیت خوشحال و شگفت زده است ولی هم مارکس و هم اسمیت نه از صفر بلکه از گفتار نابرابری روسو شروع میکنند.
در ادامه مرور تفکرات روسو در بخش اول باید به نقد او از جامعه مدنی نیز اشاره کنیم. البته او کسی نیست که ادعای بزرگی برای اصلاح آن داشته باشد. در گفتار نابرابری روسو میگوید:
اولین انسانی که با محصور کردن قطعه زمینی با خود چنین اندیشید که این مال من است و مردمان دیگر را به قدری ساده انگاشت که باورش کنند بنیان گذار واقعی جامعه مدنی است.
روسو و اسمیت و مارکس
جالب است که هم آدام اسمیت و هم کارل مارکس و هم روسو اذعان به فقر و مشکلات نابرابری می کنند ولی راه حل هر کدام متفاوت است. آدام اسمیت نویسنه شهیر ثروت ملل اقتصاد توسعه ی مولد را مورد توجه قرار داده و روسو با نفی چنین نگرشی اقتصاد معیشت را ستایش کرده است. یعنی روسو در میانه ی مارکس و اسمیت قرار دارد یا بهتر است بگوییم فرسنگ ها دور از چنین دنیای دو قطبی است. مارکس به شیوه ی قهر آمیز میخواهد با جبر تاریخی که اتفاقا خودش آن را قبول دارد به مبارزه بر خیزد و به زعم خویش کارگران جهان را میخواهد متحد کند او بارها این جمله را تکرار میکند که کار یک کمونیست تفسیر جهان نیست بلکه تغییر آن است.
اما در مورد آدام اسمیت باید گفت پیش نویس ثروت ملل انگار که یک سرقت ادبی از گفتار نابرابری روسو است و لوچو کولتی هم اشاره میکند که بدون شک اسمیت فرضیات اولیه اش و مقدمه ثروت ملل را با تکیه بر کتاب کوچک یا رساله روسو نوشته است. اسمیت هم معتقد است اختلاف ذاتی و توانایی بین انسانها معلول تقسیم کار است و نه بالعکس. یعنی تمایز انسانها از لحاظ توانایی نسبت به همدیگر ناشی از کوچک شدن کارهای بدوی و تقسیم آن به کارهای متفاوت و خرد است که البته مارکس نیز تقسیم کار را دستمایه ای برای استثمارگران دانسته است و اشاره می کند هیچ کارگری نمی تواند کار یا محصولی را تا انتها تولید کند و او جزیی از یک ماشین بزرگ در اختیار سرمایه داری است و برخلاف گذشته کارگر مالک کار خویش نیست و هیچ وقت نیز از ابتدا تا انتها یک وظیفه را تکمیل نمیکند. البته دقت کنید که مارکس بر خلاف روسو به فکر اقتصات معیشت یا انسان بدوی نیست بلکه در ابتدا میگوید ابزار تولید باید در اختیار مالکیت عمومی باشد که تفسیر نظراتش را میتوانید در مانیفیست حزب کمونیست و یا جزیی تر و دقیق ترش را در کتاب سرمایه بخوانید چرا که در حوصله این مقاله و بلاگ نمیگنجد.
اما جالب است که بدانید اسمیت توجیه کننده ی کور و نابینای پیدایش جامعه ی بورژوازی نیست او در پیش نویس ثروت ملل می گوید:
کارگر کل کارگاه جامعه بشری را بر دوش خود حمل میکند اما خود زیر فشار آن به پایین ترین پایه های این عمارت فرو می غلتد و دور از چشم آنها مدفون میشود…. در جامعه ای با صد هزار خانواده شاید صد خانواده اصلا کار نمی کنند وآنها با اعمال خشونت و یا به واسطه ستم نظامدار قانونی بخش عظیم کار جامعه را به خدمت خود در می آورند. تقسیم کار باقیمانده نیز بعد از این اختلاس بزرگ به هیچ وجه بر حسب کار هرکس نیست بر عکس کسی که بیشتر کار میکند کمتر به چنگ می آورد.
زیر این نوشته اسم چه کسی را بنویسیم مارکس یا اسمیت؟
شاید این تنها نقطه اشتراک روسو و مارکس و اسمیت باشد. یعنی اذعان به وجود چنین شرایطی اما اسمیت راه خود را به صورت کامل از روسو جدا میکند. او بیشتر مجذوب توسعه ی اقتصادی است و می گوید:
چنین شرایطی موجب به وجود آمدن ثروت بسیار عظیمی گشته است و یک کارگر مزدور انگلستان یا هلند بیش از محترم ترین و فعال ترین عضوقوم وحشی ثروت و مال در اختیار دارد. بلکه حتی تن پروری پست ترین و حقیرترین عضو جامعه متمدن به دلیل توسعه شگفت انگیز اقتصادی بیشتر از یک رییس قبیله ی سرخپوست است. کسی که ارباب مطلق العنان زندگی و آزادی هزاران وحشی یا پابرهنه است.
اینها جواب بسیار کوبنده ی اسمیت به روسو است البته ۱۵۰ سال بعد از روسو اسمیت به این نتیجه رسیده است و در نقد نظرات طرفین به نظرم باید شرایط تاریخی و جغرافیایی هر دو به دقت بررسی شود . اما چیزی که آدام اسمیت فراموش کرده است اختلاف طبقاتی بین افراد است یعنی شاید حقیرترین فرد جامعه ی متمدن از یک رییس قبیله بالاتر باشد ولی یک قبیله وحشی تقریبا یک اجتماع ساده ی بدون طبقه است. همان جامعه ی بی طبقه ای که مارکس ترسیم میکند. آدام اسمیت فراموش میکند که انسان با هر ثروتی که داشته باشد در نهایت بدبختی و خوشبختی و فقر و ثروت خود را در مقایسه با افراد دیگر می سنجد.
همین مقایسه و اختلاف طبقاتی ابزاری برای مارکس میشود تا انقلابهای متعددی در جهان و صرفا با تکیه بر همین اصل(فاصله طبقاتی) به و جود آید. ولی چیزی که به نظرم باید در حال حاضر به آن توجه کرد این است که بر خاف گذشته ثروت به تنهایی با استثمار کردن به وجود نمی آید و البته راه های بسیار زیادی برای کسب شهرت و هم برای موفقیت و هم برای مفید بودن وجود دارد که اولا به زندگی انسان معنا می بخشد . ثانیا او را به مال و ثروت می رساند (اگر مطلوب او باشد) فاکتورهای بسیار این اختلافهای طبقاتی را گاها بی معنی کرده و یا فشار آن را تخفیف داده است که ا نگار از نگاه مارکس و یا بینش های ۰ و ۱ دور مانده است.
هنر یکی از این فاکتورهاست یک نویسنده میتواند از یک سهامدار وال استریت مشهورتر شود و حتی زندگی مفیدتر و عمیق تری تجربه کند. خود مارکس را اگر مثال بزنیم در اوج فقر و زمانی که به خرج انگلس زندگی میکرد کتابهای مشهور خود را نوشت و تاثیر تفکراتش بروی طیف وسیعی از مردم جهان سایه انداخت طوری که تاثیر و دامنه ی تفکراتش را میتوان با بودا و مسیح و محمد ابن عبدالله مقایسه کرد کاری که هیچکدام از این چهار نفر با پول نمیتوانستند بکنند. پس چیزهایی که به عنوان قدرت واقعی مغفول مانده است هنر و اندیشه و علم است و باید توجه کرد که ملاک سنجش انسانها تنها زر وزیور و ثروت انباشته آنها نیست.
در کنار علم و هنر- دین نیز درد ناشی از تضاد طبقاتی را با معنا بخشیدن به زندگی ملیون ها انسان تخفیف داده است همانطور که محمد پیامبر مسلمانان با ذکر این سخن مشهور و ماندگار که اگر خورشید را در دست راستم قرار دهند و ماه را در دست چپم ذره ای کوتاه نخواهم آمد آغازگر یک تفکر معناگرایانه میشود و اعتقادات دین را بسیار پررنگ میکند و این اعتقادات را با ارزش تر از ثروت نشان میدهد. همچنان که پیروانش در آینده نیز روی همین موضوع صحه گذاشتند و انسان مفلوک و بی چیزی که پشیزی ثروت نداشت به واسطه اعتقادات مذهبی خود را با ارزش تر هر ثروتمند کافری و یاظالمی میدانست و با همین تفکر زندگی میکند و می میرد.
هنر و علم و دین جزو موراد متعددی است که دنیای صفر و یک مارکس را متزلزل میکند و فارغ از اینکه اساسا موضوع ثروت و یا اختلاف طبقاتی حل شده و یا حل نمی شود باید به این موارد توجه کرد.
در ادامه ی این مقالات به ناچار قایق اندیشه را از ساحل روسو تکان میدهیم و به اسکله مسیحیت – مارکس – انسان اجتماعی – حاکمیت مردم می رسانیم چرا که هیچ قایقی با انجماد و ایستادن در ساحل به رشد و نمو نخواهد رسید. این بحثها ادامه خواهد داشت.