تکامل در دوزخ دانته

روز اول

طوفانی سیاه بود و عظیم٫ به قصد ویران کردن شهری آمده بود
با تلاشی ستودنی٫ آرام و مطمن جز به مرگ به چیزی نمی اندیشد
از ویرانی٫ قصری ساخته شد با همان عظمت و شکوه

روز دوم

طاعون بود٫ همچون قاتلی محبوس و در انتظار مرگ با شدت و هیجان
به پیکرم هجوم آورد و سلامتی را ساخت سلامتی به همان قدرت طاعون
بزرگ با شکوه و بدون تزلزل بدون تردید

روز سوم

رنج بود که بی رحمانه داخل شد و پنجه به اعصاب می کشید
مسیح از رنج زاده شد٫ آری قدیسه ای به دنیا پا نهاد
فراتر از مرگ٫ رنج و معنا چیزی که در کلام نمیگنجد

روز چهارم

عشق پتکی شد به سنگینی تمام دروغ های تاریخ٫ بی پروا هجوم آورد
و به قلبم کوبید ٫ الماسی ساخته شد صیقل داده شده با نور آفتاب درخشان صاف تر از هر آب زلالی

روز پنجم

آتشی برافروختند به هیبت آتش دوزخ دانته که هر بار با صدایی بلند تکرار میکرد: ای کسی که پای در این دوزخ میگذاری
دست از هر امیدی بشوی ٫ آتش اما به ناگاه گلستانی شد سرشار از زندگی

روز ششم

بر سر در دوزخ قفلی بزرگ نهادند تا نه کسی داخل شود و نه کسی بیرون آید

ف
۲۴ Apr

آهستگی و اقتصاد تحریک

پ ن:

از میلان کوندرا زیاد خوشم نمیاد٫ کتاب آهستگی آن را به تازگی خواندم شاید این کتاب سومین کتاب است که در دو سال گذشته از خواندنش پشیمانم. دو کتاب قبلی میرا و نام من سرخ بود به هر حال موضوع جالبی  در کتاب اهستگی بود که نوشتن در مورد آن خالی از لطف نیست.هر چند قبلا در خصوص جنبش آهستگی مطالعاتی داشته ام و ترجمه یک سخنرانی در TED را در سایت SCOOL نوشته ام ولی به هر حال ترجیح دادم اینجا هم بنویسم.  

متن اصلی:

ما معمولا وقتی که راه می رویم به چیزهای مختلفی فکر میکنیم و اگر بخواهیم در حین راه رفتن تمرکز بیشتری کنیم و یا توجه بیشتر بکنیم آهسته تر می رویم تا موضوع به خوبی در ذهنمان قرار گیرد و اگر بخواهیم فکر ناخوشایندی را فراموش کنیم به سرعت گامهایمان اضافه می کنیم٫ لحظه ای اگر به این موصوع فکر کنید قطعا نمونه های زیاد را هم شما به خاطر دارید.

سرعت زیادی که بر اثر تکنولوژی به وجود آمده است از همین جنس است چیزی شبیه فراموشی. ما با سریع شدن میخواهیم بعضی چیزها را فراموش کنیم چیزهای عمیقی از جنس: عشق٫ عاطفه٫شرافت٫ مسولیت اجتماعی و … . قطعا هیجان و لذتی که از موتور سیکلت و سرعت می بریم بیشتر از درشکه و گاری صد سال پیش است چون بیشتر به فراموشی ما کمک میکند شبیه یک نوع ماده مخدر! تکنولوژی الگوی زندگی ما را تغییر داده و دیگر الگوی زندگی ما صبر و آهستگی نیست.

سرعت وارد روابط ج ن س ی ٫ غذا خوردن٫ درس خواندن٫ کتاب خواندن و … نیز شده است و ساده تر اگر بگویم از کیفیت همه این موارد کم کرده است٫ هدف جنبش آهستگی برای ساختن غذای آهسته٫ س ک س آهسته٫ فکر کردن آهسته٫ اقتصاد آهسته(نمونه آن اروپا و خصوصا سوید و شمال اروپا – رجوع کنید به وب سایت جنبش آهستگی) و .. عمیق شدن بالا بردن کیفیت و توجه است.

ما در روابط ج ن س ی خود بیش از حد روی سرعت تکیه داریم و عملا قبل از تحریک شدن یکی از طرفین شروع به این کار میکنیم که باعث اختلالات روحی و روانی بلند مدت می شود٫‌شاید عشق بازی با دستان آهسته به روشی که ایتالیایی ها پیشتاز آن هستند درمانی برای روابط ج ن س ی سریع و بدون تحریک و بدون عمق و لذت باشد!

هر چند باید قبول کنیم ما به واسطه فاصله گرفتن از طبیعت و ذات خود بسیار گمراه شده ایم٫ یک حیوان نیازی به فلسفه و مقدمه و تحریک ندارد و به سالم ترین و بهداشتی شکل ممکن نیاز ج ن سی  را الزا می کند و عمل تولید مثل خود را با بهترین کیفیت انجام میدهد!

اما در میان انسانها صدها شرکت چندمیلیارد دلاری با تهیه و تولید و عرضه انواع لوازم آرایش و لباس و عطر و برای هر دو جنس میخواهند این شکاف و این فاصله را کمتر کنند یعنی زمان تحریک را به حداقل برسانند که معمولا هم موفق نیستند. سردی روابط ج ن س ی و مشکلات از این دست دلیل بر این گفته هاست٫ وجود هزاران آرایشگاه و سالن زیبایی که در یک حجم تقاضای بالا به وجود آمده اند گواه بر این است که انسان به واسطه فاصله گرفتن از طبیعت٫ آهستگی و ذات خود به خوبی تحریک نمی شود و اگر هم تحریک شود صرفا به واسطه کمک و بیزنس شرکتهای چند میلیاردی در صنعت لباس و آرایش و مد و … و نه به واسطه فهمیدن نیاز ج ن س ی و یا سلامت بدنی خود بلکه تنها متکی بر این لایه هایی است که این فضای فاحش و زیاد بین نیاز و تحریک و س ک س را پر کرده است.

مارکی دوساد

امروز داشتم چیزهایی رو در مورد مارکی دوساد میخوندم یعنی داشتم رمان آهستگی میلان کوندرا رو میخوندم که یهو رسیدم به اسم ساد قبلا توی عصیانگر آلبر کامو خیلی در موردش نوشته بود و نقدش کرده بود و در کل آلبر کامو میگفت زندانی بودن ساد به مدت 30 سال از اون یک عقده ای و روانی ساخته کسی که روحیات مریضش رو به ادبیات و هنر و فلسفه آورده !‌ . فکر کنم ساد نسخه ی تندرو تر از روسو است به هر حال حتما بعدا از ساد(سادیسم رو از اسم مارکی دوساد گرفتند) کتابی میخونم کسی که میگه رذیلت همان فضیلت است و در مدح روابط جنسی آزاد و فساد و شرارت و خرابکاری همتا ندارد!  کسی که شبیه یک شیطان عاقل است. وقتی داشتم تو اینترنت جستجو میکردم به بلاگ فراز رسیدم و مطلب خوبی رو خوندم که میخوام اینجا کپی کنم. البته بعدا خودم اگر چیزی از ساد خوندم در موردش مینویسم.

 پيوند نام ماركي دوساد با خشن ترين، دلهره آورترين و ساديسمي ترين انواع نوشتار، او را، تا حد يك شيطان ادبي، رازآميز و معمايي كرده است. نوشته هاي ماركي دوساد، اكثرا حول و حوش اين اصل محوري شكل گرفته اند كه «فضيلت رذيلت است و رذيلت فضيلت». وي در كتاب خود «خوشبختي هاي رذيلت، بدبختي هاي فضيلت»،  با واشكافي كامل اين موضوع، اذعان مي كند كه اين مسئله، نيازي به سوگواري و غصه خوردن ندارد، بلكه قانون تاريخ و روزگار همين است.

او از هرزگي، شرارت، فساد و انحطاط و سرسپردگي به غرايز حيواني حرف مي زند، ولي صرفا ستايش گر انحراف و خشونت نيست، بلكه به دنبال يافتن منطق دروني اين مقولات، بنا كردن زيبايي شناسي انحراف و نهايتا شالوده شكني آن نيز هست.او نه تنها ارزش هاي عصر عقلانيت را رد مي كند، بلكه آن ها را واژگون هم مي سازد: «من انحرافاتم را با عقلانيت توجيه مي كنم!»؛ يعني ساد منطق دروني عقلانيت را انحراف مي داند.

او معتقد بود كه بسياري از ايده هاي حوزه عقلانيت و منطق را ويران كرده است. اما تنها جلوه اي از عقلانيت كه هنوز نزد ساد معتبر بود، «منطق كور طبيعت» است: يك منطق خشن و ويرانگر كه موضوع يكي ديگر از كتاب هاي او هم هست. ساد نمايش بي قيد و شرط انحراف را جايگزين قلمرو اخلاقي كانتي مي كند و بدين ترتيب ساد را مي توان يكي از سرسخت ترين منتقدان كانت و فلسفه  عقلانيت گراي او دانست  

 تلاش هاي ساد اما، صرفا ايده آليستي يا در حوزه كار ادبي باقي نماند بلكه وي ايده هايش را زندگي كرد: متكبر، خشن، سودايي، افراطي در همه چيز و داراي تخيلي فاسد درباره همه چيزهايي كه هرگز به ذهن خطور نمي كند. نگرش او خشم همه متعصبان ديني را برانگيخت و او راتا پاي اعدام برد. ساد مي گفت كه براي راحت شدن از شر او، يا بايد بكشندش يا براي ابد حبسش كنند؛ چرا كه او هيچ گاه تغيير نخواهد كرد و واقعا هم هيچ گاه عوض نشد.

او 27 سال تمام، به جرم هاي مختلف در زندان بود و سه بار به مرگ محكوم شد و هر سه بار به نحوي قسر در رفت. او بخش عمده آثارش را در زندان يا تيمارستان نوشته است. با اين همه، بايد دانست غرايزي كه ماركي دوساد بر آنها تأييد مي كرد واقعا  از اخلاقيات مرسوم يا به اصطلاح بورژوايي،  انساني تر و شرافتمندانه تر بودند يا به قول خود او: «تمام احكام اخلاقي جهانشمول افسانه هايي بي اساسند.»

ساد، در يكي از معروف ترين كتاب هايش،  «ژوستين»، در مورد رفتار يك دختر جوان مي نويسد كه در دنيايي غيراخلاقي و برساخته از ظلم و ستم زندگي مي كند. در اين قصه، نيروهاي سازنده جهان، به عنوان چهره هايي شيطاني ترسيم مي شوند و ژوستين به محض اين كه اين حقيقت اساسي را درك و انكار مي كند، محكوم به رنج مي شود. در نتيجه، ژوستين همه ارزش ها را واژگون مي بيند. خواهر او، ژوليت كه به شكل بي شرمانه اي از همه خوشي ها و لذت هاي شيطاني بهره مي برد، در كمال راحتي و آرامش روزگار مي گذراند و اين نشان دهنده برهم خوردن تعادل در نظام فضيلت/ رذيلت است. ژوليت كه سرسپرده غرايز شيطاني است، حاكم مي شود و ژوستين محكوم و به نظر ساد، اين تنها نتيجه «معقول» و «پذيرفتني» است!

اما كار ساد، حتي پيچيده تر از اين حرف ها است:  او با لحني كنايي، حتي تقابل ميان عقلانيت و انحراف، شهروند درستكار طبقه متوسط و تبهكار پست منحرف و … را زير سئوال مي برد.در واقع از نظر ساد، سرشت اصلي عقلانيت،  خشونت و انحراف است و اين ميراث بزرگي است كه از ساد به نظريه پردازان ادبيات پسامدرن،  منتقدان مدرنيته، گروه هاي آنارشيست، آنتاگونيست (مخالف خوان) و هواداران نظريه اختلال (queer) رسيده است.

ماركي دوساد در رمان «صدو بيست روز سدوم»،  به مردماني سودايي و پريشان خيال مي پردازد كه از جامعه گريخته اند و به قلعه اي پرت افتاده رفته اند و در آنجا يك زندگي روزمره كاملا دقيق، برنامه ريزي شده و منظم را آغاز كرده اند. اما اين زندگي منطقي روزمره، يك زندگي كاملا منحرف است و آداب و اصول برنامه ريزي شده اي دارد.در اينجا،  ساد علاوه بر انتقاد از نظام عقلاني مدرنيته، به كاري پاروديك هم دست زده است: هجوم فرض هاي پيشين روايت مجلسي و شخصيت پردازي هاي دقيق و منطقي. او حتي به شيوه اي اكسپرسيونيستي، هميشه شخص را از خلال توده اي بي نام و بي هويت از اشخاص، توصيف كرده است.چيزي كه پازوليني- كارگردان بزرگ ايتاليايي- در روايت سينمايي اش از «صدوبيست روز سدوم » بر آن متمركز شد و نقدي بي همتا از فاشيسم ارائه داد:  فاشيسمي كه مبتني بر انحراف جنسي، عدم تكامل شخصيت رواني و از همه مهم تر نوشتار است.

مسئولیت اجتماعی و جای خالی عمل

پ ن :‌ اول به سراغ یهودی ها رفتند، من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم، پس از آن به لهستانی حمله کردند، من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم. آنگاه به لیبرال ها فشار آوردند، چون من لیبرال نبودم، اعتراضی نکردم، سپس نوبت کمونیست ها شد، من کمونیست نبودم و اعتراضی نکردم. سرانجام به سراغ من آمدند، من هر چه فریاد کردم دیگر کسی نمانده بود که اعتراضی کند.  مارتین نیمولر

http://www.thepowerofoneness.com/blog/wp-content/uploads/2014/04/4.1.2014shutterstock_135794291.jpg

بیاییم از چیزهای ساده شروع کنیم و کم کم به بحث های مشکل تر٫ عذاب آورتر و ناخوش برسیم‌!

حالت اول:‌ فرض کنید که در یک کوچه خلوت هستید و یک دزد کیف خانمی را میزند و یا اقدام به زور گیری و گرفتن باج از کسی میکند صرفنظر از ترسو بودن و میزان جسارت و تعهد و مسولیت پذیری که همه ی ما خدا را هزار مرتبه شکر از این خصایص فراموش شده بی بهره نیستیم چه حرکتی انجام میدهیم؟ خوب به نظر میرسه احتمال اینکه دخالتی در این قضیه بکنیم زیاد است.

حالت دوم: شما در یک خیابان شلوغ هستید و کسی کیف خانمی را می دزدد و یا قصد زورگیری از کسی را دارد شما بین 1000 نفر در خیابان هستید و احتمال اینکه حرکت مثبتی از خودتان نشان دهید خواهید گفت به من چه مربوط است این همه مردم دیگر اصلا اینجا پلیس است و اونها حقوق میگیرند و خلاصه هزار توجیه و نکته ی دیگر. حقیقت ماجرا این است که ما فکر میکنیم مسولیت اجتماعی قابل تقسیم است یعنی در یک جمع 100 نفری درصد مسولیت ما فقط 1 درصد است و اگر جمع 200 نفری باشد مسولیت ما به نیم درصد کاهش پیدا میکند.

یعنی در چنین مواقعی ما با یک جمع 100 نفری روبرو هستیم که هر کدام به اندازه 1 درصد مسولیت قبول میکند در واقع 100 نفر پشه یا ملخ یا شاید هم با اراده ی کمتر از یک حشره روبرو باشیم نه با 100 نفر انسان آزاد.

شاید به همین خاطر است که در بزرگترین فجایع و اتفاقاتی که اطرافمان اتفاق می افتد همگی مشغول به اشتراک گذاری آن میشویم و فقط تماشاچی هستیم اینترنت و شبکه اجتماعی و دوربینهای عکاسی هم به این اتفاقات دامن زده و شاهدیم که در یک تصادف یا فاجعه یا سوقصد و دزدی به جای مداخله مستقیم برای حل موضوع مشغول فیلمبرداری میشویم.

در واقع عمل کردن در چنین مواقعی به فراموشی سپرده شده است و اولین واکنش ما به یک دزدی٫ جنایت٫ رشوه گیری٫ حق خوری٫ زورگیری و …. بی خیالی است و خالصلانه خدا را شکر میکنیم که آن نفر بیچاره ای که به دام افتاده ما نیستیم و خدا زا شکر که برای ما این اتفاق نیفتاده در واقع  در کشوری که روز به روز آمار مواد مخدر و دزدی و جنایت و کلاه برداری در حال زیاد شدن است و پلیس هم عملا کار زیادی نمیکند و عموما خود را از خیلی از مسایل کنار کشیده است.

به نظرم مسولیت اجتماعی قابل تقسیم شدن نیست و ما در هر حادثه ای که اطرافمان روی می دهد باید احساس مسولیت کنیم چون امروز اگر برای دوست و همشهری یا همسایه ما اتفاقی افتاده فردا شاید یقه خودمان را بگیرد البته میتوانیم همچنان بیخیال باشیم و خوشحال و خندان از کنار همه ی این مسایل عبور کنیم ولی حق اعتراض بعدی را از خودمان سلب خواهیم کرد و جای ناله و شکایتی در آینده نمی ماند چون فساد فعلی از بیخیالی ما تغذیه کرده و رشد کرده است.

البته این صحبتها به معنی امر به معروف و نهی از منکر نیست و یا دخالت در امور شخصی و لباس پوشیدن دیگران بلکه به این معنی است وقتی حکومت یا پلیس از انجام وظایف خود کوتاهی میکند یا نمی تواند انجام دهد مسولیت اجتماعی مردم است که خود برای ریشه کنی و حذف این مشکلات دست به اقدام بزنند اقداماتی نظیر تشکیل سازمانهای مردم نهاد برای مقابله با اعتیاد و حفظ محیط زیست و … صورت گرفته اما کافی نیست. مردان و زنان باید با رشد توان بدنی و فیزیکی  وبا  دوری از چاقی و تنبلی و سستی آمادگی خود را با هر گونه تهدیدی بالا ببرند همچنین با یادگیری کمکهای اولیه در تصادفات و حوادث به جای عکس گرفتن دست به اقدام بزنند و همنوع خود را کمک کنند شاید با این کار اقدام و عمل به روحیه مرده ما ملت سست و بی اراده هم بازگردد.

همچنین در احقاق حقوق خودمان که توسط افراد سازمانها یا ادارت و هر کس دیگری پایمال میشود و خورده می شود باید تا آخر ایستاد صرف گزارش به رسانه ها دردی را دوا نمی کند وقتی شبکه دو و اخبار 30 : 20 را نگاه میکنیم با صدها خبر دزدی و جنایت و … مواجه هستیم خوب کسی نیست بپرسد چرا اینها پخش میشود؟ چرا کسی که فیلم میگیرد خود جلوی این موضوع را نمیگیرد؟ چرا من به مدت 3 روز جلوی مغازه گرانفروش به اعتراض روی زمین نشینم؟ چرا حق و حقوق خودمان را دنبال نکنم؟ کاری که در هر کشوری که در بلاد کفر است ولی ملت آزاده ای دارد انجام میگیرد و لی در کشور ما این چنین نیست و سستی و بی خیالی و ترس مثل خون در رگهای ما جریان دارد و اگر کسی نیز مطالبه حق و حقوق خود را بکند بدون شک همین مردم به او خواهند خندید!‌

بله این کار دردسر دارد٫ امکان دارد آسیب ببینیم٫ و هر بلای دیگری سرمان بیاید اما مثل یک انسان آزاد زندگی خواهیم کرد و دیر یا زود با این تغییرات اطراف ما و جامعه و حتی کل کشور نیز تغییر خواهد کرد. اگر زندگی در شان انسان میخواهیم باید در قبال این زندگی مسولیت پذیر باشیم و اگر حشره وار میخواهیم زندگی کنیم حداقل در شکوه و شکایت از دیگران و وضع بد مملکت و… بر لبهایمان مهر خاموشی بزنیم و برای همیشه سکوت کنیم چون سخن گفتن یک انسان غیر آزاد و بی مسولیت فقط بوی بد و تهوع آمیز پخش خواهد کرد و هیچ خاصیت دیگری ندارد.

مخلص کلام: سعی کنیم در مسایلی که اطرافمان میبینیم و مشکلاتی که برای اطرافیان می افتد بی تفاوت نباشیم و سعی کنیم وقتی در زندگی روزمره ظلمی را میبینیم یا حقی ازمان پایمال میشود تا احقاق حقمان پیگیری کنیم و به راحتی تسلیم نشویم.

Focus: A Simplicity Manifesto in the Age of Distraction by Leo Babauta

Focus: A Simplicity Manifesto in the Age of DistractionFocus: A Simplicity Manifesto in the Age of Distraction by Leo Babauta
My rating: 3 of 5 stars

i read this book really quickly! because i am a little accustomed with this topic. actually i follow Zenhabits.net and i knew Leo Babauta from one years ago he is really good blogger that write many good idea about Life Style.
in this book he write about our problem in age of distraction and you can say age of information whatever you like but focusing in this time is really impossible and hard to get, we face to many notification from social network, mobile, SMS and etc.. so Leo have great idea against distraction such as unplug the internet and have plan for using the net or something else in my case those offer really works an i am using some of them in my life i really recommend this book specially for someone who spend a lot of time to work by computer.
i gave three star for two reason firstly as i said before he is really great blogger but for become a great author he should spend many years and write many book, secondly he doesn’t rely on some research and science in his book he just talk about his experience actually he doesn’t prove his idea about focusing by research or any science document.

View all my reviews

زاده ی آزادی نوشته هوارد فاست

زاده آزادی نوشته هوارد فاست

هوارد فاست بیش از 20 کتاب نوشته است که این کتاب اولین کتابی است که من از او میخوانم٫ نویسنده قلم روان و خوبی دارد و داستان 320 صفحه ای اصلا خسته کننده به نظر نمی رسد.

وقایع این کتاب در سال 1778 در آمریکا اتفاق افتاده همزمان با انقلاب آمریکا رویای آزادی آمریکا و جنگ با انگلستان داستان سرشار از رنج بشری است و مربوط به دسته سربازان نیویورک که تنها چند نفر از آنها باقی مانده و به ناچار به دسته سربازان پنسیلوانیا ملحق شده اند. زمستان مرگ آوری را در پناهگاه با سرما و گرسنگی و فرار تجربه میکنند و به قول نویسنده ارتش گدایان و پا برهنگان هستند و نه یک ارتش نظامی.

آلن 21 ساله راوی داستان است و اوست که تا آخر کتاب شرح ماجراها را تعریف میکند از شخصیت جهود و الی و همینطور دکتر خوشم اومد. کسانی که مثل مسیح رنج کشیدند و مردند و رنج را چون لذتی معمولی تحمل میکردند.

به رسم گذشته چند پاراگراف از کتاب را اینجا مینویسم

توصیفی از الی از زبان آلن:

در وجود او چه چیزی است؟ زمانی به او می نگرم و سعی میکنم بفهمم نیرویش در کجاست؟‌ ما همه لاغریم اما الی لاغرتر است. پاهای ما وضع ملالت باری دارند٫ اما پاهای او عبارت از تکه ای گوشت لهیده و بی شکل است. با وجود این راه می رود و نشانی از رنج در چهره اش نیست. وقتی کاری هست که باید انجام شود٫ الی آن را انجام می دهد. وقتی به مرد نیرومندی احتیاج پیدا می شود٫ اوست که نیرویی از جایی بیرون می کشد. با این وصف او مثل جکیب نیست. جکیب آتش است الی روح . جکیب نفرت است الی عشق و محبت. گاهی فکر میکنم وقتی که این اوضاع خاتمه یابد الی تحمل میکند و باقی میماند. اما جکیب میسوزد و از بین میرود.آری.الی باقی میماند. ص 81

بازدید دکتر از دخمه سربازان در سرمای مرگ آور و مرگ جهود

دکتر می گوید: حیوانهای اخموی خاموش! اگر من میخواستم از دوزخی که دانته آنچنان شکوهمندانه در اشعارش وصف کرده تابلو هایی نقاشی کنم حتما می آمدم همینجا. در جهنم ترس نیست. رفقا بعضی وقتها نسبت به شما حسودیم میشود. شما همه چیز را چشیده اید و اعماق را جستجو کرده اید و به صورت حیوان درآمده اید. ص 98

 

مغز توسعه یافته و تفاوتها

مغز توسعه یافته :‌

پ ن :‌ تفاوت بین آدم بیسواد و باسواد را نه تعداد کتابهایی که خوانده است مشخص میکند و نه مدارک تحصیلی و تخصص و تجربه و سن و سال آنها٫ تفاوت این دو گروه از مردم در نحوه فکر کردن و مدل ذهنی آنهاست.

عدم قطعیت: 

خیلی از مسایل زندگی را نمیشود فهمید ولی دوست داریم که روی نفهمیدن های خود و دنیای ناشناخته برچسپ بگذاریم و به حدی آن را ساده کنیم که برایمان قابل فهم باشد مثلا گفتن جملاتی مثل همه دزدند٫ همه به فکر خودشان هستند٫ همه بدیختیهای من ناشی از زندگی کردن در کشوری به اسم ایران است٫ هر بلایی که سرم می آيد به خاطر ازدواج با تو بوده است٫ این شرکت تمام زندگی من را نابود کرده است و ……  این ها جملات یک ذهن تاریک و توسعه نیافته است.

ذهن توسعه یافته: 

کسی که از چنین ذهنی برخوردار است با تمام تضادها آشتی کرده است٫ به هیچ طرز فکر و دین و مکتبی ایمان قطعی ندارد و میداند این مکتب سیاسی یا این دین فقط یک مدل از جهان واقعی است و میداند تمام مدلها می توانند مفید باشند ولی الزاما هیچ کدام حق کامل یا باطل کامل نیست بلکه تنها ابزاری هستند ساخته خود ما برای ساده کردن دنیا و زندگی کردن در شرایط قابل تحمل تر.

این چنین انسانی میداند که ثروتمندهایی وجود دارد که گاهی آرزو میکنند کاش هیچ وقت پولدار نمیشدند٫ میداند که مجردهایی هستند که عشق را تجربه کرده و چون متاهل ها زندگی میکنند و متاهل هایی وجود دارد که هم اکنون مثل مجردها زندگی میکنند.

میداند که مدرک و تحصیلات الزاما ربطی به سواد و شعور و فهم ندارد٫ او وقتی یک دکتر یا دندانپزشک  سیگاری میبیند تعجب نمیکند یا نمی خندد٫ او میداند مردهایی وجود دارد که طرفدار حقوق زنها هستند٫ میداند که سفید پوستان میتوانند از حق سیاه پوستان دفاع کنند٫ میداند که میشود ثروتمند بود ولی از حقوق ستمدیدگان دفاع کرد.

او از معانی کوچک و تاریک و از برچسپهایی که انسان آن را می گذارد عبور کرده است٫ تمام تضادها را درکنار هم جا داده است و دنبال یک جواب قطعی و مشخص نیست چون به خوبی پی برده است که یک سوال ممکن است صدها جواب درست داشته باشد و یا اصلا بدون پاسخ باشد٫ او میتواند بگوید نمی دانم!‌

او تنها به دنبال یک علت هم نیست و میداند هر مشکل یا مسله ای ناشی از صدها عامل کوچک و بزرگ است که همه ی آنها را باید با هم دید  او نه میخواهد غلام باشد و نه ارباب٫ نه میخواهد دزد باشد و نه پلیس او دنیا را سیاه و سفید نمی بیند٫ به خاطر هیچ عقیده ای حاضر به ریختن خون کسی نیست و اساسا ارزش انسان را بالاتر از هر ایدولوژی و هر مکتبی می داند٫ او ارزشی برای مرزها قایل نیست و نمیتواند بفهمد جنگ چه معنی میدهد٫ او خوبی هایش را موکول به جهان دیگر نمیکند و در همینجا خرج خواهد کرد او در همین فرصت کوتاه دنیا عاشقانه خواهد زیست.

او میداند بعضی از حرف ها نه درست است نه اشتباه٫ و بعضی رنگ ها نه سفید است نه تیره او به طیفی از رنگ ها در زندگی معتقد است و میداند از این نظام هستی و این ماشین سیستمی که اسمش جهان است نمیتوان بروی قطعه ای خاص از این ماشین تمرکز کرد و نه میتوان چرخ دنده و مهره ای از آن را بیرون آورد و از بین برد٫ تفکر او کل نگر است و نه جز نگر.

عمیقا باور داردم که

پیشرفت یک جامعه یا کشور رابطه ی مستقیمی با تعداد ذهن های توسعه یافته دارد.

هزینه ی محاسبه نشده در زندگی

به نظرم بعضی چیزها خیلی گران است٫ من آدم زیاد حسابگری در مورد پول نیستم ولی در خصوص زمان و انرژی و تلاش و همیطور خرج کردن چیزهایی که از جنس پول نیستند خیلی خسیسم.

وقتی در یک رابطه عاطفی هستیم و یک طرفه مشغول هزینه کردن در آن رابطه میشویم وقتی بیشتر از لیاقت یک دوست یا شریک کاری برایش انرژی میگذاریم مشغول ولخرجی هستیم ولخرجی در مورد هزینه کردن چیزهایی که ارزش آن از پول بیشتر است ارزش زمان٫ احساسات٫ مهربانی٫ گدشت٫ اعتماد و چیزهای دیگر.

به نظرم باید به این نکته دقت کنیم که ارزش هر کسی چقدر است و چقدر باید برای چیزی هزینه کنیم ما عموما بهایی بیشتر از ارزش چیزی را میپردازیم حالا اگر پول داشته داده باشیم قابل محاسبه است ولی اگر پرداختی ما از جنس غیر پول باشد یعنی از جنس زمان و احساسات و اعتماد و غیره باشد ما به بعضی چیزها میرسیم زمانی که دیگر آن چیز گران تمام شده است.

مثال:‌

ما پروژه ای را تا 95 درصد کامل انجام داده ایم و 1 سال زمان صرف شده است ولی رساندن پروژه از 95 درصد تا 100 درصد 5 سال زمان میبرد!‌ این یعنی هزینه ای 5 برابر حالا اگر واقعا افزایش این 5 درصد سود 5 برابری یا بیشتری نصیب ما میکند انجامش منطقی به نظر میرسه در غیر اینصورت ما دوباره چیزی را  گران خریده ایم.

سرمایه گذاری روی بعضی افراد شبیه شرط بندی روی یک اسب مرده است و گاهی اوقات بازدهی مناسبی ندارد و احساس و غرور و وقت مان را در زباله دان می اندازیم.

راضی کردن یک شخص ناراضی٫ صداقت با یک آدم دروغگو٫ خرج کردن احساس برای یک آدم سنگدل٫ بحث کردن با یک احمق و هزاران مورد دیگر نمونه هایی از اتلاف سرمایه های شخصی است که باید به آن فکر کرد و سریعا جلوی اتلاف این سرمایه ها را گرفت.

سرویس یا محصول و بیزنس مدل SAVE

The New 4 P’s in Marketing: S.A.V.E.

بازاریابی نوین و باز تعریف 4P

کسی که با مفاهیم کلاسیک بازاریابی آشنا باشد حتما اسم 4P به گوشش خورده است یعنی 4 عنصر که پایه اصلی بازاریابی است این 4 مورد شامل . Product , Promotion , price, Place می باشد یعنی شما هر کالایی را که بخواهید بفروشید روی این 4 موضوع کار کنید .

اول اینکه محصول شما چه ویژگی هایی دارد

دوم اینکه قیمت گذاری آن به چه شکل است

سوم اینکه کجا عرضه میشود

چهارم اینکه چطوری برای آن تبلیغ میکنید

ولی آیا برای همه محصولات ما باید این دید را داشته باشیم؟ مثل اگر شرکت من یک شرکت نرم افزاری یا گردشگری است محصول من کجا عرضه میشود؟ مکان فیزیکی معنی میدهد؟

اولین بار بیزنس مدل SAVE توسط Eduaro Conrado مدیر بازاریابی موتورولا معرفی شد و مقاله ای در خصوص آن در مجله HBR نوشت. اصولا محصولات فیزیکی هم تمایل زیادی دارند که خودشان را سرویس اعلام کنند و مشتری را محور بازاریابی خود قرار دهند و نه محصول را و مسیر بازاریابی هم دارد به سمت این مدل جدید میرود.

Solution : به معنی راه حلی  است که ما ارایه میکنیم این راه حل ممکن است سریع کردن روال کاغذی ادارات باشد و یا راه حلی برای تنفس بیمارهای آسمی و یا راه حلی برای کاهش هزینه های مصرف گاز ماه راه حلی برای مشکل مردم ارایه میکنیم و نه ساختن محصولی که دوست داریم آن رابسازیم یعنی بازاریابی نوین از مشتری به محصول میرسد و نه بالعکس. مشتری اهمیتی به محصول نمیدهد او دنبال راه حل خودش است.

Access :‌ دسترسی مشتری به محصول چگونه است؟ هر چقدر این دسترسی ساده تر باشد شانس ما برای فروش بیشتر میشود. اینجا دیگر مکان فیزیکی اهمیت ندارد و همه میتوانند به اینترنت دسترسی داشته باشند.

Value :‌ به جای قیمت ما باید به فکر بالا بردن ارش آن خدمت باشیم دوران محاسبه قیمت تمام شده حداقل برای محصولات نرم افزاری و یا خدمات گردشگری و هتل داری و .. تمام شده است کافی است که راه حل شما ارزش زیادی برای مشتری داشته باشد و شما میتوانید متناسب با آن ارزش از مشتری پول دریافت کنید.

Education :‌ به جای تبلیغ ما باید به فکر ارایه آموزش به مشتریان باشیم نقش فروشنده در بازاریابی امروزی مشاوره است نه فروش . مشاوره اگر خوب انجام گیرد خود به خود قرارداد بسته خواهد شد. و شاید کسانی که توان آموزش و مشاوره بالایی داشته باشند میتوانند فروشندگان درخشانی هم باشند.

بخش سوم عصیانگر نوشته آلبر کامو

من عصیان میکنم پس من هستم

در بخش اول و دوم قسمتهایی از این کتاب را با هم خواندیم و میخواهم قسمتهایی از کتاب را در بخش سوم برای شما بنویسم.

در نبود سعادتی پایان ناپذیر شاید رنجی ابدی  دست کم بتواند تقدیری برایمان رقم بزند. اما چنین نیست و بدترین آلام ما هم سرانجام به پایان خواهد رسید. روزی پس از آن همه ناامیدی  اشتیاق مقاومت ناپذیری به زیستن آگاهمان خواهد کرد که همه چیز به پایان رسیده است ودیگر نه رنج معنایی دارد و نه خوشبختی. ص 346

 

اوج همه تراژدی ها از ناشنوایی قهرمانان ناشی میشود. حق با افلاطون است٫ نه با موسی یا نیچه. گفتگویی که در میان انسانها انجام میگیرد هزینه ای به مراتب کمتر از موعظه های مذاهب تمامیت خواه دارد که به صورت تک گویی و از بلندای کوهی تک افتاده آمرانه ایراد می شود. تک گویی چه در صحنه ی نمایش و چه در زندگی مقدمه مرگ است. ص 375

 

هدف عصیان محدوده ای است که جامعه ی بشری در آن قرار میگیرد. دنیایش دنیای نسبیت است و به جای اینکه همصدا با هگل و مارکس بگوید که همه چیز ضروری است تنها تکرار میکند که همه چیز ممکن است و ممکن نیز در سر حدی خاص سزاوار فداکاری است. عصیان راهی دشوار میان خدا و تاریخ  شیطان و بازجو میگشاید که در آن تضادها می توانند در کنار هم وجود داشته باشند و رشد یابند. ص 383 -384

 

آیا هدف وسیله را توجیه میکند؟ ممکن است چنین باشد. اما چه چیزی هدف را توجیه میکند؟ عصیان به این پرسش  که اندیشه ی تاریخ بلاتکلیف رهایش کرده است پاسخ می دهد: وسیله.   ص 387

 

بخشش واقعی نسبت به آیندگان دادن همه چیز به آدم های فعلی است نه کشتن آنها برای آینده ای بهتر- عصیانگر ص 401

ص 404 کتاب آخرین صفحه کتاب است که آلبر کامو چکیده کتاب را در نیم صفحه به زیبایی باور نکردنی نوشته است هم تکلیف نیچه و مارکس و لنین را که به آنها پیامبر میگوید مشخص کرده و آنها را تحسین کرده و بزرگ خوانده و هم تکلیف انسان بعد از آنها و ما را هم به وضوح روشن کرده . نمیخوام صفحه آخر را بنویسم شاید خودتون یه روزی این شاهکار را خواندید شاید هم من حوصله ندارم بنویسم!‌

نامه تمام تا کتاب بعدی – هر چند فعلا کتابخوانی را متوقف کردم ولی به احتمال زیاد کتاب اعترافات روسو کتاب بعدی خواهد بود