چند وقت پیش داشتم کتابی در زمنیه بازاریابی میخواندم، اصطلاحات پیچیده و تخصصی و سطح بالای کتاب سرعت مطالعه را کند کرده بود. اما مطالب کتاب برای چه شرکتهایی مناسب بود ؟
- حداقل ۱۰۰۰ کارمند داشته باشند
- در بورس فعالیت میکنند و هزاران سهام دار ریز و درشت دارند
- سیستم جامع ERP در شرکت دارند و یکی از زیر سیستمهای آن CRM است
- حداقل ۱ پتا بایت داده مربوط به هر زیر سیستم دارند
- بالغ بر ۵۰ شعبه فروش و خدمات پس از فروش در کشورهای مختلف دارند
- و خلاصه یک شرکت با چنین اندازه ای و …
به همین خاطر خوندن کتاب را متوقف کردم. من حتی مطالب تئوریکی که در کتاب توضیح داده شده است را اگر یاد بگیرم میدانی برای پیاده سازی آن و به کار بستن آن برایم وجود ندارد. شرکتی که الان در آن کار میکنم حد و اندازه ای بسیار کوچکتری دارد و البته برای بهبود شرایط به دانش و اطلاعاتی نیاز دارد که در این کتاب نیست مثل نحوه ی معرفی یک محصول جدید به بازار در کسب و کارهای B2B یا استانداردهای یک وب سایت تجاری برای فروش محصولات و ارایه خدمات.
در این چند سال به این نتیجه رسیده ام که اگر برای آموخته هایمان و برای چیزی که در کتاب ها میخوانیم میدان عمل وجود نداشته باشد چیزی که یاد گرفته ایم به تدریج فراموش میشودو به درمان نمیخورد. فکر میکنم عالم بی عمل هم از این واقعیت لطمه خورده است.
بگذارید چند مثال بزنم: من به مدت ۴ ماه مشغول یادگیری زبان روسی بودم و میخواستم این زبان را یاد بگیرم برای این کار نرم افزار Duolingo را نصب کردم، یک دفتر برای تمرینات زبان خریدم و همینطور یک خودآموز یادگیری زبان روسی، توی ماشن هم پادکست های روسی گوش میدادم(میخواستم اینجا علامت تعجب بگذارم ولی اخیرا دارم یک کتاب در مورد punctuation میخونم که میگه در نوشته های غیر رسمی و صرفا نوشتن نامه ای برای یک دوست میشه از علامت تعجب استفاده کرد و صلاح نیست در هر جایی از آن استفاده بشه) خوب داشتم میگفتم که حروف الفبا و کلمات ساده را یاد گرفته بودم ولی بعدا چی شد؟ هیچی. به تدریج فهمیدم که میدان عمل برای به کار بستن آموخته هایم از زبان روسی وجود ندارد و به همین خاطر بعد از یک مدت اندک چیزی که در مورد زبان русский یاد گرفته بودم فراموش شد.
پیش تر دو ماه هم زبان آلمانی کار کرده بودم و همین بلا سرم اومد (ولی وقتی داشتم آلمانی یاد میگرفتم و کلمات رو ادا میکردم احساس میکردم صدای نیچه توی گوشمه به همون صلابت و همون ایده آلیسم آلمانی) .
توی دوران خدمت هم ترکی یاد گرفتم و به مدت ۲ سال در ارومیه با این زبان تعامل داشتم و به خوبی هم یاد گرفته بودم حتی وقتی به مرخصی می آمدم کانال AZ TV و فیلمهای دوبله شده به ترکی را تقریبا بدون هیچ مشکلی میفهمیدم. ولی بعد از سربازی چون تعاملی با این زبان نداشتم خود به خود یادم رفت البته نه کامل ولی شاید ۹۰ درصدش رو فراموش کردم.
تنها زبانی که فراموش نکردم زبان انگلیسی است برای اینکه من با Skype همیشه انگلیسی صحبت میکنم یعنی حداقل هفته ای یک ساعت. کتاب انگلیسی میخونم(همین کتاب بازاریابی که اول بلاگ توضیح دادم انگلیسیه) با دوستم تمرین نوشتن میکنم. و پادکست انگلیسی هم توی ماشین گوش میدم یعنی با هر ۴ مهارت یک زبان درگیرم همچنین در محل کارم نیز کاملا با زبان درگیر هستم و مدام مشغول جستجو و .. هستم.
فردی را تصور کنید که در یک شرکت کوچک مشغول به کار است و البته کتابی در مورد شیوه بازاریابی شرکت هایی مثل مایکروسافت و HP میخواند به نظرم این کار اشتباهی است یا فرض کنید ۱۰ کتاب برتر از نظر بیل گیتس رو در اینترنت سرچ میکند و دقیقا سراغ همان کتابها میرود خوب این هم اشتباهه بیل گیتس به ما چه ربطی داره؟ کتابهایی که به درد اون میخوره الزاما برای ما مفید نیست یک نگاه کوچک به Scale شرکت مایکروسافت حساب بانکی بیل گیتس و پیشینه او بیندازیم و یا این نکته را درک کنیم که بیل گیتس چه کتابهایی رو قبلا خونده که به کتابهای فعلی رسیده؟ بهتره که این توهمات رو کنار بگذاریم.
البته شاید شخصی با خود فکر کند خوب من خودم را برای آینده آماده میکنم برای زمانی که در HP یا مایکروسافت و یا زیمنس استخدام شدم اونموقع باید آماده و مهیا باشم. ولی ایرادات زیادی به این نگرش وجود داره:
- همانطور که گفتم اگر میدان عمل وجود نداشته باشد ما چیزی که خوانده ایم را فراموش میکنیم به همین راحتی.
- چنین دورخیزی برای رسیدن به آینده باعث میشه که شغل فعلیمان را از دست بدهیم و یا متهم به عدم تمرکز و کم کاری شویم.
- شرایط به حدی سریع تغییر میکند که نمیشود چنین برنامه ریزی بلند مدتی برای آینده انجام داد.
- خلاصه اینکه اگر پژو سوار میشوید به فکر خرید L90باشید نه Enzo Ferrari
در این نوشته شاید متهم به محدودیت ذهنی، عدم تخیل و همچنین محافظه کاری بشوم البته ایرادی ندارد بالاخره هر کسی عیبی دارد و مطلب آخری رو که باید بگم اینه:
در خصوص کتابهای غیر داستانی هیچ گاه کتابی را نمیخوانم که نتوانم آن را در عمل به کار ببندم و شرط یادگیری یک موضوع هم همین است یعنی به کار بستن چیزی که میخوانیم.