کتاب قدرت نوشته راسل اولین کتابی است که از این فیلسوق منطقی و صلح دوست انگلیسی میخونم هر چند راسل یک ریاضیدان بوده است هر چند که نگاه ریاضی و منطقی به شرایط اجتماعی و سیاسی باعث می شود که ناظر از خیلی چیزها صرفنظر کند دقیقا کاری که ما در ریاضی میکردیم و از X صرفنظر میکردیم ولی در واقع همان جزییات و مسایل نقض لازمه که گفته بشه و تحلیل بشه ولی راسل اینقدر عاقل است که خود را به چیزی گره نزند و حکم قطعی را هم صادر نکند.
تمام بحث کتاب در مورد آثار و نتایج قدرت است و صحبت اینکه قدرت چیست و چگونه به دست می آید و چگونه باید آن را کنترل کرد. راسل قدرت را در دین و اخلاق در رهبران سیاسی و در کلیسا و نابغه ها و فلاسفه و میان پلیسان و نویسندگان و اشخاص عادی جستجو میکند و در مورد آن بحث میکند و آن را حلاجی میکند در جایی از کتاب به شدت به نیچه تاخته است و فلسفه ابر مرد و پهلوان را زیر سوال برده است. میگوید هر کسی که کتاب نیچه را بخواند خود فکر میکند که ابر مرد است و بقیه گوسفند پس میتواند بقیه را از بین ببرد در حالیکه فکر نمیکند شاید کس دیگری که همسایه من است همین حس را بکند و من را به شکل گوسفند قربانی ببیند. این از بین بردن بقیه فلسفه ی قدیمی است که تا کنون نیز دنبال شده شاید منظور داستایفسی از کشتن ربا خوار هم همین بود و اتفقا راسکولنیکف این حق ر ابرای خود قایل بود هر چند داستایفسکی در انتهای کتاب به عقل و وجدان بازگشت گرچه اول داستان میگفت هر مصلحی برای نجات جهان باید خون بریزد.
به جرات میتوانم بگویم که میان تفکر رهبران و افراد با نفوذ که خواند آثارشان را مفید می دانم فقط کامو و راسل را دیدم که انسان را از کشتن دیگران به خاطر آرمان و اهداف بر حذر داشته اند بقیه کسانی که با آنها آشنا هستم یا سکوت کرده اند یا تشویق به آدمکشی البته گروه جدید و نو از انسانها را باید کشت که تمام تمایز همینجاست که میگویند ما با کشتار فلان گروه مخالفیم ولی نظر خاصی در خصوص این افراد یا این نژاد نداریم.
در این کتاب راسل هم مثل کامو و مثل سایر روشنفکران غرب معتقدند که پیامبران افراد بزرگ و نابغه ای هستند که مسیر جهان را عوض کردند و آنها را صاحب وحی و منزلت خاصی نمی داند و فقط هوش و وسعت نظر آنها را که عموما از تنهایی و تفکر و رنج ناشی شده مورد بحث قرار می دهد. او در قسمتی ا زکتاب میگوید من چهار انسان بزرگ را میشناسم به اسم بودا و مسیح و گالیله و فیثاغورث که محتاج حکومت نبوده اند و قدرت را نه با زور بلکه با فراموش کردن خود و رواج علم یا اخلاق بین انسانها به دست آورده اند و می گوید پیامبر اسلام به خوشبختی و اخلاق برای همه انسانها می اندیشیده است و چون نفع عموم در این بوده و تفکراتش محدود به خود نبوده توفیق یافته است. در نتیجه راسل قدرت را تنها به شکلی میپذیرد که آشوب و جنگ بر پا نکند و در خدمت پیشرفت اخلاق و علم همه باشد و نه یک گروه و سازمان و فرد و شانس موفقیت و ماندگاری را هم برای صلح و اخلاق یعنی طوری که توضیح دادم قایل است.
در خصوص قدرت پلیس به جمله ی زیبایی اشاره می کند که
گرد آوری دلایل جرم متهم کاری است مورد علاقه مردم اما گردآوری دلایل برائت او کاری است مربوط به خود متهم 298
قسمت آخر کتاب را یعنی چند صفحه ای را به صحبت در مورد دمکراسی اختصاص میدهد و میگوید یک شهروند نه شورشی است و نه برده و با این خصوصیات است که هم سهم خود را میخواهد و هم برای دیگران هم آن سهم یا حق را قایل است راسل هیجانات هیستریک آرمانگرایی و تشنج و تعصب را باعث کشتار و جنگ می داند و میگوید ترکیب شکاکیت و جزمیت همچنان که در علم موثر است در جامعه و رفتار سیاسی نیز موثر است یعنی باید اینگونه پنداشت که نه میتوان حقیقت را کامل یافت و نه حقیقت دست نیافتنی است بلکه به مقداری از آن می توانیم دست پیدا کنیم او آرمانگرا ها و ناسیونالیستها ر اکه به راحتی آدم میکشند و جنگ راه می اندازند مورد نقد قرار میدهند شاید تفکرات راسل را میتوان در عمل و کردار گاندی مشاهده کرد یعنی همان قاطعیت بدون هیجان و بدون خونریزی و جنگ. البته گاندی همین مقابل را با کشور راسل یعنی انگلستان انجام داد!
من چند پاراگرافی را که شاید جان مایه ی کتاب باشد و شما را هم ترغیب کند که این کتاب خوب را بخوانید اینجا مینویسم در ضمن درست است که راسل فیلسوف است و این کتاب هم فلسفی اما به ساده ترین و عاقلانه ترین شیوه ممکن و با دقت و انظبات خاصی نوشته و باید بگویم که با همون ظرافت ترجمه شده ترجمه کسی مثل نجف دریابندری که کتابهای همنیگوی را هم ترجمه کرده و مترجمی به غایت توانا و حرفه ای است که در اوایل کتاب راسل را در چند زمینه به شدت نقد می کند و کمتر مترجمی رو سراغ داشته ام که با جرات و اطمینان چنین نقدی را از یک فیلسوف مشهور بکند آنهم با ذکر دلایل متعدد.
بیشتر مردم توانایی رهبری و به پیروزی رساندن گروهشان را ندارند و بنابراین سردسته ای را پیدا می کنند که به نظر می آید از شجاعت و توانایی لازم برای به دست آوردن قدرت بهره مند است. ص 33
میل به تسلیم که به اندازه میل به فرمان دادن واقعی و فراوان است از ترس ریشه می گیرد. نا فرمانترین دسته ی کودکان در یک موقعیت وحشت آور مانند آتش سوزی دستور یک بزرگ سال با کفایت را کاملا گوش می کنند. وقتی که جنگ جهانی اول پیش آمد طرفداران حق رای زنان با جورج لوید آشتی کردند. هر وقت که خطر شدیدی پیش بیاید میل غالب مردم این است که قدرتی پیدا کنند و به آن تسلیم شوند در این گونه لحظات کمتر کسی به فکر انقلاب می افتد. وقتی که جنگ در میگیرد. مردم همین احساس را نسبت به دولت پیدا می کنند. 35
یک ناطق زبردست وقتی که می خواهد حس جنگجویی را در مردم برانگیزد دو لایه عقیده را به آنها تلقین میکند: یک لایه سطحی که در آن قدرت دشمن را بزرگ جلوه می دهد تا وجود دلاوری بسیار ضروری شناخته شود و یک لایه عمقی که اعتقاد قطعی به پیروزی را در بردارد. شعاری مانند حق بر قدرت پیروز می شود هر دو عقیده را در برمیگیرد. ص 47
غالب ما وقتی لانه ی مورچگان را بهم ریخته ایم و سرگشتگی مورچگان را با لبخند تماشا کرده ایم اگر از بالای یک آسمانخراش رفت و آمد یکی از خیابانهای نیویورک را تماشا کرده ایم. اگر از بالای یک آسمانخراش رفت و آمد یکی از خیابانهای نیویورک را تماشا کنیم افراد انسانی دیگر انسان نیستند و قدری هم یاوه و بیهوده به نظر می آیند. اگر انسان مانند خدایان رعد و برق ر ادر اختیار داشته باشد ممکن است وسوسه شود و آذرخش را بر سر مردم بکوبد درست همان طور که کودک لانه ی مورچگان را خراب میکند برونو موسیلینی هم وقتی که از هواپیمای خود مردم حبشه را تماشا می کرده قطعا چنین احساسی داشته است. 48
میگویند که تقوا باعث می شود که وقتی من بمیرم به بهشت بروم باور کردن این حرف خوشایند است. بنابراین اگر آن را با قوت به من عرضه کنند احتمالا باور خواهم کرد. علت باور کردن در این مورد مانند مورد علم و آگاهی واقعیات نیست بلکه احساس خوشایندی است که از خود اعتقاد حاصل می شود. 156
یکی از امتیازات دموکراسی از نظر گاه دولت این است که دموکراسی فریب دادن مردم عادی را آسان تر می سازد زیرا که مردم گمان می کنند که دولت در دستان خودشان است . مخالفت با جنگی که پیروزی فوری نداشته باشد در دموکراسی بسیار دشوارتر از انواع دیگر حکومت است. در دموکراسی اکثریت فقط وقتی میتواند با دولت به مخالفت برخیزد که نخست نزد خود اقرار کند که داوری اش درباره رهبران برگزیده اشتباه بوده است. و این کار دشوار و ناخوشایند است. 158
اگر جهان در آینده نزدیک میان کمونیستها و فاشیستها تقسیم شود پیروزی نهایی نصیب هیچ کدام نخواهد شد. بلکه نصیب کسانی خواهد شد که شانه را بالا می اندازند و مانند کاندید قهرمان ولتر می گویند ” این مطلب خوب بیان شده ولی ما باید باغچه مان را شخم بزنیم ” حد نهایی قدرت ایدولوژی را ملال و خستگی و راحت طلبی معین میکنند. 172
معتقدان با صداقت شائق اند که ایمان راستین را گسترش دهند دیگران هم ظاهرا همرنگ جماعت می وند. رفتار اول آزادی هوش و فهم انسانی را از میان می برد رفتار دوم ریاکاری را دامن می زند. 204
بهترین دلیل اینکه چرا سلطنت در انگلستان حکومتی است قوی این است که حکومتی است قابل فهم. توده نوع بشر این نوع حکومت را می فهمد ودر سایر جاهای جهان هم مشکل نوع دیگری را بفهمند. غالبا میگویند که مردمان تابع قوه ی تخیل هستند ولی درست تر این است که بگوییم مردمان تابع ضعف خود تخیل هستند.248 به نقل از کتاب مشروطیت انگلستان نوشته بیجهات
دیوانگانی را که دیوانگیشان به تصدیق پزشک رسیده باشد زنجیر میکنند زیرا وقتی که دعوایشان مورد تردید قرار میگیرد احتمال دارد که دست به خشونت بزنند. به دیوانگان تصدیق نشده اختیار ارتشهای نیرومند را واگذار می کنند تا دمار از روزگار هر عاقلی که دستشان می رسد برآورند. 274
به یاد دارم که در ژانویه 1910 روستایی پیر ابلهی به من گفت که خیال دارد به محافظه کاران رای بدهد(کاری که خلاف منافع او بود) زیرا به این نتیجه رسیده است که اگر لیبرالها پیروز شوند تا یک هفته بعد آلمانها مملکت را اشغال میکنند گمان نمی برم که آن مرد حتی یک بار هم در انتخابات شورای محلی خود رای داده باشد.هرچند از مسائل آن انتخابات شاید تا حدی سر در می آورد. این مسائل او را به هیجان نمی آورند زیرا چنان نبودند که هول و هراس عمومی را برانگیزند یا افسانه هایی را پدید آورند که این هول و هراس از آنها تغذیه می کند. 294