تکامل در دوزخ دانته

روز اول

طوفانی سیاه بود و عظیم٫ به قصد ویران کردن شهری آمده بود
با تلاشی ستودنی٫ آرام و مطمن جز به مرگ به چیزی نمی اندیشد
از ویرانی٫ قصری ساخته شد با همان عظمت و شکوه

روز دوم

طاعون بود٫ همچون قاتلی محبوس و در انتظار مرگ با شدت و هیجان
به پیکرم هجوم آورد و سلامتی را ساخت سلامتی به همان قدرت طاعون
بزرگ با شکوه و بدون تزلزل بدون تردید

روز سوم

رنج بود که بی رحمانه داخل شد و پنجه به اعصاب می کشید
مسیح از رنج زاده شد٫ آری قدیسه ای به دنیا پا نهاد
فراتر از مرگ٫ رنج و معنا چیزی که در کلام نمیگنجد

روز چهارم

عشق پتکی شد به سنگینی تمام دروغ های تاریخ٫ بی پروا هجوم آورد
و به قلبم کوبید ٫ الماسی ساخته شد صیقل داده شده با نور آفتاب درخشان صاف تر از هر آب زلالی

روز پنجم

آتشی برافروختند به هیبت آتش دوزخ دانته که هر بار با صدایی بلند تکرار میکرد: ای کسی که پای در این دوزخ میگذاری
دست از هر امیدی بشوی ٫ آتش اما به ناگاه گلستانی شد سرشار از زندگی

روز ششم

بر سر در دوزخ قفلی بزرگ نهادند تا نه کسی داخل شود و نه کسی بیرون آید

ف
۲۴ Apr

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *