پ ن : تاریخ اساسا تنزل است. پس رستگاری ما در تاریخ و به واسطه آن نمی تواند حاصل شود. روسو
روسو از نگاه دیگران
با توجه به علاقه وافری که به روسو دارم میخواهم چند خطی در موردش بنویسم. به نظر می رسد که منتقدان او اگر چه هر زمان که صلاح دیده اند از نظراتش استفاده کرده اند ولی بعضی اوقات یا انکارش کرده اند و یا هیچ وقت نگفته اند که نظرات فلسفی و سیاسی ما نتیجه ی تفکرات این فیلسوف بزرگ است. روسو کسی است که ردپایش را هم در انقلاب فرانسه میتوان دید و هم در انقلاب کوبا. کتاب قرارداد اجتماعی او یگانه کتاب پیشرو و به نوعی مرجع انقلاب فرانسه است و حال اگر بفهمیم قوانین مدنی و سیاسی خیلی از کشورها از جمله ایران تقلیدی ناشیانه از قوانین اساسی فرانسه است چه خواهیم گفت؟ یا اگر بشنویم که فیدل کاسترو به روزنامه نگار فرانسوی می گوید : ژآن ژاک در جریان نبرد با باتیستا بهتریم آموزگار من بوده و در آن شرایط کتاب قرارداد اجتماعی را در جیب خود داشتم!که البته اضافه می کند بعد از انقلاب کتاب سرمایه مارکس را ترجیح می دادم.
گویا هر کسی که قدری روسو را فهمیده است کوشیده که قسمتی از نظراتش را از یک کل یکپارچه فکری جدا کند و مابقی را دور بریزد همان بلایی که سر مسیحیت و اسلام و سایر نظام های فکری دیگر آمده است.
رساله گفتار نابرابری روسو پیش برنده ی نظرات هگل در خصوص برابری است و بعدا مارکس نه از هگل و فویرباخ بلکه از روسو برای بسط تفکراتش شروع می کند البته به قیمت دگردیسی و دفورمه کردن نظرات روسو، در حالیکه مارکس مغرور هیچ گاه آن چنان که شایسته بوده نامی از روسو نبرده است.این قضیه در مورد شوپنهاور هم صادق است کسی که بخش بزرگی از آرا و نظراتش را خصوصا در باب “وضع طبیعی” از روسو گرفته است ولی هرگاه که توانسته و مجالش را داشته است با توهین و تحقیر در نوشته هایش از او نامبرده .
روسو و وضع طبیعی
در کتاب روسو و نقد جامعه مدنی نوشته لوچو کولتی به تظرات روسو در مورد وضع طبیعی پرداخته شده است همان شالوده نظام فکری روسو که بر اساس وضع طبیعی میخواهد در امیل انسان طبیعی را تربیت کند و در قرارداد اجتماعی می خواهد بهترین قوانین سیاسی را که با فطرت انسان همخوانی دارد تدوین کند و البته تلاش خود را هم میکند همان تلاشی که محمد ابن عبدالله با هوشمندی تمام و کمال در تدوین قانونی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی اسلام میکند یعنی در پایه ریزی قانونی که مطابق فطرت آدمی باشد.
نقدی که میتوان به نظام های تماما لیبرال و یا تماما مارکسیست وارد کرد همین نادیده انگاشتن فطرت و لزوم همخوانی آن با قوانینی بشری است. اگر ما باور داشته باشیم که بعد از ساخت فلز و گندم (به زعم روسو) بهره کشی از آهن و گندم هبوط جدیدی را آغاز کرده ایم و دیگر بار از منزلت یک انسان خوشبخت و طبیعی پا در سرزمینی ناشناخته گذاشته ایم باید قبول کنیم برای هبوط دوم نیز چاره ای نیست مگر اینکه قوانین موجود سنخیتی با انسان طبیعی و کنجکاو داشته باشد.
البته کسی چون ولتر می تواند به صراحت از روسو انتقاد کند و بگوید روسو با باز کردن موضوع وضع طبیعی انسان از ما میخواهد که ما چهار دست و پا راه برویم! که این گفتار نسنجیده و اشتباه در اعترافات روسو خود به تفصیل پاسخ داده شده است و او هیچ گاه در اعترافات پا را فراتر از ادب و اخلاق نگذاشته است و نامه هایش مستدل و محترمانه در جواب دیدرو و ولتر و هم عصرانش نوشته است که ناشی از شخصیت بزرگ اوست.
روسو و اندیشه های چپ
روسو در گفتار نابرابری می گوید که انسان ها اکنون بیش از حد نیاز واقعی خود تولید میکنند و به خاطر مازاد تولید با هم به رقابت برمیخیزند. آنان نه تنها در صدد به کار گرفتن اشیا هستند بلکه میخواهند آن را به تصاحب در آورند و نه تنها خواهان کالاهای موجود بلکه خواهان علایم رمزی (برند) کالاهای ممکن و کالاهای آینده اند. همان وضعیت بی ثباتی که هابز آن را “جنگ همه علیه همه” می داند.
همین موضوع ارزش اضافه و تولید فراتر از نیاز بعدها دستمایه مارکس قرار می گیرد برای نوشتن ارزش سود اضافه در کتاب سرمایه خود. و همین بهره کشی لجام گسیخته جوامع از طبیعت باعث از بین رفتن محیط زیست شده است و اتفاقا همین تقابل، چپ های نو مثل چامسکی و یا آنارشیسم های نو (بعد از پرودون) مثل بوکچین را پدید آورده است. منظور از آنارشیسم نو همان اکو آنارشیسم است یعنی ایستادن در مقابل ماشین صنعتی و جامعه ی مصرفی برای حفظ زمین و محیط زیست، همان موضوعی که از روسو به آن رسیدیم.
روسو و راه حل
قصدم این نیست که از روسو یک نیمه خدا بسازم بلکه فکر میکنم روسو یک شرایط یکپارچه ای را برای زیستن ترسیم می کند که اگر چه حلقه های از آن نامشخص و مبهم است ولی از جنبه های مختلف به حیات انسان نگاه کرده است او انسانی مثل امیل را با وضع طبیعی بزرگ میکند و بعد همین انسان را در جامعه ای می فرستد که اصول آن مطابق قرارداد اجتماعی است و روح و روان این انسان نیز در اعترافات حلاجی شده است. این شالوده ی فکری منسجم برای زیستن فرد بعد از هبوط دوم میتواند راهگشای نظام های سیاسی و مدنی بعد از خود باشد همچنان که ثمرات این تفکر چه در باب پرورش انسان و چه در باب نظام سیاسی را میتوان در غرب دید.
و به اعتقاد من دنیای بعد از روسو و بعد از انقلاب فرانسه تمایز زیادی با قبل از آن دارد و مرزبندی های مختلفی را به وجود آورده است این که روسو بدوی ویا عارفی بدبین که در مغاک تنهایی فررفته ببینیم به خطا رفته ایم.
او نمی خواهد دنیا را زیر و رو کند بلکه با مشاهده دقیق اطراف خود سعی دارد اولا آن را نقد کند و ثانیا اصولی را تعریف کند تا جامعه با این شتاب به سمت ویرانی نرود چرا که روسو بر این باور است که تاریخ اساسا تنزل است و فقط به قول کامو میتوان درد آن را کمتر کرد.
ادامه دارد…
1 دیدگاه برای «روسو و تفکراتش – بخش اول»