در میان ژاپنی ها – بخش دوم

در میان ژاپنی ها – بخش دوم

به صفحه ۱۵۰ کتاب رسیده ام در قسمتی که آقای افشین منش وارد موزه ی جنگ هیروشیما میشود از شخصی که آنجاست در مورد حمله و آمریکا و جنایت آمریکا میپرسد و چون ایشان همون جو انقلابی دهه ۵۰ و ۶۰ را داشته ظاهرا احساس ضدیت زیادی با امپریالیست آمریکا کرده است و البته ایران را به عنوان کشور پیشرو اسلامی ضد امپریالیستی میداند. به هر حال جواب ژاپنی هم جالب بود که گفته بود چرا همش از آمریکا صحبت میکنید؟ چرا نمیگویی ما با ۱۰ سال تلاش مدام هیروشیمای بهتری درست کردیم؟ به هر حال جنگ اجتناب ناپذیر است و هر دو کشور مقصر چون ما هم آمریکایی ها زیادی کشته ایم و حتی در زمان قدرت کشورهای آسیایی زیادی را تار و مار کردیم این موزه برای ایجاد نفرت از آمریکا درست نشده بلکه به نسل بعد ما خواهد گفت جنگیدن فایده ای ندارد و نباید دنبال جنگ طلبی بروند و این موضوع نشان میدهد اگر هزار بار هم اینجا با خاک یکسان شود ما آن را از نو خواهیم ساخت.

در بخش دیگری از کتاب به کارخانه تویوتا اشاره شده بود و کنترل کیفیت تویوتا اونجا اشاره میشه که یک دکمه های در کارخانه تعبیه شده که هر کارگر زمانی که تشخیص دهد مشکلی زخ داده یا محصول کیفیت لازم را ندارد دکمه را فشار دهد و کل خط تولید را متوقف کند یعنی یک کارگر چنین قدرتی داشت که میلیونها دلار کالای در حال تولید را متوقف کند فقط به خاطر یک نقص جزیی این همان اهمیت کنترل کیفیت و اهیمت معنا دادن به کار کارگران و افراد معمولی جامعه است.

با هم قسمتهای از کتاب را بخوانیم:‌

کارگران نظرات خود را به صورت مکتوب به سرپرستان می دهند. چنانچه پیشنهادات ایشان د ر بهبود کیفیت تولیدات موثر باشد. تا سقف هزار دلار جایزه میگیرند. البته جایزه به صورت کوپن هایی است که با آن می توانند کتاب بخرند. به زعم وی کارگری که صاحب خلاقیت است. شایستگی این را نیز دارد که با کمک مالی کارخانه به معلومات خود بیفزاید ص ۸۴

 

در ژاپن مهندسین و مدیران کارخانجات باید از اصول اولیه حسابداری آگاه باشند تا بدانند تولید کارخانه با چه قیمتی ارایه می شود درک هزینه های مختلف خود به خود موجب کوشش در کاهش آن ها می گردد. از نظر ما یک مهندس فاقد آگاهی حسابداری یک مهندس واقعی نیست. درست است که تاکید همه ما روی کنترل و ارتقا کیفیت محصول است اما این مرحله دوم را در نظر داریم که محصول حاصله تا حد امکان ارزان تمام شود. این امر رقابت را در بازارهای خارج برای تولیدات ژآپن امکان پذیر می سازد ما این باور رایج را قبول نداریم که برای کیفیت بهتر باید قیمت بیشتر داد بلکه این تکلیف را می دانیم که هر روز بهتر و ارزانتر از روز قبل تولید کنیم. مردم موظف نیستند گرانتر بخرند ما مکلفیم ارزانتر تولید کنیم. ص ۱۳۶

زنان عصر جدید

زنان واهمیت فعالیت مفید

پ ن:

به دختران خود یاد دهید
قبل از ازدواج به آرزوهایشان برسند،

مردان
غول چراغ جادویی علاءالدین نیستند . . .

برتراند راسل

میخواهم قدری در مورد نصفی از جامعه بنویسم٫ نصفی از جامعه که  نقش مهمی به آنها داده نشده حتی در کشورهای پیشرفته هم اگر چه زنان پیشرفتهایی داشته اند ولی با چیزی که باید باشند و میتوانند باشند فاصله دارند. در واقع بیشتر زمان آنها با خرید کردن و اینکه چه چیزی بخرند تشکیل شده است و یا عادت به تنبلی و هدر دادن وقت. اینکه همه زنها باید شاغل باشند حرف گنده و بی خاصیتی است ولی اگر زنی شاغل نباشد میتواند حداقل در بخشهایی از خانه کمک حال شوهر یا خانواده اش باشد.

ولتر میگه : کار ما را از سه شیطان بزرگ یا به عبارت دیگر از سه شر بزرگ یعنی کاهلی – بدذاتی – و فقر حراست میکند.

به واقع هم چنین است اگر زنان مشغولیت و فعالیت مفید داشته باشند و زمانشان را به کاردستی یا DIY به قول فرنگی ها بگدارند یا لباسهای پاره را بدوزند مثل سابق (به جای خرید کرددن دوباره) یا کتابی در مورد آموزش تربیت کودکان بخوانند و یا درسهای متمم مربوط به مهارتهای پولی و کودکان را بخوانند دیگر فقط به این فکر نمیکنند چطوری میشود پول را خرج کرد.

هیچ چیز بیش از اینکه عده ای مدام در اتاقی دربسته روبروی هم بنشینند و تنها کارشان این باشد که مدام پرگویی کننند ذهن را محدود نمی کند و موجب پیدایش مسایل پیش افتاده خبرچینی بدخواهی برای دیگران مردم آزاری و دروغ نمی شود. وقتی که همه سرگرمند تنها در صورتی لب به سخن باز میکنند که حرفی برای گفتن داشته باشند. اما وقتی که هیچ کاری نمی کنند حتما باید یکریز حرف بزنند و این از همه مزاحمت ها ناجورتر و خطرناک تر است. من حتی به خود اجازه میدهم که از این فراتر روم و تاکید کنم که برای ایجاد فضایی مطلوب در یک جمع نه تنها هر کسی باید به کاری بپردازد بلکه باید کاری باشد  که نیازمند اندکی دقت باشد. اعترافات- روسو ص  ۲۴۹-۲۵۰

یکی از راه های اصلاح این جامعه فروپاشیده و سست(ایران) که با ۵۰ درصد توان کار میکند و از آن ۵۰ درصد هم ۱۰ درصدش مفید است به کار انداختن موتور تحرک و تلاش و نشاط زنان است . معنا دادن به زندگی انسان مهمترین وظیفه هر انسان آگاه و آزادی میتواند باشد. و راهش این است که به زندگی آدمهای اطرافتان که میتوانند همسر خواهر دوست همسایه یا هر کسی باشند  معنا دهید و سعی کنید آنها را تشویق به انجام یک کار مفید کنید.
بی شک بازار مصرفی تمایل دارد که ذهن همه مردم هزینه محور باشد چون مغز خودشان درآمد محور است. پس درکنار فکر به اینکه چگونه خرید کنیم گهگاهی بد نیست که فکر کنیم چطور میشود پول درآورد. به واقع هم به دخل فکر کنیم و هم به خرج.

در کتاب در میان ژاپنی ها  اشاره میشه که در ژاپن و در حدود ۳۰ سال قبل کلاسهایی بوده  برای زنان خانه دار برای استفاده هر چه صحیح تر از وسایل خانگی و نگه داشتن آن. این همون چیز فراموش شده نه فقط در بین زنان بلکه برای همه هست. همه به داشتن فکر میکند و نگه داشتن چندان جذاب نیست از نگهداری وسایل بگیرید تا خانه و حتی روابط غافل از اینکه ارزش خیلی از چیزهایی که داریم و یا خواهیم داشت با نبودن همین اصل نگهداری سریع به ۰ می رسد.

میتوانیم خوش باشیم و به این مزخرفات بخندیم ولی آیا عقب افتادگی امروز ما نتیجه بی خیالی و اشتباهات نسل گذشته نیست؟ ما هم برای نسل آینده مسولیم که خود را اصلاح کنیم که معنای جدیدی به زندگیمان بدهیم که کمی به خودمان سختی دهیم. باور کنید کسی که میگوید انسان برای چریدن و خندیدن خلق  شده آدم متعادل و درستی نیست.
نجات فرهنگ و خانواده و هر چیزی تنها با کار میسر است و بطالت و بیکاری مثل کرمی است که همه جامعه را فاسد میکند. فکر نمیکنم مقدس تر و مفیدتر از این کلمه چیز دیگری داشته باشیم.

در پایان بگم اگر شما ۱۰۰۰ مثال نقض برای رد این حرفها بیاورید من ۲۰۰۰ مثال نقض می آورم ولی باور کنید به قول امیر خانی هر چقدر عددها را هم بالا و پایین کنید چهار ستون این خیمه جنب نمی خورد.
این نوشته ها را یک ناظر زندگی نوشته است که ممکن است اشتباه کند ولی احتمالش خیلی کم است عقده ای یا روانی یا متحجر یا … باشد..

در میان ژاپنی ها – بخش اول

در میان ژاپنی ها مردم و مدیران

مشغول خواندن کتب در میان ژاپنی ها هستم و ۱۰۰ صفحه از آن را خوانده ام این کتاب چاپ سال ۱۳۷۲ است. کتاب در مورد بازدید آقای افشین منش از کشور ژاپن در دهه ۶۰ یعنی زمان جنگ ایران و عراق است. آقای افشین منش مطالعات زیادی در خصوص فرهنگ و اقتصاد ژاپن داشته است و کتاب ارزشمند دیگری دارد به اسم آموزش قلب ها و اندیشه ها که در مورد سیستم آموزش و پرورش ژاپن است در واقع علاقه ای به آموزش و پرورش یا تربیت و اصول آموزش ندارم و گرنه حتما این کتاب را هم میخواندم. جدیدا به فرهنگ و روش کار ژاپنی ها علاقه مند شده ام و با سایت مرکز مطالعات ژآپن آشنا شده ام که شاید دیدنش برای شما هم جالب باشد.

در این سفر حدود ۲۰ نفر از کشورهای توسعه نیافته با هم در یک دوره آموزشی شرکت میکنند و مراکز صنعتی ژاپن را از نزدیک می بینند. از کارخانجات فنر سازی بگیرید تا ماشین سازی در حین بازدید مدیران ژاپنی روش کار و اصول خودشان را تدریس میکند و آقای افشین منش را یادداشت برداری میکند تا تبدیل به این کتاب با ارزش شود.

مهم ترین موضوعی که در کتاب به چشم میخورد تطبیق فرهنگ و باورهای ژاپن با اقتصاد و روش کار است همن کاری که در آمریکا انجام میشود. این یعنی کپی مدل ژاپنی در آمریکا میتواند منجر به شکست شود و بالعکس بارها در لابه لای صحبت ها اشاره شده که فرنگ و سنت و باورهای خودتان را پیدا کنید و بر اساس آن اقتصاد خود را بسازید افسوس که چه به عنوان مسلمان یا ایرانی و یا خاورمیانه ای تیشه به ریشه ی فرهنگ و باور و اصول خود زده ایم و دیگر دیواری نمانده است که به آن تکیه کنیم شاید همان کپی کردن برایمان توجیه پذیر باشد! در حین نوشتن این مطلب یادم آمد که کتاب مزیت رقابتی ملل را هم از پورتر بخوانم.

با هم پاراگراف هایی از کتاب را بخوانیم٫سخنانی از دکتر آکی موتو یکی از مدرسان دوره:

ژاپن از نظر منابع کانی٫ کشور فقیری است. بقای ما به واردات ما بستگی دارد که آن نیز در ارتباط با صادرات است. ما در کشوری زندگی میکنیم که ۷۵ درصد آن کوهستانی است و ۳ یا ۴ ماه از سال نیز گرفتار طوفان و بادهای شدید هستیم. لذا فرصت نداریم که لحظات را دوباره به دست آوریم. باید به وقت اهمیت بدهیم وشدیدا هم کار کنیم. در ژاپن فرصت ها تکرار نمی شود.

 

سابقه کار یکی از عوامل مهم در ترفیع و ارزیابی و ترفیع افراد است. در کشورهای غربی اگر به طور مثال بگویید: من ۱۷ سال در این کارخانه کار میکنم آنها این تصور را خواهند داشت که شرکتهای دیگر شما را جذب نکرده اند اما در ژاپن عکس این مورد جاری است و سابقه کار از عوامل پیشرفت است.

یاد میاد که در کتاب های  قبلی که خوانده ام این موضوع چندین بار تکرار شده بود و حتی آسیایی ها آمریکا را به خاطر داشتن مدیر عاملهای جوان ملامت میکردند. کتابهای مشابه قبلی (شرق آسیا)که خوانده ام شامل سنگفرش هر خیابان از طلاست نوشته کیم وو چونگ بنیانگذار دوو و کتاب دیدگاههای من نوشته ماتسوشیتا موسس پاناسونیک و یک کتاب دیگر هم از موسس Acer خوانده ام (استن شیه).

صحبتهای مدیر کارخانه فنر سازی توگو:

ما در اینجا تنها فلزات را تغییر شکل نمی دهیم بلکه افراد را نیز به عادات خوب تربی میکنیم. کارگران را متقاعد می سازیم تا در بهبود روش کار و بکارگیری بهتر ابزار نظر خودشان را بدهند و نسبت به روند تولید بی تفاوت نباشند. ۶۷

مفهومی که زیاد در این کتاب به چشم میخورد معنا دادن به کار افراد است داستایفسکی یه جایی میگه: اگر میخواهید کسی خودش را بکشد به او بگویید از یک کاسه آب را داخل کاسه ای دیگر کند و بالعکس تکرار کند بی شک یا خودش را خواهد کشت یا دیوانه میشود (همون کاری که توسربازی میکردیم- الحق جلال آل احمد در غرب زدگی خوب به خدمت سربازی و بیگاری تاخته است). تمام تلاش ژاپنی ها معنا دادن به کار افراد است یک رفتگر میگوید من مشغول تمیز کردن سرزمینم هستند یا کارگر فنر سازی میگوید اگر قطعات آن را بی کیفیت درست کنم امکان دارد ماشینی از جاده منحرف شود در این کشور هیچ کاری بی اهمیت نیست و هر کس جایگاه خود را دارد حتی در همون سالها مدیر کارخانه ماشین سازی میگوید ما رباتها را فقط جایگزین کارهای تگراری و خسته کننده میکنیم چون لیاقت و ارزش انسان بالاتر از این استت که یک کار تکراری و بدون خلاقیت را انجام دهد و ما نمیخواهیم کارگران خود را به انجماد فکری و سرخوردگی بکشانیم.

مدیریت باید با فلسفه توام باشد. فلسفه ساختن یک صنعت و فلسفه ساختن انسانها که در واقع ساختن کشور است. تنها با این سلاح است که انجام کار به ساعات خاصی محدود نمی شود بلکه این نیاز جامعه است که در مواقع بحرانی به استمرار بی وقفه تولید. حیاتی هدفمند می دهد.  ۶۹

بیشتر که برم جلو دوباره براتون مینویسم.

پ ن :خصیصه ی اصلی ژاپنی ها نظم و پشت کار است خودم را که نگاه میکنم الحق و الانصاف آدم پرتلاشی هستم ولی نظم و انظباطم در حد صفر هم نیست. میخواهم روی این ضعف شخصی بیشتر کار کنم.

مشکل بادر ماینهف و تولید خشونت

امروز فیلم The Baader Meinhof Complex را نگاه کردم این فیلم در سال ۲۰۰۸ ساخته شده و همان سال  از طرف آلمان به جایزه اسکار معرفی شده است٫ امتیاز این فیلم در IMDB امتیاز ۷٫۴ است.

داستان فیلم در مورد یک گروه آنارشیست-کمونیست در آلمان است که در میانه ی شلوغی های دهه های و ۶۰ و ۷۰ که از یک طرف جنگ ویتنام و نارضایتی های جنبش آنارشیست در اروپا را دارد و از طرفی کشته شدن چگوارا و مارتین لوترکینگ و جو جنگ چریکی مسلحانه به عنوان راه حل انقلابی. جالب اینه که فیلم با تظاهرات مردم مونیخ بر علیه شاه ایران شروع میشود که یک دسته آنارشیست این تظاهرات را به حمایت از مردم ایران انجام میدهند باید قبول کرد که بخش غیر مذهبی و حتی مذهبی ایران تحت تاثیر همین اتفاقات جهانی بودند.

چیزی که به ذهنم میرسه اینه که خشونت و فشار سیاسی و خفقان باز تولید خشونت است  و گروههای مسلح از داعش بگیرید تا چپ عموما نتیجه سرکوب و خفقان سیاسی و فقدان آزادی های عقیده وبیان هستند. نمیشود از مردم تریبون و روزنامه را گرفت و نگذاشت که آنها صحبت کنند و یا اعتراض کنند بعد انتظار به وجود آمدن جنبش های رادیکال و افراطی را نداشت. و اگر سیستم یا دولتی بخواهد صلح و امنیت و آرامش را در مرزهایش حفظ کند باید چون کشورهای مترقی غربی و شرقی (به غیر از وسط آن ) به آزادی های سیاسی احترام بگذارد٫ زندانیان عقیدتی و سیاسی را آزاد کند و حکم های سیاسی اعدام را ملغی کند و روزنامه ها و تلویزیون ها را نیز در اختیار همه قرار بدهد.

بی شک در کشوری مترقی با آزادیهای سیاسی اگر این شرایط مهیا باشد و باز هم شخصی یا گروهی دست به اسلحه ببرد و یا شورش کند آنموقع مردم یا به این شخص و گروه خواهند خندید و یا در تیمارستان بستری خواهد شد و در این شرایط آزاد دیگر شورشیان و انقلابیون و گروههای مسلح طرفداری نخواهند داشت و تبدیل به قهرمان هم نمیشوند.پس اگر کسی نتواند حرف و عقایدش را مطرح کند دست به اسلحه خواهد برد و شورشی میشود نمیشود در سرزمینی خشم و نفرت کاشت و عشق ومحبت و دوستی درو کرد میشود آن را ساکت کرد و از جایی بالاخره نشت خواهد کرد.    

بخشی از دیالوگ فیلم The Baader Meinhof Complex

دفاعیه اولریک ماینهف در دادگاه بعد از ۳ سال حبس و شکنجه خطاب به هیت منصفه و قاضی (او و گروهش مسول بمب گذاری و چندین ترور در اروپا هستند ) :

سوال این است که چگونه یک زندانی بخش انفرادی میتواند به مقامات نشان دهد که رفتارش تغییر کرده است؟ زیرا در تک سلولی که نمیتوان تغییر رفتار را به مسولین نشان داد تنها یک راه وجود دارد و آنهم خیانت کردن است. برای زندانی بخش تک سلولیها راه دیگری وجود ندارد. من حرف میزنم و او خاموش است که در آن صورت زندانی مرده است یا اینکه زندانی حرف میزند و این یعنی اعتراف و خیانت و به استناد همین حقیقت دادگاه عالی فدرال قطعنامه واضح و روشنی دارد: شکنجه میکنیم تا باعث درست شدن تردید و دلهره و ندامت و سرانجام تسلیم شود و بعد از آن سردرگمی و عذاب وجدان شخص تسلیمی را از پای در می آورد.

 

شناخت یا توهم شناخت

پ ن ۱۲ اردیبهشت:‌

ایمان میرزایی دوست عزیزم در بلاگش  پست جدیدی  نوشته است که در همین مورد است شاید الان چون در آستانه انتخابات هستیم جمع بندی همه ی این مطالب جالب باشد.

متن اصلی:

معلم عزیزم یک بار خطاب به من گفت شبکه های اجتماعی به انسان این حس توهم را میدهد که با هر نظری اعلام موافقت یا مخالفت کند و به خودش این حق را میدهد یعنی به نوعی با خود بزرگ بینی در اظهار نظر مواجه است٫ میخواهم پا را فراتر بگذارم و بگویم نه تنها شبکه های اجتماعی بلکه کتاب و اینترنت هم به این شکل عمل میکند به قول یکی از دوستان میشود لپ تاپ را باز کرد و از همه چی سردرآورد ولی واقعا اینطور است؟ آیا همه چیز قابل Share است ؟

چه بسیار افرادی که مثل من و شما تمایلی به اشتراک گذاری ندارند٫ چه بسیار افرادی که حرف های زیادی برای گفتن دارند ولی جرات حرف زدن ندارند٫ چه بسیار افرادی که دروغ مینویسند و حقایق را مخفی میکنند برای یک جامعه شناس یک کنجکاو یا محقق مسافرت میتواند الهام بخش عطش او باشد باید گاهی اوقات کتاب و اینترنت را دور کند و از نقاط دور افتاده ی کشورش دیدن کند تا بفهمد تفاوت یزد و اصفهان و قصر شیرین و اسفراین و کردستان و تهران و بشاگرد چه اندازه است و مدل ذهنی این افراد با توزیع ناعادلانه اقتصاد٫ آموزش و بهداشت و .. چه مدلهای ذهنی مختلفی را به وجود آورده است. نمیشود پای اینترنت و کتاب نشست و برای یک کشور شتر گاو پلنگی مثل ایران  تز سیاسی یا اجتماعی داد و آیا بهتر نیست هر مشکلی را در همان نقطه حل کرد؟

یک سخنرانی در سایت TED هست که در مورد خروج بریتانیا از اتحادیه اروپاست که به اصطلاح به آن Brexit میگویند. سخنران شخصی هست به نامAlexander Betts که دکترای جامعه شناسی دارد او تعریف می کند که یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم انگلستان از اتحادیه اروپا جدا شده نخست وزیر استعفا داده وارزش سهام و پوند پایین اومده و اسکاتلند هم درخواست داده که از انگلستان جدا شود ولی آیا همه ی اینها یک شبه اتفاق افتاده؟
او ادامه میده و از روی نقشه نشون میده که کسانی که به جدایی بریتانیا رای دادند در قسمتهای جغرافیایی هستند که من حتی یک بار هم آنجا نرفتم و اصلا این آدمها و طرز فکرشان را نمی شناسم اینها صدای خاموشی بودند که در زمان نامناسبی باعث نابودی بریتانیا شده اند و بعد میگه برای یک جامعه شناس جای شرمه که هموطنانش رو نشناسه و من به خودم اومدم و پرسیدم چرا من افراد کشورم را نمی شناسم و چرا شوکه شده ام و….

اینجاست که کسانی که در بریتانیا یا جاهای دیگر پای سیستم نشسته بودند نتوانستند برکسیت را پیش بینی کنند همین افراد بعدا هم نتوانستند پیروزی ترامپ را پیش بینی کنند چون فکر میکردند تمام اطلاعات و داده های واقعی در اینترنت وجود دارد و اصول نیازی نیست خود را به موضوع ترامپ یا طرفداران برکسیت مشغول کرد.

در کتاب جامعه شناسی خودمانی نوشته آقای نراقی ازش سوال می پرسند:‌

شنیده ام روی جامعه شناسی کرد و کردستان مشغول کار شده اید آیا امکان دارد در این مورد توضیحی بدهید؟

– چرا که نه… اولا جامعه شناسی به آن مفهوم خاص که مورد نظر خیلی هاست نیست. بیشتر به یک تلاش می ماند کاملا شخصی و برای خودم. یعنی مطمئنا مصرف گزارشی و سمیناری ندارد. می خواهم کرد و کردستان را بهتر بشناسم. چه باور دارم اکثر قریب به اتفاق ایرانی ها با سایر اقوام ریشه دار همین سرزمین، به وی‍ژه اگر زبان و لباسش هم کمی فرق داشته باشد، ارتباطی ندارد. یعنی شناختی ندارند تا ارتباط داشته باشند… و این عدم ارتباط و شناخت صحیح تا به حال فجایعی را به وجود آورده. روی این کلمه ی «فجایع»
تاکید دارم، ضایعاتی باور نکردنی برای هر دو طرف به جا گذاشته… به هر حال، اگر بتوانم این مطالعه را شروع می کنم، چون هنوز تصمیم جدی نگرفته ام، و اگر دیدم کار به دردبخوری شد، آن وقت آن را برای مردم درست به سبک همین «جامعه شناسی خودمانی» منتشر خواهم کرد.

کاش همه ی کسانی که خود را جامعه شناس و روشنفکر و .. میدانستند اگر خواستند در مورد قسمتی از ایران اظهار نظر کنند مثل آقای نراقی به خودشان زحمت مسافرت میدادند یا میپذیرفتند که شناختی وجود ندارد  و اینترنتشان را مدتی قطع میکردند. و بعد از کمی زندگی در جاهای مختلف ایران نشست و برخاست و گوش دادن به حرف آنها به خانه شان بر میگشتند و بعد دوباره لپتاپ را این بار با دیدی روشنتر باز میکردند.

بی منظور بی منظور

Image result for ‫سندرم استکهلم‬‎

سندرم استکهلم پدیده ایست روانی که در آن گروگان حس یکدلی و همدردی و احساس مثبت نسبت به گروگان گیر پیدا کرده، و در مواقعی این حس وفاداری تا حدیست که از کسی که جان/مال/آزادیش را تهدید می‌کند، دفاع نموده و به صورت اختیاری و با علاقه خود را تسلیمش می‌کند. علت این عارضه روانی، عموما یک نوع مکانیزم دفاعی دانسته می‌شود.

پ ن :‌نه اینکه حالم از سندروم استکهلم بهم بخورد نه جان شما بیشتر حالم از موجز نوشتن و خلاصه نویسی بهم میخورد زیر ۱۰۰۰ کلمه که نوشتن فایده ای ندارد.  ولی چاره ای نیست باید کوتاه نوشت! ولی شما طولانی بنویسید قلم شما روان است.

آزیمبای و استمرار یک تمرین: سماجت یک دوست ۷۵ ساله

سماجت یک دوست ۷۵ ساله

حدود سه سال پیش بود که صحبت کردن با Skype رو شروع کردم و هدفم روان صحبت کردن و یاد گرفتن زبان انگلیسی بود در این مدت با افراد مختلفی صحبت کردم کسانی که آمدند و رفتند با افرادی که قرار بود سالها صحبت کنیم و از همدیگر یادبگیریم ولی استمرار کافی را نداشتند یا شاید هم من خیلی سمج بودم و ادامه دادم ولی خوشبختانه یک دوستی ۳ ساله ساخته ام که بعضی شبها حدود ۲۰ دقیقه یا ۳۰ دقیقه مشغول میشوم و با این دوست انگلیسی تمرین میکنیم.

آقای دکتر آزیمبای ۷۵ ساله است٫ استاد دانشگاه و محقق و نویسنده در ژورنالهای قزاقستان یک زمانی در ارتش سرخ کمونیست دو آتشه بوده و بعد از فروپاشی شوروی الان یک مسلمان معتدل است. کتابهای زیادی نوشته و روسی و عربی و قزاقی و آلمانی را بلد است ولی انگلیسی هر دوی ما چنان تعریفی ندارد. مقالاتش را در این سایت مینویسد و البته که من نمیتوانم یک کلمه از آن را بخوانم چون به زبان روسی نوشته شده از شما چه پنهان چند ماهی با هم روسی کار کردیم ولی زبان مشکل و بد قلقی بود و من هم بی استعداد این شد که دیگر پیگیری نکردم.

استمرار و سماجت و پشتکار این پیرمرد برای یادگیری و فعالیت قابل تحسینه درست یکسال پیش از من خواست که مقاله ای برایش بنویسم در خصوص نقش زبان انگلیسی در کسب و کارهای امروزی ایران مقاله که نمیشه گفت یک نوشته ی پاورقی و موجز من هم پشت گوش میاندازم تا اینکه امشب باز هم تکرار کرد که برایم بنویس به جرات باید بگم بیش از ۶۰ بار ازم خواهش کرده! بهش قول دادم براش چیزی بنویسم و اونهم قول داد بعد از اینکه به روسی ترجمه کرد و چاپش کرد لینکش رو برام بفرسته!

خیلی چیزها از آزیمبای یادگرفتم نمونه ی کوچکش همین سماجت و شور و عشق زندگی است و با هم در مورد سیاست – زندگی – آینده و هر چیزی که فکرش را بکنید صحبت میکنیم.

پی نوشت تکمیلی :‌ البته یک سال هم میگذره که ازم میخواد یک دوست عرب زبان بهش معرفی کنم تا عربیش تقویت بشه!

 

آیا تمام توانت را گذاشتی؟

تصمیم گیری  بعد از آخرین تلاش

به تجربه برایم ثابت شده است که قبل از هر تصمیم گیری و قضاوت٫ آخرین تلاشم را بکنم. در دروره دبیرستان دانش آموز زرنگی نبودم و به ناچار دبیرستانم را با رشته ی فنی و حرفه ای ادامه دادم و بعد از کاردانی ۲ انتخاب بیشتر نداشتم یا قبولی در کارشناسی که دولتی بود و مشکل ویا رفتن به سربازی که اونهم مشکل بود!

سال ۸۴ بود و من ۴ ماه فرصت داشتم در طول اون ۴ ماه شب و روز مشغول درس خواندن بودم و سه شیفت به کتابخانه میرفتم پایه ام در اکثر درسها ضعیف و افتضاح بود از هوش خوبی هم برخوردار نبودم شعور اینکه چطور درس بخوانم را هم نداشتم ولی اینها مهم نیست چون تمام تلاشم را در آن مقطع کردم و نتوانستم قبول شوم روزی که جواب مردودی را گرفتم بدون هیجان یا احساسات خاصی دفترچه سربازیم را پست کردم ذره ای ناراحت نبودم و وجدانم آسوده بود چون تمام مایه ام را گذاشته بودم.

درعراق و در شرکتی که کار بازاریابی حضوری و فروش میکردم با ۲۰۰ مشتری رودردو صحبت کردم و محصولم را پرزنت کردم و با ۱۰۰ نفر تماس گرفتم خود این کار حتی در شهر خود  طاقت فرسا و مشکل است و نیاز به روح و روان قوی دارد چه برسد به اینکه با ترک و عرب و چینی و هم بخواهی سر و کله بزنی. بعد از این تلاشها تصمیم به ترک شرکت گرفتم یعنی بعد از آخرین نهایت تلاش و تنها در این شرایط است که کسی حق دارد شغل خود را کشور خود را و رابطه خود را ترک کند.

قبل از ترک شغل باید تمام تلاش خود را برای حفظ شغل و پیشرفت انجام داد ساعات کاری را با فعالیت مفید و خالصانه پر کرد  و بعد اگر نتیجه نگرفتی حق داری آنجا را ترک کنی.

در یک رابطه باید تمام احساسات خود را خرج کرد غرور خود را شکست و از جان مایه گذاشت و اگر تلاش تو اثر نکرد بعد حق داری که از رابطه خارج شوی.

وقتی میتوانی بگویی که این محصول مشتری ندارد که با تمام مشتریان بالقوه و بالفعل ممکن حرف زده باشی.

در هر کاری باید نهایت مایه را گذاشت و بعد حق داری که نا امید و دلسرد بشی و آن را رها کنی.

تلاشهای نصفه و نیمه و کارهای بدون فداکاری شایسته پاداش نیست و چه سوال عمیقی خواهد بود اگر از کسی که میخواهد از رابطه ای بیرون برود٫ شغلش را عوض کند٫ مغازه اش را بفروشد٫ ماشینش را بفروشد٫ شهر و دیارش را ترک کند و میخواهد تصمیم بگیرد پرسید آیا تمام تلاشت را کردی؟ 

ترجمه ی کتاب Focus

Focus: A Simplicity Manifesto in the Age of Distraction

میخواستم چند مطلب بنویسم یکی در مورد داشتن و نگه داشتن و یکی هم در مورد انجام وظایف دولت توسط مردم و یکی هم در مورد دخالت بخش دولتی در بخش خصوصی و شرکتهای نرم افزاری ولی خوب فعلا گذاشتم که کمی درمورد این چیزها فکر کنم.

دوست دارم یه کم از دنیای ذهنی فاصله بگیرم و با انجام کارهای عملی و انتشار اونها یک تعادلی در خودم برقرار کنم. به این فکر کردم که از اولین تجربه ام در فروشگاه آنلاین و اوپن سورس بنویسم یا در مورد ایده ای که دارم ولی هیچکدامش عمومی نبود و راستش را بخواهید دوست نداشتم این موضوعات را هم آشکار کنم به همین خاطر گفتم در مورد ترجمه کتاب بنویسم ترجمه ای که قراره با داریوش و سیروان و شاهو و شاید هم امید و سایر دوستان انجامش بدیم.

تصمیم گرفته ایم که یک کتاب را ترجمه کنیم٫ کتابی که انتخاب کرده ایم Focus نوشته LEO BABAUTA است این نویسنده سایتی به اسم Zenahbits داره که من ۲ سالی هست مقالاتش را میخوانم٫ البته الان کمتر پستهای این بلاگ رو میخونم.

موضوع کتاب Focus همانطور که از اسمش پیداست تمرکز در عصر حواس پرتی است و اینکه چطور میتوان در این شرایط که پر از notification و پر از شلوغی است تمرکز کرد.

چرا ترجمه میکنیم!

واقعیتش را اگر بخواهید من و یکی از دوستام این کتاب رو یک سال پیش خوندیم و بعدش هم فایلهای مدیریت توجه را از آقای شعبانعلی گوش دادم که در همین راستاست. همنطور که قبلا اینجا گفتم ما هر هفته دور هم جمع میشویم وگفتیم چرا یک کار مفید نکنیم که برای عموم هم جالب باشه و دیگران بتوانند از این نتیجه کار استفاده کنند؟

فعلا چهار نفر هستیم و احتمالا کسان دیگری هم به ما اضافه شوند و هر کدام از ما قسمتی را ترجمه خواهد کرد بعد از ترجمه و ویرایش٫ کتاب را به صورت صفحات وب و به سبک کتابهای رایگان انتشار میدهیم تا دیگران ترجمه فارسی این کتاب را بخوانند.

معلوم نیست دقیقا چه زمانی ترجمه ی این کتاب تمام شود و مهم هم نیست هر وقت تمام شد تمام شد!

ولی احساس خوبی دارم از اینکه یک کار گروهی جدید انجام میدهم.

اگر شما هم حوصله دارید یا علاقه مندید میتواند بخش هایی رو از کتاب ترجمه کنید.

پ ن تکمیلی – ۱۳ بهمن : فصل اول  کتاب تکمیل شد و تقسیم مطالب برای فصل بعد هم انجام شد.

با تشکر از یاور مشیرفرسیروان عفیفیادریس میرویسیداریوش زندی  برای فصل اول( سیروان و داریوش برای فصل دوم هم هستند) همچنین مرتضی و امین آرامش و بهار خانم و ایمان میرزایی برای فصل دوم کمکمون میکنند ممنون از همگی.

پی نوشت تکمیلی – ۶ اسفند ۹۵:

فصل دوم کتاب هم با کمک دوستان خوبم: سیروان عفیفی – داریوش زندی – بهار خانم -ایمان میرزایی – امین آرامش – مرتضی – تمام شد – و برای فصل سوم نیز مرتضی و ادریس و سیروان و داریوش و بهار اعلام آمادگی کردند. اگر شما هم میتوانید کمک کنید حتما اینجا کامنت بزارید – ممنون از همگی.

پی نوشت تکمیلی ۲۴ فروردین ۹۶:‌

فصل سوم کتاب Focus با کمک دوستان عزیزم: سیروان عفیفی – داریوش زندی – بهار خانم – مرتضی دوستی – معصومه شیخ مرادی –  ادرس میرویسی تمام شد و باید فصل چهارم را شروع کنیم.  برای فصل چهارم : ایمان میرزایی – یاور مشیرفر – سیروان عفیفی- داریوش زندی – بهار – و خودم هستم – اگر کس دیگری تمایل به همکاری دارد لطفا بهم خبر بدهد ممنون و سپاسگذارم.

پی نوشت تکمیلی ۱۰ خرداد ۹۶ :

فصل چهارم نیز تمام شد و از همه دوستان متشکرم. دوستان عزیز شامل: ایمان میرزایی – یاور مشیرفر – داریوش زندی – بهار – ستار – سیروان.

کسانی که میخواهند برای ترجمه فصل ۵ به ما کمک کنند حتما کامنت بگذارند با تشکر- آهسته و پیوسته و با هم جلو میرویم

پی نوشت تکمیلی ۱۵ تیر ۹۶

فصل پنجم کتاب هم به کمک بهار و داریوش و سیروان تمام شد برای فصل آخر اگر کسی میتواند در ترجمه کمک کند حتما اعلام کند. با تشکر

پی نوشت تکمیلی ۱۷ شهریور ۹۶ :

فصل آخر کتاب به کمک مرضیه، ایمان، علیرضا، علی اختری و حانیه تموم شد. از همه دوستان عزیزی که کمک کردند و یا باعث دلگرمی شدند سپاسگذارم. کار ویرایش رو به این خاطر که میخواهم متمرکز باشد دو یا سه نفری با رفقای دیگر انجام میدهم و بعد از اتمام به اسم همه ی دوستان توی اینترنت منتشر میکنیم البته به صورت وب سایت : چیزی شبیه کاری که جادی انجام داده.

پی نوشت تکمیلی ۱۹ آبان ۹۶ :

با سیروان و داریوش مشغول نهایی کردن کار کتاب هستیم ویرایش انجام شده و قراره به زودی آپلود بشه.

پی نوشت تکمیلی ۵ دیماه ۹۶ :

کتاب Focus امروز  تموم شد و میتونید در لینک زیر ببینید .

FOCUS

دو تا دیالوگ از فیلم captain fantastic

روی میز – داخل فست‌فود
پسربزرگ‌تر با تعجب : اونا هات‌داگ دارن؟!!
پسرکوچک‌تر : “کولا” دیگه چیه پدر؟!
پدر : آب ِسمی
دخترکوچک‌تر : می‌تونم پنیرسُخاری بخورم؟
پدر : نه
پسرکوچک : می‌تونم سیب‌زمینی و سوسیس بخورم؟
دختربزرگ‌تر : همبرگرچیه!

پدر : خیلی‌خب؛ همگی بلندشین از اینجا می‌ریم بیرون‌ـ
پسر : چرا؟
پدر : چون تو این فهرست هیچ غذای واقعی وجود نداره ـ ـ ـ بریم
فرمانده‌شگفت‌انگیز ( Captain Fantastic )
کارگردان : Matt Ross


در جمع خانواده؛

پسر : کدوم دیوونه‌ای تولد نوام‌چامسکی رو مثل یه جور تعطیلات رسمی جشن میگیره؟! چرا مثل بقیه‌ی دنیا نمی‌تونیم کریسمس رو جشن بگیریم؟

پدر : تو ترجیح میدی تا جشن یه مرده‌ی ساختگی جادویی-دروغین- رو، به جای یک انسان بشردوست زنده که کارهای بزرگی برای پیش‌برد حقوق انسان‌ها و درک و شعورشون انجام داده جشن بگیری!

فرمانده‌شگفت‌انگیز ( Captain Fantastic )
کارگردان : Matt Ross