تمرین آهستگی و دور اندیشی

پ ن : آهستگی با تنبلی فرق دارد و دور اندیشی به معنی خیالپردازی نیست.

قبلا زیاد در مورد آهستگی و جنبش آهستگی و مزایای آن نوشتم و یا در مورد تاثیرات منفی تکنولوژی روی زندگی شخصی و سبک زندگی امروزی هم مطالبی رو منتشر کردم.

در مورد مستی و لذتهای کوتاه مدت و افکار کوتاه مدت هم مطلبی رو نوشتم.  اگر بخواهم نکته ای دیگر رو اضافه کنم باید بگویم که مشکل رسانه جدا از تمام مواردی که گفته شده گرفتن رای و نظر شخصی و مستقل شماست٫ یعنی خیلی کم اتفاق می افتد ما آدم هایی رو ببینیم که رای و نظر متفاوتی دارند و از اظهار کردن آن شرم و ترسی نیز ندارند به واقع Vision شخصی شما در تنهایی و افکار عمیق شکل می گیرد و نه در مواجه با رسانه یا مردم . رسانه Pattern های مشخصی دارد که در بهترین حالت آن را به روی مغز افراد کپی می کند و شبیه چوپانی است در یک مزرعه بزرگ که گوش همه گوسفندان را علامت می زند.

تفکر بلند مدت

در خصوص دور اندیشی و تفکر بلند مدت بیایید یک مثالی را مورد نقد قرار دهیم. دوستی داشتم که یک شرکت کوچک داشت والان در اروپا به سر میبرد (فرار مغزها!) هر وقت که به شرکت ما می آمد دستش را توی جیبش میکرد و میگفت امروز اینقدر کار کردم در واقع کسب وکارش یک روزه بود و درآمدش را هم یک روزه محاسبه می کرد البته برای کسی که شغلهای روزمزد و کارگری یا تاکسی و امثال آن را دارد جای ایراد نیست برای کارمند دولتی هم جای ایراد نیست یعنی وقتی از کارمندی بپرسید درآمد شما چقدر است (این سوال شخصی است البته!) او سریع جواب می دهد ماهی 2 میلیون تومان مثلا یعنی درآمد خود را فقط به شکل ماهانه میبیند که اشکالی هم ندارد نوش جانش ولی از کسی که برای خودش کار میکند به عنوان وکیل پزشک متخصص و یا عضو شرکت و … اگر او هم گفت ماهی x تومان بدانید که یک جای کار میلنگد‌!

اعتراف میکنم چون زمانی کارمند بودم فلسفه ی فکری من در مورد پول همین تقسیم بندی ماهانه را داشت تا کم کم توانستم خودم را اصلاح کنم یعنی حداقل درآمدم را در یک بازه 6 ماهه یا یک ساله و 2 ساله در نظر میگیرم همین تفکر دور اندیشی است که ما حقوق سایر افراد در کشورها را یکساله میبینیم و نه یک ماهه یعنی هیچوقت نمی گویند درآمد ماهانه.

خوبی چنینی تفکری این است که شما برای پولتان می توانید برنامه ریزی کنید با فراغت بال و فکری آسوده سراغ لقمه های بزرگ و پولهای درشتی میروید که در شان کسب و کار و لیاقت شماست و نه اینکه دنبال جمع کردن پول تا حد مشخص x میلیون تا آخر ماه یعنی امکان دارد شما ماه اول 0 ریال در آمد داشته باشید ماه دوم 4 میلیون ماه سوم خیلی بیشتر. مغزتان را برای درآمد روی ماه و روز نگذارید چون باعث زبون شدن شما و فلج مغزی میشود یعنی به هیچ وجه نمیتوانید پولی را که متصور هستید به دست بیاورید.

 

تمرین هایی برای آهستگی

  1. خواندن کتاب و تسلیم کتاب شدن انسان را آهسته می کند نقطه مقابل این آهستگی هم خواندن پست فیس بوک و اینستا و.. است که آدم را سریع میکند . ما نیاز به آهستگی داریم
  2. طبیعت خشم و سرعت و دیوانگی انسان را میگیرد وقتی به کوه یا طبیعت میرویم غرور و سرعت ما از بین می ررود
  3. کاشتن گل و درخت و مراقبت از آن باعث می شود که ما ذره ذره رشد آن را ببینیم و انتظار لوبیای سحر آمیز نداشته باشیم با همین نگاه که طبیعی و درست است میتوانیم سایر مسایل زندگی را قضاوت کنیم
  4. دیدن فیلم بدون اینکه دست به کامپیوتر یا سیتم بزنیم
  5. نوشتن یک پست طولانی بدون وقفه
  6. پیاده روی یک ساعته
  7. نگاه کردن به حیوانات و آب و یا ماهیگیری
  8. تمرکز .و فکر کردن بدون اینکه کاری خاص بکنید شبیه مدتیشن یا امثال آن
  9. صحبت کردن طولانی با یک نفر
  10. تعمیر وسایل و .. با حوصله و صرف زمان برای آن
  11. شمردن عدد تا 1000 بالعکس یا به انگلیسی

این تمرین ها میتواند ما را آهسته کند و تمرکز ما را هم بالا ببرد و یا ما را عمیق تر کند . در مورد خودم اگر بخواهم بنویسم تقریبا سال 86 بود که بعد از سربازی سیستم خریدم و به شدت دهه 70 ها آلوده به تکنولوژی (از جنس مضرش )‌نیستم هر چند من هم مشغول این تمرین ها هستم چون کارم و حرفه ام وابسته به تکنولوژی است و باید خودم هم بیشتر تمرین کنم.

آیا می شود دوباره شروع کرد؟

وقتی شغلتان را از دست داده اید.

وقتی در یک کشور غریب هستید و یک دلار پول هم ندارید.

وقتی رابطه عاطفی شما به کل نابود شده است.

وقتی هست و نیست شما در یک لحظه به فنا رفته.

وقتی نزدیک ترین کسان شما خیانت کرده اند.

وقتی زحمات شما به باد رفته.

وقتی کتابی که نوشته اید قبل از چاپ سوخته شده.

آیا میتوان دوباره شروع کرد؟

خبر بد این است که زمان به عقب باز نمی گردد و خبر خوب این است که این زندگی و این زمان متعلق به شماست. اگر آنطوری که شما می خواهید پیش نرفته از نو شروع کنید فقط کسانی که دستشان از دنیا کوتاه شده و در قبرستان هستند نمی توانند از نو شروع کنند.

دوباره رابطه بسازید حتی اگر به خوبی رابطه اول نباشد٫ دوباره سراغ کار جدید بروید حتی اگر پول کمتری گیرتان آمد. کتاب سوخته را رها کنید و کتاب جدیدی را بنویسید حتی اگر به خوبی کتاب قبل نیست. شما نه یک شغل و نه یک رابطه و نه یک اثر بلکه دوباره خودتان را شروع کرده اید و به خودتان معنا داده اید و این مهم است.

لذت زندگی و ارزش زندگی به داشتن اختیار است٫ اختیار برگزیدن٫ رها کردن ویران کردن و دوباره ساختن و اگر قرار است انتخابمان و حرکنمان را برای بعد از مرگ بگذاریم باید بگویم که خیلی وقت است که مرد ه ایم فقط به خاطر خوش شانسی تا کنون دفن نشده ایم.

شخصا همیشه میان خوشبختی وبدبختی غلت زده ام و در هر فلاکتی به جای تسلیم شدن از خود پرسیده ام . چه کار میشود کرد؟ آبا می شود دوباره شروع کرد ؟

بله میشود دوباره شروع کرد٫ مهر ه ها را دوباره بچینید رقیب دیگری روبروی شماست و دست بازی دست بکر و جدید است و هیچ کسی در دنیا هم یادش نمی آید که دست قبل را شما بردید یا باختید!‌

 

 

لذت مقایسه و تفنگی به دست دیوانگان

پ ن :‌ نمیدونم میخوام چی بنویسم ولی بزار شروع کنیم بالاخره به یک جایی می رسیم . من خیلی از شبکه های اجتماعی و به خصوص فیس بوک و اینستاگرام شاکی هستم و بد مینویسم وشاید بعضی ها بگویند که من نمی فهمم این شبکه های اجتماعی چه اندازه قوی هستند و چه تاثیر مثبتی در اقتصاد داشته اند بله تاثیر زیادی در اقتصاد داشته اند اما فقط در اقتصاد! سبک زندگی و عواطف و روحیات و صفات انسانی و خیلی چیزهای دیگر را از بین برده اند. البته انتظار ندارم که پیامبری بت شکن به سرورهای فیس بوک و اینستاگرام حمله کند هر چند همیشه پیش خودم فکر میکنم که پیامبر بعدی حتما یک هکر خواهد بود بگذریم…

هر صنعتی بر اساس یکی از ترس ها و نیازها ی ضروری انسان به وجود می آید و به همان اندازه هم رشد میکند. به عنوان مثال صنعت بیمه بر ترس ما و آینده نگری انسان تکیه دارد یعنی اگر کسی این دو ویژگی را نداشته باشد خیلی محال است که مشتری خوبی برای بیمه ها باشد. در زمانهای پیش به این دلیل که مردم در زمان حال زندگی میکردند و زیا د به آينده فکر نمی کردند و خوش و خرم بودند بیمه هم جایگاهی نداشت ولی الان نه تنها جایگاهش مستحکم شده بلکه مردم با به خطر انداختن زندگی خود و افزایش چربی و مصرف انواع سموم و یا تند رانندگی کردن ترسشان از بیماری و مریضی کمتر شده و حالا نه بر توانایی های فیزیکی و سلامت جسمی خود بلکه بر قدرت انواع بیمه ها و تجهیزات بیمارستان ها تکیه دارند البته اسم این را هم پیشرفت گذاشته ایم بگذریم….

لذت اجتماعی بودن و همینطور مقایسه کردن پایه گذار صنعت شبکه های اجتماعی بوده است شبکه ها ی اجتماعی هم جدا از لذت اجتماعی بودن لذت مقایسه را هم به ما داده اند یعنی میتوانیم 24 ساعت در خانه بشینیم ولی اجتماعی باشیم و یا دوستی برای درد دل کردن نداشته باشیم ولی 1000 تا دوست مجازی داشته باشیم. در گذشته ما نهایتا از حال و اوضاع 10 نفر اطرافمان باخبر بودیم و با تکیه بر اراده خود فقط خودمان را با گذشته خودمان مقایسه کردیم ولی در حال حاضر من میتوانم شغل و درآمد و سبک زندگیم را با هر کسی در هر کشوری مقایسه کنم حتی میتوانم میزان رضایت آنها را از خانواده شان با خودم مقایسه کنم قدرت مقایسه کردن با گسترش شبکه های اجتماعی بیش از حد شده است.

در گذشته ما اگر مقایسه هم میکردیم تمام اجزای یک نفر را مقایسه میکنیم مثلا دوست من دو ویژگی مثبت داشت و 4 ویژگی منفی خوب این منطقی به نظر می رسه ولی الان از هر دوست مجازی خود برشی از یک کیک میبینیم اونهم فقط مزیت ها و نقطه قوت های او را و شاید 10 درصد از ویترین زندگی زیبای او و 1000 نفر با چهره های زیبا و دستکاری شده . پس زشتها کجا هستند !  این ترکیب از زیبایی دیگر یک شخص نیست یک هیولای هزار سر بدون ضعف است که در همه ویژگی ها و همه جنبه های مادی و معنوی عالی و بدون رقیب است . ورزشکار خوش اخلاق خوش چهره ی ثروتمند و باسواد و باشعوری است که ترکیب صدها نفر از دوستان من آن را به وجود آورده و در نهایت این تصویر کذایی را باید با خودمان مقایسه کنیم.

مقایسه خودمان با دیگران در ذات خود و به تنهایی خطرناک و مضر است حالا موتور شبکه های اجتماعی را هم به آن اضافه کنید دانبار در خوشبینانه ترین حالت تعداد دوستان و توانایی رابطه های ما را 150 نفر حدس زده بود ولی شاید حدس نمی زد که این تعداد بیشتر شود و همه آنها زندگی خود را با همدیگر به اشتراک بگذارند.در واقع توهم مقایسه و مسابقه برتر بودن به این منجر شده که هیچ کس نمیخواهد مهره کوچک و درستی باشد در یک ماشین بزرگتر و همه میخواهند موتور اصلی ماشین باشند . هیچ کس نمیخواهد معمولی باشد . کسی دوست ندارد یک پستچی خوش قول باشد و یا یک کفاش دقیق. هیچ زنی شوهر معمولی نمیخواهد. هیچ مردی همسری تک وجهی نمیخواهد وهمه در رویای سوپرمن شدن هستند. هر کسی در هر جایی قرار گرفته به فکر رفتن به جایگاهی است که لیاقت آن را ندارد و فقط در همان حالت نیز احسا س خوشبختی میکند چنان آشفته بازاری تشکیل شده که همه دوست دارند بازیگر شوند و تماشاچی دیگر وجود ندارد همه می نویسند و کسی نمی خواند همه فلسفه می بافند و کسی آن فلسفه ها را زندگی نمیکند هر کسی فکری میکند برای خودش کسی است و این اسلحه خطرناک یعنی شبکه ای اجتماعی در ملتهای عقب افتاده و توسعه نیافته به این رفتار گله ای دامن زده و چون قطاری سریع السیر و بی توقف با سرعت پیش میتازد البته نه به سوی هدفی معین و درست بلکه مثل دیوانه ای خواب نما تلو تلو میخورد.

خطرات تجربه و داشتن آگاهی

http://shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/c8de9992e4d6727606582baacc310ef8_XL.jpg

بخوانید و رد شوید نه قضاوت کنید و نه داستان ببافید

پ ن : قبلا در مورد یک بمب گذار افراطی که عقاید جالبی داشت چیزهایی خوندم. این شخص میگفت عموم مسایل دنیا یا غیر قابل حل هستند به طور کل و یا کامل حل شده اند . مسایل سختی هم در این میان بود که تنها انگیزه مردم برای زیست بود و کم کم آنها هم حل و کشف شد. به هر حال این شخص رو دستگیر کردند چون میخواست ساختمانی رو منفجر کنه و معتقد بود چیز جدیدی برای کشف و بررسی وجود نداره . یه بار هم یک فیزیکدان گفته بود که هر چیزی که مهم بوده کشف شده و نسل بعد فقط باید اندازه گیری کنه.

قصدم از طرح این چرندیات چیز خاصی نیست میخواهم بگویم که انگیزه برای ناشناخته ها وجود دارد نه برای شناخته ها . من زمانی برای رسیدن به عشق انگیزه دارم که آن را نشناسم برای سایر امیال نیز همینطور.

کسی که هم عشق را چشیده است و هم ناکامی٫ تبدیل به موجود عجیبی میشود نه میشود او را به سمت عشق کشاند و یا ارزش عشق را پیش او بالاتر از حد خود برد و نه میتوان او را از ناکامی ترساند.

کسی که هم فقر را تجربه کرده  و هم ثروت را نه میشود به ثروت امیدوار کرد و نه از فقر میترسد او شبیه هر قمار باز دیوانه ای خواهد شد.

کسی که هم سیاه را تجربه کرده و هم سفید نه از سیاه میترسد و نه به سفید دلخوش است نه از بی ایمانی هراس دارد و نه در جستجوی ایمان است.

با کسی که هم خوشبختی را چشیده و هم بدبختی را چه کار باید کرد با چه جایزه ای او را به سمت ادامه زندگی هل داد ؟ با خوشبختی ؟ چطور او را ترساند که با تکیه بر انگیزه ی این ترس زندگی بگذراند؟ با کدام بهشت و جهنم وقتی هر دوی آن را چشیده است؟

میتوان یک بچه را به شوق دیدن ته باغ به آنجا کشاند یا میتوان او را از ترس سگ فراری داد تا خود به سوی ته باغ بدود ولی تکلیف کسی که همراه سگ قدم زنان به پشت باغ رسیده است چیست؟‌

خطر آگاهی و تجربه های متنوع نیز به همین شکل است و گاهی انسان را به سمت پوچی خواهد برد چون واقعا اگر این شخص را در پشت یکی از امیال و خواسته ها و باورها نگه می داشتند او میتوانست در تلاش برای رسیدن به آن تا آخر عمر با معنا زندگی کند ولی کسی که این خواسته ها ی انسانی و این تجارب انسانی را به وضوح دیده است چه ؟ با او باید چه کار کرد ؟ چه چیزی نشانش داد تا خوشحال شود؟ به چه چیزی او را باید گره زد؟ به ایمان؟ شهوت؟ عشق یا ثروت ؟ اگر او معنای آنها را فهمیده باشد یا از همه باغها گلی چیده باشد چه؟

لذت آگاهی و تجربه لذت آزاد اندیشی و لذت تکیه بر اصالت وجود یک لذت وصف ناشدنی است و فقط یک ذهن بسیار هوشمند میخواهد تا این آزادی و این آگاهی را به خوبی فهمیده و از میان دو راهی  پوچی و حماقت عبور کرده از میان مرز باریکی که تنها کسانی چون آلبر کامو توانسته اند عبور کند بدون ترس بدون امید و سرشار از عشق به زندگی و احترام به اصالت انسان آزاد.

زنجیر گذشته

پ ن : شجاعت یعنی توانایی اندیشیدن مستقل از تجارب گذشته مستقل از تعصب و مستقل از چهارچوب

سوگیری نسبت به گذشته یکی از خطاهای شناختی مغز است به این معنی که من بیش از حد ممکن به تجربیات گذشته ام تکیه میکنم و مدلهایی را که یاد گرفته ام برای آینده نیز استفاده میکنم ولی الزاما آینده در امتداد گذشته نیست و جوابهای قدیمی نیز پاسخ مناسبی برای مسایل جدید نیستند.

بیاید چند تا مثال در این خصوص مطرح کنیم:‌

شریک عاطفی: (همسر – معشوقه – دوست پسر – دوست دختر و هر جنس مخالف دیگری )

شریک عاطفی شما معتاد ٫ سیگاری و یا دایم الخمر بوده است و پس از جدایی از شریک عاطفی خود قصد ایجاد رابطه با نفر بعدی را دارید تمام ذهنیت شما حول سلامت و امور مربوط به اعتیاد می چرخد و در واقع نسبت به گذشته سو گیری دارید همسر آینده شما احتمالا فردی سالم و ورزشکار باشد که لب به الکل نیز نمیزند ولی شاید هر روز به شما خیانت کند چرا که تمرکز شما فقط بروی یک موضوع بوده است.

ماشین قبلی شما ترمزش دچار نقص بوده و ماشین بعدی که میخرید یک ترمز ABS دارد و هزینه ای 4 برابری برای آن پرداخت کرده اید که تا آخر عمر باید قسط آن را شبیه داستان گردنبند دموپاسان بپردازید شما سوگیری نسبت به ترمز دارید و یک ترمز ABS چهل میلیونی خریده اید در حالیکه درآمد شما نهایتا در حد خرید یک ماشین 10 میلیونی و مقداری بالاتر است.

شریک تجاری قبلی شما کلاهبردار بوده است و شما بعد از یک شراکت ناموفق به همه شریک های دنیا سوظن دارید و اصولا شراکت نمیکنید. شما نسبت به عواقب کار تیمی سو گیری منفی دارید و نهایتا تنهایی را ترجیح میدهید.

گذشته زنجیر آینده نیست و زندگی بر خلاف باور عموم کاملا گسسته است و هر دست بازی با دست دیگر متمایز و مخالف است. ترجیج میدهم قبل از هر تصمیمی قسمت زیاد از حافظه خود را ریست کنم و با ذهنی پاک و بدون تعصب و کاملا خوشبین و سفید سراغ آینده بروم.

کسی که گذشته اش را با خود حمل میکند نه تنها وسعت دیدش بازتر نشده بلکه فقط به جنبه های منفی تجربه های خود تکیه دارد تجربه هایی که کاملا شخصی و بدون استفاده است و شاید بسیاری از مشکلات گذشته اش نیز به خود او ربط داشته باشد که او به اشتباه آن را به شرکا به ترمز و به همسرش وصل میکند.

یک انسان هوشمند نه از گذشته بت میسازد و نه در خواب و خیال آینده است بلکه او با تمام تلاش و امکاناتش دست به عمل میزند . نه در حسرت می ماند و نه در خیال. او واقعیتی برهنه و عریان است که مشغول بازی در زمین فعلی است.

اگر تجربه قرار است من را را ترسو٫ تهی از افکار جدید٫ همه چیز دان نادان٫ پیشگو در مورد وقایع آینده و یا بی مصرف کند ترجیح میدهم همه تجارب خود را به سطل زباله ای بسپارم.

آهستگی و اقتصاد تحریک

پ ن:

از میلان کوندرا زیاد خوشم نمیاد٫ کتاب آهستگی آن را به تازگی خواندم شاید این کتاب سومین کتاب است که در دو سال گذشته از خواندنش پشیمانم. دو کتاب قبلی میرا و نام من سرخ بود به هر حال موضوع جالبی  در کتاب اهستگی بود که نوشتن در مورد آن خالی از لطف نیست.هر چند قبلا در خصوص جنبش آهستگی مطالعاتی داشته ام و ترجمه یک سخنرانی در TED را در سایت SCOOL نوشته ام ولی به هر حال ترجیح دادم اینجا هم بنویسم.  

متن اصلی:

ما معمولا وقتی که راه می رویم به چیزهای مختلفی فکر میکنیم و اگر بخواهیم در حین راه رفتن تمرکز بیشتری کنیم و یا توجه بیشتر بکنیم آهسته تر می رویم تا موضوع به خوبی در ذهنمان قرار گیرد و اگر بخواهیم فکر ناخوشایندی را فراموش کنیم به سرعت گامهایمان اضافه می کنیم٫ لحظه ای اگر به این موصوع فکر کنید قطعا نمونه های زیاد را هم شما به خاطر دارید.

سرعت زیادی که بر اثر تکنولوژی به وجود آمده است از همین جنس است چیزی شبیه فراموشی. ما با سریع شدن میخواهیم بعضی چیزها را فراموش کنیم چیزهای عمیقی از جنس: عشق٫ عاطفه٫شرافت٫ مسولیت اجتماعی و … . قطعا هیجان و لذتی که از موتور سیکلت و سرعت می بریم بیشتر از درشکه و گاری صد سال پیش است چون بیشتر به فراموشی ما کمک میکند شبیه یک نوع ماده مخدر! تکنولوژی الگوی زندگی ما را تغییر داده و دیگر الگوی زندگی ما صبر و آهستگی نیست.

سرعت وارد روابط ج ن س ی ٫ غذا خوردن٫ درس خواندن٫ کتاب خواندن و … نیز شده است و ساده تر اگر بگویم از کیفیت همه این موارد کم کرده است٫ هدف جنبش آهستگی برای ساختن غذای آهسته٫ س ک س آهسته٫ فکر کردن آهسته٫ اقتصاد آهسته(نمونه آن اروپا و خصوصا سوید و شمال اروپا – رجوع کنید به وب سایت جنبش آهستگی) و .. عمیق شدن بالا بردن کیفیت و توجه است.

ما در روابط ج ن س ی خود بیش از حد روی سرعت تکیه داریم و عملا قبل از تحریک شدن یکی از طرفین شروع به این کار میکنیم که باعث اختلالات روحی و روانی بلند مدت می شود٫‌شاید عشق بازی با دستان آهسته به روشی که ایتالیایی ها پیشتاز آن هستند درمانی برای روابط ج ن س ی سریع و بدون تحریک و بدون عمق و لذت باشد!

هر چند باید قبول کنیم ما به واسطه فاصله گرفتن از طبیعت و ذات خود بسیار گمراه شده ایم٫ یک حیوان نیازی به فلسفه و مقدمه و تحریک ندارد و به سالم ترین و بهداشتی شکل ممکن نیاز ج ن سی  را الزا می کند و عمل تولید مثل خود را با بهترین کیفیت انجام میدهد!

اما در میان انسانها صدها شرکت چندمیلیارد دلاری با تهیه و تولید و عرضه انواع لوازم آرایش و لباس و عطر و برای هر دو جنس میخواهند این شکاف و این فاصله را کمتر کنند یعنی زمان تحریک را به حداقل برسانند که معمولا هم موفق نیستند. سردی روابط ج ن س ی و مشکلات از این دست دلیل بر این گفته هاست٫ وجود هزاران آرایشگاه و سالن زیبایی که در یک حجم تقاضای بالا به وجود آمده اند گواه بر این است که انسان به واسطه فاصله گرفتن از طبیعت٫ آهستگی و ذات خود به خوبی تحریک نمی شود و اگر هم تحریک شود صرفا به واسطه کمک و بیزنس شرکتهای چند میلیاردی در صنعت لباس و آرایش و مد و … و نه به واسطه فهمیدن نیاز ج ن س ی و یا سلامت بدنی خود بلکه تنها متکی بر این لایه هایی است که این فضای فاحش و زیاد بین نیاز و تحریک و س ک س را پر کرده است.

مسئولیت اجتماعی و جای خالی عمل

پ ن :‌ اول به سراغ یهودی ها رفتند، من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم، پس از آن به لهستانی حمله کردند، من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم. آنگاه به لیبرال ها فشار آوردند، چون من لیبرال نبودم، اعتراضی نکردم، سپس نوبت کمونیست ها شد، من کمونیست نبودم و اعتراضی نکردم. سرانجام به سراغ من آمدند، من هر چه فریاد کردم دیگر کسی نمانده بود که اعتراضی کند.  مارتین نیمولر

http://www.thepowerofoneness.com/blog/wp-content/uploads/2014/04/4.1.2014shutterstock_135794291.jpg

بیاییم از چیزهای ساده شروع کنیم و کم کم به بحث های مشکل تر٫ عذاب آورتر و ناخوش برسیم‌!

حالت اول:‌ فرض کنید که در یک کوچه خلوت هستید و یک دزد کیف خانمی را میزند و یا اقدام به زور گیری و گرفتن باج از کسی میکند صرفنظر از ترسو بودن و میزان جسارت و تعهد و مسولیت پذیری که همه ی ما خدا را هزار مرتبه شکر از این خصایص فراموش شده بی بهره نیستیم چه حرکتی انجام میدهیم؟ خوب به نظر میرسه احتمال اینکه دخالتی در این قضیه بکنیم زیاد است.

حالت دوم: شما در یک خیابان شلوغ هستید و کسی کیف خانمی را می دزدد و یا قصد زورگیری از کسی را دارد شما بین 1000 نفر در خیابان هستید و احتمال اینکه حرکت مثبتی از خودتان نشان دهید خواهید گفت به من چه مربوط است این همه مردم دیگر اصلا اینجا پلیس است و اونها حقوق میگیرند و خلاصه هزار توجیه و نکته ی دیگر. حقیقت ماجرا این است که ما فکر میکنیم مسولیت اجتماعی قابل تقسیم است یعنی در یک جمع 100 نفری درصد مسولیت ما فقط 1 درصد است و اگر جمع 200 نفری باشد مسولیت ما به نیم درصد کاهش پیدا میکند.

یعنی در چنین مواقعی ما با یک جمع 100 نفری روبرو هستیم که هر کدام به اندازه 1 درصد مسولیت قبول میکند در واقع 100 نفر پشه یا ملخ یا شاید هم با اراده ی کمتر از یک حشره روبرو باشیم نه با 100 نفر انسان آزاد.

شاید به همین خاطر است که در بزرگترین فجایع و اتفاقاتی که اطرافمان اتفاق می افتد همگی مشغول به اشتراک گذاری آن میشویم و فقط تماشاچی هستیم اینترنت و شبکه اجتماعی و دوربینهای عکاسی هم به این اتفاقات دامن زده و شاهدیم که در یک تصادف یا فاجعه یا سوقصد و دزدی به جای مداخله مستقیم برای حل موضوع مشغول فیلمبرداری میشویم.

در واقع عمل کردن در چنین مواقعی به فراموشی سپرده شده است و اولین واکنش ما به یک دزدی٫ جنایت٫ رشوه گیری٫ حق خوری٫ زورگیری و …. بی خیالی است و خالصلانه خدا را شکر میکنیم که آن نفر بیچاره ای که به دام افتاده ما نیستیم و خدا زا شکر که برای ما این اتفاق نیفتاده در واقع  در کشوری که روز به روز آمار مواد مخدر و دزدی و جنایت و کلاه برداری در حال زیاد شدن است و پلیس هم عملا کار زیادی نمیکند و عموما خود را از خیلی از مسایل کنار کشیده است.

به نظرم مسولیت اجتماعی قابل تقسیم شدن نیست و ما در هر حادثه ای که اطرافمان روی می دهد باید احساس مسولیت کنیم چون امروز اگر برای دوست و همشهری یا همسایه ما اتفاقی افتاده فردا شاید یقه خودمان را بگیرد البته میتوانیم همچنان بیخیال باشیم و خوشحال و خندان از کنار همه ی این مسایل عبور کنیم ولی حق اعتراض بعدی را از خودمان سلب خواهیم کرد و جای ناله و شکایتی در آینده نمی ماند چون فساد فعلی از بیخیالی ما تغذیه کرده و رشد کرده است.

البته این صحبتها به معنی امر به معروف و نهی از منکر نیست و یا دخالت در امور شخصی و لباس پوشیدن دیگران بلکه به این معنی است وقتی حکومت یا پلیس از انجام وظایف خود کوتاهی میکند یا نمی تواند انجام دهد مسولیت اجتماعی مردم است که خود برای ریشه کنی و حذف این مشکلات دست به اقدام بزنند اقداماتی نظیر تشکیل سازمانهای مردم نهاد برای مقابله با اعتیاد و حفظ محیط زیست و … صورت گرفته اما کافی نیست. مردان و زنان باید با رشد توان بدنی و فیزیکی  وبا  دوری از چاقی و تنبلی و سستی آمادگی خود را با هر گونه تهدیدی بالا ببرند همچنین با یادگیری کمکهای اولیه در تصادفات و حوادث به جای عکس گرفتن دست به اقدام بزنند و همنوع خود را کمک کنند شاید با این کار اقدام و عمل به روحیه مرده ما ملت سست و بی اراده هم بازگردد.

همچنین در احقاق حقوق خودمان که توسط افراد سازمانها یا ادارت و هر کس دیگری پایمال میشود و خورده می شود باید تا آخر ایستاد صرف گزارش به رسانه ها دردی را دوا نمی کند وقتی شبکه دو و اخبار 30 : 20 را نگاه میکنیم با صدها خبر دزدی و جنایت و … مواجه هستیم خوب کسی نیست بپرسد چرا اینها پخش میشود؟ چرا کسی که فیلم میگیرد خود جلوی این موضوع را نمیگیرد؟ چرا من به مدت 3 روز جلوی مغازه گرانفروش به اعتراض روی زمین نشینم؟ چرا حق و حقوق خودمان را دنبال نکنم؟ کاری که در هر کشوری که در بلاد کفر است ولی ملت آزاده ای دارد انجام میگیرد و لی در کشور ما این چنین نیست و سستی و بی خیالی و ترس مثل خون در رگهای ما جریان دارد و اگر کسی نیز مطالبه حق و حقوق خود را بکند بدون شک همین مردم به او خواهند خندید!‌

بله این کار دردسر دارد٫ امکان دارد آسیب ببینیم٫ و هر بلای دیگری سرمان بیاید اما مثل یک انسان آزاد زندگی خواهیم کرد و دیر یا زود با این تغییرات اطراف ما و جامعه و حتی کل کشور نیز تغییر خواهد کرد. اگر زندگی در شان انسان میخواهیم باید در قبال این زندگی مسولیت پذیر باشیم و اگر حشره وار میخواهیم زندگی کنیم حداقل در شکوه و شکایت از دیگران و وضع بد مملکت و… بر لبهایمان مهر خاموشی بزنیم و برای همیشه سکوت کنیم چون سخن گفتن یک انسان غیر آزاد و بی مسولیت فقط بوی بد و تهوع آمیز پخش خواهد کرد و هیچ خاصیت دیگری ندارد.

مخلص کلام: سعی کنیم در مسایلی که اطرافمان میبینیم و مشکلاتی که برای اطرافیان می افتد بی تفاوت نباشیم و سعی کنیم وقتی در زندگی روزمره ظلمی را میبینیم یا حقی ازمان پایمال میشود تا احقاق حقمان پیگیری کنیم و به راحتی تسلیم نشویم.

مغز توسعه یافته و تفاوتها

مغز توسعه یافته :‌

پ ن :‌ تفاوت بین آدم بیسواد و باسواد را نه تعداد کتابهایی که خوانده است مشخص میکند و نه مدارک تحصیلی و تخصص و تجربه و سن و سال آنها٫ تفاوت این دو گروه از مردم در نحوه فکر کردن و مدل ذهنی آنهاست.

عدم قطعیت: 

خیلی از مسایل زندگی را نمیشود فهمید ولی دوست داریم که روی نفهمیدن های خود و دنیای ناشناخته برچسپ بگذاریم و به حدی آن را ساده کنیم که برایمان قابل فهم باشد مثلا گفتن جملاتی مثل همه دزدند٫ همه به فکر خودشان هستند٫ همه بدیختیهای من ناشی از زندگی کردن در کشوری به اسم ایران است٫ هر بلایی که سرم می آيد به خاطر ازدواج با تو بوده است٫ این شرکت تمام زندگی من را نابود کرده است و ……  این ها جملات یک ذهن تاریک و توسعه نیافته است.

ذهن توسعه یافته: 

کسی که از چنین ذهنی برخوردار است با تمام تضادها آشتی کرده است٫ به هیچ طرز فکر و دین و مکتبی ایمان قطعی ندارد و میداند این مکتب سیاسی یا این دین فقط یک مدل از جهان واقعی است و میداند تمام مدلها می توانند مفید باشند ولی الزاما هیچ کدام حق کامل یا باطل کامل نیست بلکه تنها ابزاری هستند ساخته خود ما برای ساده کردن دنیا و زندگی کردن در شرایط قابل تحمل تر.

این چنین انسانی میداند که ثروتمندهایی وجود دارد که گاهی آرزو میکنند کاش هیچ وقت پولدار نمیشدند٫ میداند که مجردهایی هستند که عشق را تجربه کرده و چون متاهل ها زندگی میکنند و متاهل هایی وجود دارد که هم اکنون مثل مجردها زندگی میکنند.

میداند که مدرک و تحصیلات الزاما ربطی به سواد و شعور و فهم ندارد٫ او وقتی یک دکتر یا دندانپزشک  سیگاری میبیند تعجب نمیکند یا نمی خندد٫ او میداند مردهایی وجود دارد که طرفدار حقوق زنها هستند٫ میداند که سفید پوستان میتوانند از حق سیاه پوستان دفاع کنند٫ میداند که میشود ثروتمند بود ولی از حقوق ستمدیدگان دفاع کرد.

او از معانی کوچک و تاریک و از برچسپهایی که انسان آن را می گذارد عبور کرده است٫ تمام تضادها را درکنار هم جا داده است و دنبال یک جواب قطعی و مشخص نیست چون به خوبی پی برده است که یک سوال ممکن است صدها جواب درست داشته باشد و یا اصلا بدون پاسخ باشد٫ او میتواند بگوید نمی دانم!‌

او تنها به دنبال یک علت هم نیست و میداند هر مشکل یا مسله ای ناشی از صدها عامل کوچک و بزرگ است که همه ی آنها را باید با هم دید  او نه میخواهد غلام باشد و نه ارباب٫ نه میخواهد دزد باشد و نه پلیس او دنیا را سیاه و سفید نمی بیند٫ به خاطر هیچ عقیده ای حاضر به ریختن خون کسی نیست و اساسا ارزش انسان را بالاتر از هر ایدولوژی و هر مکتبی می داند٫ او ارزشی برای مرزها قایل نیست و نمیتواند بفهمد جنگ چه معنی میدهد٫ او خوبی هایش را موکول به جهان دیگر نمیکند و در همینجا خرج خواهد کرد او در همین فرصت کوتاه دنیا عاشقانه خواهد زیست.

او میداند بعضی از حرف ها نه درست است نه اشتباه٫ و بعضی رنگ ها نه سفید است نه تیره او به طیفی از رنگ ها در زندگی معتقد است و میداند از این نظام هستی و این ماشین سیستمی که اسمش جهان است نمیتوان بروی قطعه ای خاص از این ماشین تمرکز کرد و نه میتوان چرخ دنده و مهره ای از آن را بیرون آورد و از بین برد٫ تفکر او کل نگر است و نه جز نگر.

عمیقا باور داردم که

پیشرفت یک جامعه یا کشور رابطه ی مستقیمی با تعداد ذهن های توسعه یافته دارد.

هزینه ی محاسبه نشده در زندگی

به نظرم بعضی چیزها خیلی گران است٫ من آدم زیاد حسابگری در مورد پول نیستم ولی در خصوص زمان و انرژی و تلاش و همیطور خرج کردن چیزهایی که از جنس پول نیستند خیلی خسیسم.

وقتی در یک رابطه عاطفی هستیم و یک طرفه مشغول هزینه کردن در آن رابطه میشویم وقتی بیشتر از لیاقت یک دوست یا شریک کاری برایش انرژی میگذاریم مشغول ولخرجی هستیم ولخرجی در مورد هزینه کردن چیزهایی که ارزش آن از پول بیشتر است ارزش زمان٫ احساسات٫ مهربانی٫ گدشت٫ اعتماد و چیزهای دیگر.

به نظرم باید به این نکته دقت کنیم که ارزش هر کسی چقدر است و چقدر باید برای چیزی هزینه کنیم ما عموما بهایی بیشتر از ارزش چیزی را میپردازیم حالا اگر پول داشته داده باشیم قابل محاسبه است ولی اگر پرداختی ما از جنس غیر پول باشد یعنی از جنس زمان و احساسات و اعتماد و غیره باشد ما به بعضی چیزها میرسیم زمانی که دیگر آن چیز گران تمام شده است.

مثال:‌

ما پروژه ای را تا 95 درصد کامل انجام داده ایم و 1 سال زمان صرف شده است ولی رساندن پروژه از 95 درصد تا 100 درصد 5 سال زمان میبرد!‌ این یعنی هزینه ای 5 برابر حالا اگر واقعا افزایش این 5 درصد سود 5 برابری یا بیشتری نصیب ما میکند انجامش منطقی به نظر میرسه در غیر اینصورت ما دوباره چیزی را  گران خریده ایم.

سرمایه گذاری روی بعضی افراد شبیه شرط بندی روی یک اسب مرده است و گاهی اوقات بازدهی مناسبی ندارد و احساس و غرور و وقت مان را در زباله دان می اندازیم.

راضی کردن یک شخص ناراضی٫ صداقت با یک آدم دروغگو٫ خرج کردن احساس برای یک آدم سنگدل٫ بحث کردن با یک احمق و هزاران مورد دیگر نمونه هایی از اتلاف سرمایه های شخصی است که باید به آن فکر کرد و سریعا جلوی اتلاف این سرمایه ها را گرفت.

انسان آزاد

هر گاه کسی توانست بدون خدا و بدون ثروت و بدون خانواده و وطن و بدون عشق و بدون شغل درکویر لوت برهنه بنشیند و همچنان عزت نفس و غرور خود را حفظ کند طوریکه که انگار همه ی این موارد را دارد٫ کوتاه بگویم هیچ بحران و اتفاق و عاملی نتواند عزت نفس او را پایین بیاورد و او همان شایستگی و احترام در بالاترین سطح را برای خود قایل شود آنگاه او یک انسان آزاد است کسی که لیاقت داشتن احترام را دارد کسی که به چیزی گره زده نشده چون برای با ارزش بودن نیازی به پیوند با چیزی یا کسی  ندارد و ذاتا در وجود خود با ارزش است.