چند روز پیش رمان “سرزمین عجایب بی رحم و ته دنیا” نوشته موراکامی رو خوندم و از خوندنش لذت بردم. چند مورد در باره کتاب بود میخواستم بنویسم و همین طور چند پاراگراف خوب و برش هایی از کتاب .
حرفه ای گری موراکامی در معلق نگه داشتن خواننده بین خیال و واقعیت است و بین گذشته و آینده برای همین است که نمیتوانی چیزی را پیش بینی کنی و تا آخر کتاب را با علاقه می خوانی نه اینقدر تخیلی است که رهایش کنی و نه آنقدر واقعی که بتوانی داستان را حدس بزنی دقیقا مثل سبک نوشتن مثل خود رمان در لبه و پرتگاه خیال و واقعیت است.
سه نکته جالب در مورد رمان
1. قبلا میخواستم در مورد مطلبی بنویسم به عنوان آینده تکنولوژی و یا دنیا بعد از اینترنت اشیا که حوصله نداشتم بنویسم . این کتاب به نظرم تو بعضی از قسمتها بهش اشاره کرده یعنی استفاده از از مغر به جای کامپیوتر. باید بگویم که در حال حاضر شهوت جمع آوری داده ها بین شرکتهای بزرگ دنیا (مالکان دنیا) رو به افزایش است حتی از حرکت افراد و کار کردن اشیا هم داده جمع آوری میکنند اما داده برای کامپیوتر کافی نیست رقابت در توان پردازش هم روز به روز زیاد شده تکنولوژی های FPGA یا پردازنده های قوی حتی سریعتر از قانون مور درست می شوند یعنی هم داده ها به سرعت زیاد می شونند و هم پردازنده ها قوی میشوند.
ولی آیا این روند شرکتها را سیر خواهد کرد؟ به نظرم خیر . مقاله ای خواندم که میگفت چند محقق در حال حاضر مشغول بررسی حافظه انسان هستن و موفق شده بودند با تغییرات پروتئین در کورتکس مغز حافظه را پاک و بازیابی کنند البته فعلا روی موشها انجام داده بودند این موضوع را اینجا نگه داریم . توان پردازش مغز انسان چیزی حدود 80 پتا فلا پ است یعنی یک سوپر کامپیوتر خیلی نیرومند .
سوال دیگر ؟ آیا ما تمام اطلاعاتمان را در اینترنت میگذاریم ؟ نه درصد خیلی کمی از داده های ما در اینترنت است و مابقی آن در مغز ما قرار دارد .تصور کنید در آینده چند میلیارد سوپر کامپیوتر متصل به هم با توان پردازش غیر قابل تخمین داشته باشیم که داده های آن چندین میلیون برابر داده های فعلی باشند یعنی داده هایی به اندازه تجربه ی شخصی تک تک ما شاید بعد از اینترنت اشیا نوبت به اینترنت انسانها و مغزهای متحرک باشد!
2. اتوپیا یا آرمان شهر ، در این کتاب انتقاد شدیدی از آرمان شهر شده جایی که همه خوب و خوشند و اصولا دنیای بدون ناراحتی و بدون سختی و رنج دنیای ملال آوری نشان داده شده زندگی فقط با ترکیب رنج و لذت معنی پیدا میکنه ننه با داشتن یکی از آن به تنهایی.
3.موضوع سوم ساختن دنیای خیالی دور خودمان است و آیا می شود هر کسی دنیای شخصی خود را بسازد و در آن زندگی کند اینکه هر اتفاقی از ذهن انسان شروع می شود درست ولی آیا حد و مرزی هم دارد.
پاراگراف هایی از کتاب:
“روی زمین کانال های تلویزیونی دارند اخبار پخش میکنند. مردم دارند صبحانه میخورند و کله ی خواب آلودشان را با آب و هوا، مداواهای سردرد و مشکلات صادرات اتوموبیل به آمریکا باد می دهند.کی می داند که من تمام شب را در رودهی بزرگ دنیا گذرانده ام ؟ آیا عین خیالشان هست که در آب بو گندو شنا کرده ام و زالوها خونم را مکیده اند و درد زخم شکم دارد امانم را میبرد ؟ آیا برای کسی مهم است که ظرف 28 ساعت و 42 دقیقه ی دیگر واقعیت من محو می شود ؟ این را دیگر جزو اخبار پخش نمی کنند .. ص 387”
“سرهنگ توضیح می دهد آنها گاهی گودال می کنند، شاید برایشان چیزی مثل شطرنج برای من باشد معنای خاصی ندارد و آنها را به جایی نمی رساند . هر کدام از ما گودال خاص خودمان را می کنیم. نمی خواهیم از فعالیتمان به چیزی یا به جایی برسیم. آیا چیزی محشر در این موضوع نیست؟ به کسی آزار نمی رسانیم و کسی آزار نمی بیند. نه پیروزی و نه شکست…ص 406”
“نمی دانستم چرا این احساس را داشتم، اما چطور می توانستم از اینن زندگی بیرون بروم ؟ به نظر نمی رسید کار مسئولانه ای باشد. ولو اینکه دل کسی برایم تنگ نمیشد.ولو اینکه جای خالی در زندگی باقی نمی گذاشتم، ولو اینکه کسی متوجه نمی شد، نمی توانستم به اراده خودم اینجا را ترک کنم.فقدان مهارت نبود ، اندازهی زندگی نبود با این حال حس می کردم چپیزی داشتم که از دست می دادم…. ص502 ”
“من اینجا هستم، تنها، در ته دنیا. دست دراز می کنم و دستم به چیزی نمی خورد . اتاق یخ زده و همه چیز بی جان است . اندامم سبک میشود . سرم به میل خودش منقبض و منبسط میشود”
“همانطور که شاید بدانید در این شهر خاطره سست و بی اعتبار است. بعضی چیزها یادمان می آید و بعضی نمی آید شما جزو همان ها هستید که یادم رفته لطفا مرا ببخشی”
موراکامی بین کافکا و آلبر کامو در حال حرکت است اما عاشقانه تر احساسی تر و شاید زنانه تر !