پ ن : چرندیاتی را در قسمت دلنوشته ها مینویسم که هیچ مدرکی برای دفاع از آن ندارم و هیچ اصراری هم برای پذیرفتن آن از جانب شما ندارم.
وقتی نزدیک محل کارم میشوم روی دیوار این نوشته را با رنگ سیاه می بینم :
از بخت بدم آینه فروش شهر کوران شدم .
این نوشته را وقتی مدرسه بودم زیاد شنیدم حتی روی میزها و صندلی ها هم مینوشتند و ما معمولا با یک حالت فلسفی به آن نگاه میکردم ویک آه با حسرت هم میکشیدیم . این نوشته به این معنیه که من در این شهر آینه فروش خوبی هستم ولی حیف که مردم شهر کور هستند .
منشا هدف و سوال چرا
یک بار یک نوجوانی ازم پرسید میخوام برنامه نویسی و کامپیوتر و … یاد بگیرم از کجا شروع کنم؟ به عادتی که داشتم ازش سوال پرسیدم چرا میخواهی این چیزا را یاد بگیری ؟ به این معتقدم که عمیق ترین سوالات و بحث ها با چرا آغاز می شود.سوالاتی وجود دارد که انسان را ویران میکند و او را از ریشه میسوزاند.
از یک متاهل نپرسید کی ازدواج کردی . بپرسید چرا ازدواج کردی ؟
از یک تاجر نپرسید چقدر پول دارید بپرسید چرا پول جمع میکنی ؟
از یک سرباز نپرسید چند تا جنگ بوده ای بپرسید چرا میجنگی ؟
از یک مرد نپرسید شغلت چیست بپرسید چرا کار میکنی ؟
و از یک قاتل نپرسید چطور کسی را کشتی . بپرسید چرا کسی را کشتی ؟
منشا و ریشه رفتار یا عمل را پیدا کردن مهم تر از هر کاری است برای درمان هر چیزی دانستن انگیزه و علت مهمترین عامل است و کسی که منشا رفتارش و آرزوهایش را نفهمد تا آخر عمر مثل خیام با پریشانی خواهد گفت : این آمدن و رفتن بهر چه بود!
برگردیم به دانشجو:
دانشجو گفت که برنامه نویسی را دوست دارم و میخوام خیلی بلد باشم باز هم پرسیدم چرا ؟ راستش رو بگو
گفت میخوام پول در بیارم شنیدم که پول خوبی داره . گفتم پس تو نمیخواهی برنامه نویس شوی میخواهی پول دار شوی . این دو سوال و دو انگیزه جداگانه هست از راه علاقه میتوان به پول هم رسید ولی نمیشود برای کسب پول به چیزی علاقه مند شد. براش توضیح دادم که راه تو و مسیرت از برنامه نویسی نمیگذره و مسیرت متفاوته …سوال عوض شد و حقیقت ماجرا عریان و قابل وصول .
برگردیم به آینه فروش شهر کوران :
من میخواهم آینه ساز شوم اگر اینجا کسی جنس مرا نمی خرد به جای دیگر به شهر دیگری میروم . من میخواهم برنامه نویس شوم و میشوم به دنبال تایید دیگران نیستم کور بودن دیگران هم تاثیر روی کار من ندارد مگر اینکه نخواهم برنامه نویس شوم و بخواهم پولدار شوم که مسیر را اشتباه آمده ام .
من میخواهم فوتبالیست شوم و میشوم اینکه تمام شهر کور هستند و بازی مرا نمیبینند باعث میشود که من مشهور نشوم ولی باز فوتبالیستم و اگر چیزی اذیتم میکند به این دلیل است که من میخواسته ام مشهور شوم نه فوتبالیست پس مسیر من در شهر کوران از خوانندگی میگذشته چون اونها میتونستن بشنوند و من با صدایم و کلامم مشهور شوم و اشتباهی آرزو کرده ام!