شب |
آنگاه که بر اندام شب می لغزد عرق ترس
پریان جنگل بر مزار صبح آرام می گریند و سکوت نخواهد شکست جز به صدای تپش قلب غزال که آخرین نفس را به تسلیم نفروخته است شب همچنان پا برجاست به سیاهی چشمان تو تاریک و به سکوت نا گفته هایم آرام راه گریز غزال را پوشانده است شب. پنهان به زیر دامن خود شب همچنان با ماست آتش دلهره ی پایان را می دمد و ارزان می فروشد آرزوهای غزال را به چنگال گرسنگی شب همچنان خیره می نگرد و سکوت آرام آرام شب و شکار و شکارچی را به خواب می برد فواد انصاری
|