قبلا در بخش اول و دوم در مورد این کتاب جالب نوشتم و پاراگراف هایی که به نظرم عالی آمد اینجا گذاشتم. الان هم میخواهم بخش سوم را بنویسم.
ونسان دیوانه شدی؟ این کارهایی که تو می کنی واقعا کارهای یک آدم دیوانه و نامعتادله.قربان رفتار انسان شباهت خیلی زیادی به نقاشی داره . هر وقت چشمت رو تغییر جهت بدی کل تناسب دید و منظره هم عوض میشه و این هیچ ربطی به موضوع یا سوژه نقاشی نداره بلکه به اون شخص نظاره گر مربوط میشه . ص 320
مارگوت وقتی من جوون تر بودم فکر میکردم که همه چی بستگی داره به شانس به وقایع کوچک و ناچیز یا به سوتفاهم های بی دلیل . اما هر چقدر بزرگتر شدم توانستم به محرکه های عمیق تری پی ببرم . بدبختی اغلب مردم اینه که اون ها با اعتقاد داشتن به نوعی قضا و قدر مجبورا سال های سال از عمرشون رو به دنبال نور و روشنایی بگردن. ص 382
مغز انسان معمولی دوگانه فکر میکند سایه روشن تلخ و شیرین خیر و شر این دوگانگی در طبیعت وجود ندارد. در جهان نه خیر هست و نه شر بلکه تنها وجود داشتن و عمل کردن هست. وقتی که در خصوص عملی توضیح میدهیم در اصل داریم زندگی را توصیف می کنیم . وقتی به اون عمل اسامی مختلف از قبیل هرزگی یا قباحت نسبت میدیم پا در قلمرو غرض ورزی ذهنی گذاشتیم. شور زندگی – ص 496
آرزوی نیل به موفقیت دیگر از وجود ونسان رخت بربسته بود. او نقاشی میکرد زیرا مجبور بود نقاشی کند٫ زیرا این کار او را از عذاب روحی نجات میداد٫زیرا نقاشی افکار او را متفرق میساخت واو قادر بود بدون همسر خانه و فرزند زندگی بگذراند قادر بود بدون سرپناه آسایش و غذا سرکند. حتی قادر بود بدون خداوند نیز سر کند. اما نمیتوانست بدون آنچه که بزرگ تر از خود او بود آن چه تمام زندگی اش بود سرکند و آن قدرت و توانایی خلق بود. ص 555
خیلی میتوان در مورد این کتاب و چیزهایی که میشود از آن یاد گرفت نوشت. ولی بعضی چیزها قابل انتقال و نوشتن نیست حتما باید کتاب رو بخونی . پیشنهاد میکنم این کتاب رو از دست ندید .