به پیشنهاد یاور مشیرفر میخواهم قوانین کاری شخصی خودم را اینجا بنویسم. و هر چند وقت یکبار آین قسمت را به روز کنم. لینکش رو کنار صفحه میزارم که همیشه در دسترس باشه
قانون اول: از من چه میخواهند؟
اگر به عنوان کارمند در شرکتی کار میکنم باید این را بپذیرم که فرضا من به عنوان حسابدار ابتدا باید یک حسابدار باشم. قرار نیست من مشاور مدیر عامل باشم یا خودم را آنقدر دست بالا بگیرم که در همه امور دخالت کنم . باید از خود بپرسم که مدیر شرکت از من چه انتظاری دارد. او از من انتظار دارد اشتباهاتم را در حسابداری به صفر برسانم مطالبات شرکت را پیگیری کنم و سندهای حسابداری دقیق و مشخصی بنویسیم در واقع من به عنوان حسابدار ابتدا باید اصول اولیه حسابداری را در شرکتم کامل و تمام اجرا کنم و بعد به فکر قدم های بعدی باشم. قرار نیست از همان ابتدا به متحول کردن شرکت فکر کنم و جو گیر شوم بلکه باید ابتدا یک حسابدار خوب یک فروشنده خوب و یک تعمیرکار خوب باشم. تمرکز روی شرح وظایف شغلی و به زبان ساده چیزی که از من میخواهند برایم مهم است. وقتی که ما کارمند یک شرکت هستیم و حقوق میگیریم باید خواست مدیریت شرکت را در اولویت قرار دهیم نه اینکه سراغ علایق و نظرات خود برویم. احتیاط کنیم که واقع بینانه روی مواردی تمرکز کنیم که ساده و روشن و شفاف باشد و اولویت مدیران باشد چرا که ما برای همین کار حقوق میگیریم . اگر توانستیم اصول اولیه شغل خود را بدون کم و کاست انجام دهید بعدا میتوانیم سراغ طرح های بلند پروازانه برویم یعنی باید قدم به قدم و از ۰ شروع کنیم. اگر شغل و وظیفه اصلی خود را انجام ندهیم و در عوض آن سراغ افکار شخصی و بلندپروازی و غرور شخصی برویم چهره ای که از ما ساخته شد یک خیالپرداز حراف و تنبل و … خواهد بود نه یک آدم مفید و موثر. پس اولویت خواسته ها و نیاز مدیریت و شرکت است.
قانون دوم: مطالعه و کسب تخصص در حوزه کاری
از ۸ سال پیش تا کنون شغلهای رسمی مختلفی امتحان کرده ام (همیشه خودم استعفا داده ام نه اینکه عذرم را بخواهند) و در هر شغلی که بوده ام به روال ثابت اونجا دلخوش نبوده ام. در حوزه کاری خود سعی کرده ام تخصصم را خیلی بالاتر ببرم. زمانی که در شرکت نفت بودم با وجود اینکه در واحد کامپیوتر کار میکردم ولی مجله های خارجی مربوط به صنعت نفت را میخواندم.
اونجا سیستم عامل کامپیوترها Novell بود ولی ما اگر ۵ درصد با این سیستم آشنا بودیم برامون کافی بود ولی به کم راضی نبودم و سعی کردم از همه جزییاتش سر دربیارم و بفهمم واقعا چطوری کار میکنه. به فکر رفع مسولیت و حقوق آخر برج نیستم چون میخواهم تخصصم را در جایگاهی که هستم خیلی بالاتر ببرم.
زمانی که در شرکت تجهیزات مرغداری کار میکردم کتاب مرجع کامل مرغداری رو که بالغ بر ۵۰۰ صفحه بود و حتی مدیر اونجا حوصله خوندنش رو نداشت تا آخر خوندم این اواخر با ۴ ماه تجربه کاری به مرغدارهای با تجربه هم توصیه هایی میکردم و خیلی خوب همه چی رو یاد گرفته بودم. چون مرغدارها به به عنوان خریدار به کسی که اطلاعی از مرغداری نداره اعتماد نمی کنند و از او هم خرید نمیکنند. این کار خیلی بیشتر از وظایف تعریف شده ام بود ولی وقتی چیزی رو نمی فهمیدم اذیت میشدم و عمیقا مطالعه میکردم.
در ادارات و شرکتهای مختلف شاهداین هستم کسی در پی بالابردن تخصص و مهارتهایش نیست و هر کسی هر جا استخدام میشه تمایل داره همون تخصص اولیه اش را بدون کم و کاست با خودش به گور ببره یعنی تمایلی به یادگیری ندارند. بدون تخصص بودن و تنبلی نه تنها مانع پیشرفت میشود بلکه باعث میشه به خاطر اینکه فرد بودن خودش رو در اداره یا شرکت توجیه کنه مدام به دنبال چاپلوسی و خبرچینی انجام کارهای این چنین بیفته. این فرد همیشه احساس خطر میکند و چون میداند که چیزی بلد نیست سعی میکند که دیگران را خراب کند یا خودش را بزرگتر جلوه دهد و یا برای رییسش چاپلوسی کند ولی یک شخص متخصص که مدام در حال یادگیری است برای موندن در شغلش احتیاجی به این کارهای غیر اخلاقی ندارد چرا که خوب میداند اگر به هر دلیلی از کار هم اخراج شود شغل بهتری پیدا خواهد کرد و همیشه روی جاده موفقیت است. حتی اگر حقوق و مزایای شما ثابت و مشخص بود و امنیت شغلی ۱۰۰ درصد هم داشتید دنبال یادگیری و بالا بردن تخصص خودتان در زمینه شغلی باشید نه فقط برای پیشرفت بلکه به خاطر اینکه برای بقای خودتان مجبور به انجام کارهای غیر اخلاقی و غیر حرفه ای(چاپلوسی وزیر آب زنی و حسادت و خبر چینی و .. ) نشوید
قانون سوم : این جا باید با قاطعیت حرف زد
شاید در فضاهای روشنفکری و یا در جاهای دیگری توصیه شده که با قاطعیت حرف نزنید. مثلا بگویید به نظرم آقای فلان آدم خوبیه یا مثلا من فکر میکنم این گزینه بهتره. ولی دنیای فروش جای عدم قطعیت نیست. شما با قاطعیت باید بگویید که این محصول به درد شما میخورد حتی اگر شک داشته باشید! میتوانید محصولاتی که به آنها شک دارید نفروشید ولی یادتان باشد که عدم قطعیت مشتری را دلسرد میکند. من همیشه این موضوع را در نظر میگیرم که وقتی پای پول و معامله و فروش وسط باشد با قطعیت حرف بزنم ولو اینکه احمق به نظر برسم. چرا که هیچ مشتری یا هیچ شخصی حاضر به معامله با یک آدم نیم بند نیست کسی که به محصولش اطمینان کامل نداشته باشد و نتواند در مورد ویژگی های آن و یا قیمت آن و یا گارنتی آن و یا شرایط پرداخت آن با قاطعیت حرف بزند فروشنده نیست.
قانون چهارم : بزرگ فکر کنید کوچک عمل کنید
همیشه روال اکثر شرکت ها به گونه ای است که افراد کارهای خود را به دیگران پاس میدهند. در این حالت امکان دارد شما از روی علاقه و پشتکار کار دیگران را انجام دهید و عملا به آچار فرانسه تبدیل شوید و دیگران نیز با تشویق شما کارهای خودشان را به شما پاس می دهند. این کار باعث میشود که نتوانید روی شرح وظایف اصلی شغل خود تمرکز کنید. همیشه سعی میکنم از قید و بند کارهای اضافی خلاص شده و صرفا به فروش و یا حوزه کاری خود فکر کنم. حتی اگر توان فنی و توان کارهای دیگری داشته باشم تا جایی که بتوانم آن کارها را رد میکنم و هر چه بیشتر حوزه ی کاریم را کوچکتر وموثرتر میکنم. جو گیر نیستم و کارهایی که خارج از توان و زمانم است و یا در چهارچوب شرح وطایفم نیست قبول نمیکنم یا با تواضع و فروتنی میگویم که بلد نیستم.
قانون پنجم : کار تمیز
سابقا کارهام رو ماست مالی میکردم یا میذاشتمش به عهده شانس و اقبال. چطوری؟ مثلا وقتی ۱۰۰ تا فاکتور را آماده میکردم میگفتم چه اشکالی داره اگه یکی از اونها یه کم مشکل داشته باشه و یا چه ایرادی داره اگه یه مشتری بین این همه مشتری ناراضی باشه یا اینکه صدای ناخوش در که زیاد مهم نیست یا اینکه بزار از یه مشتری یه کم پول بیشتر بگیرم یا اینکه هزار جور ناخنک زدن به روال منظم و عادی کسب و کار به خیال اینکه این گوشه رو کسی نمیبینه این مشتری بعدا یادش میره و هزار جور مزخرف دیگه الان ولی نه . از وقتی که وارد شغل جدیدم شدم از مدیر شرکت یاد گرفتم کارمو تمیز انجام بدم بی شیله پیله و بی ناخنک تمیز تمیز جوری که مو لا درزش نره!
قانون ششم: صداقت با مشتری (عیب و ایراد محصولتان را به مشتری بگویید)
اعتراف میکنم این مورد را هم اخیرا یادگرفته ام البته قبلا هم میدانستم ولی آن را باور نداشتم. اگر از گارانتی یک دستگاه ۵ ماه گذشته باید به مشتری بگوییم و یا اگر محصول ما مشکل خاصی دارد آن را با مشتری در میان بگذاریم . هیچ چیزی مثل صداقت باعث رشد کسب و کار در بلند مدت نمیشه. هر اتفاقی هم بیفتد باید با مشتری صادق باشیم و راستش رو بگیم. راضی کردن و خوشحال کردن مشتری نباید به وسیله پنهان کاری و دروغ گویی محقق شود.
قانون هفتم: تصمیم گیری با سیستم دو
نمیدونم کتاب کانمن به عنوان تفکر سریع و آهسته را خوانده ا ید یا نه و یا دروس تصمیم گیری متمم را پاس کرده اید؟
چند سال پیش وقتی یک مشتری تماس میگرفت و میگفت فلان کار رو میخوام برام انجام بدی ویا فلان محصول رو میخوام بدون فوت وقت قیمت رو بهش میگفتم و جنس رو فاکتور میکردم. نه فقط در این مورد بلکه در تمام کارهای شرکت عجول بودم و احساس میکردن این عجله کردن باعث جلو افتادن و پیشرفت میشه. الان اگر مشتری زنگ بزنه بعد از اینکه مشخصاتش رو بپرسم میپرسم که پرداختش به چه صورت است بعد شرایط پرداخت و گارانتی رو براش توضیح میدم و خیلی با آرامش و کندی فروش رو قطعی میکنم. با این کار بعدا دچار سوتفاهم یا سوخت شدن پول و یا هزار جور مشکل دیگر نمیشوم. در تصمصیمات دیگر هم تا جایی که بتوانم برای هیچ کاری عجله نمی کنم و با حوصله و دقت و همینطور بررسی جزییات کارمو انجام میدم. یک فروشنده باید حرفش سند باشه یعنی اگر صرفا به خاظر عجله یک قیمت رو اشتباه بگیم یا به مشتری بگیم ۴ ماهه میتونی پولت رو بدی و یا سهوا بگیم که گارانتی محصول ۳ ساله به جای یکسال اونوقت این اشتباهات رو نمیشه جبران کرد و شرکتهای حرفه ای هیچوقت نمیگن که اشتباه کردیم بلکه اعلام میکنند که چون حرف زدیم و چون قول دادیم با همون قیمت براتون فاکتور میکنیم علی رغم اینکه متحمل ضرر بشیم. پس برای جلوگیری از این اتفاقات حتما باید با آرامش و آهستگی یک معامله و یا فروش را انجام داد.