تاثیر شغل روی شخصیت ما به مناسبت روز جهانی کارگر

پ ن: اول MAY روز جهانی کارگر مبارک (با تاخیر)

ما خیلی وقتها به این موضوع توجه میکنیم که چگونه شغل خود را مطابق با شخصیتمان انتخاب کنیم. مثلا در آزمون MBTI  شرکت میکنیم و پس از آن شغلهایی که مناسب ما هستند به ما پیشنهاد میشود.اما واقعیت چیز دیگریست و ما با توجه به نیازهای خود و همچنین وضعیت عرضه و تقاضای نیروی کار (که البته چندان مناسب نیست) در حرفه ای مشخص مشغول به کار میشویم.

اما کاری که میکنیم میتواند خلق و خوی ما را عوض کند، مثلا من زمانی که در شرکت نفت مشغول به کار بودم مشاهده میکردم که راننده نفتکشها با صدای بلند با کارمندان صحبت میکردند و البته نمیتوانستند یکجا بنشینند گویی برای آنها فرصتی ایجاد شده بود تا ۱۰ ساعت سکوت رانندگی و یکجا نشینی را بدین شکل جبران کنند.از آنجا که انسان حیوانی اجتماعی است تحمل ۱۰ یا ۱۲ ساعت سکوت دردناک است همچنین تحمل ۱۰ یا ۱۲ ساعت کار در سروصدای کارخانه هم میتواند دشوار باشد و من همیشه یادمه که پدرم قبل از بازنشستگی و زمانی که کارگر کارخانه بود همیشه از این موضوع شکایت داشت و اعصابش به هم میریخت. محیط کار به شکل باور نکردنی شخصیت و رفتار کارگران را عوض خواهد کرد.

من به شخصه دوست دارم روی یک کار مهم تمرکز کنم و برای ساعات طولانی مشغول انجام دادن یک وظیفه مشخص و مهم باشم. یعنی با حوصله و دقت روی یک Task مشخص تمرکز کنم. شغل هایی مثل تحلیلگر یا برنامه نویس نرم افزار یا تعمیرکار الکترونیک و یا خنثی کردن مین های جاده ای یا وکیل و نویسنده و سایر کارهای مشابه میتواند با روحیات و خلق و خوی من سازگار باشد.

اما شغل فعلی من بر حسب اتفاق فروشندگی است هر روز باید ده ها تلفن از طرف مشتریان و همکاران و مدیریت را جواب بدهم. همچنین روزم را با انبوهی از خرده وظایف آغاز میکنم که تقریبا تمام روزم را پر میکند، هر وظیفه فقط ۵ دقیقه زمان میبرد و من مثل ماشین مشغول تیک زدن وظایف خود هستم مثلا فلان فاکتور را برای فلان مشتری بفرستم، سفارش کالا برای مشتری ثبت کنم. یا با ۱۰ نفر تماس بگیرم قیمت بدم یا قیمت بگیرم و یا مسایل مختلف را یادآوری کنم.

چنین شغلی ذهنم را آشفته میکند و احساس میکنم یکپارچگی و تمرکزم را از دست میدهم احساس میکنم تکه تکه شده ام . نمیدانم شغل شما چیست ولی من زیر بمباران تلفن،توصیه،ایمیل و پیام رسان مدفون شده ام.

چون در شرایط فعلی ما بین ۸ تا ۱۲ ساعت از زمان خود را سر کار هستیم. باید به این نکته توجه کنیم که حرفه ما میتواند شخصیت ما را دگرگون کند به عنوان مثال شخصا احساس میکنم توجه و تمرکزم روی مسایل زندگی کمتر شده والبته میتوانم همزمان به ۱۰ موضوع مختلف فکر کنم و یا انواع خرده وظایف مختلف را به خاطر بسپارم. در حالیکه ۵ یا شش سال پیش اینگونه نبودم یعنی کم کم حرفه ی ما شخصیت ما را دفورمه میکند و از ما چیزی میسازد که نیاز است. دقیقا طوری ما را تراش میدهد که مثل یک پیچ و مهره در ماشین بزرگ اقتصاد چفت شویم.

من افراد کاسب زیادی را میبینم که بی دلیل با مردم خوش و بش میکنند یعنی همان خلق و خوی جذب مشتری و البته شما راست میگین و احترام شما واجبه و .. را با خودشان به خونه و مهمانی و جامعه میبرند. بحث این نیست که لبخند بر لب داشتن یا خوش مشرب بودن و… ایرادی ندارد یا اصلا خوب است یا بد حرفم این است که شخصیت و چهارچوب فکری تمامی شاغلین به مرور زمان تحت تاثیر شغلشلان عوض میشود.

و متاسفانه این ما نیستیم که روی شغل خود تاثیر میگذاریم بلکه عکس آن جریان دارد.

در هر حال کارگر بی اعصاب، راننده ی پرحرف، پلیس اخمو، مهندس بی احساس، کاسب سهل گیر، کارمند محافظه کار، نویسنده ی منزوی، یقه سفیدها و یقه آبی ها روز همه ی شما مبارک.

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

2 دیدگاه برای «تاثیر شغل روی شخصیت ما به مناسبت روز جهانی کارگر»

  1. “شغل” گره ذهنی بزرگی هست واقعا
    به شخصه چند تا از چالش هام رو در خصوص شغل مینویسم.
    ۱٫ دوست دارم در کارم غرق باشم(در غیر این صورت احساس میکنم دارم مسخره میکنم خودم رو)، ولی خب احساس میکنم این چیزی نیست که بشه وجود داشته باشه و شما اطرافیان راضی هم داشته باشی. برای مثال همسر یا دوست آدم بالاخره کلافه میشن از این وضع
    ۲٫ دوست دارم شغلم منطبق با تخصص و با ماموریت شخصی زندگی م باشه. ولی خب یه جورایی مرغ و تخم مرغ میشه گاهی. یه کارایی میکنیم که پول دربیاد و بعد رو یک تخصص سرمایه گذاری کنیم. بعد میبینی از اون فضای تخصصی دور میشی و بهتره بری اونور. میری سمت اون تخصص ولی خب چون توش پا نگرفتی پول در نمیاد و الی آخر!
    ۳٫ حق و حقوق خودم رو در خصوص شغل نمیدونم. در واقع یه حسی دارم که بهم میگه ندونم بهتره. مثلا چرا تو لیست بیمه همه رو میزنن کارمند. خب یکی کارشناسه یکی مدیره. یا من آخرش نفهمیدم این سنوات و عیدی رو چطور حساب میکنن!(انقدر از این سوال “سنوات رو چطور حساب میکنن؟” متنفرم که ترجیح میدم ندونم. وقتی یکی ازم میپرسه احساس میکنم درست یک روز مونده به بازنشستگی م و باید بشینم حساب کنم که قراره از یک سیستم فشل چقدر بگیرم تا بعدش برم بشینم تو پارک سر کوچه)
    ۴٫ رو حرف آدم ها در خصوص رضایت شغلی نمیشه حساب کرد. یکی میگه بدم میاد از این شعل، بعد میبینی داره برای بالاتر رفتن جان میکنه. یکی دیگه میگه من خیلی از شغلم راضی ام. بعد میبینی دو سال دیگه داره یه کار دیگه میکنه. در کل در این مورد من کسی رو ندیدم که شیک وایسه بگه من با شغلم زندگی کردم. (جز یه نفر که اونم میترسم خیلی وارد بحث باهاش بشم و بفهمم اونم از چیزی که داشته راضی نبوده)
    ۵٫ با این همه گزینه در تهران باید چه غلطی کرد؟
    همون بحثی که تو کانال تلگرام متممی ها هم شد. نظرم رو گفتم واقعا. تو تهران وقتی مهارت داری بیچاره میشی به نظرم.
    اولا که با کار و پروژه و مترو و ترافیک و … خودت رو خفه میکنی و خب فرصت برای مطالعه و این چیزها نیست.
    دوم اینکه انقدر فرصت شغلی پیدا میشه که به وسواس بدی میفتی.
    از طرفی سلام و احوال پرسی با هرکی در این شهر به پیشنهاد بیزینس زدن ختم میشه که خب واقعا مسخره س و باید به ۹۹٫۹ درصدشون حتی فکر هم نکنی
    در کل میخوام بگم به قول خودت در تهران بودن یک معضل شده!

  2. سلام رفیق
    البته نمیشود به صورت دایم در کار غرق شد و نزدیکان این موضوع را تحمل کنند خصوصا شریک زندگی یا فرزندان قطعا این کار نشدنی است. به شخصه پیشنهاد میکنم برای زندگی اولویت بندی شود برای مثال من به ترتیب خانواده سلامتی و بعد شغل را در ردیف اولویتهایم قرار داده ام یعنی برای حفظ سلامتی و یا خانواده ام حاضرم از شغلم دست بکشم بدون لحظه ای تعلل.
    من برای شغل به اندازه ی معمولش ارزش قایلم ونه بیشتر شغل ابزاری برای رسیدن به آرامش روانی و امنیت اقتصادی است. چیزی نیست که تبدیل به عشق و زندگی و معنا و …. بشه. در این خصوص ترجیح میدم میانه رو باشم.
    دشواری انتخاب رو که بهش اشاره کردی قبول دارم . وقتی گزینه ها زیاد باشه انتخاب کردن سخته ولی باز هم اگر هر کسی استراتژی مشخصی داشته باشه و راه های خروجش رو پیش تر بنویسه در هر لحظه ای تصمیم به تغییر شغل نمیگیره. به عنوان مثال باید برای خودش مشخص کنه که در چه شرایطی حاضره شغلش رو عوض کنه و چه بهایی حاضره برای این کار بده و یک چهارچوب برای خودش داشته باشه بعد بر اساس این چهارچوب فکری تصمیم بگیره . اگر کسی استراتژی و چهارچوب فکری نداشته باشه شبیه پری در باد با هر بار به سمتی میره و بعد میفهمه که اینجا هم به درد نمیخوره.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *