ناطوردشت چیزی شبیه خودم – بخش اول

با خواندن کتاب ناتور دشت که البته الان بیشتر از نصف کتاب رو خوندم ولی هنوز تمام نشده یاد خودم و نوجوانی خودم افتادم . افکار شخصیت اصلی خیلی شبیه افکار خودم بود در نوجوانی لاقیدی و غرور و باهوش بودن و اهمیت ندادن به کارهای مردم الان هم مقداری از این صفات برام مونده و مقداری از شخصیت و باورهام نیز به نفع باورهای قوی تر کنار رفتند.

داستان در مورد یک نوجوان که زیاد تعامل خوبی با اطرافش نداره و یه جورایی احساس میکنی که بزرگتر از سن واقعیش هست شاید شبیه شخصیت کتاب کافکا در کرانه نوشته مواراکامی اون شخصیت هم از خونه فرار کرد البته توی ناتور دشت از مدرسه فرار کرده.

داستان روان و خوبی است به نظرم و اگر کتاب را شروع کنید تا آخرش رو میخونید فقط انتظار بحث های عمیق و یا فلسفه و … را از ناتور دشت نداشته باشید شاید بعضی حرف های گنده گنده را سلینجر در دهان شخصیت اصلی گذاشته ولی اصولا کار این کتاب روانکاوی و فلسفه نیست یه جوری شبیه نوشابه س یا یک کتاب اسپرت !

دو تا انتقادی که میتونم از کتاب بکنم اول اینکه سلینجر در حد و اندازه همینگوی نیست که بخواد کتاب وداع با اسلحه رو مسخره کنه اصلا در اون حد نیست درسته که از تامس هاردی خوشش میاد و همش در موردش میگه ولی اصولا شایعه که نویسنده ها و مردم از هم عصرهای خودشون خوششون نمیاد مثلا ما آدم معاصر محترم نداریم تا زمانی که چند صد سال از مرگشون بگذره بعد یک دفعه مقدس میشن قضیه تامس هاردی و همینگوی هم برای سلینجر همینطوره فکر کنم.

یک انتقاد دیگر این که نمیدونم چرا قهرمان بعضی از این کتابها افراد کتابخوان و باهوش و … هستند درسته که من به عنوان خواننده کتاب و کتابخوان لذت میبرم که قهرمان داستان شبیه منه ولی آیا درسته؟ یادمه توی کتاب سه رفیق ماکسیم گورکی میخواست به زور از این سه تا بچه کتابخوان در بیاره! اصلا فضای او داستان و زندگی اون آدمها با کتاب خواندن جور در نمیومد ولی چون گورکی خودش کتابخوانه پس قهرمان داستان هم باید کتابخوان باشه به نظرم خیلی مسخره س ! یاد صادق هدایت بخیر که قهرمان داستانهاش فاحشه و جاکش و آدم های معمولی یا پست و رزل بودند و کم کم آدم متوجه میشه که خطای نویسنده ها در کجا خودش رو نشون میده .

حالا میخوام چند تا پاراگراف از ناتور دشت براتون بنویسم به سنت سابق و به سفارش دوست خوبم عبدالله .

موقع اجرا انگشتهاش رو نمی شد دید٫ فقط صورت گنده ش رو می شد دید٫ چه محشر . مطمن نیستم اسم آهنگی رو که موقع اومدنم داشت میزد یادم باشه ولی هر چی بود طرف رید بهش. تمام مدت داشت به آهنگش قر و قمیش های ابلهانه و نمایشی می داد و ادا و اطوارهایی در می آورد که حال آدم رو میگرفت. با صدای جمعیت که وقتی آهنگش رو تموم کرد می شنیدی بالا می آوردی . هم هشون دیوونه شدن . همشون دقیقا همون ابلهایی هستند که تو سینما به چیزهایی که اصلا حنده دار نیست هر هر می خندند. به خدا قسم اگر نوازنده ی پیانو بودم یا هنرپیشه سینما و این احمق ها فکر میکردند من خیلی محشرم حالم بهم میخورد. حتی دلم نمی خواست برام دست بزنند مردم همیشه برای چیزها و آدم های عوضی دست می زنند. اگه من نوازنده پیانو بودم تو گنجه پیانو می زدم. ص ۱۰۶

بعدا در بخشهای بعدی بیشتر مینویسم بزارید کتاب رو تموم کنم بعد :)‌

زاده ی آزادی نوشته هوارد فاست

زاده آزادی نوشته هوارد فاست

هوارد فاست بیش از 20 کتاب نوشته است که این کتاب اولین کتابی است که من از او میخوانم٫ نویسنده قلم روان و خوبی دارد و داستان 320 صفحه ای اصلا خسته کننده به نظر نمی رسد.

وقایع این کتاب در سال 1778 در آمریکا اتفاق افتاده همزمان با انقلاب آمریکا رویای آزادی آمریکا و جنگ با انگلستان داستان سرشار از رنج بشری است و مربوط به دسته سربازان نیویورک که تنها چند نفر از آنها باقی مانده و به ناچار به دسته سربازان پنسیلوانیا ملحق شده اند. زمستان مرگ آوری را در پناهگاه با سرما و گرسنگی و فرار تجربه میکنند و به قول نویسنده ارتش گدایان و پا برهنگان هستند و نه یک ارتش نظامی.

آلن 21 ساله راوی داستان است و اوست که تا آخر کتاب شرح ماجراها را تعریف میکند از شخصیت جهود و الی و همینطور دکتر خوشم اومد. کسانی که مثل مسیح رنج کشیدند و مردند و رنج را چون لذتی معمولی تحمل میکردند.

به رسم گذشته چند پاراگراف از کتاب را اینجا مینویسم

توصیفی از الی از زبان آلن:

در وجود او چه چیزی است؟ زمانی به او می نگرم و سعی میکنم بفهمم نیرویش در کجاست؟‌ ما همه لاغریم اما الی لاغرتر است. پاهای ما وضع ملالت باری دارند٫ اما پاهای او عبارت از تکه ای گوشت لهیده و بی شکل است. با وجود این راه می رود و نشانی از رنج در چهره اش نیست. وقتی کاری هست که باید انجام شود٫ الی آن را انجام می دهد. وقتی به مرد نیرومندی احتیاج پیدا می شود٫ اوست که نیرویی از جایی بیرون می کشد. با این وصف او مثل جکیب نیست. جکیب آتش است الی روح . جکیب نفرت است الی عشق و محبت. گاهی فکر میکنم وقتی که این اوضاع خاتمه یابد الی تحمل میکند و باقی میماند. اما جکیب میسوزد و از بین میرود.آری.الی باقی میماند. ص 81

بازدید دکتر از دخمه سربازان در سرمای مرگ آور و مرگ جهود

دکتر می گوید: حیوانهای اخموی خاموش! اگر من میخواستم از دوزخی که دانته آنچنان شکوهمندانه در اشعارش وصف کرده تابلو هایی نقاشی کنم حتما می آمدم همینجا. در جهنم ترس نیست. رفقا بعضی وقتها نسبت به شما حسودیم میشود. شما همه چیز را چشیده اید و اعماق را جستجو کرده اید و به صورت حیوان درآمده اید. ص 98

 

بخش سوم عصیانگر نوشته آلبر کامو

من عصیان میکنم پس من هستم

در بخش اول و دوم قسمتهایی از این کتاب را با هم خواندیم و میخواهم قسمتهایی از کتاب را در بخش سوم برای شما بنویسم.

در نبود سعادتی پایان ناپذیر شاید رنجی ابدی  دست کم بتواند تقدیری برایمان رقم بزند. اما چنین نیست و بدترین آلام ما هم سرانجام به پایان خواهد رسید. روزی پس از آن همه ناامیدی  اشتیاق مقاومت ناپذیری به زیستن آگاهمان خواهد کرد که همه چیز به پایان رسیده است ودیگر نه رنج معنایی دارد و نه خوشبختی. ص 346

 

اوج همه تراژدی ها از ناشنوایی قهرمانان ناشی میشود. حق با افلاطون است٫ نه با موسی یا نیچه. گفتگویی که در میان انسانها انجام میگیرد هزینه ای به مراتب کمتر از موعظه های مذاهب تمامیت خواه دارد که به صورت تک گویی و از بلندای کوهی تک افتاده آمرانه ایراد می شود. تک گویی چه در صحنه ی نمایش و چه در زندگی مقدمه مرگ است. ص 375

 

هدف عصیان محدوده ای است که جامعه ی بشری در آن قرار میگیرد. دنیایش دنیای نسبیت است و به جای اینکه همصدا با هگل و مارکس بگوید که همه چیز ضروری است تنها تکرار میکند که همه چیز ممکن است و ممکن نیز در سر حدی خاص سزاوار فداکاری است. عصیان راهی دشوار میان خدا و تاریخ  شیطان و بازجو میگشاید که در آن تضادها می توانند در کنار هم وجود داشته باشند و رشد یابند. ص 383 -384

 

آیا هدف وسیله را توجیه میکند؟ ممکن است چنین باشد. اما چه چیزی هدف را توجیه میکند؟ عصیان به این پرسش  که اندیشه ی تاریخ بلاتکلیف رهایش کرده است پاسخ می دهد: وسیله.   ص 387

 

بخشش واقعی نسبت به آیندگان دادن همه چیز به آدم های فعلی است نه کشتن آنها برای آینده ای بهتر- عصیانگر ص 401

ص 404 کتاب آخرین صفحه کتاب است که آلبر کامو چکیده کتاب را در نیم صفحه به زیبایی باور نکردنی نوشته است هم تکلیف نیچه و مارکس و لنین را که به آنها پیامبر میگوید مشخص کرده و آنها را تحسین کرده و بزرگ خوانده و هم تکلیف انسان بعد از آنها و ما را هم به وضوح روشن کرده . نمیخوام صفحه آخر را بنویسم شاید خودتون یه روزی این شاهکار را خواندید شاید هم من حوصله ندارم بنویسم!‌

نامه تمام تا کتاب بعدی – هر چند فعلا کتابخوانی را متوقف کردم ولی به احتمال زیاد کتاب اعترافات روسو کتاب بعدی خواهد بود

 

بخش دوم عصیانگر شاهکار آلبر کامو

در بخش اول مطالبی را در مورد این شاهکار نوشتم و الان میخواهم ادامه پاراگراف های عالی این کتاب رو بنویسم .

به جرات میتونم بگم کمتر روشنفکر و آزاد اندیشی رو میتونم نام ببرم که مثل کامو دید دقیقی به جهان و خصوصا عصر جدید داشته باشه و به نظرم پیشرفت فعلی اروپا از لحاظ فکری و آزادی های مدنی حداقل درصد زیادیش مدیون افکار این مرد و همفکرانش است. 

پاراگرافهای از کتاب

مفتش بزرگ عقاید پیر و خسته است چون تجربه ای تلخ دارد٫‌ میداند که انسانها بیش از آنکه بزدل باشند تنبل اند و آرامش و مرگ را به آزادی تشخیص میان خوب و بد ترجیح می دهند. ص89

 

اخلاق آخرین وجه خداست که می بایست پیش از بازسازی ویرانش کرد. در این صورت خدا دیگر نیست و هستی ما را تضمین نمیکند . انسان باید برای بودن خود دست به عمل بزند. ص90

 

از هنگامی که بشر دیگر نه به خدا ایمان دارد و نه به زندگی جاوید مسول همه چیزهای زنده و همه آن چیزهایی است که چون زاده ی رنج اند محکوم به رنج بردن از زندگی اند. اوست و تنها اوست که می بایست نظم و قانون را بیابد. ص 101

 

سرنوشت ابدی ارباب از آنجا که او هم نمی تواند از سلطه چشم بپوشد و دوباره برده شود این است که یا با ناخشنودی زندگی کند و یا کشته شود. ص 191

 

آنگاه صدای نبوتی تازه و غریب طنین انداز میشود : فردیت جای ایمان را گرفته است خرد جای انجیل را٫ سیاست جای مذهب و کلیسا ر ا زمین جای آسمان را کار جای عبادت را فقر جای دوزخ را انسان جای مسیح را . پس تنها یک دوزخ وجود دارد و آن هم در این جهان است: با این دوزخ است که باید جنگید. ص 198

 

کسی که شکنجه میکند یا میکشد پیروزی اش تنها از یک چیز خدشه دار میشود و آن این است که نمی تواند احساس بی گناهی کند. بنابراین باید گناه را بر گردن قربانی بیاندازد تا مجرمیت همگانی در جهانی بی هدف و مقصد تنها به اعمال زور مشروعیت ببخشد و تنها پیروزی را تقدیس کند. هنگامی که مفهوم بی گناهی از ذهن خود قربانی بی گناه محو شود قدرت مبدل به ارزش میشود که قاطعانه بر جهانی نومید حکم می راند. از همین روست که مجازاتی ننگ آور و ظالمانه در جهانی که تنها سنگ ها در آن بی گناهند حکمروایی میکند . ص 247

ادامه دارد!‌

 

عصیانگر٫ شاهکاری از تاریخ فلسفه اروپا نوشته آلبر کامو

قبلا کتابهای بیگانه و طاعون و چند داستان کوتاه و نمایشنامه از آلبر کامو خوانده بودم ولی هیچ وقت یک اثر فلسفی و نقادانه از او نخوانده ام به فلسفه زیاد علاقه ندارم و زیاد هم چیزی نخواندم.

کتاب عصیانگر تاریخ 300 ساله اروپا و تحولات فکری اروپا و حتی اساطیر یونانی و مسیحیت رو هم مورد بحث قرار میده بیش از 70 درصد نویسندگان مورد اشاره و متفکرانی که کامو درباره ی آنها مینویسد برایم نا آشنا و بیگانه هستند البته از کسانی که میشناسم و کتابهاشون رو خوندم هم کامو نوشته کسانی مثل داستایفسکی و هیتلر و روسو و مارکس و هوگو و تورگینف و ده ها نویسنده ی دیگر کتاب به قدری سنگین و پر از تفکرات عجیب است که خواندن آن را به افرادی که کم حوصله هستند پیشنهاد نمیکنم خواندن کتاب شبیه هجوم یک سپاه مغول به مغز انسان است بی رحم و سریع فلسفه و افکار نیچه و مارکس و.. به مغز آدم هجوم میبرد.

پ ن : کتابی که الان جلوی من است ترجمه مهستی بحرینی از انتشارات نیلوفر است

به سنت گذشته میخواهم چند پاراگرافی را که خوشم آمده اینجا بنویسم.

انسان تنها آفریده ای است که نمی پذیرد آن باشد که هست٫ مسئله این است که بدانیم آیا تنها نتیجه ای که از این امتناع می گیرد این نیست که به ویرانگری خود و دیگران وادار شود؟ و آیا هر عصیانی باید به توجیه قتل همگانی بیانجامد یا اینکه٫ برعکس٫ بدون داشتن ادعای معصومیتی محال می تواند اصول خطا کاری ای منطقی را باز نماید. ص 22

 

میتوان کشتن یک انسان را در اوج هیجان درک کرد٫ اما اینکه او را به دست کسی دیگر٫ در آرامشی ناشی از تفکری جدی٫ و به بهانه ی پرداختن به وظیفه ای شرافتمندانه به کشتن بدهیم در فهم نمیگنجد .عصیانگر – کامو- ص 61

نفرت از مجازات اعدام بیش از هر چیز نفرت از کسانی است که آنقدر به تقوای خود٫ یا به دعاوی خود معتقدند که جرات میورزند دیگران را بی هیچ تردیدی مجازات کنند٫ در حالی که خود آنان جنایتکارند نمیتوانیم در عین حال برای خود جنایت و برای دیگران کیفر را انتخاب کنیم . یا باید در زندانها را باز کرد و یا تقوای خود را به اثبات رساند که این هم اتمری ناممکن است . اگر با قتل حتی یکبار موافقت کنیم باید آن را برای همگان جایز بشماریم. جنایتکاری که طبق طبیعت عمل می کند نمی تواند بی آنکه خیانت بورزد طرفدار قانون شود. ص 61

 

من به رغم منطق زندگی میک‌نم، اگر دیگر ایمانی به زندگی نداشتم اگر به زنی که دوست دارم و به نظم جهان شک میکردم و در مقابل یقین داشتم که همه ی این ها هرج و مرج دوزخی نفرین شده ای بیش نیست حتی در چنین حالتی هم دلم میخواست زندگی کنم . از برادران کارمازوف اثر داستایفسکی . عصیانگر ص 84

 

شور زندگی- بخش پایانی

قبلا در بخش اول و دوم در مورد این کتاب جالب نوشتم و پاراگراف هایی که به نظرم عالی آمد اینجا گذاشتم. الان هم میخواهم بخش سوم را بنویسم.

ونسان دیوانه شدی؟‌ این کارهایی که تو می کنی واقعا کارهای یک آدم دیوانه و نامعتادله.قربان رفتار انسان شباهت خیلی زیادی به نقاشی داره . هر وقت چشمت رو تغییر جهت بدی کل تناسب دید و منظره هم عوض میشه و این هیچ ربطی به موضوع یا سوژه نقاشی نداره بلکه به اون شخص نظاره گر مربوط میشه . ص 320

 

مارگوت وقتی من جوون تر بودم فکر میکردم که همه چی بستگی داره به شانس  به وقایع کوچک و ناچیز یا به سوتفاهم های بی دلیل . اما هر چقدر بزرگتر شدم توانستم به محرکه های عمیق تری پی ببرم . بدبختی اغلب مردم اینه که اون ها با اعتقاد داشتن به نوعی قضا و قدر مجبورا  سال های سال از عمرشون رو به دنبال نور و روشنایی بگردن. ص 382

 

مغز انسان معمولی دوگانه فکر میکند سایه روشن تلخ و شیرین  خیر و شر این دوگانگی در طبیعت وجود ندارد.  در جهان نه خیر هست و نه شر بلکه تنها وجود داشتن و عمل کردن هست. وقتی که در خصوص عملی توضیح میدهیم در اصل داریم زندگی را توصیف می کنیم . وقتی به اون عمل اسامی مختلف از قبیل هرزگی یا قباحت نسبت میدیم پا در قلمرو غرض ورزی ذهنی گذاشتیم. شور زندگی – ص 496

 

آرزوی نیل به موفقیت دیگر از وجود ونسان رخت بربسته بود. او نقاشی میکرد زیرا مجبور بود نقاشی کند٫ زیرا این کار او را از عذاب روحی نجات میداد٫زیرا نقاشی افکار او را متفرق میساخت واو قادر بود بدون همسر خانه و فرزند زندگی بگذراند  قادر بود بدون سرپناه آسایش و غذا سرکند.  حتی قادر بود بدون خداوند نیز سر کند. اما نمیتوانست بدون آنچه که بزرگ تر از خود او بود آن چه تمام زندگی اش بود سرکند و آن قدرت و توانایی خلق بود. ص 555

خیلی میتوان در مورد این کتاب و چیزهایی که میشود از آن یاد گرفت نوشت. ولی بعضی چیزها قابل انتقال و نوشتن نیست حتما باید کتاب رو بخونی . پیشنهاد میکنم این کتاب رو از دست ندید .

شور زندگی داستان ون گوگ – بخش دوم

قبلا  در مورد این کتاب کمی صحبت کردم و پاراگراف هایی از اون رو نوشتم الان به صفحه 400 کتاب رسیدم و میخواهم چند تا پاراگراف دیگر از این شاهکار را اینجا بنویسم.

این کتاب را همه کسانی که عاشقانه زندگی میکنند که نمیفهمند نا امیدی یعنی چه که با هزار بار شکست هم نا امید نمیشوند که نظراتشون بر خلاف جامعه و خانواده است و آنهایی که قدرت ذاتی نابغه شدن را دارند یا احساس میکنند که باید متمایز باشند باید بخوانند.خلاصه بگم یک دیوانه باید این کتاب را بخواند و آدم های عاقل از آن دوری کنند!‌

ناگهان متوجه چیزی شد که مدت ها بود آن را دریافته بود. تمامی این حرف ها در مورد خداوند تنها عذر و بهانه ای بچگانه بود. حیله هایی از روی استیصال که انسانی تنها و ترسیده در یک شب سرد٫تاریک و بی انتها٫ آن ها را برای خود زمزمه میکند. خدایی وجود نداشت. تنها چیزی که وجود داشت سرگشتگی وابهام بود و بس ابهامی رقت بار٫ عذاب آور٫ ظالم٫ فریب کارانه٫ کور و بی پایان. ص 130

 

بار دیگر ناکامی و بی پولی به او روی آورده و وقت آن بود که او وضعیت خود را برآورد کند. مسئله این بود که چیزی برای برآوردن کردن وجود نداشت. نه شغلی٫ نه پولی٫ نه سلامتی٫‌ نه نیرویی٫‌نه ایده ای٫‌ نه اشتیاقی٫ نه آرزویی نه هدفی٫‌ نه آرمانی٫ و بدتر از همه نه نقطه اتکایی که بتواند زندگی خود را بر محور آن بنا کند. بیست و شش سالش بود٫ پنج مرتبه شکست را تجربه کرده بود و دیگر شهامتی برای شروع زندگی جدید در خود نمی یافت. ص 131

 

تواشتباه میکنی پسرم. اثر یک هنرمند یا خوبه یا بد. و اگر بده پس اسم اون کس رو نمیشه هنرمند گذاشت خود اون شخص باید از همان ابتدا این مسئله را در مورد خودش تشخیص بدهد نه اینکه همه وقت و نیروی خودش را بیهوده تلف کنه.

-حالا اگر اون شخص از رندگی راضیه و زندگی بر وفق مرادشه ولی هنری که از خودش ارایه میده تعریفی نداره اون موقع چی ؟

تئودروس در آموزه های الهی خود به به دنبال جواب گشت ولی نتوانست برای این سئوال او پاسخی پیدا کند. ص 178

 

من نمیتونم تصویر یه پیکر رو بکشم٫ بدون اینکه از همه جزییات استخوان ها٫‌ ماهیچه ها و رباطهای داخل اون پیکر مطلع باشم. همین طور که نمیتونم تصویر یه سر رو بکشم بدون اینکه بدونم توی مغز اون شخص چی میگذره. برای این که بتونی احساس و افکار آدم ها رو در مورد دنیایی که در اون زندگی میکنند درک کنی نه تنها باید آناتومی بلد باشی بلکه باید بتونی احساس و افکار آدم ها رو در مورد دنیایی که در اون زندگی میکنن درک کنی. نقاشی که اطلاعاتش فقط  محدود به حرفه خودش باشه و در مورد هیچ چیز دیگه شناخت نداشته باشه یه هنرمند سطحی و کم مایه از آب در میاد. ص 182

 

 

 

شور زندگی و داستان ون گوگ – بخش اول

 

شور زندگی داستان ون گوگ

به صفحه 185 از کتاب شور زندگی رسیدم و هنوز خیلی مانده تا این شاهکار 705 صفحه ای تمام شود و از این بابت خوشحالم.این کتاب به اسم شور زندگی نوشته ایروینگ استون است که مترجم آن مارینا بیناتیان است و انتشارات نشر نشانه آن را به چاپ رسانده(چاپ چهارم). شاید فقط در ایران باشه که تیراژ این کتاب فقط 500 عدد است!

ون گوگ عاشق پیشه ای دیوانه است که راه خودش را میرود و افکار جامعه و اطرافیانش تاثیری روی او ندارد  و رنج غیر قابل تصوری را متحمل میشود ولی از عقاید و نظرات و باورش روی گردان نمیشود.

 

آیا وقتی چیزی از نظر مردم بی ارزش است واقعا آن چیز بی ارزش است!‌؟ آيا نظر مردم میتواند ارزش واقعی چیزی را بالا ببرد یا پایین بیاورد ونگوگ ثابت کرد که دربلند مدت اینگونه نیست و با کشیدن بیش از 2100 اثر تاثیر گذارترین نقاش قرن 19 میشود هر چند شهرت او متاسفانه بعد از مرگش نمایان شد.

وقتی کتابی میخوانم پاراگرافهای نابی را برای دوباره نوشتن انتخاب میکنم این کتاب اینقدر عالی است که نمیتوانم همه آن را بنویسم و پاراگراف عالی زیادی دارد هر چند در چند بخش میخواهم بنویسم هم برای خودم بماند و هم برای خوانندگان.

انسان برای آنکه بتواند در این جهان اعمال خوبی از خود برجای بگذارد باید هوی و هوس را در خود نابود کند. انسان تننها برای خوش بودن در این دنیا زاده نشده است. او خلق شده تا درستکار و امین باشد. او خلق شده تا به آرمان های بزرگ بشریت تحقق ببخشد به اصالت و اعتلا دست یابد و بر زشتی که تقریبا اغلب آدمیان به سوی آن کشیده میشوند فایق آید. ص 35

 

برای اون فرقی نمیکرد که مردم چی فکر میکنند. رمبرانت باید نقاشی میکرد خوب و بد بودن کارش هم براش اهمیتی نداشت . نقاشی برای او مهارتی بود که از اون یه انسان میساخت. ونسان ارزش واقعی هنر به قدرت بیانی است که به هنرمند میدهد. رمبرانت راهی رو رفت که میدونست هدف اصلی زندگیشه و همین بود که باعث تایید اون شد. حتی اگر نقاشی های بی ارزشی هم ارایه می داد ولی باز با این حال هزاران بار موفق تر از اون میشد که خواسته های قلبیش رو کنار بگذاره و مثلا ثروتمندترین تاجر آمستردام بشود. ص 63 و 64

 

ببین ونسان هیچ وقت در مورد هیچ چیزی نمیتونی کاملا مطمن باشی. فقط باید شجاعتشو داشته باشی تا اون کاری رو که فکر میکنی درسته انجام بدی. ممکنه بعدها بفهمی که اشتباه کردی ولی لااقل آنچه را که فکر میکردی درسته انجام دادی و این مهمه. ما باید طبق استدلال خودمون عمل کنیم و بعد ارزشیابی نهایی را به عهده خداوند بگذاریم. اگه در این لحظه اطمینان داری که به هر طریق که شده میخواهی به خالق خودت خدمت کنی بنابراین ایمانت تنها راهنمای تو به طرف آینده است پس به آنچه که ایمان داری اطمینان داشته باش و به خودت ترس راه نده.ص 65

 

ونسان با گذشت زمان احساس کرد که باید خود را وقف کارهای سودمندتر نظیر شفا و درمان و شستشو . ساییدن تهیه نوشیدنی های گرم و دارو کند. دیگر انجیلش را با خود حمل نمیکرد آن را در خانه گذاشت زیرا هیچ وقت برای گشودن آن مجالی دست نمی داد. کلام خدا به مثابه کالایی لوکس و تجملی درآمده بود که معدنچیان استطاعت خرید آن را نداشتند. ص116

چاوشارە کێ- ماموستا سراج بناگه ر نووسه ری لیهاتووی سنه ی

بو یه که مین جار بوو که کتیویکم به زوانی سنه ی خویند . نووسه ری کتیوه که سراج بناگر ماموستای توانای داستان نووسی له سنه س .

سراج بناگر داستانی به زوان کوردی و فارسی نووسیگیه وه ک :‌

چاوشاره کی – کوردی سنه ی – رمان

قولولولو – سنه ی- رمان

مالروهای سکوت – مجموعه شعر – فارسی

زنی با چمدان آبی – مجموعه داستان – فارسی

صخره-مجموعه داستان-فارسی

خرس – فارسی

و داستان و کتیو گه لیک که هیشتا چاپ نه و گن و اجازه یان نیه چاپ بن !‌

ماموستا بناگه ر آخرین بار که یه کترمان دی له لایه ن انتشارات کالج دوو دانه کتیو خوه ی وه کوو خه لات دا پیم که چاوشاره کیم خویند و قولولولو ماگه جاری . به نه زه رم داستان فره فره عالیک بوو قه له م عالی و پری بوو له نوکته و قسه ی خوه ش هه ر وه ها حال و هوای منالی و مه حه له قدیمیه کان سنه . هه ر که سی سنه ی بیت احتمالا اشی ام کتیوه بخوینی و لزه تی پی ات 100 درصد . ایشالا استاد بناگه ر له شی ساق بیت و هه ر به نووسین دریژه بات هه لبه ت به داخه وه خه لک نایناسن زور و خه لک سه ریان ها ناو تلگرام و سریال ترکی و مزخرفات ماهواره.

به و جوره ژنفتگمه پنجشه مه گه ل ل کافه کتیو سینما بهمن سنه . کلاس  فیرکاری نووسه ری هه س و هه ر که س پی خوه ش بیت ده توانی بچیت.

من کتیوه ام استادمه له سایت goodreads سه بت کرد بو خوینه رانی داهاتوو.

هر بژی کاک سراج بناگه ر نووسه ری توانا و لیهاتووی سنه ی

شستن دستها با صابون و پاک شدن گناهان!‌

دو شب پیش مشغول خواندن کتاب you are not so smart  بودم که به یک تحقیق جالبی رسیدم Zhong از دانشگاه تورنتو و Katie Liljenquist در سال ۲۰۰۶ تحقیقی رو انجام داده بودند.

آنها افراد زیادی را جمع کرده  و از آنها خواسته بودند که به گناهانشان در گذشته و یا کارهای غیر اخلاقی که کرده اند فکر کنند و خاطره و حس و حالشان را در آن شرایط  توضیح بدهند و به این موضوع اعتراف کنند. حالا این خاطره امکان دارد که مربوط به دزدی غیبت تجاوز یا هر کار غیر قانونی باشد .  بعد به نصف این افراد گفته شده که همانجا دستتان را خوب و تمیز بشویید و به ۵۰ درصد از این افراد اجازه نداده بودند که دستشان را بشویند!

بعد از پایان جلسه محققان به مردم گفته بودند جلسه بعد مجانی برگزار خواهد شد و شما میتوانید اینجا بیایید و در مورد گناهان و اعتراف به آنها توضیح دهید. نتایج جالبی به دست آمده  ۷۴ درصد افرادی که دستشان را نشسته بودند مشتاق بودند که جلسه بعد شرکت کنند ولی تنها ۴۰ درصد از افرادی که دستشان را شسته بودند میخواستند جلسه ی بعدی بیایند.

در واقع این افراد تمایلی به شرکت در جلسه بعد نداشتند چون احساس میکردند که با شستن دستشان در آن محل گناهانشان شسته شده و به اصطلاح کامپیوتری ها Refresh شده اند و بقیه هم دنبال فرصتی بودند که جلسه بعد بیایند و دستشان را بشویند!

وقتی به همه ادیان نگاه میکنیم بحث وضو در اسلام و یا غسل تعمید مسیحیان و غسل جنابت ! و … را بررسی کنیم میفهمیم که اینقدر در طول سالیان دراز این موارد تکرار شده که وقتی کسی وضو میگیرد یا بدن مرده ای را میشوید به واقع فکر میکند که گناه یا تیرگی  روح او شسته شده است و از بین رفته در حالیکه شستن در بهترین حالت اگر با صابون و یا شوینده هایی شامل کربنات سدیم و … صورت پذیرد فقط میکروب سطح پوست را از بین میبرد و نه گناهان را.