چیدمان فروشگاه و فرمتی برای برنامه بازاریابی

برنامه بازاریابی

چند ماه پیش درگیر نوشتن یک برنامه بازاریابی یا MP برای یک شرکت بودم و بالاخره آن را تمام کردم. فرمت های زیادی را جستجو کردم و این فرمتی که براتون میزارم به نظرم از بقیه جالب تر بود یعنی هم مختصر و مفید بود و هم برای شرکتهای کوچک و متوسط مناسب بود. امیدوارم به درد شما هم بخوره و بتونید برنامه بازاریابی خودتان را بر این اساس بنویسید.

این فایل را از سایت www.business.gov.au/plans دانلود کردم و فرمت های زیادی در زمینه کسب و کار برای دانلود وجود دارد. که میتوانید از لینک زیر دانلود کنید:

لینک صفحه مربوطه 

چیدمان فروشگاه

یک هفته پیش هم مشغول بررسی چیدمان فروشگاه و اصول حرفه ای آن بودم که به واژه ی Merchandising برخوردم که قبلش با آقای کشاورز تلفنی صحبت کردم و حسابی دیدم را به این موضوع باز کرد و از ایشان سپاسگذارم.

در جستجوی محتوای فارسی به بلاگ رسیدم که ظاهرا مربوط به دانشجویان رشته مدیریت بازاریابی انجمن مدیریت خراسان رضوی میباشد. و من هم مطالب بلاگ را در یک فایل PDF قرار دادم تا خواندن آن برای شما هم راحت باشد.

لینک دانلود فایل چیدمان فروشگاه 

کارهای کوچک عملی

دی ماه ۱۴۰۱

یک گروه لینکدین تشکیل دادیم که هدفش دفاع از صنف فناوری اطلاعات و جلوگیری از محدودیت های اینترنت و محکوم کردن بازداشتی های اخیر در حوزه ی IT است. تعداد افراد عضو بعد از دو هفته به ۹۰۰ نفر رسیده که همگی متخصص کامپیوتر هستند. یک بیانیه هم برای شروع نوشتیم که تقریبا آماده انتشاره.

مرداد ۱۴۰۱

یک دریچه فاضلاب سیمانی نزدیک خونه ی ماست که دورش رو سنگ های بزرگ گذاشتند تا وقتی سیمان خشک شد سنگ رو بردارند ولی ظاهرا یادشون رفته و وسط راه پر از سنگ های بزرگه . دیروز بیست دقیقه طول کشید که همه سنگها رو از آنجا برداشتم.

یاد یک داستان افتادم که میگن زمانی حاکم شهر یک سنگ بزرگ رو وسط راه مردم قرار داده بود و زیرش یک سکه طلا هم گذاشته بود. به خاطراینکه هر آدم خیرخواهی که اون سنگ رو از سر راه مردم برداره سکه  رو پیدا کنه. ولی من دیروز هر چی گشتم زیر سنگ هیچی نبود 🙂

فروردین ۱۴۰۱

مقاله ای که همسرم در مورد روانشناسی و تربیت کودک نوشته بود به زبان کوردی ترجمه کردم و به دوستم دادم. آرش یک انجمن تاسیس کرده که هدفش ترویج زبان کوردیه من هم خواستم کار کوچکی در این راستا کرده باشم.

شهریور ۱۴۰۰

یکی از همکارهای تازه وارد شرکت میگفت قراره برای رفتن به خارج اقدام کنم ولی زبانم خوب نیست میگفت . بهش گفتم من استاد نیستم ولی میتونم رات بندازم هفته ای ۲ یا سه ساعت برات وقت بزارم و شب ها با هم Speaking کار کنیم و با واتساپ صحبت کنیم .

خرداد ۱۴۰۰

کانال تلگرامی شهر سنندج با بیش از ۱۷۰ هزار عضو وجود داره و من بعضی وقتها پستاش رو نگاه میکنم. هیچوقت ندیدم کتاب معرفی کنه یا مردم رو تشویق به مطالعه کنه . به همین خاطر با مدیر کانال صحبت کردم و کتاب برتری خفیف رو پیشنهاد دادم که معرفی کنند و اینکارو هم کردند و از این بابت خوشحالم. قرار شد از این به بعد کتابهای دیگری رو هم معرفی کنم .

۲۵ دیماه ۹۹

امروز برای پرندگان گندم خریدم و پشت ماشینم گذاشتم. پنجشنبه و جمعه مشغول غذا دادن به پرندگان شدم.

۲۴ آذر۹۹

امروز یک کتاب دیگر به سایت Goodreads اضافه کردم. بعضی از کتاب ها در این سایت مهجور مانده اند و به هر دلیلی ثبت نشده اند. یا خواننده نداشته اند و یا خواننده و نویسنده ی این کتابها عضو این سایت نبوده اند. تا کنون بیش از ۱۰ عنوان کتاب را با شرح جزییات اضافه کرده ام . مقدمه ای از کتاب اسم نویسنده یا مترجم تعداد صفحات سال انتشارو ISBN و… این کار کمک میکنه این کتابها دیده شوند و خوانده شوند.

این سایت یکی از بهترین دوستان منه و خیلی از اوقات از سایت بازدید میکنم. خیلی وقتها هم برای قسمت Support ایمیل میزنم یا تشکر میکنم و یا پیشنهاد میدم و اونها هم خیلی سریع جواب میدن. مالک فعلی این سایت شرکت آمازون است و ۱۴ سال از تاسیس این سایت میگذرد.

۲ مرداد ۹۹

امروز به ماشین دنده عقب از سراشیبی پایین اومد و یه پیرزن رو زیر گرفت. من به اتفاق چند نفر دیگه ماشین رو که گیر کرده بود بلند کردیم و تونستیم پیرزن رو بکشیم بیرون. خدا رو شکر زنده بود و آمبولانس اون ر وبه بیمارستان رسوند.

۲۴ اسفند ۹۸

امروز یک پیرمرد رو دیدم که نمیتونست راه بره، به ماشینی تکیه زده بود و هاج و واج اطراف رو نگاه میکرد مردم هم از ترس کرونا تمایلی به کمک کردنش نداشتند. دستش رو گرفتم و بردمش نانوایی که نون بخره. البته بهش گفتم که ماشین دارم و میتونم برسونمت خونه اگه مسیرت دوره. ولی گفت نه من همین نزدیکی ها زندگی میکنم.

اسفند ۹۸

در نیمه دوم سال ۹۸ بارها از پادکست رواق و سایر پادکستهایی خوبی که دوست داشتم حمایت مالی کردم البته در حد خودم و میدونم که پا گرفتن پادکستهای درجه ۱ میتونه راه توسعه و مسیر رشد اجتماعی ما رو کوتاه تر کنه. از اینکه افراد خوبی مثل فرزین رنجبر و جادی و … هستند و میتونند پادکستهای خوب تولید کنند خوشحالم و براشون آرزوی موفقیت میکنم. خوشحالم که در سال ۹۸ نیز پولی که برای کتاب و یادگیری پرداخت کرده ام بیشتر از پولی بوده که برای خرید لباس خرج کرده ام.

۵ اردیبهشت ۹۸

امروز با هماهنگی همکاران در شرکت تصمیم گرفتیم که پنجشنبه ها لباس کوردی بپوشیم و با این کار به ترویج و حفظ زبان و فرهنگ کردستان کمک کنیم

۲۰ فروردین ۹۸

امروز به دو تا از همکارام کتاب هدیه دادم و سعی کردم اونها رو تشویق به کتابخونی بکنم

۲۸ آبان ۹۷

امروز ۲ تا کتاب به کتابخانه مرکزی شهر اهدا کردم

آّبان ۹۷

با یک موسسه خیریه صحبت کردم و گفتم پنجشنبه ها ۲ ساعت وقت آزاد دارم میتونم رایگان کامپیوتر یا زبان تدریس کنم برای افراد نیازمند و بچه های بی سرپرست. قراره بهم جواب بدن. خوشحال میشم اگر بتونم به صورت مستمر این کارو بکنم.

۲۸ تیر ۹۷

۴ تا ماشین توی محوطه خونه ی ما اشتباهی پارک کرده بودند من هم ۴ تکه کاغذ برداشتم وبرایشان نوشتم ایراد پارک کردنتان چیست و جلوی برف پاکنشون گذاشتم. بهشون گفتم که اینجوری که پارک کردید جای ماشین های دیگر نمیشود و بهتره که با دقت و حوصله پارک کنید و البته خودتان را جای دیگران قرار دهید .

۴ تیر ۹۷

امروز در سایت شهری بان یک مورد مشکل گزارش رو ثبت کردم و البته در مورد این سایت و کار خوب دوستانم در این بلاگ نوشته ام.

۱۹ اردیبهشت ۹۷

برادرم توی دانشگاه کردستان مهندسی برق میخونه و میخواد با دوستاش نمایشگاه رباتیک و . . . دایر کنند امروز بهش کمک کردم که به شرکتها وفعالان این حوزه تو سنندج لینک بشه تا ازشون تو نمایشگاه دعوت کنه . نا امید شده بود که چرا تعداد شرکتهای فعال کمه . بهش گفتم چون شما دانشجوها کوتاهی کردین و بهترین کار اینه که شما با دوستات روی ایده های نابی کار کنید و شرکت خودتون رو راه بیندازید تا شرکتهای خوبی داشته باشیم.  میدونم من نمونه ی خوبی نیستم چرا که با دوستام و بعد از دانشگاه تو سنندج شرکتی تاسیس کردیم که آخرش به شکست و جدا شدن همگی منجر شد ولی پشیمون نیستم تمام تلاشم رو کردم و چیزهای زیادی یاد گرفتم اگر بعدا خواستم شرکتی تاسیس کنم و برای خودم کار کنم قطعا اشتباهات گذشته را تکرار نمیکنم و احتمال اینکه موفق بشم زیاده . در هر حال دوست دارم که برادرم و دوستاش توی دانشگاه تمام تلاششون رو بکنند و در آینده هم شرکت خودشون رو توی این شهر راه بیندازند.

کارهای کوچک عملی ۶ فروردین ۹۷

امروز ماشینم رو از لحاظ آلودگی و تست آلاینده امتحان کردم و متوجه شدم که یک مقداری مشکل دارد دو بار انژکتور ماشین رو باز کردم و هم انژکتور و هم شمع ها را تمیز کردم . شاید اگر همه ی ما سه ماه یک بار ماشینمون رو چک کنیم هوا کمتر آلوده میشه. هر چند با ماشین هایی که ما داریم نمیشه کار زیادی کرد و سوخت بنزین به هر حال آلودگی تولید میکنه ولی میشه کمی از این آلودگی رو کم کرد. از دوستان هم خواهش میکنم این کارو بکنند و حتما حتما هر چند وقت یک بار ماشینشون رو چک کنند.

کارهای کوچک عملی ۱۲ بهمن  ۹۶

امروز به یک نابینا کمک کردم تا یک صفحه کلید کوچک (بلوتوث) برای موبایلش بخره اینطوری میتونست پیام ها و مطالبی که دوست داره بنویسه. فرآیند خرید ایشان و تست کیبرد و آموزشش  و همراهی ایشان تا سمت دیگر خیابان یک ساعت و ۴۵ دقیقه طول کشید و من با ۲ ساعت تاخیر به خونه رسیدم ولی خوشحالم که توانستم یک کار کوچک عملی انجام دهم و به یک نفر کمک کنم چون خوب میدانم که ارزش یک نفر با ارزش یک ملت برابری میکند.

در بین راه با هم حرفای زیادی زدیم عرفان میگفت زندگی شبیه کادر دوربین سینماست آدمها به کادر وارد میشن و خارج میشن و ما همیشه یک کادر بسته جلوی چشممون داریم. میگفت آدمها را با توجه یه موقعیت فیزیکی تشخیص میدم مثلا اگر در سمت دیگر شهر صدای تو را بشنوم تو را نمیشناسم چون موقعیت جغرافیایی تو را با حول حوش میدان آزادی و بلوار سید قطب تطبیق داده ام پس تنها با صدا نمیتوانم کسی را بشناسم باید صدا و موقعیت مکانی رو تطبیق بدم در مورد چیزهای دیگری هم صحبت کردیم در مورد زندگی و آینده و عملکرد مغز افراد در شرایط های مختلف .

دوست نابینای من متاهله و دو فرزند داره و در کتابخانه ی نابینایان دانشگاه کردستان مشغول کار است.

کارهای کوچک عملی ۵ دیماه ۹۶

امروز وب سایت FOCUS راه اندازی شد . ترجمه ی این کتاب یک کار گروهی ارزشمند بود .

کارهای کوچک عملی ۳۰ آذر ۹۶

امروز با شباب کوهی (رفیقم) یک ورک شاپ آموزشی در سنندج برگزار کردیم و عواید آن را به زلزله زدگان کرمانشاه اهدا کردیم.

کارهای کوچک عملی ۲۳ آبان ۹۶

یک صندوق کوچک داریم که توسط رفقایم در گروه نرم افزاری کردستان هر ماه مبلغی به آن واریز میکنیم . امروز تمام پول صندوق را از حساب خارج کردیم و مایحتاج زلزله زدگان کرمانشاه را با آن پول خریدیم مثل چادر و لباس و خوراکی و… و برای زلزله زدگان فرستادیم.تمام شهر سنندج مشغول اهدای کمک های نقدی و غیر نقدی خود هستند امیدوارم مرهم کوچکی باشه برای زخمهای  بزرگ مردم کرمانشاه.

کارهای کوچک عملی ۵ آبان ۹۶

به مدت ۳ ساعت برای دانشجویان دانشگاه کردستان در مورد بازاریابی و هوش تجاری صحبت کردم و این کار را رایگان انجام دادم و در چهارچوب فعالیت هایی گروه Kurdsoftware بود. هدف شخصی من از این کار کمک به پیشرفت همشهری هایم و محک زدن دانسته های خودم بود. دوستان دیگرم نیز کمک کردند و مباخث زیادی در طول یک هفته ارایه شد.

کارهای کوچک عملی ۴ شهریور ۹۶

نمیتونستم از خیر باشگاه بگذرم و منفذی میان حجم کارهایم پیدا کردم – ساعت ۹ تا ۱۰:۳۰ شب میرم تمرین بوکس . یک فرد ناتوان و معلول ذهنی توی باشگاه تمرین میکنه و من برای حریف تمرینی اون رو انتخاب کردم با هم بوکس میکردیم و حسابی لذت بردیم. من یادم رفته بود که اون معلوله و خودش هم یادش رفته بود- برایمان مهم نبود که مردم چطور به او نگاه می کنند به هر حال او هر شب پا به پای ما تمرین میکنه و ما یادمان میرود که با هم فرق داریم.

کارهای کوچک عملی ۲۷ تیر ۹۶

سلام کردن به افرادی که کسی به آنها سلام نمی کند

این کار را قبلا هم انجام داده ام و امروز دوباره آن را امتحان کردم. امروز به  افراد بدبخت به شرورها و دزدها و اراذل و رانده شدگان جامعه و کارتن خواب ها  و معتادها سلام کردم و آنها به گرمی و با شور و اشتیاق به سلامم پاسخ دادند. شاید این تلنگری باشد برای بیدار کردن روح انسانی هر فرد که دوباره به عنوان یک انسان با ارزش به درون خود بنگرد و شاید تغییری در خودش و اطرافش دهد. شاید یادآوری این موضوع باشد که به آنها به چشم انسان نگاه میشود و اگر بخواهند شاید بتوانند دوباره به درون جامعه برگردند. شاید دیر زمانی بود که کسی از این طرف گود به آنها سلام نکرده بود.

کارهای کوچک عملی ۱۱ تیر ۹۶

امروز با دوستانم در گروه هم اندیشی نرم افزار کردستان  تصمیم گرفتیم یک حساب بانکی افتتاح کنیم تا کمک های خودمان را به صورت ماهیانه در این صندوق واریز کنیم و اگر همایش یا دوره یا پروژه مشترکی انجام دادیم و درآمدی هم داشتیم پولش را به این حساب واریز کنیم. این پول در آینده صرف برنامه های گروه در چهارچوب فعالیتهای آموزشی و همچنین تلاش برای توسعه فناوری اطلاعات در کردستان میشود. تا کنون بیش از ۴ دوره آموزشی توسط گروه انجام شده ولی در آینده میخواهیم کارهای بزرگتری کنیم . این گروه یک NGO است و وابسته به هیچ سازمان دولتی و شرکتی نیست همچنین از عضویت همه افراد در این گروه کوچک (فعلا ۱۴ نفری) استقبال میشود.

کارهای کوچک عملی ۹ تیر

امروز باعث شدم ۲ نفر که قصد ازدواج دارند با هم آشنا بشوند. امیدوارم این آشنایی به وصلت ختم بشه.

کارهای کوچک عملی  ۱۰ خرداد ۹۶ 

ساعت ۱ نصفه شب داشتم با ماشین رد می شدم و سطل آشغال بزرگی توی خیابان افتاده بود واقعیتش اینه که خیلی هم کار داشتم ولی با خودم گفتم الان که خسته هستم و میخوام برم خونه بخوابم مهمه که برم سطل آشغال رو بلند کنم و آشغالهای کنارش رو جمع کنم. و گرنه در حالت نرمال و بیکاری شاید انجام این کار لطف زیادی نداشته باشد. الان که نمی توانم باید بتوانم.

اگه اینستا گرام داشتم ترجیح میدادم در کنار این سطل آَشغال عکس بگیرم تا اینکه در کنار ساحل بایستم

کارهای کوچک عملی  ۲۵ اردیبهشت ۹۶ 

امروز ۲ تا کتاب به کتابخانه مرکزی سنندج اهدا کردم توی این ۳ سال شاید حدود ۶۰ کتاب اهدا کرده باشم. احساس میکنم چند کتاب از کتابخانه کوچکم کم شده و به کتابخانه ی بزرگم اضافه شده است

کارهای کوچک عملی ۲۹ فروردین ۹۶ 

بیش از ۴ سال است که با دوستان خوبم در سنندج دورهمی های مربوط به نرم افزار و IT برگزار میکنیم و این جلسات حداقل ۲ هفته یکبار حضوری یا آنلاین برگزار شده است اخیرا سایتی هم برای این دورهمی ها درست کرده ایم و من هم مثل سایر دوستانم میخواهم بعضی وقتها در آنجا بنویسم. اسم سایت هم : گروه تخصصی هم اندیشی فناوری اطلاعات و ارتباطات استان کردستان است

بدون اغراق کسانی که در این گروه هستند( به جز بنده بیسواد و حقیر ) از افراد نخبه و متخصص سطح کشور هستند. و من از همراهی و دوستیشان بسیار آموخته ام. و بسیار خوشبینم که کردستان در آینده وضعیت بهتری از لحاظ اقتصادی داشته باشد و این بزرگترین آرزویم است که آن را فاش کردم.

کارهای کوچک عملی ۱۰ فروردین ۹۶ 

امروز داشتم از سرازیری نزدیک خونه مون میومدم پایین . دوتا سطل آشغال بزرگ رو اونجا گذاشتند که مردم آشغالهاشون رو بزارند تو سطل آشغال ولی بعضی ها چیکار میکنند؟ به خودشون زحمت نمیدن که از ماشین پیاده شوند شاید هم میخواهند توده های چربی و اضافه وزنشون رو با خودشون ببرن زیر خاک خلاصه از شیشه ماشین نایلون آشغال رو پرت میکنند کنار سطل آشغال ! و بعد میزنن به چاک . حدود ۱۰ دقیقه ای طول کشید نا کل آشغالها را از کنار سطل زباله ها جمع کردم و انداختم تو سطل آشغال. یک برگه هم چاپ کردم و فردا میرم میچسپونم و نوشته که لطفا آشغال را در سطل آشغال بیندازید.

کارهای کوچک عملی ۲۰ اسفند ۹۵

سلام دوستان میخواهم کارهای کوچک و مثبتی را که انجام میدهم اینجا بنویسم و نق زدنم را کمتر کنم – به این فکر کنم چه کاری میتوانم بکنم؟

ایستگاه اتوبوس محله ما یک ردیف صندلی دارد برای نشستن مسافران و همیشه کثیف است. باورتان میشود که دقیقا ۱ سال میگذره که این صندلی ها کثیفه . شهرداری آن را تمیز نمی کند مردم به جای تمیز کردن آن مقوا یا کارتنی را زیرشان میگذراند! عده ای سر پا می ایستند٫ افرادی که زیادی تنبل هستند بدن توجه به گرد و خاک و کثافت روی صندلی مینشینند و عده ای  هم کما فی السابق به شهرداری و … دشنام می دهند.

امروز به عادت هر جمعه که ماشینم را میشورم تصمیم گرفتم صندلی ها را هم تمیز کنم با یک سطل آب و شو ینده و برس و دستمال و … به جان صندلی ها افتادم و الان برق می زند.

پ ن: این لیست پیوسته بروز می شود

چه عنوانی چه کشکی

گاهی اوقات احساس تنهایی عجیبی میکنم. کسی حرفهایم را نمی فهمد و احساس میکنم کیلومترها از فضای ذهنی مخاطبم دور هستم و هر چه بلندتر فریاد میزنم بیشتر دور میشوم انگار در یک سیاهچاله زندگی میکنم به عمق تمام دنیا با خودم فکر میکنم این مردم چقدر غریب هستند چرا من آنها را نمیشناسم؟ در مورد چه چیزی حرف میزنند که برایم غیر قابل فهم است ؟ چرا مسایل کوچک و پست و بی ارزش برایشان اینقدر مهم است ولی مسایل بزرگ را به شوخی و تمسخر میگیرند؟ چرا سگ را با گربه مقایسه میکنند؟ چرا در ثانیه تو را قضاوت میکنند؟ چرا خوبی هایم را کوچک و خطاهایم را بزرگ جلوه میدهند ؟

راستش را بخواهید آنها  هر روز تکرار میکنند  با حقیقت آزارم نده چرا که من تصمیم خود را گرفته ام!

احساس میکنم شبیه راسکولنیکف شده ام. جنایت کوچکی مرتکب شده ام و هر روز همه نگاهم میکنند و همه منتظرند تا خود را لو بدهم و اعتراف کنم بعد همه ی مردم به سمتم هجوم بیاورند و بگویند ما میدانستیم که این جنایتکار بوده.

آه اگر زیرکانه هست و نیست شما را بالا میکشیدم چه میشد ؟ یا اگر چون رذلی بیشرم همه تان را بیچاره میکردم و محکمه و قاضی را نیز با پول خفه میکردم تبدیل به چه قهرمانی میشدم ! آنگاه همه ی شما جانواران به احترام من دولا راست میشدید و افسارتان را نیز دو دستی تقدیمم میکردید همانطور که الان چنین میکنید من به این خاطر پست و حقیرم که گیر افتاده ام  . باورتان میشود فقط به همین دلیل ساده . راستش را بخواهید گیر نیافتادن قابل احترام و ستودنی است.

همه ی شما از من میخواهید خود را لو بدهم و به جنایتم اعتراف کنم ولی کور خوانده اید شما جانیان به مراتب خطرناکتری هستید محال است پیش شما اعتراف کنم.

مزخرف است نه؟ همه ی شما میتوانید من را لو دهید ولی وقتی به زندان افتادم هیچکس نمی تواند از من دفاع کند غیر از خودم! بروید دست از سرم بردارید شما فقط اجازه ی لو دادن آدم ها را دارید و اگر برای آزادی کسی فریاد زنید دهنتان را گل میگیرند این تمام اختیار شماست. دوستان تمام اختیارتان محسور در ویرانی و به بند کشیدن است چرا نمی فهمید؟

راستش را بخواهید حوصله تان را ندارم شاید شبیه مورسو (قهرمان بیگانه) تنها به خاطر گرمای هوا کسی را از پای درآوردم چه میشود کرد گرما گاهی آزار دهنده است مخصوصا اینکه اگر در همان لحظه احمقی دهانش را باز کند و حرفی نامربوط بزند.

وقتی گوشم را میگیرم صداهای زیبایی میشنوم صداهای بسیار زیبایی که در هیچ آلبوم موسیقی وجود ندارد همانطور که وقتی چشمم را میبندم  و تصاویر زیبایی میبینم . وقتی رانندگی میکنم پخش ماشین را خاموش میکنم نه رادیویی و نه صدای ترانه ای فقط صدای زیبای سکوت است که همه ترانه ها را به تمسخر میگیرد با خودم میگویم کدام احمقی ترانه را اختراع کرده است! شعر را میتوانم بفهمم موسیقی را هم دوست دارم ولی ترکیب این دو بسیار مزخرف است شعر تبدیل به هجویات شده و موسیقی هم شبیه سگی پیر است که دنبال شعر میدود! چه مزخرفاتی ! ترانه برای من شبیه شیربرنج است من هم شیر را دوست دارم و هم برنج را ولی شیربرنج برایم زهر مار است شاید این غذا برای گربه مناسب باشد ولی برای آدمیزاد خوشمزه نیست.

بعضی وقتها بلاگم را میخوانم باورتان میشود؟ احمقانه است ولی نوشته هایم را دوست دارم و هر بار چیزهای جدیدی را در آن میبینم که در حالت نوشتن به آن دقت نکرده ام میخواستم اسم فواد را هم بین دوستان متممی بنویسم پسر خوبی است و نوشته هایش را چون ناظری منتقد و سخت گیر میخوانم گاهی تحسینش میکنم و گاهی نفرینش میکنم.

گاهی از اینکه ناراحت نیستم میترسم باورتان میشود ؟ تصور کنید بدترین اتفاق ممکن برایتان بیفتد بعد همه ی اطرافیان برای شما دلسوزی کنند و آه بکشند ولی خودتان خنده تان بگیرد بدبختی این است که نتوانی بخندی و به زور خودت را نگه داری . خدای من این چه مخمصه ای است که در آن گیر می افتم؟ از یک طرف باید بدبختی خود را به استناد حرف دیگران تایید کنم از طرف دیگر در ته دل به خودم و دیگران بخندم و از طرف دیگر این مسایل را در ذهن بسپارم و برای شما بنویسم.

راستش را بخواهید برای شما نمی نویسم اینها را برای خودم مینویسم. این جا جای خوبی برای نوشتن است میدانید ؟ تقریبا مجانی است همه میتوانند آن را ببینند و بعد برای خودت آرشیو میشود و هر جای دنیا بودی میتوانی این مزخرفات را نگاه کنی. مزیت دیگری هم که دارد این است که لینکش را میتوانی برای دیگران بفرستی.

فکر میکنم باید در کلیک هایم تجدید نظرکنم. تصمیم گرفته ام قبل از هر کلیک ۳ ثانیه فکر کنم میدانید که کلیک کردن مسولیت می آورد میتوانید الکی و از روی جو گیری در یک کمپین انتخاباتی شرکت کنید یا ۳ ساعت وقت خود را تنها با یک کلیک کردن و وارد شدن به شبکه های اجتماعی به فاضلاب بریزی. حتی با یک کلیک میتواند از همان شبکه ی اجتماعی برای همیشه بیرون بیایی یا میتوانی وارد یک گفتگوی بی ادبانه با یک آدم مجازی دیگر شوی و روزت را خراب کنی هجویاتی را میتوانی دانلود کنی و ۱۰۰ بار شیر کنی و باز شیر کنی و باز نیشت را باز کنی. به خاطر همین است که میخواهم قبل از هر کلیک ۳ ثانیه فکر کنم ببینم که روی چه چیزی کلیک کرده ام و روی چه چیزی میتوانستم کلیک کنم.

دستانم اینقدر از مغزم دور است که گاهی احساس میکنم اختیارش از دستم خارج شده و برای خودش همینطوری الکی و بی جهت جاهای مختلف را کلیک میکند.

نوشته ام تمام شده والان راحت شده ام – چیزی درون مغزم اذیتم نمی کند میتوانم بخوابم – شب خوش –

e-Marketing و بازاریابی دیجیتال

در مورد بازاریابی دیجتال مشغول مطالعه هستم و البته یک دنیا اطلاعات و محتوا برای کسی که میخواهد آن را بفهمد وجود دارد و واقعا یک اقیانوس عظیم است و برای هر جز کوچک از آن صدها کتاب نوشته شده است. به توصیه یکی از دوستانم مشغول خواندن کتابهای ست گادین هستم و به نظرم ست گادین برای شرکتهای کوچک و تکنولوژی محور و استارتاپ گزینه ی مناسبی است.

انتظار نداشته باشید با خواندن کتابهای Seth Godin جزییات و شرح پیاده سازی eMarketing را یاد بگیرد ولی حداقل میفهمید که در دنیای جدید چه خبر است و باید چه کار کنید و چگونه بازاریابی کنید چون به واقع تبلیغات و بازاریابی سنتی در حال نابودی و از بین رفتن است و آینده ی بازاریابی بی شک با  پلاتفرم های آنلاین – Content Marketing و Data Mining و SEO  و… میسر است.

اول از همه ۳ تعریف را باید از هم جدا کنیم تا دچار اشتباه نشویم:

E-business is the continuous optimization of a firm’s
business activities through digital technology

E-commerce is the subset of e-business focused on
transactions

E-marketing is one part of an organization’s ebusiness
activities

اجزای e-Marketing هم شامل موارد زیر میباشد که برای تسلط بر هر کدام از آنها باید روزها و ماهها مطالعه کرد و اگر کسی کمال گرا باشد به هیچ وجه نمی تواند آن را شروع کند چون واقع سنگین و زجر آور است.

 بعدا که رفتم جلو و عمیق تر بررسی کردم همین پست را ادامه میدهم (در پست جداگانه نمینویسم )

بخش ۲ – اصطلاحات رایج – ۱ فروردین ۹۶

مشغول خواندن و شرکت در دوره تخصصی سایت Coursera هستم با عنوان Digital Marketing Specialization که البته در ابتدای کتاب لغات و اصلاحات دوره برای مطالعه و درک بهتر گفته میشود برخی از اصطلاحاتی که برایم جالب بود در جزوه ام نوشته ام و میخواهم برای شما بنویسم و نکات مهم این دوره را هم اینجا به اشتراک بگذارم:

Glossary

Digital Marketing Course : Couresra

Advertising

persuade an audience to take or continue some action, usually with respect to a commercial offering, or political or ideological support.

Crowdsourcing

The process of obtaining needed services, ideas, or content by soliciting contributions from a large group of people, and especially from an online community, rather than from traditional employees or suppliers.

Digital marketing

The marketing of products or services using digital channels to reach consumers. The key objective is to promote brands and product benefits through various forms of digital media such as the Internet, mobile phones, and social media.

Intangible good

An intangible good is a good that is intangible, meaning that it cannot be touched, as opposed to a physical good (an object). Digital goods, such as downloadable music and mobile apps, or virtual goods used in virtual economies are all examples of intangible goods.

(Pay What You Want (PWYW

A pricing strategy that allows customers to name their own price.

Price comparison tools

Price comparison tools have allowed pricing to move from prices revealed at the point of purchase to prices negotiated at the point of consideration. Price comparison has become easier for customers armed with a smartphone and a price search app such as Price Grabber or RedLaser. Leveraging these price comparison tools, customers can instantly compare prices on a physical retailer’s shelf with prices for the exact same product at Amazon.com and a large number of other online retailers.

(Research Online Purchase Offline (ROPO

Research online, purchase offline (ROPO), also research online, buy offline (ROBO) or Online-to-Store (O2S-Factor), is a new trend in buying behavior where customers research relevant product information to qualify their buying decision, before they actually decide to buy their favorite product in the local store

Showrooming

The practice of examining merchandise in a traditional brick and mortar retail store or other offline setting and then buying it online, sometimes at a lower price. Online stores often offer lower prices than their brick and mortar counterparts because they do not have the same overhead cost.

Value proposition

Value proposition is a promise of value to be delivered. It’s the primary reason a prospect should buy from you. It explains how your product solves customers’ problems, improves their situation (relevancy), or delivers specific benefits (quantified value

گپ های کوتاه با آزیمبای و دوست چینی او

پ ن: مقاله ای که قرار بود برای آزیمبای بنویسم ویکسال آن را عقب انداختم بالاخره  تمام شد و با سیروان آن را تمام کردیم. آزیمبای میخواد اول به روسی ترجمه کنه و توی مجله محلی چاپ کنه و بعد از اون ماهم میتونیم توی مدیوم  به روال سابق انتشار بدیم. عنوان مقاله ی نامبرده هم اینه :

How English language influences our life in Iran

چند شب پیش داشتم با آقای آزیمبای صحبت می کردم و صحبت اصل ما در مورد اقتصاد بود اینکه کشور ایران اقتصادش دولتی است و چند میلیون نفر تو ایران پول مفت میگیرند و …. که البته آزیمبای هم میگفت قزاقستان هم به این شکل است به هر حال صحبت ما به چین رسید و من کلی از جنس های بنجل چینی در بازار ایران گفتم! و سیاست دامپینگ چین و نیروی کار ارزان و همچنین رشد اقتصای چین.

آزیمبای هم می گفت من یک دوست چینی دارم و بزار ازش دعوت کنم که گفتگوی ما توی Skype سه نفره بشه و همین کارو کرد بخشی از صحبتهای دوست چینی  رو ضبط کردم که بعدا بهش فکر کنم.

تو پیکوفایل میزارم شاید شما هم گوش بدید .

در پاسخ فاطمه ایزدی و نظریه انتخاب گلاسر

سوال فاطمه:

گاهی قدرت زیاد احساسات باعث میشه که قدرت فکر کردن وتحلیل شرایط رو از دست بدم.به نظر شما تمرین این موضوع رو حل میکنه؟

چیزی که به ذهنم میاد:

واقعیتش تمام نوشته های این بلاگ و همینطور این پاسخی که میخواهم بنویسم ناشی از تجارب شخصی است و دلیلی برای اثباتش ندارم و اصراری بر اثباتش هم ندارم.

بگذار مطلبی را اضافه کنم اینکه آیا اصولا فکر کردن به مشکل و نگرانیمان کار مفیدی است یا نه ؟ به نظرم فکرکردنی که ساختار داشته باشد و با دلیل و مدرک و روی کاغذ به خوبی تحلیل شود میتوان به ما کمک کند ولی تنها اگر فکر کردن بدون ساختار باشد و یا فقط احساس نگرانی و … ارزشی ندارد و مشغول کار دیگری شویم بهتر است تا اینکه حتی به مشکلمان این چنین فکر کنیم.

فکر کردن ساختارمند باید با تعریف دقیق مسله همراه باشد اینکه آیا واقعا این موضوع مشکل و مسله من است آیا میتوانم کاری بکنم یا خیر و بعد وارد فاز عمل شوم.

شخصا چیزی که گلاسر در مورد تغییر چرخهای جلو گفته است قبول دارم و آن را امتحان کرده ام. احساسات عموما در انجام ندادن فعل و بی تحرکی طغیان میکند نمی شود شما در هنگام دویدن و یا ورزش کردن و یا کار کردن با تمرکز و یا صحبت کردن با یک دوست و یا نوشتن یک مطلب طولانی دچار احساسات شوید و صادقانه اگر بخواهیم احساسات گاهی  ناشی از بیکاری و بطالت است.نهایتا عقیده دارم که انجام کارهای عملی به جای  فکر بدون تحلیل و زندگی کردن در گذشته و آینده میتواند مدل ذهنی و شخصیتی ما را کاملا عوض کند.

مشغول شدن به کاری مفید که کمی هم دقت بخواهد میتواند نه تنها نگرانی ما را بکاهد بلکه احساسات غیر مفید را به عملی مفید تبدیل میکند باید  فکر کرد چگونه میتوانم عملی مفید انجام دهم که هم در راستای افکارم باشد و هم نگرانی هایم را بکاهد مطمن باشید در اطراف ما هزاران عمل کوچک و به ظاهر بی ارزش وجود دارد که البته با انجام آن و به پایان رساندنش نیرو و انگیزه ی خود را دوباره پیدا میکنیم.از واکس کردن یک کفش با دقت بگیرید تا تمیز کردن میز کار و ترجمه ی یک مقاله و شستن ماشین و هزاران هزار کار با ارزش دیگر. این چنین از شر احساسات قوی و عموما بی خاصیت میتوان فرار کرد و با تغییر اعمال ما نوع تفکر ما و در نهایت احساسات ما نیز تغییر میکند و شخصیت سالم تر ی پیدا میکنیم.

موضوع دیگر اینکه همه ی ما شاید بتوانیم تحلیل خوبی از موضوعات داشته باشیم ولی زمانی که ناراحتیم قدرت مان ر ااز دست می دهیم و توان فکر کردن نداریم در مورد خودم اگر بخواهم بگویم ناراحتیم نهایتا در یک نصف روز تمام میشود و اهمیتی برای حرف مردم و نظرات آنها قایل نیستم.

برای نمونه چند دقیقه پیش فقط به این دلیل که نظر شخصیم را در مورد فیلم فروشنده نوشتم با توهین و افترای یک خواننده لجباز مواجه شدم که بدون هیچ حرف و منطقی فقط توهین کرده بود.شاید اگر چند سال قبل بود می نشستم و پاسخی میدادم و حسابی ناراحت میشدم ولی الان که فکر(با تحلیل) میکنم  با خود میگویم این کار چه ارزشی دارد آیا باید وقتم را در پاسخ به هجویات تلف کنم؟ آیا هر کسی حق ندارد با کس دیگر مخالف باشد؟ آیا باید به زور نظراتم را به دیگران بفروشم؟ آیا بهتر نیست به سوال فاطمه جواب بدهم تا اینکه وارد دیالوگ فحش و ناسزا شوم؟ تمام این تحلیلها به سرعت اتفاق می افد و اسم و کامنت خواننده یادم میرود  و آن کامنت را هم حذف میکنم . چرا که هر کسی میتواند برای خود بلاگی درست کند و بنویسد نمیشود که من به بلاگ مخالفم برود و زیر آن فش بدهم! باید هر کسی راه خود را برود. 

پ ن : همیشه سعی میکنم خودم را بشناسم و بفهمم چه کسی هستم و چه کسی نیستم٫ برای مثال ممکن است خسیس باشم ولی قطعا حسود نیستم – ممکن است بی ملاحظه باشم ولی دروغگو نیستم. ممکن است در بسیاری از امور بی لیاقت و در بسیاری کارها توانا باشم. هر وقت خودم را تعریف میکنم و به خوبی این مسایل را روشن میکنم. توهین و تحقیر هیچ کس جذب روح و روانم نمیشود چون میدانم که چه هستم و چه نیستم. و قبل از دیگران خودم را به روشنی نقد کرده ام.

موفق باشی فاطمه جان

 

فروشنده از نگاه یک بیننده

اول از هر چیز جایزه اسکار را به اصغر فرهادی و همه ملت ایران تبریک میگویم

اما به عنوان کسی که به سینما رفته و این فیلم را دیده و با حجم زیادی از سوالات روبرو شده و البته سینما را زیاد نمی فهمه و بعد از دیدن فیلم رفته و کتاب مرگ فروشنده میلر را خوانده و باز هم چیزی از فیلم نفهمیده میخواهم بنویسم که :

فیلم فروشنده یک فیلم درجه سوم و چهارمه و به نسبت سینمای ایران فیلمی متوسط محسوب میشه

ترانه‌علی‌دوستی، معمولی و در حد یک کمد بود به همراه چند ترس خنده‌دار و شهب حسینی هم ضعیف بود و متظاهر

تقریبا تمام سکانس های تئاتر مصنوعی و مضحک بودند
داستان نامعلوم ناشی از ناتوانی فیلم‌ساز
بی حس معیوب و کاملا غیرمنطقی و الکی بود
فیلم نه در فیلم نامه نه در اقتباسش از فروشنده‌ی میلر و نه در تصویربرداری چفت و بست نداشت و تقریبا تمام رخدادهای قصه‌الکی بود و بدون علت منطقی

فیلم انقدر ایراد فنی و سینمایی و زیباشناسانه و صدالبته فیلم نامه‌ای داشت که اگر بخوای پلان به پلان نقد کنی هیچی ازش نمیمونه به مراتب از گذشته مزخرفتر بود

تعلیقی نداشت و حسی را هم برنمی‌انگیخت

ادم نه دلش به حال پیرمرد میسوخت و نه شهاب حسینی رو درک میکرد

سوال

بلاخره پیرمرد به ترانه تجاوز کرد یا نه؟
چطور اون پیرمرد با اون اوضاعش قدرت اینو داشت که از ترانه کتک نخوره و با اون سرعت دربره؟
شهاب با ترانه حرف می‌زد گفت رفتم مغازه خرید کنم فاصله‌ای بین قط کردن گوشی و زنگ زدن آیفون نبود چون ترانه داشت حموم میرفت هنوز نرفته بود که ایفون به صدا دراومد !!!!!

ترانه تئاتریه و روش بازه و طاهرا روشنفکره و جزو زنان مترقی و جاافتاده چطور میشه انقدر جیغ‌جیغو مث دختاری دوره راهنمایی و دبیرستان ترسو باشه
چرا شهاب نرفت پلیس بیاره؟ عصبیتش رو باور کنیم یا چی؟
اصلا دنبال چی بود؟ و عنوان فیلم چه ربطی ه داستان داشت ؟ داستان فیلم چه ربطی به نمایشنامه میلر داشت؟ بقیه سوالات هم مهمان باشید

جایزه اسکار جای خود دارد ولی فرض کنید من یک عامی از دنیا بی خبر هستم و نمی فهمم اسکار چیست و جایزه چیست حتی نمیدانم فیلم را چه کسی ساخته و مال کدام کشور است حتی نمیدانم ترند توییتر چیست و نظر کاربران ایرانی چیست گفتم که اصلا اینترنت ندارم و فقط یک بلیط سینما دارم و رفتم فیلم رو دیدم و اومدم بیرون با هیچ کس هم صحبت نکردم و با ماشین مستقیم برگشتم خونه و خوب فکر کردم!  وقتی تمام ظواهر را از فیلم بر میدارم فقط همین نقد بالا جلوی چشمم میاد.

پی نوشت تکمیلی و قسمتی از پست نادر فتوره چی : 

پیرمردی زواردر رفته (بدون هماهنگی از چند ماه قبل و حتی بدون زدن یک زنگ خشک و خالی که «فلانی هستی؟ دارم می‌آیم») ناگهان درب خانه بدکاره‌ای که با او اصلا قرار نداشته و ماه‌ها از او بی‌خبر بوده را می‌زند و می‌رود بالا و می‌بیند طرف آن کسی که فکر می‌کرده نیست و به جای آنکه در را یواشکی ببندد و جیم شود، به زن حاضر در خانه تجاوز می‌کند! او در حین تجاوز ظاهرا چند بار بلند می‌شود و می‌رود وسایل شخصی‌اش از جمله دسته کلید و موبایل و … را در کل فضاهای خانه پخش و پلا و مخفی می‌کند! و اصرار هم دارد که جورابش را در بیاورد و بعد بدون برداشتن کلید و موبایل و جوراب، آنهم وقتی نه پلیس دنبالش می‌گردد و نه کسی او را تعقیب می‌کند و سوژه مورد تجاوز هم بیهوش است، همه چیز را رها و با عجله فرار کند.
این «احمقانه»ترین روایتی‌ست که یک فیلم مدعی «نئورئالیسم» می‌تواند به خورد مخاطبان‌اش بدهد.
همین روایت «مضحک»، بدون در نظرگرفتن بازی‌های همیشگی(تکرار خود در برابر دوربین)، ناتوانی در خلق «نقش»، انتقادات «گل‌آقا»یی از ساخت و سازهای شهری در قالب دیالوگ، تقلید بچه‌گانه از میزانسن فیلم «داگ ویل»، حرکت اعصاب خرد کن دوربین روی دست و …، کافیست که فیلم «فروشنده» را چیزی بیش از یک «بنجل فرهنگی» پر سر و صدا ندانیم.

حماسه تحریم اسکار! 

مضحک است که خود در یک کشور پر از خفقان و ناقض آزادی بیان که هر سال در لیست بیشترین اعدامی و بیشترین زندانی سیاسی و دو جین عنوان شرم آور دیگر زندگی کنی و بعد با ژست روشنفکرانه اسکار را تحریم کنی . ای آقا به شما نمی آید که این کارها را بکنید کلاهتان را بالاتر بگذارید. یاد شریعتی بخیر که میگفت : در عجبم از مردمی که خود در ظلم زندگی میکنند و برای حسینی گریه میکنند که آزاد زیست.  خانم بازیگر و آقای کارگردان وقتی هالو شاعر طنز پرداز وخانم کاریکاتوریست و ده ها و صدها هنرمند دیگر به زندان می افتند و یا مجبور به فرار و … دقیقا شما کجا ایستاده اید ؟ بهتر است بپرسم در آن موقع چه غلطی میکنید؟  نه آقا و خانم عزیز به شما نمی آید این ژست های روشنفکرانه و آزادیخواهانه – دنیای واقعی که جلوی دوربین نیست فیلم بازی کنید دنیای واقعی انسان و اقعی میخواهد.

خواندنی‌(نقد فراستی): 

http://massoudfarassati.com/showpage.php?pid=11&cid=12

چرخهای جلوی ماشین

چند روز پیش یک سخنرانی از دکتر علی صاحبی دیدم که در TEDx و با زبان فارسی برگزار میشد. دکتر صاحبی کسی است که کتاب نظریه انتخاب ویلیام گلاسر یا Choice Theory را ترجمه کرده است و اتفاقا داستانش هم در مورد این کتاب و ماشین رفتار گلاسر است.

همین ماشینی که در شکل زیر میبینید 🙂

 

خلاصه ای از سخنرانی دکتر صاحبی (دکترای روانشناسی بالینی):

هر رفتار کلی ما شامل عمل، تفکر، احساس و فیزیولوژی است که دو عامل اول در کنترل مستقیم و دو عامل دیگر در کنترل غیرمستقیم ماست. دو عامل مستقیم همان چرخ های جلو در ماشین رفتار گلاسر است. زمانی که من در سیدنی بودم ودر کتابخانه دانشگاه داشتم درس میخواندم خواستم کتابی را بردارم که ناگهان کتاب ویلیام گلاسر یا همین نظریه انتخاب افتاد زمین  و عنوان کتاب برایم جالب بود و به هر صورت آن را خواندم کتاب میگفت تمام زندگی ما را رفتار تشکیل میدهد و ما میتوانیم با تغییر فکرکردن و یا انجام یک عمل به صورت غیر مستقیم چرخ های عقب ماشین یعنی وضعیت احساسی و بدنی خود را تغییر دهیم.

ابتدا درک این موضوع برایم سخت و دشوار بود. بعد از مدتی بر اثر یک حادثه که خودم مقصر بودم پای چپم تفریبا از کار افتاد و بسیار درد میکرد من نمیتوانستم مریض هایم را ویزیت کنم و یا حتی به کارهای تحقیقاتی خود برسم وضعیت خلق و احساسم به شدت افت کرد و به طور کامل دچار یک افسردگی شدید شدم به همین علت نیز تمام کارهای روزمره ام مختل شد و حتی نمیتوانستم کارهایی مثل مقاله نویسی و .. را انجام دهم.

دکتر به من گفت که پای چپ شما روز به روز وضعیتش بدتر شده است و باید عمل کنی. من هم به شدت افسرده شدم و در همان حین یاد کتاب گلاسر و ماشین رفتار او افتادم با خودم گفت شاید اگر چرخ های جلوی ماشین را دستکاری کنم چرخ های عقب نیز درست شوند. به همین خاطر شروع کردم به عمل کردن و ایستاده مریضهایم را ویزیت میکردم و پسرم من رو که هنوز خیلی درد داشتم با ماشین به مطب می برد و از دوستم خواستم که در نوشتن به من کمک کند و من فقط شفاهی برایش توضیح بدهم و او هم بنویسد بعد از یک مدت پایم خوب نشد و باز درد داشتم ولی خلق و احساسم بهترشد و خوشحال تر بودم.

به همین ترتیب با تغییر نحوه فکر کردن و نحوه عمل کردن توانستم کم کم با فیزیولوژی و استراحت حالم بهتر شود و از یک افسردگی و یک ناتوانی نجات پیدا کردم. وقتی مریض هایم پیشم میایند عموما با چرخ های عقب و مثل ماشین دنده عقب وارد مطب میشوند و در مورد وضعیت احساسی بدشان صحبت میکنند یا بیماری جسمانیشان و من به آنها میگویم که بیرون بروند و با چرخهای جلو وارد شوند و از آنها میپرسم تو چه فکر ی میکنی و چه کاری میکنی که وضعیت روحیت به این شکل است و یا چه کاری و یا چه تمرینی میکنی یا چه عملی انجام میدی که وضعیت بدنیت بهبود پیدا نمی کنه ؟

ضربان قلب ما یک وضعیت فیزیولوژی است آیا میتوانیم تعداد ضربان را بالا ببریم؟ مثلا اراده کنیم و به قلبمان بگوییم 10 درصد بالاتر برو؟ خیرولی با 10 دقیقه تمرین بدنی میتوانیم این ضربان را بالاتر ببریم این یعنی تغییر چرخ های جلو که همان فکر کردن و عمل کردن است برای تغییر احساس و وضعیت جسمانی.

در آخر خطاب به حضار : احساس ناراحتی میکنید؟ صاف بنشینید و به صندلی تکیه بدید و یک خود کار را با دهان به شکل افقی بگیرید تا دهنتان به شکل خنده باز شد آیا خلق و روحیه تان بهتر نشد ؟ شما چرخهای جلو را حرکت دادید و با یک Action احساستان را تغییر دادید.

نحوه فکر کردن و سبک زندگی شامل غذا خوردن و ورزش کردن و … میتواند هم احساسات و هم فیزیولوژی ما را تغییر دهد پس اگر چرخهای عقبتان مشکل دارد چرخهای جلو را دستکاری کنید و تغییر دهید شما نمیتوانید اراده کنید و خوشحال شوید ولی میتوانید پنجره را باز کنید چند بار بنشینید و بلند شوید و یک از پنجره اتاقتان یک نفس عمیق بکشید و هوای تازه را بو بکشید یعنی چرخ جلو را دستکاری کنید.

بوکس و یک مسیر موازی با زندگی

قبلا اینجا و اینجا و جاهای دیگر و در لحظه نگار در مورد ورزش بوکس نوشته ام و میخواهم چند خط دیگری که بیشتر در مورد میزان علاقه ام به این ورزش و سالهای گذشته و فعلی است بنویسم.

تقریبا دوره راهنمایی بودم و شاید اول راهنمایی که با عمویم به تماشای مسابقات بوکس رفتم. مسابقات در یک سالن تنگ و تاریک در سنندج و در مجموعه ی استقلال یا همون تاج سابق برگزار میشد. عمویم قبلا سابقه ورزشهای رزمی مثل تکواندو و کیک بوکسینگ و بوکس رو داشت و اتفاقا اهل دعوا و بزن بزن هم بود و شاید اون موقع قهرمان من بود!

بعد از دیدن اون مسابقات به بوکس علاقه مند شدم و با دوستهایی که با هم توی یک کوچه بودیم با هم به باشگاه میرفتیم. لباسها و وسایل کهنه و باشگاه درب و داغون نمیتوانست مانع شور و علاقه ما بشه و هر روز با خوشحالی تمرین میکردیم. یادم میاد اونموقع مادرم اسرار میکرد که میری یه بلایی سر خودت میاری و پدرم گاهی به طعنه میگفت تو خونه بشین خودم رایگان کتکت میزنم نمیخواد پول هم بدی!

اونموقع ما توی خونه پدربزرگم زندگی میکردیم و یادم میاد مخفیانه از پشت بام ساکم رو مینداختم تو کوچه و به بهانه دستشویی میرفتم حیاط و الفرار برو که رفتیم باشگاه:) سالهای راهنمایی و دبیرستان جسته و گریخته با تمرین توی باشگاه گذشت و موقع قبول شدن توی دانشگاه بوکس رو کنار گذاشتم تا اینکه به سربازی رفتم توی دوران دانشگاه و سربازی کسی که ۲۰ کیلومتر رو بدون خستگی می دوید و عین خیالش نبود تبدیل شد به کسی که روزی یک پاکت سیگار میکشه و هر دود و دم و کثافتی رو هم امتحان کرده بود. اواخر سربازی بود که کمی به خودم اومد و وقتی آینه را نگاه کردم و قیافه م رو دیدم  حالم از خودم بهم خورد. تو همون اواخر سربازی با دوستم که قبلا اونهم ورزشکار خیلی خوبی بود و کیک بوکسینگ کار میکرد  با فرمانده مون صحبت کردیم و سالن پادگان را که در شهر زیوه و مرز ترکیه بود تمیز کردیم و برق انداختیم.

کم کم سربازهای زیادی والبته افسرها پیش ما اومدن و تمرینات بوکس رو اونجا با همه شروع کردیم و مسابقاتی رو هم بین خودمان  میگذاشتیم و حسابی تمرین میکردیم. بعد از خدمت که برگشتم توی یک دوره مسابقه شرکت کردم و با یک برد و یک باخت حذف شدم بعدش دوباره به مدت چند سال تمرینات رو به خاطر تنبلی کنار گذاشتم ولی هیچ وقت علاقه ام یک ذره به بوکس کم نشد.

الان ۴ سالی هست که بوکس کار میکنم  البته نه برای قهرمانی و مسابقات رسمی بلکه بیشتر به خاطر سلامتی و علاقه ای که به این ورزش دارم. بوکس جدا از سلامتی به آدم جرات میده و تقریبا همه ترسهای آدم میریزه کسی که دماغش میشکنه یا به خاطر خوردن مشت از هوش میره ترسیدن براش بی معنی میشه و حتی مشکلاتی که براش توی زندگی پیش میاد نمیتونه نا امیدش کنه و یک روحیه خوب در مقابل هر سختی و مشکلی بدست میاره.

امروز که این رو مینویسم در هر شرایطی نگذاشنم تمریناتم قطع بشه ودر سخت ترین و بی روحیه ترین زمان هم باشگاهم رو ادامه دادم و از این کارم خیلی راضیم. ضربانم حدود ۵۲ است و من با ۳۱ سال سن  پا به پای ۲۰ ساله ها و حتی شدیدتر از اونها تمرین میکنم. مربی ۵۳ ساله ی ما هم مثل یک جوان ۲۰ ساله تمرین می کن و اینجا نا امیدی و سن و سال و تنبلی را کنار زده ایم و تا حد بیهوشی تمرین میکنیم و خوشحالیم.

در آینده میخواهم مدرک مربیگری درجه ۳ را بگیرم و در همین باشگاه محله مان در سنندج به سایر مربیان کمک کنم و این ورزش را تبلیغ کنم چرا که این ورزش نه تنها من را از لجنزار دود و …. نجات داد بلکه روحیه ای به من داده است که هیچ شکستی نمیتواند متوقفم کند و همین آرزو را نیز برای همشهریان و نسل آینده و اطرافیانم دارم.

خواستن انجام دادن است

گاهی اوقات آدم توی مشکلات و مخمصه هایی می افته که راه فراری نداره توی این لحظات همیشه باید سوالات دقیقی از خودمون بپرسیم. باید از خودمون بپرسیم چه کار میتوانم بکنم ؟

بگذاربا یک مثال واضح بگویم من وقتی درون رینگ بوکس هستم و حریفم ۵ کیلو از من سنگین تر است و با احتمال زیاد شکست میخورم چه کار باید بکنم؟ اول اینکه بزارید رک بگویم خواستن توانستن نیست حداقل در اون شرایط دشوار نمیشه معجزه کرد و ما هم با هالیوود سروکار نداریم.د رخوشبینانه ترین حالت باید شانس بیاری که دماغت یا دنده ت نشکنه.  خوب چه کار باید کرد؟

گارد خودت را محکم ببندی و مشتهای حریف را بلوکه کنی و از صورت و شکمت دفاع کنی٫ وقتی حریف ازت جدا شد سعی کنی بهش بچسپی تا حداقل مشتهای کوتاه ازش بخوری و منتظر بشینی تا یا خسته بشه و یا در حین ضربه زدن گاردش باز بشه واگه شانس بیاری ضرباتت رو وارد کنی و تا جون داری باید با رقص پا و Side Step ازش فرار کنی!

تا چه وقت این کارو بکنم؟

تا وقتی که مسابقه تموم بشه همین کارو باید بکنی و گرنه کلکت کنده ست صادقانه بگم توی این مسابقه و با این حریف تو هیچی نیستی و تنها کاری که میتوانی بکنی همین مورد بالاست.پس دهنت رو ببند و کارت رو بکن!

گاهی تنها کاری که میتوانیم بکنیم یا دفاع کردن یا تلاش کردن است. ما نمیتوانیم نتیجه را پیش بینی کنیم و حق نداریم تسلیم شویم تنها باید کاری را که میتوانیم انجام دهیم٫ انجام دهیم. همین

اگر اوضاع فروش خراب است چه کار میتوانم بکنم؟ من نمیتوانم اوضاع اقتصادی را درست کنم و نمی توانم قیمت طلا و دلار را پایین بیاورم تنها کاری که میتوانم بکنم این است که با روحیه سرکار بروم و هر روز با ۳۰ نفر تماس بگیرم و با ۲ نفر حضوری ملاقات کنم.

این مسایل ساده است ولی مقصودم این است که فقط زمانی میتوان نا امید بود که دست ما از دنیا کوتاه باشد در غیر اینصورت در هر شرایطی که باشیم باز هم میتوانیم کاری بکنیم و باز هم میتوانیم تلاش کنیم.تلاشمان به نتیجه می رسد؟ معلوم نیست شاید برسد شاید هم نه ولی من نشنیده ام کسی با تلاش کردن یا کار کردن مرده باشد.

اصل دیگری هم وجود دارد اینکه نباید پیش بینی کنیم فقط باید کارمون رو انجام بدیم یعنی تمام توانمان را بزاریم و همین مهمترین وظیفه ی یک انسان است. پس اول از همه حق نداریم پیش بینی کنیم چون صلاحیت این کار را نداریم (نه فالگیر هستیم و نه data scientist) دوم اینکه روی کاری که میتوانیم بکنیم تمرکز کنیم و درمورد کاری که نمیتوانیم بکنیم فلسفه بافی و ناله و شکایت را بزاریم کنار. سوم اینکه خواستن توانستن نیست خواستن یعنی انجام دادن. ممکنه باز هم نتونید ولی حداقلش اینه که تلاشتو کردی و چهارم اینکه در قعر چاه هم که باشی بالاخره کاری برای انجام دادن و فرصتی برای تلاش کردن وجود دارد مهم اینه که از اختیار حداقلی خودت برای اون تلاش استفاده کنی و کوتاه بگویم :

خودت را مصرف کنی! انسان باید قبل از مردن خودش را مصرف کرده باشد و توانی برایش نمانده باشد همین.