داستان پداگوژیکی نوشته ماکارنکو

پ ن : اعتراف میکنم که مثل سابق فرصت کتاب خواندن ندارم و این لذت بی همتا مدتیست که ازم دریغ شده . گرفتاریهای کاری و مشغله های روزمره زمان و توانم را بلعیده است – به هر حال یاور مشیرفر زحمت کشیده و کتاب داستان پداگوژیکی را که خودم ازش خواسته بودم برام فرستاد من هم گزارش به خاک یونان را براش فرستادم.

این کتاب در مورد اتفاقات بعد از انقلاب اکتبر شوروی است انقلابی که شوروی را به اندازه صدها سال جلو برد و یک حکومت تزاری و فئودالی به یکباره ابرقدرتی از لحاظ نظامی و هوافضا و کشف و اختراعات جدید شد و همچنین جدی ترین رقیب برای آمریکا .

در سالهای ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ شورای ایالتی آموزشی شوروی تصمیم گرفته بود که یک مکان برای بچه های مجرم و بی سرپرست و بزهکار درست کند چیزی شبیه دارالتادیب خودمان که بعدا اسمش را به افتخار نویسنده شهیر و پرآوازه جهان گورکی نامیدند . وظیفه ی تعلیم و تربیت این نوجوانان هم به عهده ماکارنکو بود در خلال آموزش و مشقات آن ماکارنکو دست به قلم شده و دو جلد کتاب را در این خصوص نوشته که من فعلا جلد اول آن را تمام کرده ام . در خصوص فرم کتاب باید بگویم که ترجمه ی بدی شده و ای کاش با ترجمه ی جدید تجدید چاپ میشد همچنین به نظر نمی آید ماکارنکو را بتوانیم در رده حتی نویسنده های متوسط شوروی وقت قرار دهیم و چندان دست به قلم نیست. اما از لحاظ محتوا این کتاب بسیار ارزشمند است. خصوصا برای کسانی که آموزش را یگانه راه پیشرفت و توسعه میپندارند و باور دارند که مردم بیشتر از هر چیزی به آموزش نیاز دارند.

ماکارنکو

قسمتهایی از کتاب را با هم بخوانیم:

در میان سوالهای گوناگونی که از من می شد سوالی هم درباره ی تربیت مختلط دختران و پسران وجود داشت. در آنموقع تربیت مختلط دختران و پسران در کلونی ها بر طبق قانون ممنوع بود. کولونی ما در سراسر اتحاد جماهیر شوروی تنها جایی بود که در آن پسران و دختران با هم تربیت میشدند. هنگام پاسخ دادن به این پرسش من لحظه ای رایسا را به یاد آوردم ولی در تصور من حتی آبستنی احتمالی او در مسئله ی تربیت مختلط دختران و پسران هیچ تغییری نمی داد. من به کنفرانس گزارش دادم که وضع کلونی ما از این حیث کاملا مرتب و منظم است. ص ۱۱۶

نکته ی جالبی در مورد کتاب این بود که در چند نوبت ماکارنکو وقتی هیچ راه حلی برای آموزش یا تفهیم این نوجوانان شرور پیدا نکرد مجبور به کتک زدنشان شد و حتی با اسلحه آنها را تهدید کرد البته خودش نیز اذعان میکرد که هیچ راه حل دیگری به ذهنم نمیرسد و هرکاری که میکنم جواب نمیدهد. بعدها گویا شمار این شروران که ماکارنکو تربیت کرده از مرز ۳۰۰۰ نفر میگذرد وبسیاری از آنها تبدیل به دانشمندان و یا افراد برجسته شوروی میشوند. کسانی که با افتخار میگویند بله ما متعلق به کلونی گورکی هستیم و آموزگار ما نیز ماکارنکو است.

” بسیاری از شاگردان کولونی کتاب خواندن را دوست داشتند، ولی خیلی از آنان نمیتوانستند کتابی را به آخر برسانند. باینجهت ما قرائت همگانی با صدای بلند را رسم کردیم و در این قرائتها معمولا همه شرکت میکردند. یا من و یا زادوروف که تلفظی بسیار عالی داشت، کتاب میخواندیم. در طول نخستین زمستان ما تعداد زیادی از آثار پوشکین، کارولنکو، مامین-سیبریاک، ورسایف و بخصوص ماکسیم گورکی را خواندیم.

آثار گورکی در محیط ما اثری شدید ولی دوگانه بجا میگذاشتند. … از آثار گورکی “کودکی” و “در میان مردم” تمام شاگردان را مبهوت کرد. نفس‌ها را در سینه حبس کرده و گوش میدادند و خواهش میکردند تا ساعت دوازده هم شده، برایشان بخوانیم. وقتی من تاریخچه‌ی زندگی ماکسیم گورکی را برایشان تعریف کردم ابتدا به گفته‌هایم باور نکردند، از این داستان متحیر شده بودند و ناگهان این مسئله افکارشان را بخود جلب کرد:

–          پس معلوم میشود که گورکی هم آدمی از قبیل ماست؟ میفهمی، عجب عالیست!

ماکسیم گورکی در مورد او میگوید :

“چه کسی میتوانست تا این درجه به طرزی غیرقابل شناختن صدها کودک را که زندگی با چنین وضعی قساوت بار و تحقیرآمیز مچاله شان کرده بود تغییر دهد؟ آنتوان سیمونویچ ماکارنکو بدون تردید آموزگاری پراستعداد است. شاگردان کولونی واقعا او را دوست دارند و درباره او با چنان لحنی پرافتخار صحبت میکنند که گویی آنها خودشان ماکارنکو را درست کرده‌اند. او به ظاهر سخت‌گیر، انسان کم‌حرف و سنش کمی از چهل سال بالاتر است، بینی بزرگ و چشمان تیزبین و خردمند دارد، او به آموزگاری روستایی و نظامی از زمره”آرمانی ها” شباهت دارد. با صدایی خفه و یا گرفته و سرماخورده صحبت میکند، با تانی حرکت می کند، برای سرکشی به همه جا فرصت میکند، همه چیز را میبیند و هر یک از شاگردان کولونی را می شناسد و از هر شاگرد با پنج کلمه جنان تصویر می کشد که گویی از طبیعت و سرشت‌اش عکس فوری برداشته است. ظاهرا در وجودش این احتیاج تکامل یافته است که ضمن عبور به طرزی غیر مشهود کودکان را نوازش کند و به هریک از آنان سخن دل‌انگیز بگوید و برایشان تبسم کند و به سر تراشیده‌شان دست نوازش بکشد”

Makarenko.jpg

برای خواندن عمیق ترین تئوری های آموزشی ماکارنکو بد نیست اگر این مقاله را نیز بخوانید

در ایران نیز کتاب گفتارهایی درباره تربیت فرزندان از همین نویسنده ترجمه شده است .

کتاب گزارش به خاک یونان بخش پایانی

توی بخش اول در مورد این کتاب کمی صحبت کردم و به نظرم این کتاب نسبتا حجیم ۵۵۴ صفحه ای بیش از حد کش اومده!‌شاید اگر ۲۰۰ صفحه ای از آن کم میشد کتاب شاهکاری از آب در می آمد آدم ناخودآگاه یاد سریالهای تلویزیونی می افته که تمومی نداره وهی کش میاد. نویسنده در سیر مسافرت خودش با تفکرات نیچه و بودا و لنین آشنا میشه و در موردشون مینویسه. او به فرانسه و ایتالیا و روسیه و خیلی از جاهای دیگر مسافرت میکند و زندگیش را وقف نوشتن- فلسفه و جستجو میکنه. هیچ گاه ازدواج نمی کند و مدام چون باد از جایی به جای دیگر در حرکت است. با هم قسمتهای از بخشهای پایانی کتاب را بخوانیم. کتابی که دیروز تمامش کردم.

کازانتزاکیس زمانی که به کرت برمیگردد و البته از قدرت نویسندگی خودش سرمست میشود میگوید:

همچنان که در حیاط زیر باران بالا و پایین میرفتم. فریاد زدم راه این است وظیفه ام این است. هر انسانی در کارزار با دشمن هیئت او را به خود می گیرد. کارزار با خدا حتی به قیمت نابودی ام مرا شادمان میساخت او برای آفریدن دنیا گل برگرفت من کلمات را برگرفتم. او انسانها را آفرید که میبینیم بروی زمین میخزند. و من با هوا و تخیل ماده های سازنده رویا انسانهای دیگری با روح بیشتر سرشته میکنم: انسانهایی که در برابر تاراج زمان مقاومت می کنند. در حالی که انسانهای خدا می مردند انسانها من زنده میماندند. ص ۱۵۶

زمانی که او عشق دخترک را رها میکند و از او میپرسند چرا او را رها کردی جواب می دهد:‌

یا به این خوشبختی خو میگرفتم که در این صورت عظمت و جلالش را از دست میدادم یا به آن خو نمی گرفتم و همواره بزرگش می داشتم که در آن صورت خود را کاملا می باختم. یک بار زنبوری دیدم که درون عسلش غرق شده بود و درسم را آموختم. ص ۲۰۰

در توصیف خودش هنگام جوانی میگوید :‌

من خشن و کم حرف بودم. ذهنم مالامال سوال بود و درونم عرصه ی کشمکش های فلسفی. ظواهر مرا نمی فریفت زیرا در ورای چهره ی زیبا جمجمه می دیدم. از ساده لوحی عاری بودم و اطمینانی به هیچ چیز نداشتم. شاهزاده به دنیا نیامده بودم در تلاش بودم که شاهزاده شوم. ص۲۰۶

کانتزاکیس زمانی که در پاریس زندگی میکرد کاملا تحت تاثیر افکار نیچه قرار گرفت و او را پیامبر وحشی میخواند.

امان از دست دغلبازی مذهب که پاداش و کیفر را حواله ی آخرت کرده است تا ترسوها و بردگان و رنجوران را تسلا دهد و برآنشان بدارد که صبورانه سر پیش ارباب خم کنند و این زندگی خاکی را بی هیچ و آه و ناله ای متحمل شوند. این مذهب چه بساط بده بستانی است که در این دنیا یک شاهی روی آن می اندازی و در آخرت کرورها شاهی عوض میگیری چه دغلبازی و زشوه خواری و حماقتی!‌ نه انسانی که در امید بهشت و ترس از جهنم است نمی تواند آزاد باشد. شرم بر ما باد اگر همچنان در کار مست شدن در میخانه های امید و دخمه های ترس باشیم.ص ۳۵۹

و دوباره تحت تاثیر نیچه و به ستایش از او می نویسد

بنابراین بایستی دست به انتخاب نومیدانه ترین جهان بینی ها بزنیم. و اگر بر حسب تصادف خود را گول میزنیم و امید و جود دارد چه بهتر باری با این شیوه روح انسان حقیر نمی شود و نه خدا و نه شیطان نخواهند توانست با این گفته که روح مانند آدم حشیشی نشئه می شود و بر اثر ساده لوحی و کم دلی یک بهشت تخیلی سرشته می کند تا مغاک را بپوشاند آن را به مسخره بگیرند. ایمان تهی از امید شاید در نظرم نه حقیقی ترین که متهورانه ترین ایمان بود. امید مابعد الطبیعی را طعمه ای می انگاشتم که انسانهای واقعی به آن دندان نمی زدند. خواستار چیزی بودم که به قامت انسان برازنده بود. انسانی که زنجموره نمی کند تن به خواهش نمی دهد و عجز و لابه نمی کند. آری این بود آنچه میخواستم. صد آفرین به نیچه قاتل خدا او بود که به من شهامت داد تا بگویم این است آنچه میخواستم. ص۳۶۶

کانتزاکیس در مسکو هنگامی که شاهد به خاک سپاری لنین است میگوید

او زنده در پیراهن خاکستری رنگ کارگری آرمیده بود. پرچم سرخ از کمر به پایین پوشیده بود. دست راستش را گره کرده و دست چپش را باز بروی سینه نهاده بود. چهره اش گلگون و خندان و ریش کوتاهش به رنگ بور بود. درون شیشه ی مرتفع آکنده از آرامش بود. توده های روس جذبه آلود خیره شده بودند. چند سال پیش که چهره ی گلگون و بور عیسی را بر پرده های تذهیب کاری و صلیب وار تماشا می کردند همین نگاه خیره را داشتند. این مرد نیز عیسی بود. عیسایی سرخ. جوهر یکی بود جوهر جاودانی بشریت سرشته شده از بیم و امید چیزی به جز اسم فرق نکرده بود. ص۴۳۱

زمانی که کانتزاکیس به دیدن گورکی میرود و تعریفش از گورکی

گورکی با صدایی شیرین و آرام و مختصر پاسخ می داد و بی وقفه سیگار روشن میکرد. لبخند تلخ او به گفتار آرامش حال و هوای عمیق و تمرکز یافته ی تراژدی میداد. وجود انسانی را در او حس میکردی که مصایب زیادی را متحمل شده است و هنوز متحمل میشد. انسانی که آنچنان مناظر ترسناکی دیده بود که هیچ چیز نه جشن و شادی های روسیه و نه شهرت و افتخاری که کسب کرده بود نمی توانست آنها را بزداید. پشت چشمان آبی او سیل اندوهی سخت و علاج ناپذیر دیده میشد. ص ۴۴۲

در پایان باید بگویم این کتاب را نباید سریع خواند و باید هر شب چند صفحه ای آن را بخوانید چون اگر اصرا به تمام کردنش داشته باشید خسته میشود. فقط باید با نویسنده دوست بشید و کم کم بخوانید !

کتاب گزارش به خاک یونان- بخش اول

کتاب گزارش به خاک یونان هدیه ی دوست عزیز و همشهریم سامان عزیزی است که اگر عضو سایت متمم و یا خواننده بلاگ آقای شعبانعلی باشید حتما او را هم می شناسید. عادت خوب تبادل کتاب یک سالی هست که بین دوستان متممی رواج پیدا کرده و به نظرم حال خوبی به همه کسانی میدهد که اهل مطالعه هستند. لازمه که بگم چند روز پیش ۳ کتاب خیلی خوب از یاور مشیرفر هدیه گرفتم که واقعا خوشحالم کرد و من هم تا چند روز آینده ۲ کتابی که بهش قول داده ام برایش میفرستم.

این کتاب را نیکوس کانتزاکیس نوشته است نویسنده ی مشهوری که در این زندگی نامه ی خود نوشت به شرح انواع افکار و عقاید و مسیر زندگی خود در کرت و یونان و … می پردازد. الان که ویکی پدیا را خواندم فهمیدم که روی سنگ قبرش نوشته است: «نه آرزوئی دارم، نه می‌ترسم. من آزادم» . امیدوارم در آینده بتوانم کتاب  آزادی یا مرگ او را نیز بخوانم.

پاراگرافهایی از کتاب گزارش به خاک یونان.خطاب به پدربزرگش و در ابتدای کتاب مینویسد: 

ای سپهسالار گزارشم را بشنو و داوری کن. پدر بزرگ حدیث زندگی ام  را بشنو و اگر در رکاب تو جنگیدم. اگر زخم برداشتم و نگذاشتم کسی از رنجم آگاه گردد. اگر هیچ گاه پشت به دشمن نکردم دعای خیرت را از من دریغ مدار‌. ص ۱۷

 

والدینم در رگهایم جریان دارند: یکی خشن سخت و عبوس و دیگری ملایم مهربان و با تقوی. ایشان را همواره با خود داشته ام. هیچ یک نمرده اند. مادام که زنده باشم آنان نیز در درونم زنده خواهند بود و برای حکومت کردن بر پندار و کردارم ستیز خواهند کرد. همه ی عمر تلاش میکنم تا آنان را آشتی دهم تا یکی قدرتش و دیگری ملایمت خود را به من دهد. تا ناسازگاری آنان را که بی امان در درونم جریان دارد در دل پسرشان به هماهنگی بدل کنم.ص ۴۷

توصیف زیبای کانتزاکیس از کرت و از دوران بچگیش  
در آن دوران روزها دیر پا و یکنواخت می گذشتند. مردم روزنامه نمی خواندند. هنوز رادیو تلفن و سینما پیدا نشده بود. زندگی بی سروصدا و جدی و بی حرف پیش می غلتید. هر کس دنیای بسته ای بود و چفت و بست خانه ها هم انداخته. بزرگان خانواده روز به روز پیرتر می شدندو به نجوا سخن میگفتند مبادا صدایشان شنیده شود. در نهان نزاع می کردند یا خموش ناخوش می افتادند و می مردند. سپس برای بیرون آوردن جسد در باز میشد و لحظه ای در چهاردیواری خانه رازشان برملا میشد. اما دوباره در بسته میشد و از نو زندگی به جویدن بی سروصدای عمر مشغول میشود. ص۷۷
و نظر کانتزاکیس در مورد دن کیشوت نوشته سروانتس
بعدها که سروانتس را خواندم. قهرمان او دن کیشوت برایم قدیس و شهیدی بزرگ می نمود که در میان مسخره و خنده روانه شده بود تا ورای روزمرگی ها به کشف جوهری بپردازد که پشت نمودها پنهان است. کدام جوهر؟ آن زمان نمی دانستم. بعدها فهمیدم تنها یک جوهر وجود دارد و همیشه هم همان است. با این حال انسان به جز در هم ریختن ماده و تسلیم روح به هدفی که مایه ی تعالی فرد میشودهر چند آن هدف افسانه ای باشد راه دیگری نیافته است. وقتی دل باور میکند و دوست می دارد افسانه ای وجود ندارد. چیزی به جز شهامت توکل و عمل پربار وجود ندارد. ص۸۲
 کانتزاکیس و جوانی 
جوانی جانوری کور و ناهمگن است. غذا می خواهد اما نمی خورد. خجالت می کشد بخورد. خوشبختی در کوچه میگردد و کافی است سری برای آن تکان دهد و خوشبختی از روی میل می آید اما سر تکان نمی دهد. شیر آب باز را میکند و می گذارد زمان بدون مصرف جاری و گم شود. گویی زمان آب است. جوانی چنین است: جانوری که خودش نمی داند جانور است. ص ۱۴۰

کتاب هنر مسلح

http://ketabnak.com//images/covers/41b2969267213bd51dc6f69835ccfe8b.jpg

مشغول خواندن یک کتاب بودم به اسم هنر مسلح این کتاب حاصل زحمت امین قضایی و بابک سلیمی زاده است و موضوع آن در خصوص نقش هنر در جامعه می باشد.

یک اثر هنری بر خلاف محصولات دیگر ارزش نمایشی دارد و نه مصرفی و تفاوت دیگر آن این است که اثر هنری خلق  میشود ولی محصول تولید میشود تولید هم معنی با  زایش است و لی اثر هنری از هیچ و فقط از تفکر غیر معمول و بدون چهارچوب هنرمند خلق میشود. رسالت هنر نیز با تمام این تفاسیر حضور در جامعه و نمایش آن است زیرا تنها با این حرکت میتوان از نابودی آن جلوگیری کرد در دنیای کنونی تمام ساز و کارها به نحوی پیش میرود که خاصیت نمایشی هنر تبدیل به خاصیت مصرفی شود و فضای اقتصادی حاکم نیز به نفع این جریان است که البته در ادامه کتاب آمده است که رسالت هنر چیست وغیره . نمی شود گفت کتاب عالی است ولی بد نبود. در ضمن پاراگرافی از کتاب را میخواستم برای شما بنویسم.

 

بدن چیست؟ سربازی که در یک بازی ویدیویی در حال پیشروی است. مجموعه ای از قطعات صرفا ساختگی که در رقابتی فردی و جنگی “جنسی شده” در حال فروپاشیست مرزبندی بیولوژیکی بدن صرفا در روابط بصری شده وجود دارند. هر جفت چشم تصویری از یک جفت چشم است که توسط   چشم های ما بازی میشود.میل جنسی هرگز به پایان نرسیده است زیرا میل جنسی هرگز وجود نداشته است. جنگ ایران و آمریکا همیشه ادامه خواهد داشت چون هیچ جنگی میان این دو در کار نبوده است.چه مقایسه ی ابلهانه ای!‌اما به راستی چه شباهت مسخره ای میان جنگ ایران و آمریکا و میل جنسی در کار است؟جنگ ایران و آمریکا را ما یک جنگ توریستی مینامیم . جنگ توریستی جنگی است که شما را به تماشا فرا میخواند. اما نه به تماشای جنگ بلکه به تماشای رمزگان های دوگانه ی جنگ. جنگ مبتنی بر طرح تفاوت ها بر سطح بدن های متقابل . جنگ درست در لحظه ی بمباران از بین می رود. همچون رابطه جنسی که در لحظه ی انزال به پایان میرسد. پس جنگی در کار نیست تنها نظامی گری وجود دارد . مانور نظامی به هیچ وجه به معنی تمرین و آمادگی نیروها نیست بلکه ایجاد توهمی از بدن است. بدن به مثابه مجموعه ای از تصاویر از پیش نیرومند. مانور یک بلوف است تمرینی برای دروغگویی نیست. دروغی است درباره ی گفتن . درباره ی نوشتن نمایاندن بدنی است که وجود ندارد در واقع نظامی گری جای خود را به توصیف نظامی گری داده است. بدین معنا که هر دو طرف درگیر به وسیله مانور از قدرت خود سخن میگویند. اینجا تنها یک دهان وجود دارد.سامول بکت در نمایشنامه “من نه”به ما نشان میدهد کسی که در هیچ جا سخن نمی گوید کسی است که در همه جا حضور دارد ما با یک دهان روبروییم که نمی داند از چه سخن میگوید و قدرتش از همین نمیدانم می آید . سخنگوی دولت همان دهان دولت است برای بررسی چنین سخنی نه به دانش سیاسی بلکه به علم هذیان شناسی نیازمندیم.این دهان همچون هر دستگاه دیگری هیچ منظور خاصی ندارد او توصیف گر است بدن جای خود را به توصیف بدن می دهد . حال چرا این سخنان به هذیان بدل میشود؟ چون بدنی وجود ندارد همچنان که قدرتی در کار نیست پس باید آن را نشان داد و باید آن را به نمایش گذاشت باید از آن سخن گفت. ص۷۵

 

کتاب توسط انتشارات آزاد ایران منتشر شده و به رایگان در اختیار خوانند گان قرار گرفته است شاید اگر حوصله ی خواندن کتابهای قطور را در خصوص هنر و نقش آن نداشته باشید این رساله ۱۶۲ صفحه ای پاسخگوی مناسبی برای شما باشد

 

 

روشن نگری چیست؟ کتابی از اندیشه های کانت

پ ن : پذیرفتن سهل تراست تا نپذیرفتن. آندریاس ریم

مشغول خواندن کتابی هستم و میخواستم بعضی از پاراگرافهایش را اینجا بنویسم این کتاب پاسخ به این سوال است که اساسا روشنفکری چیست و چه چیزی نیست؟

پاراگرافهایی از کتاب:

تا کتابی هست که برایم اسباب فهم است تا کشیش غمگساری هست که در حکم وجدان من است و تا پزشکی هست که می گوید چه باید خورد و چه نباید خورد و… دیگر چرا خود را به زحمت اندازم اگر پولش فراهم باشد مرا چه نیازی به اندیشیدن است؟ دیگران این کار ملال آور را برایم خواهند کرد. و برای اینکه بخش هر چه بزرگتری از آدمیان به سوی بلوغ رفتن را نه فقط دشوار که بسیار خطرناک نیز بدانند قیم هایی که از سر لطف نظارت عالیه بر آنان را به عهده گرفته اند تدارک می بینند. اینان پس از آنکه جانوران دست آموز خود را  خوب تحمیق کردند سخت مواظبت می کنند که این موجودات از قفسک کودکیشان فرار نکنند همان زندانی که ایشان برایشان فراهم کرده اند و آنگاه در گوششان می خوانند که اگر به تنهایی قدم بیرون بگذراند چه خطرهایی تهدیدشان می کند اما این خطرها چندان هم که میگویند بزرگ نیستند بلکه با چند بار افت و خیز سرانجام شیوه ی راه رفتن را می آموزند. اما یک نمونه ناکام کافی است که همه را از آزمون های بعدی بهراساند. ص ۱۹

 

براستی شما اینک چرا می خواهید بر روشن نگری که این چنین خیرخواهتان بوده است هجوم بیاورید؟ آیا اعتراف نیوشان خودرای و یا مشاوران نادانتان اند که بر وجدانتان فشار می آورند و به این کار مجبورتان می سازند؟ آیا علتش این نیست که پذیرفتن سهل تر است تا نپذیرفتن؟ ص ۵۵ 

راشومون نوشته آکتاگاوا- بخش اول

راشومون و مکافات ماکیاولیسم

مشغول خواندن کتاب راشومون هستم ومیخواستم چیزی برایتان بنویسم. نویسنده این کتاب آکتاگوا است نویسنده شهیر ژاپن که در ۳۵ سالگی خودکشی کرد ولی در همین دوره کوتاه توانست ادبیات ژاپن را متحول کند. مقدمه ی ۲۰ صفحه ای موراکامی در ابتدای کتاب سرشار است از تعریف و تمجید از این نویسنده و سبک ادبیش و میتوان گفت نه تنها موراکامی بلکه عموم نویسندگان و اهالی ادبیات ژاپن احترام خاصی برای او قایل هستند.

اگر یادتون بیاد و مثل من دهه ی شصتی باشید انیمیش توشیشان را دیده اید این انیمیشن بر اساس داستان سه گنج یا گنج چهارم از اکتاگاوا نوشته شده داستان پسری که آرزوی  پول و قدرت میکنه و بعد میفهمه صبر و اتکای به نفس بالاتر از هر چیزی است(شاید همه ی ما باید دوباره این انیمیشن را نگاه کنیم و بیاموزیم).

در داستان کوتاه راشومون موضوع جالبی مطرح میشود اینکه فلسفه ی هدف وسیله را توجیه میکند یا ماکیاولیست بودن چقدر اثر گذاره. پیرزنی فقیر وارد قبرستانی میشود و موی زن مرده ای را میکند وقتی نگهبان از او میپرسد چرا این کار را میکنی میگوید میخواهم موی سرش را به عنوان کلاه گیس بفروشم٫ این کار منطقی است و من هم گرسنه هستم. اما نگهبان هم گرسنه هست و به پیرزن میگوید پس اگر من نیز لباس تو را از تن بیرون کنم و در این سرما تو را رها کنم کار من نیز منطقی است و همین بلا را سر پیرزن می آورد. شاید آکتاگاوا میخواهد بگوید اگر ما ماکیاولیست باشیم یا برای رسیدن به اهدافمان از روی دیگران عبور کنیم باید این را هم بپذیریم کس دیگری هم چنین باشد و او نیز از روی جنازه ما عبور کند.

در کتاب عصیانگر نوشته کامو. آلبر کامو به ابر مرد نیچه تاخته است و میگوید اگر تو در خانه نشسته ای و خود را ابر مرد میدانی و دیگران را حشره و ناچیز و حتی به خود اجازه میدهی که دیگران را از بین ببری باید از این موضوع بترسی که شاید همسایه ات نیز چنین فکری در مورد تو بکند.

زندگی آکتاگاوا و مقدمه ی موراکامی

در مورد آکتاگاوا بهتر است بدانید که مادر او بعد از به دنیا آوردن آکتاگاوا دیوانه شد و تا آخر عمر در طبقه ی بالایی خانه زندانی بود. و خود آکتاگاوا نیز همزمان با روان پریشی و رفتن به سمت دیوانگی هم وضعیت بد روحیش تشدید میشد و هم قدرت نویسندگیش!

قسمتی از نوشته موارکامی در مورد زندگی او

برای ذهنی به حساسی او نوشتن چنین آثاری به هیچ وجه مناسب نبود. او با وجود آمادگی برای بیماری روانی در خانواده تا آنجا که میتوانست در این راه پیش رفت. مادرش در کمتر از ۸ ماه پس از تولد او دیوانه شده و دایی و خاله و همسر برادر وی را بزرگ کرده بودند. اکتاگاوا تمام عمر خویش را با این ترس سپری کرده بود که هر آن ممکن است دیوانه شود و ثبات روحی او با ادامه تماسهای گاه به گاه با خانواده اصلی اش بیشتر به خطر افتاده بود. ما هیچ گاه به طور دقیق نخواهیم دانست که آیا روانپریشی اش که او بعدها در زندگی از آن رنج برد به واسطه عوامل ارثی- تزلزل روحی و یا ترس پنهان او از دیوانگی ایجاد شده بود. اما بیماری روحی سایه ای بسیار سنگین بر داستان های پایانی اکتاگاوا انداخته و سرانجام به خودکشی او منجر گردید. بدون شک گفتن این مطلب اغراق آمیز نخواهد بود که نوشتن چنین آثاری زندگی اکتاگاوا را به شکلی موثرکوتاه کرده  است. اما این نیز واقعیت دارد که او بدون نوشتن آثاری با این محتوا نمی توانست راهی را بیابد که به عنوان یک نویسنده مطرح باشد و آن زمان که چنین حالتی شکل می گرفت زندگی معنای خویش را برای اکتاگاوا از دست می داد. ص ۴۷ – مقدمه موراکامی

پ ن: کتاب را پرویز همتیان بروجنی به زیبایی و دقت ترجمه کرده است. همچنین موسسه انتشارات امیر کبیر کار انتشار را با طرح جلد داستانهای خارجی انجام داده است. باید بگویم راشومون اسم یک داستان ۱۰ صفحه ای از ۴۰۰ صفحه کتاب است و این کتاب یک مجموعه داستان از بهترین نوشته های اکتاگاواست.

 

تتبعات بخش دوم

بخش دوم کتاب تتبعات

مونتنی گویا تمام صفات خوب و متضاد را یکجا دارد٫ منسب و مقام را در عین ساده زیستی و درایت و علم را در عین تواضع و پیرو فسلسفه باستان را همزمان با متجدد بودن و افکار جدید.

از خواندن بخش دوم کتاب به مراتب لذت بیشتتری بردم و امشب آن را تمام کردم. در سایت Goodreads هم به این کتاب ۴ ستاره دادم و در واقع چهارده همین کتابی بود که در سال ۲۰۱۷ خوانده ام.

بگذارید یاوه را کوتاه کنم و در مورد کتاب بنویسم. مونتنی اراده و شجاعت را این چنین توصیف میکند

در شمشیر بازی ماهر بودن خصوصیتی است مربوط به چابکی و فناوری که حتی از شخص بزدل و بی خاصیتی هم بر می آید. ارزش و قدر و قیمت مرد به دل و اراده ی اوست. مایه ی شرف و افتخار واقعی او در آن است. دلیری به متانت و استواری است به جرات و شهامت و روح است نه به یال و کوپال. دلیری نه به اسب است نه به سلاح بلکه در خود ماست. آنکه از اسب سرنگون میشود اما شهامت دارد و مرگ را برابر چشم میبیند و اصلا خود را نمی بازد که در حال جان دادن نیز با نگاهی جدی و مصمم و تحقیر آمیز به دشمن می نگرد مغلوب بخت شده است نه مغلوب ما در واقع کشته شده است اما مغلوب نگشته است. ص  ۱۵۷ – ۱۵۸

در باب زنان و عشق و تعادل در رابطه

همه ی فکر و ذکر خود را به زنان مشغول داشتن و با شیفتگی و علاقه ی لگام گسیخته و بی حد و اندازه درگیر آن شدن دیوانگی است اما از سوی دیگر بی عشق و درگیری عاطفی به شیوه ی هنرپیشگان برای ایفای نقشی که در زمانه ی ما و رسم و عادت ما رایج است به آن پرداختن و از خود جز حرف مایه نگذاشتن هر چند موجبات ایمنی خود را فراهم کردن است اما این کار از سر جبن و بزدلی است هم چون کسی که از ترس خطر از شرف و یا افتخار و یا لذت خاطر خویش چشم پوشد. ۲۰۱

مونتنی در مورد عملگرایی هم صحبت میکند و آن را تحسین میکند و میگوید نوشتن به تنهایی فایده ای ندارد و باید عملگرا بود و افکار خود را در زندگی پیاده کرد.

من هر چه باشم دلم میخواهد جای دیگری جز روی کاغذ باشم. هنر و مهارت من برای آن مصرف شده اند که ارزش خود را بالا برم. اما مطالعات من برای آنکه بیاموزم چگونه عمل کنم است نه آنکه چگونه بنویسم. همه ی تلاش خود را صرف آن کردم که زندگی خود را بسازم. صنعت من و محصول آن همین است. من کمتر از هر پیشه ی دیگری کتاب سازم. خواهان آن بوده ام توان و لیاقتی کسب کنم که آن را به خدمت مزایا و محسنات کنونی  خود در آورم نه آنکه این مزایا را برای وارثان خود انبار و ذخیره کنم.

کسی که ارزش و لیاقتی دارد بهتر که آن را در خلقیات در سخنان عادی در شیوه ی عشق ورزی یا در نزاع و جدال – در بازی – در بستر-بر سر سفره – در راه برد کسب و کار و مباشرت امور خانه آن را نشان دهد. آنان که می بینمشان کتاب های خوبی مینویسند و تن پوشی بدریخت به پا دارند. به نظر من بهتر آن بود که ابتدا برای خود تن پوشی بدوزند.

از یک اسپارتی بپرسید بیشتر خوش دارد که خطیب باشد یا سرباز و من اگر کسی نمی داشتم که برایم آشپزی کند بیش تر خوش داشتم آشپز خوبی باشم!‌ ص ۲۲۳

نمیدانم مونتنی اگر این بلاگ را میخواند چه قضاوتی میکرد یا اگر این حجم داده را در فاضلاب اینترنت میدید چه . اما در صفحه پایانی کتاب دقیقا به همین اشاره میکند و وقتی او خود را هرزه نویس میخواند باید امثال بنده جامه دریده و بیابان فرار کنم! – خیلی به این پاراگراف پایین باید فکر کرد

می بایست برای نویسندگان ابله و بی مصرف مقررات منع قانونی در کار باشد هم چنان که برای ولگردان و بیکارگان هست. با این قوانین من و صدتن چون من رانده می شدیم و مردم از ما آسوده میشدند. این را از سر مزاح نمیگویم. هرزه نویسی ظاهرا نشانه ی عصری آشفته است. جز از آن زمان که طعمه ی آشوب و اغتشاشیم کی اینقدر چیز نوشته ایم؟ یا رومیان جز در زمان انقراض کی آنهمه چیز نوشته اند؟ …… این طریقه ی عاطل و باطل اشتغال ناشی از آن است که افراد شل و سست به ادای وظیفه ی خود می پردازند و از آن منحرف میگردند. فساد قرن با همکاری فرد فرد ما پدید می آید: کسانی با خیانت و کسانی با بی عدالتی و بی دینی یا ستمگری یا حرص و آز و یا درنده خویی – هر کس بر حسب توان خود – ضعیف ترین کسان با حماقت و بطالت و بیکارگی و من در زمره ی اینانم. پایان کتاب. ص ۲۲۴

کتاب ارزش چند بار خواندن را دارد با توجه به عملگرا بودن مونتنی و آشنایی کاملش با فلسفه روم و یونان و حکمت شرقی تمام حرفهایش جا افتاده و ناشی از یک ذهن منظم است.

تتبعات مونتنی هدیه ای از پوریا صفر پور

پ ن :‌ من در این کتاب دل نه به علاقه ی تو مشغول داشته ام نه به افتخار خود

مونتنی

مشغول خواندن کتاب تتبعات مونتنی هستم . این کتاب رو یک ماه پیش پوریا صفرپور برام فرستاد و ارزش دو چندانی برایم دارد. خیلی دیر شروع به خواندن این کتاب کردم و دلم نمیاد سریع تمامش کنم. شب ها وقتی که میخوابم نیم ساعتی در آن غرق میشوم و البته بعد از خواندن هر پاراگراف به آن فکر میکنم کتاب عمیق و جالبی است و میخواهم پاراگراف هایی را که خوشم آمده برای شما بنویسم شاید شما هم بعدا خواستید که آن را بخوانید.

هر گاه آدمی را حتی آن جنس از آدمی را که ظاهرا بیشترین بهره را از زیبایی دارد عور وبرهنه با عیب ها و انقیاد طبیعی و نقصهایش به تصور در می آورم می بینم که ما بیشتر از هر جانور دیگری برای پوشاندن خود دلیل و بهانه داشته ایم. معذور بوده ایم که از آنها که طبیعت بیش از ما یارشان بوده است عاریت گیریم تا با پوست آنها خود را محفوظ داریم و پیکر خود را به زیر کسوت پشمین مویین یا پردار آنها پنهان سازیم. شرف ما به صفات اخلاقی هم نیست. مونتنی طرفدارانه با یم سلسله حکایات نشان می دهد که جانوران غالبا از حیث قناعت و وفاداری و حق شناسی و همه فضیلت ها از ما برترند. رسیدیم به سر هوش به چه حقی خود را از این حیث برتر می شماریم؟ ………..جانوران می توانند ما را زبان نغهم بشمارند همچنان که ما آنها را زبان نفهم میشماریم . اگر ما زبان آنها را نمی فهمیم امر بسیار عجیبی نیست زیرا از زبان قوم باسک و تروگلدیت ها نیز سر در نمی آوریم. ص ۳۴

مونتنی در وصف مردم ساده و کشاورزان

بر روی کره ی ارض بینوایانی را که در آن پراکنده اند بنگریم. کسانی را که نه از ارسطو خبر دارند و نه از کاتو. نه از سرمشقی ونه از دستوری اخلاقی: طبیعت هر روزه از اینان مایه های ثبات و شکیبایی بر میگیرد که از آنچه ما با کنجکاوی و دقت بسیار در مدرسه می خوانیم صافی تر و محکم ترند. چه بسیار کسانی را که مرگ را آرزو می کنند یا بی بیم و هراس و اندوه آن را از سر می گذرانند. آن که باغ من را شخم می زند امروز صبح پدر یا پسرش را به خاک سپرده است. حتی نام هایی که بر بیماری ها می نهند تندی و گزندگی را کاهش و تخفیف می دهد: سل در قاموس آنها سرفه خوانده می شود و اسهال خونی شکم روش و سینه پهلو سرما خوردگی و آنها را به همان ملایمت که نامگذاری می کنند تاب می آورند. بیماری وقتی بس وخیم است که رشته ی کار عادی آنان را بگسلد چون جز برای مردن بستری نمی شوند. خواهند گفت که این شکیبایی معلول حمق و جهل آنان بیش نیست اگر چنین باشد خدا را از این پس به مکتب حماقت در آییم. ص ۵۱

در باب بازجویی وشکنجه میگوید

شکنجه های بازجویی اختراعی خطرناک اند و چنین می نماید که بیش تر آزمایش شکیبایی اند تا حقیقت گویی. هم آن که بتواند آنها را تاب آورد حقیقت را پنهان می سازد و هم آنکه نتواند(هر دو). زیرا در درد و عذاب قبل از اینکه آدمی را به گفتن  آنچه بوده وادار سازد  به گفتن آنچه نبوده  اقرار میکند ص ۵۹

 

جهان همواره به پیش روی خود می نگرد و من نگاه خود را به درون بر میگردانم و در آن ثابت نگه می دارم و به همان مشغول می کنم. همه به پیش روی خود می نگرند و من به درون خود: جز با خود سر و کار ندارم و پیوسته در خود می نگرم بر خود نظارت دارم و خود را لمس می کنم. ص۹۶

 

تنها ابلهانند که مطمئن و مصمم اند . ص ۱۱۶

 

هر کس آنچه را که رسم و عادت خودش نیست بربریت میخواند. همچنان که راستش ظاهرا ما در ذهن برای حقیقت و حق جز عقاید و رسوم کشوری که در آن هستیم سرمشق و نمونه و تصویری نداریم. همواره کشور خودمان است که از دین بی نقص- استفاده ی بی نقص و تام و تمام از هر چیز برخوردار است (یاد صدا و سیما افتادم:) –). آن دیگران وحشی اند هم چنان که میوه هایی را که طبیعت به خودی خود و به روال عادی خود پدید آورده ((وحشی)) میخوانیم – ص ۱۴۷

برم جلوتر دوباره مینویسم.

 

لیست کتابهایی که در سال ۲۰۱۶ خواندم

پ ن : مشغول پاسخ به سوالاتی بودم که محمدرضا پیشنهاد آن را داده بود – یکی از آنها کتابهایی بود که در سال قبل خوانده بودم – یک خوبی که سایت Goodreads دارد ثبت تاریخچه کتابخوانی است(البته میلادی).

Reading challenge banner

۴۹ کتابی که در سال ۲۰۱۶ خواندم به ترتیب – هر ماه ۴ کتاب تقریبا

 

  1. قهرمان دوران – لرمانتف
  2. سه سال – چخوف
  3. امیل – روسو
  4. سه رفیق – ماکسیم گورکی
  5. راسته کنسروسازی-جان اشتاین بک
  6. به دور از مردم شورید- تامس هاردی
  7. Bold – by Peter H. Diamandis
  8. آموزش خط تحریر نستعلیق – ابراهیم نژادفر
  9. شور زندگی (زندگینامه ون گوگ) – ایروینگ استون
  10. بازاریابی خدمات – دکتر اخلاصی
  11. عصیانگر – کامو
  12. راه آزادی – هاوارد فاست
  13. فوکوس- Leo Babauta
  14. آهستگی – میلان کوندرا
  15. عاشقانه ای زندان – مارکی دوساد
  16. گردنبند وداستان های دیگر – دوماپاسان
  17. آیا باید ساد را بسوزانیم – سیمون دوبوار
  18. دلهره هستی – کامو
  19. Prisoners of Our Thoughts: Viktor Frankl’s Principles for Discovering Meaning in Life and Work
  20. ناتور دشت – سلینجر
  21. جان کلام – گراهام گرین
  22. قدرت -راسل
  23. اعترافات – روسو
  24. قهرمان دوران – لمانتف
  25. پدران و پسران – تورگینف
  26. The Pelican Brief
  27. تفکرات تنهایی -روسو
  28. بازاریابی کارآفرینانه – جمیل صمدآقایی
  29. خلبان جنگ – اگزوپری
  30. کاندید – ولتر
  31. اتاق شماره ۶ – چخوف
  32. آدم اول – آلبر کامو
  33. تعهد اهل قلم – آلبر کامو
  34. رذل – آندره ژید
  35. آهنگ عشق – آندره ژید
  36. کتاب تفکر – مارلین بورنس
  37. راهنمای فروش – کن لوید
  38. سقوط – کامو
  39. آشیانه اشراف – تورگینف
  40. نخستین عشق – تورگینف
  41. چرا مشتریها می خرند – دلایل احساسی خرید – لیندا گودمان
  42. غرب زدگی – جلال آل احمد
  43. جهان و تاملات فیلسوف – شوپنهاور
  44. مسٔله ژان ژاک روسو – ارنست کاسیرر
  45. همسایه ملیونر – استانلی
  46. اعتراف من – تولستوی
  47. دیوان اشعار جلال ملکشا – کوردی و فارسی
  48. دفتر چه راهنمای پراید 🙂
  49. نفحات نفت – امیرخانی

دوره ای که گذشت و در واقع در ۲۰۱۶ – زندگیم در بی سرو سامانی و فراز و نشیب بود و همه چیز در اطرافم مه آلود بود و بیشتر به ادبیات و فلسفه پناه  آوردم – در سال ۲۰۱۷ تا کنون ۱۲ کتاب خوانده ام و با توجه به ثبات زندگی شخصی و مالی در ۲۰۱۷ حدس میزنم جنس کتابهایم تخصصی و در راستای مسیر شغلی و حرفه ای باشد و کمتر از جنس ادبیات و فلسفه بخوانم.

سودگرایی بنتام و اقتصاد سیاسی

پرونده:Jeremy Bentham by Henry William Pickersgill detail.jpg

این شب ها مشغول خواندن کتاب زندگینامه جان استوارت میل هستم و طبعا دارم  با اسامی آشنا میشوم که قبلا چیزی از آنها نخوانده ام. افراد خشک و منظم انگلیسی منظورم است. حال اگر از یک فرانسوی دیوانه چیزی میخواندم میتوانستم بفهمم چه چیزی میگوید و تقریبا ادبیات و فلسفه ی فرانسه را کمی دنبال کرده ام.

در این کتاب بارها با جنبش بنتام و وسودگرایی و جان لاک برخورد میکنم البته کلمه ی کلیدی کتاب بنتام است یعنی چگالی این کلمه طبق تعرف های SEO در کتاب بالاست!‌ به همین خاطر سراغ بنتام رفتم تا بیشتر او را بشناسم کسی که نامش با سودگرایی عجین است و آن را در راستای دمکراتیزه کردن می نامد عقیده ی عجیب و جالبی است او می گوید من همچون اسمیت و جان لاک به سودگرایی و مالکیت خصوصی باور دارم چون آن را در راستای تحقق خیر عموم می دانم.

ناخودآگاه یاد کامو می افتم که می گوید من آنقدر وطنم را دوست دارم که ناسیونالیست نباشم. بعضی چیزها را وقتی در بلند مدت نگاه میکنیم نتیجه ی معکوس دارد یعنی همین ناسیونالیسم در بلند مدت بر ضد قومیت ها و ملیت های مختلف تمام خواهد شد و مالکیت اشتراکی آنگونه که کمونیست می گوید در نهایت به ضرر عموم است تا اینکه خیر عموم ایجاد کند.

تضادهای زیبایی است و چون به تازگی با این تضادها آشنا شده ام (قبلا شنیده بودم بی آنکه بفهمم) دوست داشتم برای شما هم  تعریف کنم. راستی میخواهم بخشی از فلسفه ی بنتام را هم اینجا کپی کنم که همین الان از ویکی پدیا خواندم و برایم جالب بود. 

به نقل از ویکی پدیا (فلسفه ی بنتام) :‌

می‌توان از «سود» و «لذت» سخن گفت و نام «جرمی بنتام» را بر زبان نیاورد. او اعتقاد داشت هر عملی که انجام می‌پذیرد باید در آن سود و فایده را جست و حال آنکه معنای سود و فایده را در لذت می‌دید هر آنچه که لذت‌بخش باشد سودمند است. این متفکر انگلیسی قرن هجده و نوزده اگرچه در تفکر، عقلانی مشرب بود، اما برخلاف فیلسوفان هموطن خود که همواره بر مدار محافظه‌کاری و اعتدال حرکت می‌کردند، رفتاری انقلابی داشت. این رفتار اما برآمده از نگاه و اندیشه متفاوت وی نسبت به متفکران انگلیسی نیز بود.

متفکران انگلیسی، محافظه‌کار و اهل مکتب تجربی‌اند، از آن روی که معتقد به سیر تکاملی طبیعی هستند و بر این اندیشه‌اند که فهم و توانایی انسان اگرچه می‌تواند یاری‌دهنده پیشرفت در این سیر تکاملی باشد اما نمی‌تواند تغییراتی اساسی را به وجود آورد. اما بنتام بی‌اعتقاد به سیر منظم تکامل طبیعی، اعتقاد به نامنظم بودن این مسیر تکاملی داشت و از همین روی هم بود که می‌گفت «اکنون» ادامه‌ی «گذشته» نیست و می‌توان قطع رابطه کرد با آنچه پیشتر روی داده و سپس جهان را بر نقشه‌ای دیگر سازمان داد. بنتام بنابر چنین اندیشه‌هایی، خود را به متفکران فرانسوی نزدیک می‌دید، اگرچه اجزای زندگی او کماکان با روحیات یک متفکر انگلیسی همخوانی داشت. چه آنکه یک زندگی بی‌ماجرا و گوشه‌گیرانه و به دور از هیاهو و درگیری، در تطابق با همان روحیه‌ی یکنواخت انگلیسی او بود.

موضوعات مورد علاقه او اگرچه متنوع و متکثر بود، از اقتصاد و الهیات تا حقوق و سیاست و از روانشناسی تا اخلاق، اما موضوع اصلی پژوهش او، حقوق بود. همچنانکه اکثر اعضای خانواده وی نیز از وکلای دعاوی بودند، او نیز در ۱۵ سالگی وارد کانون وکلای انگلیس شد. بنتام اما تحقیق در علم حقوق و فلسفه حقوق را بر شغل وکالت ترجیح داد و به پژوهش و نوشتن در زمینه «حقوق» پرداخت.

در بحث و سخن از حقوق و قانونگذاری است که بنتام نظریه معروف خود، «اصل سودمندی» را مطرح می‌کند. او معتقد است که از میان امکانات مختلفی که در هر مورد در برابر ما وجود دارد، باید آن امکان را برگزینیم که بیشترین سعادت یا لذت را برای بیشترین تعداد از افراد مهیا می‌سازد: «غایت و هدف یک قانونگذار باید سعادت مردم باشد، در امور قانونگذاری، اصل راهنما باید سودمندی همگان باشد. اما برای اینکه این اصل را با کارایی کامل اجرا کنیم، سه شرط باید رعایت شود. نخست آنکه، باید مفهوم مشخص و دقیقی برای واژه سودمندی قائل شویم. دوم آنکه باید حاکمیت عالی و تقسیم ناپذیر این اصل را با نفی مطلق هر اصل دیگر، اعلام کنیم و در اجرای این اصل نیز هیچ استثنایی را در هیچ مورد قائل نشویم. سوم اینکه باید نوعی روش محاسبه یا «حساب اخلاقی» را کشف کنیم که به وسیله آن بتوانیم به نتایجی یکسان برسیم.»

بنتام معتقد بود که جستجوی لذت و گریز از درد، تنها غایت و هدف آدمی است حتی در لحظه‌ای که انسان بزرگترین لذت را از خود دریغ می‌کند و یا دردهای سنگینی را بر خود هموار می‌کند نیز به دنبال لذتی دیگر است. او بدین ترتیب ایثار کردن و گذشت را نیز اگرچه با صرف نظر کردن از برخی لذت‌ها همراه بود اما در مسیر کسب لذتی دیگر می‌دانست. او بدین ترتیب در توصیف «اصل سودمندی» می‌گفت که در هر استدلالی، اساس کار ما باید محاسبه و مقایسه دردها و لذت‌ها باشد و هیچ اندیشه دیگری را نباید در استدلال خود دخالت دهیم. اصل مورد نظر بنتام اما اگرچه در ظاهر بسیار ساده و منطقی به نظر می‌آید اما با تردیدها و پرسش‌های متقابل نیز روبه رو شده است.

بنتام از سنجش میزان درد و لذت در تصویب یک قانون سخن می‌گوید و این در حالی است که معیار مطلقاً دقیقی برای آزمایش هر قانون پیشنهادی ای وجود ندارد و اینچنین است که یکی از منتقدین بنتام می‌گوید: «اصل سودمندی آنچنان ذهنی است که نتیجه‌گیری‌های شخصی بر اساس آن، گاهی در یک جهت و زمانی در جهت دیگر است.» بنتام در مواجهه با حکومت انگلیس، بنا بر اعتقاد یک اصل سودمندی، خواستار اصلاحی اساسی بود و از حکومت یک اکثریت دموکراتیک سخن می‌گفت تا احتمال حاصل شدن بزرگترین لذت برای بیشترین تعداد از افراد فراهم آید. بنتام حکومت را به «فن پزشکی» تشبیه می‌کرد و می‌گفت که کار قانونگذار به مانند کار یک پزشک، گزینش میان چند شر است، چرا که از نظر او، هر قانونی به هر حال یک شر است و نقض آزادی به حساب می‌آید. او بدین ترتیب می‌گفت: «قانونگذار باید از دو امر یقین حاصل کند. اول اینکه همواره حوادثی که او می‌کوشد از آنها جلوگیری کند در واقع شر هستند و دوم اینکه این شرها بزرگتر از شرهایی هستند که او در قالب وسیله از آنها استفاده می‌کند.» جرمی بنتام بدین ترتیب هم اندیش با آن آنارشیستهای فرانسوی ای به نظر می‌آمد که حکومت را بالذات، یک «شر» می‌دانستند.

جرمی بنتام را اگرچه متفکری لیبرال می‌دانند اما تفاوت است میان اندیشه‌های او و دیدگاه‌های افرادی همچون جان لاک، چه بسا هم لاک و هم بنتام، حامی مالکیت خصوصی باشند و این وظیفه را یکی از اصلی‌ترین وظایف دولت بدانند اما لاک از آن روی چنین حکمی می‌دهد که معتقد به حق طبیعی آزادی و زندگی مناسب برای انسان‌ها است. بنتام ولی اگر حامی مالکیت خصوصی و حمایت دولت از مالکیت خصوصی است، از آن رو است که نتیجه تحقق مالکیت خصوصی را، تأمین سعادت عمومی و سودمندی همگانی می‌داند.