پول خوب و کارکرد پول

پول به عنوان ذخیره ارزش

اگر بخواهیم به شکلی بی طرفانه پول را به عنوان یک ابزار مورد بررسی قرار دهیم باید به سه ویژگی کلیدی آن توجه کنیم.

اولین کارکرد پول ذخیره ی ارزش است، یعنی ما به عنوان طبقه متوسط جامعه اگر بخواهیم ارزش اضافه ی خود یا مزد ماهانه را پس انداز کنیم باید پول این ویژگی را داشته باشد. اما با ریال نمیشود چنین کاری کرد در واقع پس انداز ریال در ایران احمقانه ترین کار ممکن است، چرا که دولت با چاپ بی رویه پول ثروت ذخیره شده ی شما در بانک یا گاو صندوقتان را به کاغذ بی ارزش تبدیل میکند.

در اینجاست که پول سخت معنی پیدا میکند و ارزش آن نمایان می شود، پول سخت پولی است که تولید آن توسط دولت به راحتی انجام نمی گیرد برای مثال تولید بیت کوین مانند طلا مشکل است و نیاز به صرف هزینه ی بالایی است کندی تولید یا استخراج بیت کوین و طلا منجر به خاصیت ضد تورمی این دو نوعه پول میشود، پول سخت دستوری یا اعتباری با فشردن کلید Enter در کامپیوتر بانک مرکزی به وجود نمی آید به همین دلیل می شود گفت دارای ارزش ذاتی است و البته امکان وقوع فساد و سلب آزادی مردم توسط حکومت ها هم نا ممکن میشود. برای مثال یک کشور با چاپ پول میتواند حقوق سربازانش را پرداخت کند و یک جنگ را طولانی تر کند در حالیکه سکه طلا یا بیت کوین را نمیشود چاپ کرد.

Fiat Currency تا قبل از سال ۱۹۷۱ به پول سخت نزدیک بود چرا که با پشتوانه پول سخت (طلا) چاپ میشد ولی بعدا این قاعده در همه ی کشورها بهم خورد و البته در کشور بی در وپیکری مثل ایران پول بدون هیچ قاعده و قانونی چاپ میشود و به همین خاطر است که در کشورهای ابر تورمی کسی بازنده است که پول نقد را نگه دارد. گردش معاملات فعلی ایران و گریز از پس انداز باعث تحریک بازار نیز شده است که این هم خودش کلاه گشادی بر سر اقتصاد ایران است .

در مقایسه با ریال گزینه هایی مثل طلا و بیت کوین و یا دلار می تواند به عنوان ذخیره ارزش لحاظ شود. هر چند برای طبقه متوسط ایران که کالاهای عمومی را با تورم سالیانه سه رقمی تجربه میکنند خرید برنج،روغن، مایع ظرفشویی و …. به مراتب پرسودتر از هر کاری است.

کارکرد پول به عنوان ابزار مبادله و سنجش قیمت

ریال به عنوان ابزار مبادله هنوز جایگاه خیلی بهتری نسبت به طلا،دلار، یا بیت کوین دارد. سیستم بانکی موجود دریافت و پرداخت را تسهیل کرده است و هر کسی که عابر بانک دارد میتواند با برنامه موبایلی یا کارتخوان خرید کند. اما این تمام کار نیست، نوسان قیمت ها و کاهش مداوم ارزش ریال (در حد شت کوین) مبادله را برای بازاریان با مشکل مواجه کرده است. به عنوان کسی که در یک فروشگاه کامپیوتر مشغول به کار است تقریبا هر روز پنجاه تا صد نوع کالای مختلف را با تخمین دلار و بررسی فروشگاه های آنلاین و قیمت کف بازار تهران می سنجم تا قیمت درست همه ی کالاها در این اقتصاد بی ثبات تعیین شود. این سردرگمی که به دلیل بی ثباتی پول ملی به وجود آمده است باعث شده که خیلی از کاسبان با دلار و درهم و یا تهاتری معامله کنند و شاید در آینده نیز دلار جایگزین ریال حتی در مبادلات خرد شود.

در حال حاضر بیت کوین ابزار مبادله ی مناسبی اصلا نیست اگرچه قایلبت خرد شدن خیلی خوبی نسبت به دلار و طلا دارد ولی پیچیده و فنی بودن و انتقال بیت کوین و فراگیر نبودن آن مانع استفاده روزمره از آن شده است. البته به نظر میرسد در آینده با کاهش کارمزد و سرعت بالای تراکنش در لایتنینگ این وضعیت بهترمی شود.

در پایان می خواهم به این نتیجه برسم که اگر پول را صرفا به عنوان ابزار مبادله فرض کنیم، ریال جایگاه مناسبی دارد. اگر به عنوان ذخیره ارزش در نظر بگیریم بیت کوین و طلا گرینه ی خوبی است و اگر مبنای پول را بر سنجش قیمت در نظر بگیریم  با توجه به ثبات اقتصاد آمریکا دلار بهترین گزینه است یعنی ارزش هر کالایی را در نهایت با دلار باید سنجید.

چند نکته در مورد محتوای صوتی

زندگی شهری و مشغله های گوناگون باعث شده است فرصت کتاب خوانی به شکل کلاسیک آن از بین برود ولی به لطف فایل های صوتی که روز به روز بیشتر می شود میتوانیم از وقتمان بهره ی بیشتری ببریم. زمانی که در ترافیک هستیم و یا رانندگی می کنیم، زمانی که در مطب دکتر هستیم و یا جاهای دیگری که صرفا حضور فیزیکی ما نقش موثری دارد و به تمرکز فکری بالا نیاز نداریم فرصت خوبی برای گوش دادن به پادکست و کتاب صوتی است.

سالها پیش من با رادیو گیگ و فایلهای صوتی و پادکست آشنا شدم و این رو مدیون جادی هستم، امیدوارم هر چه زودتر از دست این ظالمین نجات پیدا کند و صدای گرمش رو در رادیو گیگ دوباره بشنویم. اما آشنایی من با Castbox همه چیز را عوض کرد توی این ۴ سال بیش از ۱۵۰۰ ساعت فایل صوتی گوش داده ام و الان ناخودآگاه برنامه ای که میخواهم روی گوشیم چک کنم Castbox است.

ویژگی های خوبی در کست باکس است که گوش دادن را راحت میکند مثل وقتی کابل AUX را از گوشی بیرون میکشم فایل قطع بشود این ویژگی توی برنامه طاقچه هم کار میکنه ولی توی فیدیبو تا چند وقت پیش که تست میکردم کار نیمکرد.  البته روی اکثر هندزفری های بلوتوث هم این ویژگی هست، هندزفری من Haylou T19  است و این خاصیت رو داره یعنی موقتی کار دارم و باید هندزفری رو از گوشم دربیارم فایل صوتی Pause میشه که این خیلی کار رو راحت میکنه.

نکته دیگر استفاده از کست باکس،پادبین،پادکست ادیکت، گوگل پادکست و … کمک به تولید کننده محتواست، مثلا اگر شما با فایل تلگرام پادکست گوش بدهید تولیدکننده نمیتواند آمار دقیقی از مخاطب داشته باشد و برای جذب اسپانسر برنامه ریزی کند، حتی نمیشود به پادکستر فیدبک داد و براش کامنت نوشت. و خود شما هم وارد اون Community نمی شوید. من توی قسمت نظرات کست باکس خیلی کامنت می نویسم گاهی اوقات در حد ۲۰۰ یا ۳۰۰ کلمه هم کامنت نوشته ام که این یکی از عادت های خوب متممی هاست. در هر حال بحث کردن سر این مسایل هم میتواند آموزنده باشد.

در حال حاضر تولید محتوای صوتی رشد خوبی داشته است و بی اغراق در مورد هر موضوعی میشود پادکست پیدا کرد، موضوع هایی مثل حقوق، جامعه شناسی، روان شناسی، تاریخ معاصر، بازاریابی، برنامه نویسی و کامپیوتر، ورزشی و ادبیات و غیره . البته اگر به زبان انگلیسی مسلط باشید دریچه ای از صدها پادکست دیگر به رویتان باز خواهد شد که خودش دنیایی است.

بعضی از افراد میگویند روی محتوای صوتی نمی شود تمرکز کرد و کتاب صوتی به هیچ وجه نمی تواند جایگزین کتاب فیزیکی شود. من دوتا کتاب صوتی کودتا و شورشیان آرمانخواه را به شکل صوتی و هنگام رانندگی گوش دادم و اینقدر روی موضوع اشراف پیدا کردم و تمرکز داشتم که بتونم در موردشون بنویسم و اون رو نقد کنم. پس ایده ی اینکه نمیشود روی کتاب تمرکز کرد اشتباهه البته شاید بعضی از این کتاب ها اینطوری باشه مثلا من هیچ موقع کتابهای اسپینوزا،نیچه، و سایر کتاب های فلسفی رو نمیتونم به صورت صوتی گوش بدم چون نیاز به مکث و تفکر داره.

همیشه پادکست هایی رو که میخوام گوش بدم دانلود میکنم تا بعدا اگر اینترنت هم نداشتم بتوانم به صورت آفلاین آنها را گوش بدم. مثلا فایلهایی که الان در کست باکس دانلود کردم و میخوام تا چند روز آینده گوش بدم اینهاست.

 

 

بازخوانی کتابهای قرن بیستم، سخنران: دکتر سعید رهنما

شرح: معرفی کتاب از انقلابها و جنبش رفرمیستی قرن بیستم.

پادکست Toronto Book Club

زمان پادکست: ۲ ساعت

 

روح نا آرام از پادکست رپاپ

شرح: تاریخ حکومت استالین بر اساس کتابی از آدام هاکس

زمان پادکست: ۱ ساعت و ۲۵ دقیقه

 

انقلاب خوب، انقلاب بد، قلعه حیوانات – دو قسمت

پادکست کوشیار

زمان پادکست ۱۰۰ دقیقه

 

قدرت تخریب خلاق به روایت سید ایمان میرعمادی

پادکست فارکست

زمان پادکست یک ساعت و چهل دقیقه

 

 

We Don’t know, Ryan  Wouldn’t Tell us

Podcast: Destination Linux

Time: 1 Hour

 

Razer and Logitech put steam desk on notice

Podcast: Hardware addict

Time: 58 Min

 

Podcast 696, Arc 770 an A750, Ryzen-7

Podcast: PC perspective

Time: 1 Hour 18 min

 

Episode 393: Why Roku needs the smart home

Podcast: The internet of thing

Time: 1 Hour

توسعه ی لایه ای ، بیت کوین و اسلام

پ ن: نوشتن در چنین اوضاعی دل و دماغ زیادی می خواهد، یک ماه از انواع خبرهای تلخ و ناخوشایند می گذرد و من هم مثل همه ی مردم غمگین، افسرده، خشمگین و ناراحتم. ولی با خودم فکر کردم که نباید نوشتن را متوقف کنم.

خیلی از مفاهیم به شکل لایه ای توسعه پیدا کرده اند، مثلا اگر White Paper بیت کوین را بخوانیم متوجه میشویم که با یک اصول نسبتا ساده و روشن روبرو هستیم که پایه ی استدلالی محکمی دارد. اما توسعه ی بیت کوین به این ختم نمی شود اگر همه ی تراکنش ها را بخواهیم روی شبکه اصلی انجام دهیم مقیاس پذیری بیت کوین با مشکل مواجه میشود، زمان هر تراکنش خیلی بیشتر از الان طول میکشد . کارمزد شبکه هم خیلی بالا میرود. اما Lightning network یک لایه ی دیگر به دور شبکه بیت کوین است که مشکل مقیاس پذیری را حل میکند بدون آنکه در هسته ی اصلی تغییری ایجاد کند. تنها به این روش میتوان بعضی از چیزها را توسعه داد.

در نقطه مقابل بیت کوین میتوان اتریوم را مثال زد، اتریوم با وجود آنکه پروژه ی درخشانی به نظر می رسید و افراد نخبه ای هم پشت آن بودند از این اصل توسعه ی لایه ای غفلت کرد. شبکه ی اصلی اتریوم یا کد اتریوم در حال حاضر اینقدر پیچیده شده که حتی برنامه نویس های اصلی آن در توییتر به این امر اعتراف کرده اند چون همه ی تغییرات در شبکه اصلی و روی هسته ای اصلی انجام میشود. این پیچیدگی باعث شده که نرخ تراکنش ها هم خیلی بالا رود و مقیاس پذیری را با مشکل مواجه کند. البته ویتالیک بوترین قصد داشت که یک شبکه بلاکچین همه کاره درست کند و مثل سیستم عامل کار کند یعنی نرم افزارهای  مختلف که همون Smart Contract های مختلف هستند روی آن اجرا شوند. مثل NFT های مختلف که حتما آن را زیاد شنیده اید. پذیرایی از این همه NFT و Smart Contract هسته ی اتریوم را به کلاف سردرگم تبدیل کرده است در واقع وقتی قرار است همه چیز روی شبکه اصلی باشد این مشکلات هم پیش می آید.

یک مثال دیگر برای توسعه ی لایه ای پروتکل TCP/IP است دو سال قبل از اینکه من متولد شوم یعنی در سال ۱۹۸۳ این پروتکل به وجود آمد. اصول این پروتکل در ۴۰ سال گذشته تغییری نکرده بلکه لایه هایی مثل اینترنت، Web2 و Web3 و نرم افزارهای مختلف باعث توسعه ای آن شده اند و اینترنت فعلی را داریم.

یک مثال دیگر از توسعه ی لایه ای شاید توسعه ی دین اسلام باشد، قرآن را میتوانیم White Paper و هسته ی اصلی اسلام فرض کنیم، حافظان قرآن یعنی کسانی که قرآن را حفظ کرده بودند مانع تغییر هسته ی اصلی اسلام شدند در زمان پیامبر ۱۴۰ حافظ قرآن داشتیم، این افراد را می شود به نودهای شبکه اسلام تشبیه کرد. کسانی که کل تاریخچه بلاک چین را در اختیار دارند و هر تراکنشی از ازل تا ابد را می توانند صحت سنجی کنند و آن را ببینند (مثل راه اندازی یک فول نود بیت کوین )

لایه هایی مثل فروع دین، حکومت اسلامی و … همگی اطراف این هسته ی اصلی شکل گرفت بدون آنکه هسته ی اصلی تغییرکند. کاری که تشیع نسبت به اسلام انجام داد درست کردن یک لایه دیگرو توسعه ی آن نبود با وجود قرآن که هسته ای اصلی بود نمی توانست تغییری در آن ایجاد کند (اگر دین مسیحیت بود میشد کتاب را تحریف کرد و کدهای هسته ی اصلی را توسعه دادولی در اسلام این کار غیر ممکن است) تشیع در عوض این کار تلاش کرد یک Fork جدید از هسته ی اصلی درست کند یعنی همان کاری که لایت کوین و بیت کوین کش انجام داده اند و می گویند بیت کوین اصلی ما هستیم و یا ما جایگزین بهتری هستیم. در واقع یک انشعاب از کوین اصلی یا دین اصلی .

در هر حال بحث توسعه ی لایه ای را حتی میتوان در خانواده، جامعه، کسب و کار و … هم دنبال کرد. این که ما وقتی میخواهیم خانواده ای تشکیل دهیم یا کسب و کاری بسازیم کدام ویژگی کلیدی را می توانیم به عنوان هسته ی اصلی غیر قابل تغییر تعریف کنیم؟ و توسعه ی ما حول کدام اصول خواهد بود؟

کمال گرایی در نوشتن

شروع هر کاری می تواند راحت باشد اما تداوم آن به شکلی که بتوان کیفیت آن را حفظ کرد دشوار است. مثلا نویسنده هایی هستند که در زندگیشان یک کتاب خوب نوشته اند و یا یک فیلم خیلی خوب ساخته اند. ولی نوشتن کتاب دوم یا ساختن فیلم دوم بسیار دشواره. مثلا یک نفر تمام تجربه های زندگیش را جمع می کند و همه ی آن را در یک رمان منتشر میکند این کتاب می تواند یک زندگینامه خود نوشت یا یک رمان باشد. اما شروع کتاب دوم به واسطه تمام شدن ایده ها ی نویسنده به بن بست می خورد اگر کسی مثل چخوف میتواند ۴۰۰ اثر خلق کند نشان می دهد که فارغ از تجربه های زندگی او صاحب خلاقیت، تخیل و تکنیک های داستان نویسی بوده که میتواند از هیچ همه چیز خلق کند.

وبلاگ نویسی هم تقریبا به این شیوه است می توان برای مدت کوتاهی با قدرت آن را ادامه داد ولی اگر ده سال مداوم بنویسی مشکل است. خیلی از اوقات ما با بلاگرههای خوش ذوق و دست به قلمی روبرو هستیم که متاسفانه مدت کوتاهی به نوشتن ادامه میدهند، امکان دارد موضوعی برای نوشتن نداشته باشند یا حوصله ادامه دادن نداشته باشند یا با حالتی مایوس از خود بپرسند بنویسیم که چه شود؟

فارغ از قدرت نوشتن یک بلاگر به عشق، هدف، خلاقیت، تفکر روزانه احتیاج دارد و این موارد است که میتواند تنور نوشتن را همیشه داغ نگه دارد. شاید کمال گرایی هم یکی از موانع نوشتن باشد مثلا ما همیشه تلاش می کنیم یک نوشته ی بالای ۱۰۰۰ کلمه عالی بنویسم و هیچ وقت نوشته های متوسط و ضعیف را منتشر نکنیم ولی وقتی ما کارفرمای خودمان هستیم و صاحب بلاگ شخصی خود هستیم باید این موانع را از سر راه خود برداریم.

در باب کمال گرایی یاد داستانی افتادم که گویا آناتول فرانس آن را نقل کرده و سامرست مام در کتاب حاصل عمر به آن اشاره کرده. یک پادشاه شرقی بعد از فوت پدرش و به قدرت رسیدن تمام دانشمندان سرزمین را جمع میکند و میگوید من میخواهم به بهترین شیوه ممکن حکومت کنم به این دلیل به تمام علم های دنیا نیاز دارم، پادشاه به عالمان کشور دستور می دهد همه کتاب های به درد بخور دنیا را برایش بیاورند تا او بخواند. چند سال طول میکشد که این علما ۱۵۰۰ کتاب از سراسر دنیا بیاورند پادشاه وقتی این کوه تلنبار شده کتاب را می بیند به افرادش میگوید تعداد اینها خیلی زیاد بروید فقط بهترین ها ر اانتخاب کنید آنها هم بعد از پرسو جو ۱۰۰۰ کتاب برایش می آورند این روند سالها طول میکشه و هر بار پادشاه با کمبود وقت مواجه میشه، پادشاه در بستر بیماری و مرگ می افته و علما ۵۰ کتاب برایش می آورند ولی دیگر فرصتی برای خواندنش وجود نداره.

کمال گرایی و اینکه ما منتظر بهترین فرصت های خود باشیم باعث می شود که هیچ گاه کاری را شروع نکنیم و یا هیچ گاه یک زندگی جدید شروع نکنیم . باید با هر ابزاری که در اختیار داریم شروع کنیم بعدا ابزارها و فرصت های بهتر خوهند آمد.

محمد بیجه، یاد آوری یک جنایت

پ ن : محمد بیجه در سال ۱۳۸۳ در حالیکه ۲۲ سال داشت اعدام شد. بیجه به تجاوز و قتل بیش از ۲۷ کودک و ۳ بزرگسال اعتراف کرد و پرونده ی جنایی او به عنوان بزرگترین پرونده جنایی ۷۱ سال اخیر شناخته شد.

مستند این جنایت رو به تازگی از طریق یک پادکست گوش دادم و با خودم گفتم که این پرونده ی جنایی و پرونده های مشابه که ابعاد مختلفی دارند و میشه ساعت ها روش بحث کرد چرا کمتر مورد توجه قرار میگیره. چرا در چنل بی بهش پرداخته نمیشه ؟ چرا علی بندری با بیش از ۷۰۰ هزار مخاطب حتی یک داستان در مورد ایران نقل نکرده؟ چرا توی ۱۰۰۰ کامنتی که براش مینویسند یک نفر به این موضوع اشاره نمیکنه؟ نمیدونم شاید روایت داستان های خارجی با کلاس تر است اسم های خارجی داره و حالمون رو بد نمی کنه درباره ما و همسایه های ما نیست که احساس مسئولیت کنیم درباره ی کشورهای دور افتاده است . دردسرهای بعدی را هم ندارد مثلا از شهرداری، پلیس و سیستم قضایی ایران بدگویی نمی شود و هر وقت هم که خواستی میتونی برگردی ایران و دوباره بری اروپا پادکست بسازی به هر حال بگذریم.

محمد بیجه خودش قربانی تجاوز بود، کارگر کوره پز خانه ای در اطراف خاتون آباد که از ۱۱ سالگی کار کردن را شروع کرد . و مادرش در چهار سالگی مرد و پدرش هم مثل یک حیوان باهاش برخورد میکرد، خودش تعریف می کرد که پدرش دست هایش را با طناب میبست و با چوب و میله آهنی به جونش می افتاد و به قصد مرگ کتکش می زد. در همان بچگی دو بار مورد تعرض جنسی قرار می گیره و تمام این اتفاقات از او محمد بیجه میسازه فقر،بی سوادی، کمبود محبت، تجربه تجاوز، و …. بیجه هم تصمیم می گیرد با کشتن کودکان از جامعه انتقام بگیرد. در اعترافات خودش میگه اگر دستگیر نشده بودم ۵۰۰ نفر دیگه را می کشتم.

یکی از روانشناسانی که هنگام بازجویی پیش محمد بیجه بود ازش میخواد یک نقاشی بکشه و او هم قبول میکند، یک جاده ای که به مرور باریک و باریک تر میشد شبیه یک زندگی که رو به اتمام است و داخل یک تونل سیاه رنگ میرود گل ها و گیاهانی که وارونه رشد میکردند یعنی از بالا به پایی می آمدند و همه چیز رو به نیستی و مرگ بود. بیجه قتل ها و جنایت را با کشتن و آزار حیوانات شروع می کنه و آنها را با تزریق سم یا خف کردن میکشه خودش میگه این حیوانات هم مثل من زجر میکشیدند و میخواستم آنها از این زندگی نکبت بار خلاص شوند.

قربانی های بیجه اکثرا از مهاجرین افغانی یا خانواده های کارگری کوره پز خانه بودند که در همون محل زندگی می کردند توی کوره پز خانه ها معمولا همه افراد خانواده شامل زن و بچه به کارگری مشغول هستند. یکی از دلایل دیر دستگیر شدن بیجه هم همین بود یعنی خانواده ها نسبت به گم شدن بچه هایشان بی اهمیت بودند یا میترسیدند اگر شکایت کنند به جرم مهاجرت غیر قانوی دیپورت شوند یا به جرم اعتیاد و  … خودشون محاکمه شوند یا کارشون رو از دست بدند. علت دیگر سریالی شدن این قتل ها بی مسئولیتی پلیس و دستگاه قضایی بود که برای پیگیری این پرونده جدیت کافی نداشتند اگر به اندازه ۵ درصد موضوع های امنیتی به این موضوع می پرداختند کار به اینجا نمی کشید و تعداد قربانیان تا این حد زیاد نمی شد.

والدین این بچه ها به حدی در فقر شدید دست و پا میزدند که بعد از قطعی شدن حکم دادگاه می گفتند قصاص نمی خواهیم و دیه می خواهیم بازپرس این پرونده به خانواده ها گفته بود که بیجه خودش قربانی فقر و بدبختی است و نمی تواند به شما دیه بدهد، در ضمن قاتل دستگیر شده است و اگر کشته میشد دولت میتوانست از بیت المال بنا به شرایطی دیه شما را پرداخت کند ولی دیه شامل شما نمی شود. اگر چه بعدا به این خانواده ها مبلغی کمک شد.

در هنگام دستگیری بیجه روزنامه های زرد و صدا و سیما به حدی این قاتل را باهوش و نابغه جلوه می دادند که شما خیال می کردی با انیشتین طرف هستید ،حکومت به مردم القا می کرد که محمد بیجه یک فرد استثناییه و گرنه ما زودتر میگرفتیمش یا اینکه غیر مستقیم می گفتند یک نفر قاتل حرفه ای در ایران وجود دارد که ما آن را گرفتیم و همه برید خونه هاتون و نگران نباشید. حتی هنگام تحقیقات اولیه رسانه ها را از پوشش اخبار منع میکردند به این بهانه که امنیت روانی مردم به خطر میفتد غافل از اینکه امنیت جانی آنها در خطر بود.

توی روز اعدام به حدی جرثقیل را بالا برده بودند که بی سابقه بود. بیجه در آسمان شبیه یک لکه سیاه رنگ بود. پلیس، سیستم قضایی، شهرداری، آموزش و پرورش در این قتل فجیع مقصر بودند ولی گویا با بزرگ جلوه دادن این اعدام قصد داشتند خود را تبرئه کنند و پشت دستگاه مجازات خود را مخفی کنند. غافل از اینکه تک تک افرادی که در خاتون آباد و پاکدشت و اطراف تهران و کرج و سایر شهرها در فقر و بدبختی دست و پا میزنند پتانسیل بزهکاری را دارند.

اوضاع حاشیه نشینی نسبت به سال ۸۳ به مراتب بدتر شده. نواحی منفصل شهری و حاشیه نشینی باعث شده که زمینها و خرابه های بی در و پیکر ببینیم که بهترین مکان برای جنایت است. در این زمین های خالی تا چشم کار میکند بیابان و برهوت است نه پلیسی وجود دارد نه کاسب و مغازه ای که شاهد دیدن این جرمها باشد. حاشیه نشینی و فقر زمینه ساز جرم و جنایت در این مناطق است و حاشیه نشینی هم خودش ناشی از نابودی کشاورزی و مهاجرات روستاییان به شهرهاست و همچنین گرانی مسکن که حقوق اولیه هر انسانیست.

حوادثی مثل قتل بابک خرم دین توسط پدر و مادرش در دسته ی بیماری های روانی خیلی خاص قرار دارد که امکان وقوعش یک در میلیارد هم نیست. این جرم ها صرفا برای روانشناسان ارزش مطالعه دارد ولی قتل های سریالی پاکدشت رو باید بارها و بارها بررسی کرد  ودر موردش حرف زد چرا که هر لحظه در گوشه گوشه ایران این جنایات اتفاق می افتد. بعد از نوشتن این متن با خودم فکر میکنم به راستی کدام موضوع اقدام علیه امنیت ملی است؟ حاشیه نشینی و فقر یا انتقاد از حکومت؟  

  

جنبه ی اقتصادی انتخاب زبان

در کتاب حاصل عمر، سامرست موآم شرح می دهد که در هنگام جوانی خیلی سعی می کردم زبان های روسی، هندی، عربی و غیره را بیاموزم یک نوع شور و هیجان جوانی مرا احاطه کرده بود و باور داشتم هر چیزی را میتوانم یاد بگیرم که البته بعدا فهمیدم که اشتباه میکنم و این کار عبثی است و…

در حال حاضر مشغول خواندن کتاب سرگور اوزلی هستم و به این قضیه پی میبرم که هوش زیاد + هیجان دوران جوانی + اعتماد به نفس + فراغت بال باعث میشود که انسان در زندگی دنبال یاد گرفتن زبان های مختلف یا مهارت هایی باشد که هیچ گاه به دردش نیمخورد. سرگور اوزلی اولین سفیر انگلستان در دربار قاجاربوده که شرح زندگی خصوصی و شغلی اش خواندنی است این کتاب به کوشش فریدون زندفرد نوشته شده و ناشر آن هم واوخوان است.

دلیل یاد گرفتن یک زبان مشکل مثل سانسکریت، هندی، بنگالی برای اوزلی صرفا ارتباط برقرار کردن با تجار مختلف یا حتی برای خواندن یک کتاب مثل مهابارات است البته اوزلی فارسی و عربی را هم یاد گرفته بود که برای یک سفیر شاغل در ایران و کسی که به ادبیات شرقی علاقه داشته باشد یاد گرفتن فارسی چندان عجیب نبوده است.

سامرست موام از آن نویسنده های حرفه ای است که تنها از راه نوشتن پول درآورده و اتفاقا از راه نوشتن رمان و نمایشنامه به ثروت هم رسیده است. شاید شانسی که امثال او داشته اند و خودش هم اشاره میکند نوشتن به زبان انگلیسی بوده است. کسی که زبان مادریش انگلیسی بوده و آثارش میتوانست کل دنیا را در سریعترین زمان ممکن بپیماید. حوزه تحت نفوذ یک زبان در موفقیت نویسنده خیلی موثر است حتی در عصر حاضر که تولید محتوا در بستر وب اهمیت پیدا کرده باز هم کسانی که انگلیسی می نویسند از لحاظ دیده شدن و کسب شهرت شانس بیشتری دارند .

گاهی اوقات من نویسندگان را سرزنش میکنم که چرا به زبان مادریشان نمی نویسند و بعد وقتی مقایسه کردم که از لحاظ اقتصادی و یا حتی دیده شدن مثلا با نوشتن به زبان انگلیسی چه مزایایی برای آنها ایجاد شده ناخودآگاه حق را به آنها دادم.

میتوان خالد حسینی رایک نویسنده خودباخته و غرب زده نامید که به جای نوشتن داستان به زبان فارسی یا افغانی داستان های مشهور و جهانیش را به زبان انگلیسی نوشته است ولی آیا این شهرت و ثروتی که او به دست آورده و داستانش را در سراسر دنیا منتشر کرده و کل دنیا را با درد و رنج افغانستان آشنا کرده مدیون زبان انگلیسی نیست؟ آیا اگر زبان دیگری را انتخاب میکرد چنین شهرتی را پیدا می کرد؟

نویسندگان بزرگی هم در طول تاریخ برای بیشتر دیده شدن و یا کسب درآمد مجبور شده اند که به زبانی غیر از زبان مادری بنویسند که باید این تصمیم ها را نیز از جنبه ی اقتصادی بررسی کرد و صرفا از روی احساسات آنها را قضاوت نکرد.  

نامه حیدر خان عمو اوغلی به محمد علی شاه

شخصیت های زیادی در تاریخ معاصر ایران وجو دارند که خواندن سرگذشت آنها نه تنها جالب است بلکه ما رو با اوضاع و احوال آن دوره به خوبی آشنا میکند. قبلا چند تا پادکست در مورد حیدرخان عمو اوغلی گوش داده بودم و یا توی مطالعاتی که در مورد تاریخ جنبش مشروطه, نهضت جنگل و…..  داشتم در موردش خوانده بودم. این نامه هم به عنوان برگی از تاریخ معاصر ایران برایم جالب بود.

متن نامه حیدرخان عمواوغلی به محمد علی شاه (ترجمه متن از ترکی)

از طرف کمیته انقلاب ایران به سرپرستی حیدر خان عمواوغلی

ما مصمم هستیم به تمام فشارها، زور گویی‌ها و جنایات و وحشی گری‌ها و تعدّی‌های شما که امروز مانند امواج پهناور، همه جای ایران را پوشانیده و شعله آن مظالم به آسمان رسیده‌است، با ضدّ ضربه‌ها پاسخ گوییم و به هر طریقی که شده به این وضع خاتمه دهیم. هیچ معنی و فایده ندارد که شما در کنجی نشسته و مشغول همجنس بازی باشید و نوکرهای شما، ملت نجیب و بدبخت ایران را غارت کنند و آنان را تا آخرین نخی که بر تن دارند لخت و سپس زندانی و معدوم کنند. هیچ دفاعی شما را تبرئه نمی‌کند.

ملت ایران نه به شخص شما و نه به دولت شما مطلقاً اعتماد ندارد. شما باید از سلطنت استعفا داده کنار بروید و اعضا دولت شما به‌طور صلح جویانه به خانه‌های خود بروند و در کمال آرامش در آنجا بمانند و جای خود را به مدافعان با غیرت و با اراده ملت بسپارند. شما خود را شاه شاهان ایران و سلطان مستبد مطلق العنان کشور می‌دانید؛ ولی من به شما اعلام می‌کنم که هرگز چنین کسی نبوده‌اید؛ فقط یک مفتخور پست کثیف، رشوه خوار، آلوده و خائن به ملت و کشور هستید. تلاش شما برای چیست؟ شما در هر ساعت و دقیقه آماده‌اید تمام نعمات و موهبت‌ها، منافع، حقوق و استقلال کشور و وطن را در قبال یک دانه عدس به بیگانگان بفروشید.

آیا غیر از این است؟ اقلاً یک کار خیر، یک اقدام موهبت‌آمیز که به نفع ملت انجام داده باشید به من نشان بدهید. بر عکس، تمام طبیعت شما، تمام وجود شما پر از نارسایی و نقصان و فساد است. شما فاقد شهامت، کوشش، همّت، انرژی و معتقدات هستید. شما حتی کوچکترین احساس عدالت ندارید و فاقد اخلاق هستید…

… در حال حاضر از نظر ملت، شما پست‌ترین و منفورترین حیوان هستید و موجودی سقوط کرده. ملت نجیب ایران بدون استثنا از شما متنفر است…[۸]

لذت خواندن بیوگرافی یا زندگی نامه

یکی از موضوعاتی که به خواندن آن علاقه دارم و دنبال می کنم بیوگرافی است که خوشبختانه کتاب های زیادی هم با این موضوع وجود دارد. پادکست رخ و تراژدی را هم به همین خاطر دنبال میکنم، البته ترجیحم خواندن بیوگرافی افراد معاصر یا حداقل کسانی است که در دو یا سه قرن اخیر زندگی کرده اند. مثلا خواندن بیوگرافی کورش کبیر و یا پیامبران مختلف برایم جذابیت ندارد چون امکان تحریف شدنش وجود دارد و فکر میکنم بعد از انقلاب صنعتی یا عصر روشنگری اروپا زندگی ما از گذشته کاملا جدا شده و ارتباط چندانی با قبل نداریم. به همین خاطر خواندن تاریخ معاصر را مفید تر می دانم تا مثلا تاریخ باستان.

در حال حاضر مشغول خواندن دو کتاب به صورت همزمان هستم اولی کتاب درختان بی بهار نوشته ی ابراهیم یونسی است که یک زندگی نامه خودنوشت عالی و جذاب از این نویسنده است، بعد از خواندن صدوپنجاه صفحه از این کتاب هشتصد صفحه ای به شش سالگی نویسنده رسیده ام. دیدن زندگی ابراهیم یونسی در شهر مرزی بانه و در دوره رضا خان برایم جذاب است.

قلم بی نظیر نویسنده، شرح آداب و رسوم و طرز تفکر مردم آن دوره از کتاب یک اثر قابل تامل ساخته است. به هفت سالگی نویسنده که میرسم با خودم فکر میکنم که با این اوضاع آشفته که نویسنده دارد و چنان محیطی که توصیف میکند چطور میتواند رشد کند و به جایی برسد ؟ پاسخ این سوال خواه ناخواه انسان را دنبال خود میکشد تا بقیه کتاب را هم بخواند.

یک پاراگراف از کتاب زمستان بی بهار نوشته ی ابراهیم یونسی.

“یک مشت مردم توی هم می لولیدند، زندگی می کردند که رنج ببرند و رنج میبردند یعنی که زندگی می کنند. اگر مصیبتی روی می آورد خدا را شکر می کردند اگر هم نمی آورد باز خدا را شکر می کردند، وقتی هم هیچ چیز نبود می گفتند: خدایا به داده و نداده ات شکر. به قول پدرم خوب و بد را نمی فهمیدند، حس تشخیصشان را از دست داده بودند. “

کتاب دیگری هم که همزمان با این کتاب میخوانم کتاب حاصل عمر نوشته ی سامرست موام است که البته من به قصد خواندن یک زندگینامه شروع به خواندن آن کردم ولی نمی شود اسم این کتاب را زندگی نامه گذاشت نویسنده علاقه ای به بازگو گردن مسایل شخصی و حالات روحی و زندگی خود ندارد و تمرکز خود را روی زندگی حرفه ای خود یعنی نوشتن می گذارد این که چه زمانی نوشتن را آغاز کرده و یا نمایش نامه هایش را چگونه نوشته است.

البته این کتاب به طرز غیر قابل باوری میتواند یک راهنمای خوب برای نویسنده ها هم باشد چون نویسنده در کنار تجربه های شیرین زندگی اش به مسایل پیچیده و فنی نوشتن هم می پردازد. این اولین کتابی است که از این نویسنده میخوانم کتاب لبه تیغ را هم دارم که میدانم یک شاهکار است ولی هنوز فرصت نکرده ام که بخوانم شاید امسال این کتاب رو هم بخوانم لبه تیغ را همسرم برای روز تولدم خرید و برایم دو چندان عزیز و با ارزش است.

برنامه ام برای خواندن زندگی نامه ها در آینده به این شکل است:

زندگی نامه ماموستا هه ژار به زبان کوردی (کمی از آن را خوانده ام )

سال های ابری نوشته ی علی اشرف درویشیان (زندگینامه علی اشرف درویشیان)

خاطرات یک مترجم نوشته ی محمد قاضی (زندگی نامه محمد قاضی)