کمال گرایی در نوشتن

شروع هر کاری می تواند راحت باشد اما تداوم آن به شکلی که بتوان کیفیت آن را حفظ کرد دشوار است. مثلا نویسنده هایی هستند که در زندگیشان یک کتاب خوب نوشته اند و یا یک فیلم خیلی خوب ساخته اند. ولی نوشتن کتاب دوم یا ساختن فیلم دوم بسیار دشواره. مثلا یک نفر تمام تجربه های زندگیش را جمع می کند و همه ی آن را در یک رمان منتشر میکند این کتاب می تواند یک زندگینامه خود نوشت یا یک رمان باشد. اما شروع کتاب دوم به واسطه تمام شدن ایده ها ی نویسنده به بن بست می خورد اگر کسی مثل چخوف میتواند ۴۰۰ اثر خلق کند نشان می دهد که فارغ از تجربه های زندگی او صاحب خلاقیت، تخیل و تکنیک های داستان نویسی بوده که میتواند از هیچ همه چیز خلق کند.

وبلاگ نویسی هم تقریبا به این شیوه است می توان برای مدت کوتاهی با قدرت آن را ادامه داد ولی اگر ده سال مداوم بنویسی مشکل است. خیلی از اوقات ما با بلاگرههای خوش ذوق و دست به قلمی روبرو هستیم که متاسفانه مدت کوتاهی به نوشتن ادامه میدهند، امکان دارد موضوعی برای نوشتن نداشته باشند یا حوصله ادامه دادن نداشته باشند یا با حالتی مایوس از خود بپرسند بنویسیم که چه شود؟

فارغ از قدرت نوشتن یک بلاگر به عشق، هدف، خلاقیت، تفکر روزانه احتیاج دارد و این موارد است که میتواند تنور نوشتن را همیشه داغ نگه دارد. شاید کمال گرایی هم یکی از موانع نوشتن باشد مثلا ما همیشه تلاش می کنیم یک نوشته ی بالای ۱۰۰۰ کلمه عالی بنویسم و هیچ وقت نوشته های متوسط و ضعیف را منتشر نکنیم ولی وقتی ما کارفرمای خودمان هستیم و صاحب بلاگ شخصی خود هستیم باید این موانع را از سر راه خود برداریم.

در باب کمال گرایی یاد داستانی افتادم که گویا آناتول فرانس آن را نقل کرده و سامرست مام در کتاب حاصل عمر به آن اشاره کرده. یک پادشاه شرقی بعد از فوت پدرش و به قدرت رسیدن تمام دانشمندان سرزمین را جمع میکند و میگوید من میخواهم به بهترین شیوه ممکن حکومت کنم به این دلیل به تمام علم های دنیا نیاز دارم، پادشاه به عالمان کشور دستور می دهد همه کتاب های به درد بخور دنیا را برایش بیاورند تا او بخواند. چند سال طول میکشد که این علما ۱۵۰۰ کتاب از سراسر دنیا بیاورند پادشاه وقتی این کوه تلنبار شده کتاب را می بیند به افرادش میگوید تعداد اینها خیلی زیاد بروید فقط بهترین ها ر اانتخاب کنید آنها هم بعد از پرسو جو ۱۰۰۰ کتاب برایش می آورند این روند سالها طول میکشه و هر بار پادشاه با کمبود وقت مواجه میشه، پادشاه در بستر بیماری و مرگ می افته و علما ۵۰ کتاب برایش می آورند ولی دیگر فرصتی برای خواندنش وجود نداره.

کمال گرایی و اینکه ما منتظر بهترین فرصت های خود باشیم باعث می شود که هیچ گاه کاری را شروع نکنیم و یا هیچ گاه یک زندگی جدید شروع نکنیم . باید با هر ابزاری که در اختیار داریم شروع کنیم بعدا ابزارها و فرصت های بهتر خوهند آمد.

محمد بیجه، یاد آوری یک جنایت

پ ن : محمد بیجه در سال ۱۳۸۳ در حالیکه ۲۲ سال داشت اعدام شد. بیجه به تجاوز و قتل بیش از ۲۷ کودک و ۳ بزرگسال اعتراف کرد و پرونده ی جنایی او به عنوان بزرگترین پرونده جنایی ۷۱ سال اخیر شناخته شد.

مستند این جنایت رو به تازگی از طریق یک پادکست گوش دادم و با خودم گفتم که این پرونده ی جنایی و پرونده های مشابه که ابعاد مختلفی دارند و میشه ساعت ها روش بحث کرد چرا کمتر مورد توجه قرار میگیره. چرا در چنل بی بهش پرداخته نمیشه ؟ چرا علی بندری با بیش از ۷۰۰ هزار مخاطب حتی یک داستان در مورد ایران نقل نکرده؟ چرا توی ۱۰۰۰ کامنتی که براش مینویسند یک نفر به این موضوع اشاره نمیکنه؟ نمیدونم شاید روایت داستان های خارجی با کلاس تر است اسم های خارجی داره و حالمون رو بد نمی کنه درباره ما و همسایه های ما نیست که احساس مسئولیت کنیم درباره ی کشورهای دور افتاده است . دردسرهای بعدی را هم ندارد مثلا از شهرداری، پلیس و سیستم قضایی ایران بدگویی نمی شود و هر وقت هم که خواستی میتونی برگردی ایران و دوباره بری اروپا پادکست بسازی به هر حال بگذریم.

محمد بیجه خودش قربانی تجاوز بود، کارگر کوره پز خانه ای در اطراف خاتون آباد که از ۱۱ سالگی کار کردن را شروع کرد . و مادرش در چهار سالگی مرد و پدرش هم مثل یک حیوان باهاش برخورد میکرد، خودش تعریف می کرد که پدرش دست هایش را با طناب میبست و با چوب و میله آهنی به جونش می افتاد و به قصد مرگ کتکش می زد. در همان بچگی دو بار مورد تعرض جنسی قرار می گیره و تمام این اتفاقات از او محمد بیجه میسازه فقر،بی سوادی، کمبود محبت، تجربه تجاوز، و …. بیجه هم تصمیم می گیرد با کشتن کودکان از جامعه انتقام بگیرد. در اعترافات خودش میگه اگر دستگیر نشده بودم ۵۰۰ نفر دیگه را می کشتم.

یکی از روانشناسانی که هنگام بازجویی پیش محمد بیجه بود ازش میخواد یک نقاشی بکشه و او هم قبول میکند، یک جاده ای که به مرور باریک و باریک تر میشد شبیه یک زندگی که رو به اتمام است و داخل یک تونل سیاه رنگ میرود گل ها و گیاهانی که وارونه رشد میکردند یعنی از بالا به پایی می آمدند و همه چیز رو به نیستی و مرگ بود. بیجه قتل ها و جنایت را با کشتن و آزار حیوانات شروع می کنه و آنها را با تزریق سم یا خف کردن میکشه خودش میگه این حیوانات هم مثل من زجر میکشیدند و میخواستم آنها از این زندگی نکبت بار خلاص شوند.

قربانی های بیجه اکثرا از مهاجرین افغانی یا خانواده های کارگری کوره پز خانه بودند که در همون محل زندگی می کردند توی کوره پز خانه ها معمولا همه افراد خانواده شامل زن و بچه به کارگری مشغول هستند. یکی از دلایل دیر دستگیر شدن بیجه هم همین بود یعنی خانواده ها نسبت به گم شدن بچه هایشان بی اهمیت بودند یا میترسیدند اگر شکایت کنند به جرم مهاجرت غیر قانوی دیپورت شوند یا به جرم اعتیاد و  … خودشون محاکمه شوند یا کارشون رو از دست بدند. علت دیگر سریالی شدن این قتل ها بی مسئولیتی پلیس و دستگاه قضایی بود که برای پیگیری این پرونده جدیت کافی نداشتند اگر به اندازه ۵ درصد موضوع های امنیتی به این موضوع می پرداختند کار به اینجا نمی کشید و تعداد قربانیان تا این حد زیاد نمی شد.

والدین این بچه ها به حدی در فقر شدید دست و پا میزدند که بعد از قطعی شدن حکم دادگاه می گفتند قصاص نمی خواهیم و دیه می خواهیم بازپرس این پرونده به خانواده ها گفته بود که بیجه خودش قربانی فقر و بدبختی است و نمی تواند به شما دیه بدهد، در ضمن قاتل دستگیر شده است و اگر کشته میشد دولت میتوانست از بیت المال بنا به شرایطی دیه شما را پرداخت کند ولی دیه شامل شما نمی شود. اگر چه بعدا به این خانواده ها مبلغی کمک شد.

در هنگام دستگیری بیجه روزنامه های زرد و صدا و سیما به حدی این قاتل را باهوش و نابغه جلوه می دادند که شما خیال می کردی با انیشتین طرف هستید ،حکومت به مردم القا می کرد که محمد بیجه یک فرد استثناییه و گرنه ما زودتر میگرفتیمش یا اینکه غیر مستقیم می گفتند یک نفر قاتل حرفه ای در ایران وجود دارد که ما آن را گرفتیم و همه برید خونه هاتون و نگران نباشید. حتی هنگام تحقیقات اولیه رسانه ها را از پوشش اخبار منع میکردند به این بهانه که امنیت روانی مردم به خطر میفتد غافل از اینکه امنیت جانی آنها در خطر بود.

توی روز اعدام به حدی جرثقیل را بالا برده بودند که بی سابقه بود. بیجه در آسمان شبیه یک لکه سیاه رنگ بود. پلیس، سیستم قضایی، شهرداری، آموزش و پرورش در این قتل فجیع مقصر بودند ولی گویا با بزرگ جلوه دادن این اعدام قصد داشتند خود را تبرئه کنند و پشت دستگاه مجازات خود را مخفی کنند. غافل از اینکه تک تک افرادی که در خاتون آباد و پاکدشت و اطراف تهران و کرج و سایر شهرها در فقر و بدبختی دست و پا میزنند پتانسیل بزهکاری را دارند.

اوضاع حاشیه نشینی نسبت به سال ۸۳ به مراتب بدتر شده. نواحی منفصل شهری و حاشیه نشینی باعث شده که زمینها و خرابه های بی در و پیکر ببینیم که بهترین مکان برای جنایت است. در این زمین های خالی تا چشم کار میکند بیابان و برهوت است نه پلیسی وجود دارد نه کاسب و مغازه ای که شاهد دیدن این جرمها باشد. حاشیه نشینی و فقر زمینه ساز جرم و جنایت در این مناطق است و حاشیه نشینی هم خودش ناشی از نابودی کشاورزی و مهاجرات روستاییان به شهرهاست و همچنین گرانی مسکن که حقوق اولیه هر انسانیست.

حوادثی مثل قتل بابک خرم دین توسط پدر و مادرش در دسته ی بیماری های روانی خیلی خاص قرار دارد که امکان وقوعش یک در میلیارد هم نیست. این جرم ها صرفا برای روانشناسان ارزش مطالعه دارد ولی قتل های سریالی پاکدشت رو باید بارها و بارها بررسی کرد  ودر موردش حرف زد چرا که هر لحظه در گوشه گوشه ایران این جنایات اتفاق می افتد. بعد از نوشتن این متن با خودم فکر میکنم به راستی کدام موضوع اقدام علیه امنیت ملی است؟ حاشیه نشینی و فقر یا انتقاد از حکومت؟  

  

جنبه ی اقتصادی انتخاب زبان

در کتاب حاصل عمر، سامرست موآم شرح می دهد که در هنگام جوانی خیلی سعی می کردم زبان های روسی، هندی، عربی و غیره را بیاموزم یک نوع شور و هیجان جوانی مرا احاطه کرده بود و باور داشتم هر چیزی را میتوانم یاد بگیرم که البته بعدا فهمیدم که اشتباه میکنم و این کار عبثی است و…

در حال حاضر مشغول خواندن کتاب سرگور اوزلی هستم و به این قضیه پی میبرم که هوش زیاد + هیجان دوران جوانی + اعتماد به نفس + فراغت بال باعث میشود که انسان در زندگی دنبال یاد گرفتن زبان های مختلف یا مهارت هایی باشد که هیچ گاه به دردش نیمخورد. سرگور اوزلی اولین سفیر انگلستان در دربار قاجاربوده که شرح زندگی خصوصی و شغلی اش خواندنی است این کتاب به کوشش فریدون زندفرد نوشته شده و ناشر آن هم واوخوان است.

دلیل یاد گرفتن یک زبان مشکل مثل سانسکریت، هندی، بنگالی برای اوزلی صرفا ارتباط برقرار کردن با تجار مختلف یا حتی برای خواندن یک کتاب مثل مهابارات است البته اوزلی فارسی و عربی را هم یاد گرفته بود که برای یک سفیر شاغل در ایران و کسی که به ادبیات شرقی علاقه داشته باشد یاد گرفتن فارسی چندان عجیب نبوده است.

سامرست موام از آن نویسنده های حرفه ای است که تنها از راه نوشتن پول درآورده و اتفاقا از راه نوشتن رمان و نمایشنامه به ثروت هم رسیده است. شاید شانسی که امثال او داشته اند و خودش هم اشاره میکند نوشتن به زبان انگلیسی بوده است. کسی که زبان مادریش انگلیسی بوده و آثارش میتوانست کل دنیا را در سریعترین زمان ممکن بپیماید. حوزه تحت نفوذ یک زبان در موفقیت نویسنده خیلی موثر است حتی در عصر حاضر که تولید محتوا در بستر وب اهمیت پیدا کرده باز هم کسانی که انگلیسی می نویسند از لحاظ دیده شدن و کسب شهرت شانس بیشتری دارند .

گاهی اوقات من نویسندگان را سرزنش میکنم که چرا به زبان مادریشان نمی نویسند و بعد وقتی مقایسه کردم که از لحاظ اقتصادی و یا حتی دیده شدن مثلا با نوشتن به زبان انگلیسی چه مزایایی برای آنها ایجاد شده ناخودآگاه حق را به آنها دادم.

میتوان خالد حسینی رایک نویسنده خودباخته و غرب زده نامید که به جای نوشتن داستان به زبان فارسی یا افغانی داستان های مشهور و جهانیش را به زبان انگلیسی نوشته است ولی آیا این شهرت و ثروتی که او به دست آورده و داستانش را در سراسر دنیا منتشر کرده و کل دنیا را با درد و رنج افغانستان آشنا کرده مدیون زبان انگلیسی نیست؟ آیا اگر زبان دیگری را انتخاب میکرد چنین شهرتی را پیدا می کرد؟

نویسندگان بزرگی هم در طول تاریخ برای بیشتر دیده شدن و یا کسب درآمد مجبور شده اند که به زبانی غیر از زبان مادری بنویسند که باید این تصمیم ها را نیز از جنبه ی اقتصادی بررسی کرد و صرفا از روی احساسات آنها را قضاوت نکرد.  

نامه حیدر خان عمو اوغلی به محمد علی شاه

شخصیت های زیادی در تاریخ معاصر ایران وجو دارند که خواندن سرگذشت آنها نه تنها جالب است بلکه ما رو با اوضاع و احوال آن دوره به خوبی آشنا میکند. قبلا چند تا پادکست در مورد حیدرخان عمو اوغلی گوش داده بودم و یا توی مطالعاتی که در مورد تاریخ جنبش مشروطه, نهضت جنگل و…..  داشتم در موردش خوانده بودم. این نامه هم به عنوان برگی از تاریخ معاصر ایران برایم جالب بود.

متن نامه حیدرخان عمواوغلی به محمد علی شاه (ترجمه متن از ترکی)

از طرف کمیته انقلاب ایران به سرپرستی حیدر خان عمواوغلی

ما مصمم هستیم به تمام فشارها، زور گویی‌ها و جنایات و وحشی گری‌ها و تعدّی‌های شما که امروز مانند امواج پهناور، همه جای ایران را پوشانیده و شعله آن مظالم به آسمان رسیده‌است، با ضدّ ضربه‌ها پاسخ گوییم و به هر طریقی که شده به این وضع خاتمه دهیم. هیچ معنی و فایده ندارد که شما در کنجی نشسته و مشغول همجنس بازی باشید و نوکرهای شما، ملت نجیب و بدبخت ایران را غارت کنند و آنان را تا آخرین نخی که بر تن دارند لخت و سپس زندانی و معدوم کنند. هیچ دفاعی شما را تبرئه نمی‌کند.

ملت ایران نه به شخص شما و نه به دولت شما مطلقاً اعتماد ندارد. شما باید از سلطنت استعفا داده کنار بروید و اعضا دولت شما به‌طور صلح جویانه به خانه‌های خود بروند و در کمال آرامش در آنجا بمانند و جای خود را به مدافعان با غیرت و با اراده ملت بسپارند. شما خود را شاه شاهان ایران و سلطان مستبد مطلق العنان کشور می‌دانید؛ ولی من به شما اعلام می‌کنم که هرگز چنین کسی نبوده‌اید؛ فقط یک مفتخور پست کثیف، رشوه خوار، آلوده و خائن به ملت و کشور هستید. تلاش شما برای چیست؟ شما در هر ساعت و دقیقه آماده‌اید تمام نعمات و موهبت‌ها، منافع، حقوق و استقلال کشور و وطن را در قبال یک دانه عدس به بیگانگان بفروشید.

آیا غیر از این است؟ اقلاً یک کار خیر، یک اقدام موهبت‌آمیز که به نفع ملت انجام داده باشید به من نشان بدهید. بر عکس، تمام طبیعت شما، تمام وجود شما پر از نارسایی و نقصان و فساد است. شما فاقد شهامت، کوشش، همّت، انرژی و معتقدات هستید. شما حتی کوچکترین احساس عدالت ندارید و فاقد اخلاق هستید…

… در حال حاضر از نظر ملت، شما پست‌ترین و منفورترین حیوان هستید و موجودی سقوط کرده. ملت نجیب ایران بدون استثنا از شما متنفر است…[۸]

لذت خواندن بیوگرافی یا زندگی نامه

یکی از موضوعاتی که به خواندن آن علاقه دارم و دنبال می کنم بیوگرافی است که خوشبختانه کتاب های زیادی هم با این موضوع وجود دارد. پادکست رخ و تراژدی را هم به همین خاطر دنبال میکنم، البته ترجیحم خواندن بیوگرافی افراد معاصر یا حداقل کسانی است که در دو یا سه قرن اخیر زندگی کرده اند. مثلا خواندن بیوگرافی کورش کبیر و یا پیامبران مختلف برایم جذابیت ندارد چون امکان تحریف شدنش وجود دارد و فکر میکنم بعد از انقلاب صنعتی یا عصر روشنگری اروپا زندگی ما از گذشته کاملا جدا شده و ارتباط چندانی با قبل نداریم. به همین خاطر خواندن تاریخ معاصر را مفید تر می دانم تا مثلا تاریخ باستان.

در حال حاضر مشغول خواندن دو کتاب به صورت همزمان هستم اولی کتاب درختان بی بهار نوشته ی ابراهیم یونسی است که یک زندگی نامه خودنوشت عالی و جذاب از این نویسنده است، بعد از خواندن صدوپنجاه صفحه از این کتاب هشتصد صفحه ای به شش سالگی نویسنده رسیده ام. دیدن زندگی ابراهیم یونسی در شهر مرزی بانه و در دوره رضا خان برایم جذاب است.

قلم بی نظیر نویسنده، شرح آداب و رسوم و طرز تفکر مردم آن دوره از کتاب یک اثر قابل تامل ساخته است. به هفت سالگی نویسنده که میرسم با خودم فکر میکنم که با این اوضاع آشفته که نویسنده دارد و چنان محیطی که توصیف میکند چطور میتواند رشد کند و به جایی برسد ؟ پاسخ این سوال خواه ناخواه انسان را دنبال خود میکشد تا بقیه کتاب را هم بخواند.

یک پاراگراف از کتاب زمستان بی بهار نوشته ی ابراهیم یونسی.

“یک مشت مردم توی هم می لولیدند، زندگی می کردند که رنج ببرند و رنج میبردند یعنی که زندگی می کنند. اگر مصیبتی روی می آورد خدا را شکر می کردند اگر هم نمی آورد باز خدا را شکر می کردند، وقتی هم هیچ چیز نبود می گفتند: خدایا به داده و نداده ات شکر. به قول پدرم خوب و بد را نمی فهمیدند، حس تشخیصشان را از دست داده بودند. “

کتاب دیگری هم که همزمان با این کتاب میخوانم کتاب حاصل عمر نوشته ی سامرست موام است که البته من به قصد خواندن یک زندگینامه شروع به خواندن آن کردم ولی نمی شود اسم این کتاب را زندگی نامه گذاشت نویسنده علاقه ای به بازگو گردن مسایل شخصی و حالات روحی و زندگی خود ندارد و تمرکز خود را روی زندگی حرفه ای خود یعنی نوشتن می گذارد این که چه زمانی نوشتن را آغاز کرده و یا نمایش نامه هایش را چگونه نوشته است.

البته این کتاب به طرز غیر قابل باوری میتواند یک راهنمای خوب برای نویسنده ها هم باشد چون نویسنده در کنار تجربه های شیرین زندگی اش به مسایل پیچیده و فنی نوشتن هم می پردازد. این اولین کتابی است که از این نویسنده میخوانم کتاب لبه تیغ را هم دارم که میدانم یک شاهکار است ولی هنوز فرصت نکرده ام که بخوانم شاید امسال این کتاب رو هم بخوانم لبه تیغ را همسرم برای روز تولدم خرید و برایم دو چندان عزیز و با ارزش است.

برنامه ام برای خواندن زندگی نامه ها در آینده به این شکل است:

زندگی نامه ماموستا هه ژار به زبان کوردی (کمی از آن را خوانده ام )

سال های ابری نوشته ی علی اشرف درویشیان (زندگینامه علی اشرف درویشیان)

خاطرات یک مترجم نوشته ی محمد قاضی (زندگی نامه محمد قاضی)

آزادی و مسئولیت

به تازگی کتاب راه بندگی نوشته ی فردریش فون هایک را خواندم، هایک از بنیان گذاران مکتب اتریشی اقتصاد است و در سال ۱۹۷۴ نیز توانست نوبل اقتصاد بگیرد. هایک دشمن شماره یک کینز و اقتصاد کینزی است. در دو جمله اگر بخواهم خلاصه کنم طرفداران مکتب اتریش مخالف دخالت دولت در اقتصاد هستند و همچنین مخالف سیطره دولت روی چاپ و کنترل پول می باشند در واقع عقیده دارند که انتشار پول نباید دست دولت باشد و بدون پشتوانه چاپ بشود، شرح این موضوع را میتوانید در کتاب خصوصی سازی پول نوشته ی هایک بخوانید امسال این شانس رو داشتم که به تشویق کانال تلگرامی زنجیره این کتاب رو هم بخونم.دو کتاب دیگری که در مورد اقتصاد پولی میخواهم بخوانم استاندارد طلا و استاندارد بیت کوین (با مقدمه ی نسیم طالب) است که هر دو آن را سیف الدین آموس نوشته.

در کتاب راه بندگی هایک اشاره میکند که مردم با دادن آزادی خود به دولتها آنها را بر زندگی خود مسلط کرده اند و البته خود را از شر مسئولیت های متعدد راحت کرده اند. دولت میتواند همه ی آزادی ما را بگیرد، یعنی اینکه ما چه لباسی بپوشیم (در ایران،افغانستان،کره شمالی) و یا چه غذایی بخوریم و چه برنامه ای از تلویزیون نگاه کنیم یا به چه نوع اینترنتی دستی داشته باشیم . هزاران نوع دیگر منع آزادی های سیاسی و اجتماعی در ایران وجود دارد که فرصتی برای نوشتن آنها نیست.

اما از طرف دیگر دولت مسئولیت محیط زیست، اقتصاد، سرمایه و پول ما،کار ما و زندگی ما را به عهده دارد، بدبختی اینجاست که ما در قبال آزادی که به دولت واگذار کرده ایم چیزی هم نگرفته ایم یعنی جدا از اینکه معامله ی احمقانه ای است طرف دوم معامله هم به قول خود وفا نکرده. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

یکی از بحث های داغ این روزها نگهداری سلاح توسط مردم آمریکاست در قانون اساسی امریکا مردم حق داشتن اسلحه را دارند تا اگر دولت خواست آزادی آنها را محدود کند و یا علیه مردم سلاح به کار ببرد مردم هم بتوانند از خودشان دفاع کنند. فون هایک در کتاب راه بندگی نوشته شاید بعد از جنگ جهانی اول در آلمان اگر مردم مسلح بودند هیتلر نمیتوانست با کودتا صاحب قدرت شود و به این راحتی قدرت را در آلمان قبضه کند.

موضوع دیگری که در خصوص نگهداری ثروت میتوان اضافه کرد بحث بیت کوین است. شما در بیت کوین مالک واقعی پول خودتان هستید و کسی نمیتواند آن را از شما بگیرد (البته به شرط داشتن کلید خصوصی و استفاده از کیف پولهای غیر حضانتی و اوپن سورس ) کسی مثل بانک مرکزی ایران نمیتواند با چاپ بی رویه سکه شما را بی ارزش کند، آمریکا نمیتواند حساب شما را به واسطه تحریم مسدود کند، بنیاد مستضعفان نمیتواند آن را مصادره کند و … این یعنی آزادی و مالکیت واقعی بی واسطه. اما از طرف دیگر تنها خودتان مسئول نگهداری آن هستید، اگر رمز را فراموش کنید و یا کسی رمز را از شما دزدید یا یک صرافی پول شما را بالا کشید هیچ دادگاه و دولتی پیگیر شکایت شما نخواهد بود. البته اگر نکات امنیتی مربوط به نگهداری بیت کوین را بدانید هیچکدام از اتفاقات بالا برایتان نخواهد افتاد.

شجاعت داشتن آزادی مسئولیت را هم با خودش به دنبال دارد ،آدم های تنبل و بی مسئولیت هیچ گاه دنبال این آزادی ها نبوده اند حتی در وضعیت کنونی ایران هم مردم از ترس هرج و مرج و .. وجود یک دیکتاتور را بر هر نوع آزادی ترجیح میدهند و علنی میگویند آزادی ما را بگیرید ولی از جان و مال ما محافظت کنید غافل از اینکه حکومت دیکتاتوری دشمن شماره یک جان و مال مردم است.

بحث آزادی و مسئولیت طولانی و عمیق است و از جنبه های مختلف میشود به آن پرداخت حتی میشود از نگاه روانشناسی اگزیستانسیال هم در موردش نوشت چون یکی از ۴ سایق اصلی که اروین یالوم در موردش صحبت میکنه مسئله آزادی است. کوتاه اینکه آزادی با خودش مسئولیت می آورد و مسئولیت هم از ما آدم بهتری خواهد ساخت.

 

گروه تلگرامی سیمرغ

به واسطه مطالعاتی که از اول بهمن ۱۴۰۰ در مورد بیت کوین شروع کردم با کامیونیتی های خیلی خوب و همچنین افراد باسوادی آشنا شدم که یک از اون کامینونیتی های خوب گروه تلگرامی سیمرغه. یک گروه با بیش از ۲۰۰۰ نفر عضو که اشخاص فعالی مثل ضیا صدر یا جادی و خیلی افراد دیگه عضوش هستند و در مورد مسایل مربوط به بیت کوین و ا قتصاد پولی و برنامه نویسی و … صحبت میکنند. مسایل مربوط به آلت کوین ها یا بالا و پایین رفتن قیمتها و ترید کردن اینجا مطرح نیست و هیچ گونه تبلیغی هم مجاز نیست صرفا یک محیط سالم برای یاد گرفتن و یاد دادن است. 

تو این مدت مدام مشغول یاد گرفتن و یا سوال پرسیدن بودم چون در این موضوع صرفا یک دانش آموز هستم البته یک دانش آموز پرتلاش و کوشا. دیشب سوالهایی رو مطرح کردم و بحث هایی صورت گرفت که خواستم اینجا بزارم به این بهانه که از این گروه تلگرامی تشکر کنم.

چند روز پیش من مصاحبه Rk رو در پادکست گردآتش گوش میدادم. RK تو آلمان زندگی میکنه و تجربه کار در بورس و شرکتهای بانکی و … رو داشته والان یک بیت کوینر دوآتشه س که به همراه سینا وب سایت Bitguide.io رو دارن و البته سینا(مدرس دانشگاه تو آمریکاس که بیزنس تدریس میکنه و خیلی باسواده خصوصا در حوزه هایی مثل اقتصاد پولی و بلاک چین) مدرسه بیت کوین (کانال تلگرامی) رو داره همچنین پادکست بیت گاید و کلاب هوس و … رو هم اداره میکنند.. متن مکالمات:

من:

من این مصاحبه رو گوش دادم و یک سوال برام پیش اومد. خیلی از بیت کوینرها دیگران رو تشویق میکنند که بیت کوین رو نگه دارند و مرتب بخرند. صرفا برای سرمایه گذاری. اما تا زمانی که بیت کوین گردش نداشته باشه و به عنوان پول بین مردم نچرخه شانس پذیرش و رشد کردن اون پول پایین میاد. این که همه نگه دارند باعث میشه که کارکرد بیت کوین به عنوان پول از بین بره. خواستم نظر شما رو هم بدونم. برای خودم سوال بود.

Mo Mo یا محمد طهماسبی (صاحب پادکست گرد آتش، تو لهستان زندگی میکنه و عاشق بیت کوین است): 

یه پاسخی که به خودم به روشن کردن این موضوع کمک کرد این هست که ما خونه‌ی خودمون رو نمی فروشیم که باهاش مایحتاج خودمون رو بگیریم (البته در شرایط ایده‌آل و زمانی که ورشکسته نباشیم). ما سهامی رو که توی سود هست نمی‌فروشیم که باهاش کالاهای ضروری رو بخریم. وقتی که اون‌ها رو داریم، داریم‌شون و کار دیگه‌ای باهاشون نمی‌کنیم و این از ارزش اونا کم نمی‌کنه.
همچنین، وقتی دارایی ارزشمندی رو داشته باشیم، می‌تونیم به عنوان پشتوانه برای گرفتن وام و خریدن چیزهای دیگه ازش استفاده کنیم، بدون این که نیازی باشه اون چیز رو بفروشیم.
در واقع استفاده نکردن از بیت‌کوین کاهنده‌ی ارزش اون نیست و خرج کردن مستقیم اون تنها یکی از راه‌های استفاده از اونه. به جز اون، به تدریج داره جا می‌افته که ازش به عنوان پشتوانه‌ای برای گرفتن وام استفاده بشه. این باعث می‌شه بدون این که نیازی باشه بیت‌کوینی رو‌ بفروشیم از ارزشی که داره برای گرفتن اعتبار و خرید استفاده کنیم.

یه رویکرد دیگه هم هست که این نگه داشتنه طولانی‌مدت هست، اما همیشگی نیست. مثلاً من اگر روزی بتونم با ذخیره‌ی بیت‌کوینم زمینی رو برای کشاورزی توی یه جای حاصلخیز بگیرم، اون رو خواهم فروخت، اما فعلاً توی این نرخ‌ها قصد فروش ندارم. و البته، ترجیحم اینه که نفروشمش و همین جور که بالاتر گفتم، برای گرفتن وام ازش استفاده کنم تا بیت‌کوینم تکون نخوره.

یکی ممکنه تا زمانی که پذیرش همگانی بیت‌کوین (hyperbitconizarion) رخ می‌ده بخواد صبر کنه و از اون زمان شروع به استفاده از بیت‌کوینش به عنوان ارز کنه، ولی تا اون زمان استراتژی صرفاً نگهداری اونه.
این یکی از دیدهای ممکن به نگهداری (HODL) بیت‌کوین هست.

دیدهای دیگه‌ای هم وجود داره و ممکنه به تعداد افرادی که توی این گروه استراتژی هولد کردن رو دنبال می‌کنن، رویکرد متفاوتی وجود داشته باشه.

اگر مایل بودید، سر فرصت در مورد رکود اقتصادی و تأثیر نگهداری و عدم خرج ارز در خروج از بحران براتون خواهم نوشت. یه جورایی به این بحث مربوطه. ولی بقیه‌ی دوستان شاید بتونن شیواتر اون رو بیان کنن که در اون صورت از بیانش خودداری خواهم کرد.

من:

شاید بی ربط باشه ولی من یک کتاب از سارتر قبلا خوندم به اسم اصالت بشر که میگفت اگر میخواهید بفهمید کاری که میکنید درسته یا نه . تصور کنید که اگر همه مردم همین کارو بکنند چی؟ مثلا وقتی یک تکه آشغال رو زمین میندازید به این فکر کنید که اگه همه این کارو بکنند چی؟ به نظرم اگر همه با شما هم عقیده باشن و همه هولد کنند بیت کوین روند رشدش متوقف میشه. شاید هم من اشتباه میکنم.

Mike یک کاربر فعال که نمیشناسمش:

یه نکته‌ای توی صحبتتون هست
اگر بیتکوین وسیله سرمایه گذاری باشه (طبق جمله اولتون گفتید صرفا برای سرمایه گذاری) اونوقت لزومی نداره نگران از دست دادن کاربردش به عنوان “پول” باشیم
جمله دومتون هم که از سارتر گفتید، جدای ازینکه لزومی به درست بودنش نمیبینم اگر فرض رو بر این بذارید که همه مردم چنین کاری بکنن، لازمش اینه که همه پذیرفته باشن که به بیت کوین به دید سرمایه گذاری نگاه کنن و دیگه اصا در چنین شرایطی بحث پول بودن بیت کوین مطرح نیست
و نکته اخر هم منظور از “رشد” چیه؟
اگر منظور رشد قیمت باشه اتفاقا وقتی طبق فرض “همه” مایل به نگه داشتنش هستن و نتیجتا هیچکس مایل به فروش نیست قیمتش سر به فلک میکشه
اگر هم منظور توسعه شبکس
اون موقع بجای اینکه برن روی لایتنینگ کار کنن تصمیم میگیرن برن روی مواردی کار کنن که نگه داشتنش به عنوان سرمایه رو راحتتر میکنه

سینا(مدرس دانشگاه تو آمریکاس که بیزنس تدریس میکنه و خیلی باسواده خصوصا در حوزه هایی مثل اقتصاد پولی و بلاک چین):

یه نکته هم به جواب مومو اضافه کنم که کاربرد پول به عنوان ذخیره ارزش با کارببردش به عنوان واسطه مبادله تفاوت میکنه.
یک دارایی میتونه تا مدتی به عنوان ذخیره ارزش استفاده بشه اما به عنوان ابزار مبادله هنوز جا نیافتاده باشه.
انتظار اینه که وقتی ذخیره ارزش به اندازه کافی گسترده شد و درصد بالایی از جامعه اون رو ارزشمند دید، کم کم برای پرداخت و مبادله هم در سطح همگانی استفاده بشه

این دوره آموزشی مفهوم پول من رو میتونی یه نگاهی بندازی که در مورد چگونگی ایجاد پول صحبت کردم

لینک

من:

به نظرم چیزی که باعث رشد قیمتی و فراگیر شدن بیت کوین میشه دو موضوعه. اول تلاش کامیونیتی بیت کوین برای معرفی و آموزش استفاده کردن و… است که بچه های اینجا هم انجام میدن و دوم پذیرش اون توسط بنگاه های اقتصادی و فروشگاه به عنوان پول است. در هرحال صرف کمیاب بودن باعث با ارزش بودن چیزی نمیشه خیلی چیزهای کمیاب و بی ارزش هم اطراف ما هست.

من:

خیلی ممنون از شما ، ترجیح میدم تا قبل از خوندن این دوره دیگه چیزی در این مورد ننویسم و نظری ندم.

نوشته های پراکنده شماره یک

پ ن:

چیزی که برایم آزار دهنده است نبودن یک زمان پیوسته در زندگی است. شاید اگر مارسل پروست الان زندگی میکرد رمانی را با این نام می نوشت “در جستجوی زمان پیوسته” عمر ما بین کارهای کوتاه و Task های کم ارزش تلف میشود. و فرصت تمرکز برای یک کار عمیق و بزرگ را نداریم. این نوشته های پراکنده شاید دلیلی برای این واقعیت باشد. در هر حال …

 بهشت وایکینگ ها و تفاوت فرهنگی

وایکینگ های قرون وسطی یک بهشت موعود و البته مخصوص خودشان داشتند. در آن بهشت برخلاف بهشت مسلمانان تقوا و عمل صالح در اولویت نیست بلکه هر کسی با میزان شجاعتی که دارد سنجیده میشود و آدم های ترسو و بزدل جایی در بهشت ندارند. همچنین آبجوی بی پایان در بهشت موجود است آبجوی که هیچ گاه تمام نمی شود. ظاهرا تمایل آنها به آبجو بیشتر از شراب بوده! آنها هر روز میتوانند بجنگند در جنگ شرکت کنند و کشته شوند و بعد روز بعد زنده شوند و دوباره بجنگند. میبینید دوستان بهشت Open sourceباید به این شکل باشد که هر قوم و ملتی بنا به تمایلات خودش آن ر اتغییر دهد.

استیبل کوین لونا و پشتوانه ی بیت کوین

استیبل کوین ها ادعا میکنند که ارزش آنها همواره یک دلار است معروفرینشان هم تتر است. اما استیبل کوین luna که با UST شناخته میشود این هفته ۵۰ درصد ارزش خودش را از دست داد و خرید و فروش آن در صرافی ها هم متوقف شد. البته تتر هم مقداری پایین آمد چرا که بنیاد تتر ادعا میکند بخشی از پشتوانه اش در کنار پول نقد و سهام، بیت کوین و اتریوم و سایر رمز ارزهاست. در واقع با پایین آمدن بیت کوین سایر رمزارزها هم سقوط کردند.

تنها مزیت یک استیبل کوین برای مردم برابری آن با دلار آمریکاست که گویا از این به بعد مردم اعتماد کمتری به این استیبل ها خواهند داشت. شرکت هایی مثل تتر قدرت متمرکزی دارند و کاملا تابع قوانین کشور آمریکا هستند. این استیبل کوین ها با فلسفه بیت کوین که عدم تمرکز و ضد سانسور بودن و ضد تورمی بودن است کاملا متفاوته و با ریزش اخیر بازار رمز ارزها شرکت لونا مجبور به توکن سوزی و جذب سرمایه شد که ترجمه ی این کارها هم چیزی جز تمرکزگرایی و دخالت یک قدرت بالاتر نیست. این کارها چیزی شبیه چاپ پوله مثلا بی ارزش شدن رو با چاپ پول بیشتر جبران کنیم (کاری که توی کشور خودمون هم میکنیم) . یعنی پول بیخود چاپ کنیم که قرض های ناشی از پول بیخود چاپ کردن رو بپردازیم.

در هر حال ادعای هم ارزی با دلار ادعای بزرگی است و ۱۸۰ درجه با آرمان ههای بیت کوین اختلاف دارد. با کاهش سطح اعتماد مردم فکر نمیکنم استیبل کوین ها آینده خوبی داشته باشند.