سقوط نوشته آلبر کامو

سقوط نوشته آلبر کامو

خواندن کتاب سقوط نوشته آلبر کامو را به تازگی تمام کردم و این کتاب چیزی کمتر از بیگانه یعنی دیگر اثر مشهور کامو نداشت. این داستان مربوط به یک وکیل است که البته خودش را به عنوان قاضی تائب معرفی میکند و در کل کتاب شرح حال خود و یا افکارش را برای مخاطبش توضیح میدهد فلسفه ی کلی او به این شکل است که همه ی انسانها گناهکار هستند و بی گناهی وجود ندارد و کسی اگر بخواهد حق قضاوت کردن را به خود بدهد باید ابتدا خود به گناهش اعتراف کند کاری که قهرمان داستان هم انجام میدهد.

با هم پاراگرافهایی از کتاب را بخوانیم:

من رویای این را در سر می پرواندم که مرد کاملی باشم مردی که می خواهد دیگران را وادارد که او را چه از جهت شخص خودش و چه از جهت حرفه اش محترم بدارند…خلاصه میخواستم در همه چیز تسلط داشته باشم… ولی بعد از آنکه در ملا عام سیلی خوردم و عکس العملی نشان ندادم دیگر برایم امکان نداشت که این تصویر زیبا را از خودم در ذهن بپرورم…. ص ۶۷

 

من هرگز شب از روی پل نمی گذرم. این نتیجه ی عهدی است که با خود بسته ام. آخر فکرش را بکنید که کسی خودش را در آب بیندازد. و آنوقت از دو حال خارج نیست یا شما برای نجاتش خود را به آب می افکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار شوید! یا او را به حال خود وا میگذارید و شیرجه های نرفته گاهی کوفتگی های عجیبی به جا می گذارد. ص ۴۷

 

برای من ماجرای مردی را نقل کرده اند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کف اتاق میخوابید تا از آسایشی لذت نبرد که رفیقش از آن محروم شده بود. چه کسی  آقای عزیز چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟ ص ۶۱

 

من مردی را می شناختم که بیست سال از زندگی خود را برای زنی گیج و احمق صرف کرده بود و همه چیز را  دوستان و کار و حتی حرمت زندگیش را در راه او فدا کرده بود. با اینهمه شبی به این مطلب پی میبرد که هرگز او را دوست نمی داشته است. در حقیقت او گرفتار ملال بود مثل بسیاری از مردم گرفتار ملال بود و از این رو برای خود زندگی پردردسر و مصیبت باری ساخته بود. علت اغلب تعهدات انسانی این است که باید حادثه ای روی دهد ولو بندگی عاری از عشق و لو جنگ یا مرگ باشد. ص ۶۶

 

مردم خوشبختی و موفقیت را تنها در صورتی به شما می بخشایند که با کمال سخاوت رضا دهید که آنها را با دیگران قسمت کنید. اما برای اینکه خوشبخت شوید نباید زیاده از حد به دیگران بپردازید. بدین طریق راهی برای خلاصی نیست. خوشبخت بودن و محاکمه شدن یا بدبخت بودن و تبرئه شدن. ص ۱۰۴

 

همه می خواهند ثروتمند شوند چرا؟‌ دلیلش را از خودتان پرسیده اید ؟ برای اعمال قدرت؟ البته  اما مخصوصا برای آنکه ثروت انسان را از محاکمه ی فوری در امان می دارد شما را از انبوه جمعیت مترو به در می برد تا در اتاقک نیکل اندود اتوموبیل محبوس کند شما را در میان باغهای وسیع که محافظت می شوند و واگنهایی که تختخواب دارند و اتاقهای مجلل کشتی از دیگران مجزا می کند. دوست عزیز ثروت هنوز حکم برائت نیست اما تعلیق حکم محکومیت است و تحصیل آن همیشه به کار می آید . ص ۱۰۶ – ص ۱۰۷

 

ما نمی توانیم بی گناهی هیچ کس را تایید کنیم در صورتی که می توانیم به طور قطع مجرمیت همه کس را مسلم بدانیم. هر انسان گواهی است بر جنایت همه ی انسانهای دیگر. این است ایمان من  و امیدواری من  باور کنید ادیان از لحظه ای که دم از اخلاق می زنند و با صدور فرمان تهدید می کنند به خطا می روند. برای خلق مجرمیت  مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. همنوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت میکنند. شما از روز داوری الهی سخن می گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده ام که به مراتب از آن سخت تر است  من داوری آدمیان را دیده ام. ص ۱۳۳

آزادی پاداش نیست٫‌ نشان لیاقت هم نیست که به افتخارش با شامپانی جشن بگیرند. به علاوه هدیه هم نیست  یک جعبه شیرینی که به شما لذت های چشایی ببخشد. اوه نه  برعکس اعمال شاقه است  دو استقامت است که در تنهایی کامل طی می شود و جان را از خستگی به لب می رساند. نه شرابی در کار است و نه یارانی که جامهایشان را بلند کنند و با لطف و مهربانی به تو بنگرند. تنها در تالاری غمزده تنها در جایگاه مجرمان در مقابل قضات ایستاده ای و باید به تنهایی در برابر شخص خود و قضاوت دیگران تصمیمی بگیری. در انتهای هر آزادی حکم دادگاهی هست برای همین است که بار آزادی بر دوش سنگینی می کند مخصوصا هنگامی که تب داری یا در رنجی یا هیچ کس را دوست نداری. ص ۱۵۵

هر چقدر از این کتاب ۱۶۶ صفحه ای بنویسم کم است و مجبورم اینجا تمامش کنم.آلبر کامو با تیز هوشی خاص خود مسایلی را باز میکند و به جاهایی سرک میکشد که کسی قبل از او ندیده است.

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

21 دیدگاه برای «سقوط نوشته آلبر کامو»

  1. من از کامو فقط بیگانه و سقوط را خوانده‌ام، هرچند هردو شاهکار محسوب می‌شوند ولی با بیگانه انس بیشتری پیدا کردم و احساس همزادپنداری بیشتری را در من برانگیخت.

  2. ممنون یحیی
    اگر فرصت کردی عصیانگر یا انسان طاغی رو بخون کتاب خیلی خوبیه هر چند رمان نیست و کاملا فلسفی است. در موردش توی این سایت نوشتم.
    آفرین! توی گودریدز دیدم که هر دو تا رو خو ندی 🙂

    1. حتما پیشنهادت رو مدنظر قرار می‌دم (از اعترافات رسو که شما معرفی کردی که راضی‌ام)، و بنظرم طاعون هم از وزنه‌های کامو هست که تصمیم دارم حتما بخونمش. ظاهرا باید کل آثار کامو رو خوند?
      بطور کلی هم از فلسفه بیشتر از رمان لذت می‌برم، بخصوص اخیرا. پست‌های دنباله‌دارت از عصیانگر رو هم حتما می‌خونم، ممنون که می‌نویسی!

  3. بیگانه رو خوندم سقوط رو دوبار خوندم و برای بار سوم دوباره دارم شروع به خوندن میکنم ، عالیه پیشنهاد میکنم حتما بخونید

  4. من این کتاب رو در نوجوانی خوندم و اولین کتابی بود که از کامو میخوندم، از همون موقع چنان تاثیری در من گذاشت و حس همزاد پنداری ای کردم که قابل توصیف نیست و همچنان هم ادامه داره
    کتاب های دیگه ش اینقدر تاثیر گذار نشدن بعدها بر من.
    ممنون از سایت خوبتون

  5. سلام .من این کتاب خوندم ترجمه اناهیتا تدین صدوچهار صفحه بیستر نیست.واقعا این قدر سانسور شده ؟؟؟۱۶۶ کجا ۱۰۴ کجا؟؟؟

    1. چی بگم! شاید نوع حروفچینی و قطع کتاب هم تاثیر داشته باشه و گرنه کتاب چیزی برای سانسور نداشت

  6. سلام
    ممنون از سایت خوبتون
    این اولین کاری است که از کامو خوانده ام. و شاید به دلیل کم بودن سنم بود که در ابتدا متوجه منظور نویسنده نشدم. اما ناخودآگاه احساس می کردم که نویسنده در روبه روی من قرار گرفته و دارد با من حرف می زند.بعد از تمام کردن این کتاب متوجه قصد نویسنده شدم. کامو آدم را وادار می کرد که لحظه ای کتاب را ببندد. به سقف زل بزند و در تنهایی خودش فکر کند.

  7. چه کتاب‌هایی که تا نصفه خواندم و چه کسانی را که تا نیمه دوست داشتم و چه شهرهایی را که تا نیمه تماشا کردم و چه زن‌ها که تا نیمه در کنار گرفتم. من بی‌صبرانه یا از روی سرگرمی حرکاتی از خود نشان می‌دادم. انسان‌ها به دنبال آن می‌آمدند و می‌خواستند گلاویز شوند، لیکن چیزی در میان نبود و عامل بدبختی هم همین بود. بدبختی برای آنان. زیرا برای من تنها فراموشی بود. من هرگز جز به فکر خود نبوده‌ام.
    👈👈👈کسی میدونه این متن طبق کدوم ترجمه هست؟ اگه میدونید لطفا بگید….

  8. خوندن هر صفحه ی این کتاب زجر خالص بود!از طرفی میخواستم کتاب رو بخونم و برم جلو،از طرف دیگه هرجمله ،هر خط و حتی هر عبارت، اونقدرخوب (خوب؟محشر؟بینظیر؟همه چی تموم؟کمرشکن؟کدوم یکی درسته؟حدس میزنم کلمه ی مورد نیاز اصلا در زبان فارسی وجود نداره)بود که دلم میخواست فقط بشینم و از اینکه چنین چیزهایی روی کاغذ اومده و وجود داره،لذت ببرم.
    از اون کتاب هایی بود که چون نمیتوانستم برای هر خطش چندین ساعت وقت بزارم احساس بیعرضگی و احمق بودن میکردم.

  9. دقیقا این کتاب تمرکز و تعمق کافی میخواد باید با حوصله و تفکر نسبت به سطر سطر کتاب جلو درس که بفهمیش و ازش درس بگیری و لذت ببری ، قلم آلبرکامو هست دیگه عااالیه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *