چند ماه پیش یک کتاب قصه ی کودک به اسم “بووچکه ل” خریدم که شعر و آهنگ های کودکانه ای داشت، با خودم گفتم بعدا که نوژا کمی بزرگ ترشد میتوانم برای او بخوانم یا شعر و آهنگ ها را میتواند گوش کند.
نویسنده ی کتاب آقای سیامک فضل اللهی است. کسی که کتاب قصه های زیادی را به زبان شیرین کوردی سنندجی (سنه یی) نوشته است. داستان در مورد خرگوش کوچولویی است که از خانه بیرون می رود وگم میشود و گرگ گرسنه ای میخواهد او را بخورد ولی نجات پیدا می کند و دوباره به خانه بر میگردد و با خوشی و خرمی پیش مادرش میرود.
این داستان را مقایسه کنید با داستان ماهی سیاه کوچولو، ماهی که آرمان و هدف بزرگی در سر دارد و تصمیم میگیرد دنیای بزرگ را کشف کند میخواهد از برکه به سمت دریا برود. در مسیری که می رفت فداکاری میکرد و حتی جان خود را به خاطر دیگران به خطر می انداخت. ماهی سیاه کوچولو جزو اموال شخصی پدر و مادرش نبود او مستقل و با اراده به سمت هدفی که می خواست پیش می رفت و پشیمان نمیشد و به خانه نیز برنگشت.
ماهی سیاه کوچولو می گفت “مردن مهم نیست، هر لحظه امکان دارد ما بمیریم. مهم این است که مرگ ما چه تاثیری در زندگی دیگران دارد”خرگوش اما با ترس ولرز دوباره پیش مادر خود بر میگردد مبادا گرگ او را بخورد و یا گم بشود و یا مادرش غصه بخورد.
خرگوش قصه ی ما ترسو وضعیف است، مستقل و با اراده نیست مثل همه ی ما مردم که با چنین داستانهایی بزرگ شده ایم ضعیف و متکی به دیگران است، بدون هدف و آرزو دارد دست و پا میزند. او حتی آرزوهای هالیوودی هم ندارد یعنی شبیه انیمیشنTurbo حلزونی نیست که آرزوی سرعت داشته باشد او بی آرزوی بی آرزوست چرا که جسم بی جان نمی تواند آرزویی داشته باشد او شبیه میز و صندلی و گلدان قدیمی خانه ی پدرومادر است وسایل خانه که نباید آرزویی داشته باشند او اموال پدر و مادرش است و باید همیشه پیش آنها باشد. یک موجود متکی و ضعیف النفسی است که در ۵۰ سالگی هم بچه است که همه ی عمرش را بدون آرزو و بدون اراده به پایان می برد.
من اما ماهی سیاه کوچولو را دوست دارم و کتابهایی که درس اراده و فداکاری وشجاعت را بدهد .چرا که از بزدلی بیزارم. تلاش میکنم به عنوان یک پدر بفهمم که بچه ها اموال شخصی ما نیستند، از آنها باید انسانهای مستقل و شجاع ساخت حتی به قیمت اینکه برای همیشه ما را ترک کنند آنها قبل از اینکه فرزند ما باشند انسانهای مستقلی هستند مدیون جامعه و مردم.
سلام.
فواد جان به نکتهی خیلی مهمی اشاره کردی. من علی رغم اینکه ازدواج کردم و زندگی مستقلی رو با همسرم ( تقریبا بدون کوچکترین کمک اقتصادی از طرفین والدین) تشکیل دادم، از نظر روحی آدم وابستهای به عزیزانم هستم.از پدر و مادر گرفته تا دوستان نزدیک.این مسئله از نظر اونها شاید خوشایند باشه و من رو شخصیت محبوبی جلوه بده، اما واقعیت اینه که برای خودم بسیاری مواقع بسیار آزاردهنده میشه . خیلی مواقع از ته دل به این استقلال طلبی غربیها و قدرت تنها زندگی کردن و تجربه کردنشون غبطه میخورم.
خیلی به گذشتهی تربیتی خودم برمیگردم و به این فکر میکنم پدر و مادرم چه کارهای رو انجام داده و نداده اند که من شخصیت وابستهای بار اومدم. راستش تقریبا میتونم بگم در مقایسه با بسیاری از والدینی که دیده ام، پدر و مادر من سعی زیادی برای شکل گیری شخصیتی مستقل و عدم وابسته کرده اند، بخصوص مادرم. مصداق این مسئله هم خواهر من هست که برخلاف فاصلهی سنی کم و تربیتی مشابه، شخصیتی کامل متفاوت و مستقل و عدم وابسته داره.
برای همین به این مسئله فکر میکنم که بخش زیادی از این مسئله ژنتیکی و ذاتی هست. حالا اینکه تو جوامع غربی با استفاده از سالها فرهنگ متفاوت این ژنتیک رو تغییر داده اند بحث دیگه هست، اما بنظرم در مورد ما ایرانی ها فعلن کمی شانس ژنتیکی هم باید همراه باشه با اون بچه ای که میخواد شخصیتی قوی پیدا کنه.
سلام رفیق. نمیدونم ژنتیک چه تاثیری در این زمینه داره ولی حتما در موردش تحقیق میکنم. شاید هم حرفی که شما میزنی درست باشه
سلام فواد عزیز
مدتها بود موردی که در سطح شعور من باشه، بتونم در موردش اینجا چیزی بگم پیدا نمی کردم.:)
الان هم حرف خاصی ندارم اما این مقایسه به دلم نشست.فکر کردم که واقعا گاهی تحت عنوان محبت ممکنه نقشهای زندانی یا زندان بان را بازی کنیم.
سلام رفیق . این حرفها چیه. خوشحالم که خوشت اومد
سلام وقتتان بخیر
ممنون از مطالب خوب سایت
هر وقت که لیست کتابهایت را می بینم انگیزه کتابخوانی ام را بالا می بری
برایت ارزوی سلامتی و شادی در کنار خانواده و دوستانت دارم