اگزوپری و دیدن جهان از آسمان
پ ن :کاش این نویسنده با خلبان جنگ شناخته میشد نه شازده کوچولو حداقل کاش در ایران مردم به خلبان جنگ اولویتی بیشتری میدادند هر چند شازده کوچولو به نقل از ویکی پدیا سومین کتاب پرخواننده دنیاست.
این کتاب سراسر حول فداکاری و انسان دوستی ونوع دوستی است. نویسنده که خود خلبان بوده است در خلال پروازهای شناسایی مربوط به جنگ دوم جهانی افکار خود را می نویسد او از آسمان دنیا را می بیند و اوایل کتاب با یک لحن ضد جنگ از وضعیت موجود انتقاد میکند. کم کم وقتی جلوتر می رویم حس فداکاری و انسان دوستی نویسنده نمایان می شود و وارد موضوعات فلسفی می شود او تقریبا از افکار فلسفی موجود انتقاد می کند و میگوید همانگونه که یک انسان باید برای یک انسان فداکاری کند یک جمع هم باید برای حتی یک انسان فداکاری کند او جمع گرایی و فردگرایی را ترکیب کرده و ترکیب آن را یک جامعه انسانی می داند.
جمع گرایی کمونیست و چپ ها و یا فرد گرایی مکتب اومانیست او با هشیاری توضیح میدهد که چرا هم فرد مهم است و هم جمع و به زیبایی هم توضیح می دهد. اصول اگزوپری در تمام زندگی فداکاری و عمل گرا بودن است و حیف که این نویسنده روشنفکر فرانسوی فقط 44 سال عمر میکند و این رمان هم 2 سال قبل از سقوط هواپیمایش نوشته شده با هم بخش های زیبایی از کتاب را بخوانیم که واقعا خواندنی است. و این کتاب اراده و شهامت و اعتماد به نفس را میتواند در دل انسان روشن کند.
ما در دل تاریک یک سازمان اداری زندگی می کنیم سازمان اداری حکم ماشین را دارد. هر چه کامل تر و بی نقص تر باشد به همان اندازه بیشتر دخالت بشری را منتفی می کند در سازمان اداری کامل و بی نقصی که انسان در آن نقش چرخ دنده را دارد تنبلی نادرستی و ظلم فرصت عرض اندام ندارد. اما همان طور که موتور ساخته شده است تا یک سلسله حرکات را اداره کند که یک بار برای همیشه پیش بینی شده اند سازمان اداری نیز چیزی خلق نمی کند بلکه فقط اداره می کند. فلان کیفر را برای فلان جرم معین می کند و فلان راه حل را برای فلان مساله در نظر می گیرد. یک سازمان اداری برای حل مسایل تازه به وجود نیامده است. اگر قطعات چوب را در ماشین فلز خم کن وارد کنیم از آن طرف اثاث ساخته شده بیرون نمی آید. برای تنظیم ماشین جهت انجام دادن کار لازم است که یک نفر این حق را داشته باشد که آن را به هر طرف بچرخاند اما در یک سازمان اداری که برای چاره جویی در برابر زیان های ناشی از دخالت اراده بشر طرح ریزی شده است چرخ دنده ها دخالت بشر را نمی پذیرند آن ها دخالت ساعت ساز را نمی پذیرند. ص 77
این سربازان با رنجی که می کشند نمیدانند قهرمانند یا فراری. اگر مدال بگیرند چندان تعجب نخواهند کرد همان طور اگر کنار دیواری انها را به صف بدارند و دوازده گلوله در مغزشان خالی کنند یا از حال آماده بیرونشان آورند هیچ چیز مایه حیرتشان نخواهد شد. مدت هاست که از مرز حیرت گذشته اند. ص 112
فقط پیروزی است که پیوند می دهد. شکست نه تنها انسان را از انسانهای دیگر بلکه خود او را نیز از خودش جدا می کند. اگر فراریان به حال فرانسه ای که در حال ویرانی است نمی گریند به این سبب است که شکست خورده اند. به این سبب است که فرانسه نه در پیرامون آنها بلکه در خود آنها شکست خورده است. ص 114
برای مردها حمایتی نیست همان که مرد شدی تو را به حال خود رها می کنند. 130
پیروزی هایی هست که انسان را به شور می آورد . پیروزی های دیگری هم هست که انسان ر ا به پستی می گرایاند. شکست هایی هست که می کشد و شکست های دیگری هم هست که بیدار می کند. زندگی با اعمال بیان می شود نه با اوضاع. تنها پیروزی که درباره آن نمی توانم شک داشته باشم قدرتی است که در دل دانه ها آشیان دارد. همین که دانه ای در دل خاک تیره کاشته شد پیروز است. اما گذشت زمان باید تا شاهد پیروزی وی در وجود گندم شویم. ص 164
من معنای سرشکستگی را درک می کنم . سرشکستگی این نیست که خود را خوار و بی مقدار بشماریم. سرشکستگی اصل و مبنای عمل است. اگر به قصد تبرئه خود سرنوشت را مسئول بدبختی های خویش بدانم خود را تسلیم سرنوشت کرده ام. اگر خیانت را مسئول آن ها بدانم تسلیم خیانت شده ام. اما اگر گناه را بر عهده بگیرم حق انسان بودن خود را خواستار شده ام. می توانم برای آنچه جزو آن هستم کاری بکنم. من سازنده جامعه بشری هستم. ص 170
این کتاب وظیفه انسان و دلیل وجود او را دوباره به انسان یادآور می شود.
این گوشی من همش هنگ میکند!:(((( نمیدانم کامنت کامل آمد یا نه؟
کامنتت اومده پریسا 🙂
دوباره نوشتم:
یکی از نکات قابل توجه این کتاب برای من وصف بی نظیر جزییاتش بود. در زمین، در آسمان، هنگام پوشیدن لباس پرواز ، و حتی توصیف فضای بین دیالوگ ها با هم کیشش دوترتر.
از نکات دیگر کتاب که توجه مرا به خودش جلب کرد، بیان همزمان افکار و احساسات است. به گونه ای که از هیچ کدام کم نمی گذارد. اندیشه هایش و دلایلش را از هنگامی که ناامید است تا زمانی که سرشار از امید می شود به شکلی روان و پیوسته بیان میکند و هم زمان احساساتش را نیز نسبت به تمام وقایع، آدمها و هرچه در اطرافش میگذرد می نویسد.
عباراتی که به کار می برد شگفت انگیر و ناب است، و هنگام خواندنش جرعه جرعه مینوشم و مست می شوم.
دوست دارم من هم قسمتی از آن ها را اینجا بنویسم: با اجازه:)
«به سنگینی در این مرداب آبی رنگ که هم اکنون در تاریکی شب غرق شده حرکت کرده ایم.این ظرف آرام را به تلاطم درآورده ایم و حالا ده هزار حباب طلایی به سچی مان می فرستد»