خواهم رفت

خواهم رفت به یقین دور از چشمان تو

روزی خواهم رفت مثل دیگران و آنگاه

فقط تو میمانی و غرور و آیینه ای که دیگر زیباییت را نشان نخواهد داد

ناپدید خواهم شد به یقین و در بیابانی تشنه و تنها خود را خواهی یافت

به شکلی خواهم رفت که گویا هیچ وقت نبوده ام

چون یخ های آب شده در اسفنده ماه یا شبیه اسباب بازی ها و قلم و کاغذ بچگی که هرگز نفهیمدم کجا رفتند

یا شاید شبیه زیبایی تو که زمان بدون شک آن را فراموش خواهد کرد

یا شاید هم شبیه تمام عاشق های فراموش شده به یکباره – تلخ – غیر قابل بازگشت-و آزاد خواهم رفت .

به یقین!

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *