وقتی به شما بگویند که به امراضی نظیر عفونت کلیه و بزرگی قلب دچار شده اید و باید در فکر معالجه خود باشید یا اینکه بگویند دیوانه شده اید و جانی هستید. خلاصه وقتی مردم ناگهان توجه خود را به شما معطوف کردند در این صورت مطمن باشید که در محیط جادو شده ای افتاده اید که هرگز قدرت خلاصی از آن را نخواهید داشت. هر چه بیشتر برای بیرون آمدن از آن محیط کوشش کنید در پیچ و خم آن گمراه تر می شوید. پس بهتر است خود را یکسره تسلیم آن بکنید زیرا دیگر هیچ قدرت بشری قادر به نجات شما نخواهد بود. حال حقیقتا وضع من همینطور است . اتاق شماره ۶ نوشته ی چخوف
امروز از مجری تلویزیون بگیرید تا فوتبالیست و مردم عادی و گزارشگر فوتبال همه منتقد دولت شده اند . ولی سوال اینجاست که این همه مشکلات قبلا قابل رویت نبود و به تازگی رخ داده ؟ خیر حدس میزنم شبیه شخصیت داستان چخوف دولت نیز به سراشیبی افتاده است این روزها دولت شبیه سگ تیپا خورده ای شده که هر کسی از کنارش رد میشه لگد محکمی بهش میزنه بعضی ها یواشتر بهش لگد میزنند ولی بعضی ها محکم تر. هر کسی محکم تر بزنه بر خلاف سالها پیش که میبستنش به ریش بیگانه و یه پرونده قطور براش درست می کردند الان اینطوری نیست الان تعداد فالورها و محبوبیتش بیشتر میشه و هر کسی هم بهش لگد نزنه متهم به شریک جرم میشه. این بیمار از کار افتاده و ناتوان هم دست به هر کاری بزند بر عکس بدترش میکند و خود را مضحکه میکند گویی دلقکی روی سیرک رفته و همه منتظر اشتباهش هستند که به او بخندند یا او را به فش ببندد.
پیرمرد همسایه ای را میشناختم ظالم و مغرور و دیکتاتور در حق اهل و عیال . بعد از سالها چهره ی ناتوانی و ضعف و بی پولی که درش پیدا شد و کم کم از ابهتش کاسته میشد نمی توانست مثل سابق امر و نهی کند و سکه اش از رواج افتاده بود سایرین مثل سابق بهش احترام نمیگذاشتند و واضح بود اخترام گذشته یا به واسطه ی پولش بوده و یا به واسطه ی قلدریش یه روز پسر کوچکش با صدای بلند باهاش دعوا کرد اولین بار بود که میدیدم کسی توی رویش می ایستد و بعد دیگر دخترهایش گوش به فرمانش نبودند و به هیچ حسابش میکردند زنش که به جان او قسم میخورد و میگفت حاجی سرور و تاج سر است دیگر اعتنایی به حرفهایش نمیکرد همسایه ها مسخره اش میکردند و بچه ها که قبلا ازش می ترسیدند این بار با توپ پلاستیکی و به عمد به حاجی شوت میزدند.
هر کسی از کنارش که رد میشد با یادآوری خاطرات گذشته و به تلافی گذشته لگدی به این پیرمرد میزد پیرمرد ناتوانی که علیل شده بود و از آن حاج مصطفای قلدر چیزی جز نعش متحرک و بی صدا در لباسی نازک و کم رمق نمانده بود تا اینکه در یک بعدازظهر سگی و بسیار گرم جان داد یادمه اون روز اینقدر گرم بود که هیچ کس حوصله نداشت به مجلس ختمش برود و همه نفرینش میکردند که این ملعون مردنش هم مثل مردن آدمیزاد نبود.
چنین چیزهایی بیشتر احتمالا مربوط به گذشت زمان باشد. دهه های گذشته هم چنان امید به اصلاح از درون بود؛ امروز با برملا شدن فسادهای میلیاردی اعتماد شکننده ای که به دولت بود از بین رفته است. از سوی دیگر گسترش فضای مجازی باعث می شود افراد راحت تر و آزادانه تر بتوانند نقد کنند. جریان رسانه ای یکسویه از تلویزیون دولتی به سمت مردم امروز دیگر وجود ندارد. امروز دیگر تبلیغات پاک دستی و تحلیل های یک سویه روز به روز دایره مخاطبانشان را از دست می دهند. به واقع بیشتر تبلیغات رسانه ای حکومتی امروز در حال برعکس نتیجه دادن است. کم سوادترین تحلیل گران هم می توانند به سادگی در مورد ناکارآمدی هایی که منجر به افزایش نرخ ارز و دزدی های میلیاردی می شود اظهار نظر کنند.
از سوی دیگر ما امروز به واسطه شبکه های حقیقی (و مجازی زندگی فیزیکی ماست) بیشتر در جریان قرار گرفته ایم. نه این که نبوده است؛ بوده است و ما در جریان نبوده ایم.
با مهر
یاور
موضوع دیگر هم شاید شناخت مردم از هم دیگر باشد. مثلا در گذشته به واسطه ی ارتباطات محدود فیزیکی از آرا و نظرات دیگران بی خبر بودیم و به همین خاطر آراو نظرات شخصی خود را محدود و غیر قابل پذیرش فرض میکردیم و آن را پیش خود نگه می داشتیم ولی الان چون از طریف شبکه های اجتماعی و بلاگها و … آرا و نظرات دیگران را هم میبینم با خود میگوییم چقدر خوب که دیگران هم مثل من فکر میکنند و هم فکران سریع دور هم جمع میشوند. در انقلاب ۵۷ ایران افراد سیاسی و انقلابی (شبیه انقلاب اکتبر ۱۹۱۷) وارد مزارع و کارخانجات و مدارس میشدن و در پوشش کشاورز و کارگر و معلم به تبلیغ اندیشه ها میپرداختند و افرادی را دور خود جمع میکردند ولی الان یا یک توییت یا فیلم و یا پیام صوتی میشود صدای خود را به گوش همه رساند و نیازی به این کارها نیست.
چقد سرنوشت بدی داشته!