غرب زدگی نوشته جلال آل احمد
اولین کتابی است که از جلال آل احمد میخوانم و به نظرم کتاب جالبی بود٫ عجیب است که بعد از گذشت ۵۰ سال در بروی همان پاشنه میچرخد منتهی فقط نامها و لشکرکشی ها عوض شده است٫ شاید اگر جلال زنده بود الان کتاب شرق زدگی را مینوشت و شرح واردات چینی و ماشینیزه کردن ایران توسط وسایل بنجل چینی را به رشته قلم در می آورد و یا شاید هم الان در زندان اوین و توی سلول انفرادی بود و قتی تاریخ نگرش این کتاب را میبینی که در سال ۴۱ نوشته شده و سربسته و آشکارا تمام پایه های حکومت وقت را کوبیده است به این فکر میکنم که آزادی بیان فعلی در قیاس با آزادی بیان سال ۴۱ شبیه قیاس مورچه با فیل است!
اگر جلال آل احمد حکومت گذشته را متهم به اسطوره پروری و داستانهای مالیخولیایی میکند و اشاره میکند هر حکومت نامشروعی(بخوانید دیکتاتور) باید خودش را به چیزی گره بزند خواه آن چیز ویرانه های تخت جمشید باشید یا خواه بارگاه امام زاده ای و یا بشارت حکومت الهی! تفاوتی در این جان پناه گرفتن نیست و هر طرف را نگاه میکنی سنگر محکمی به نظر می رسد.
جلال آل احمد هم شبیه صادق هدایت و شریعتی و شاید خیلی از هم عصرهای دوران با شکوه روشنفکری قلم تند و پرحرفی داشته باشد و تنها عیبش این است که شبیه نقدهای فلسفی راسل یا شبیه فوران کلمات روشنفکرانه ی ولتر هیچ وقت به عمق نمیتازد و در سطح باقی می ماند٫ آدم احساس میکند که این نویسنده های پرشور به سبب رفع حاجت و کار دست به آب اینچنین با عجله و نه چندان عمیق به همه چیز تاخته اند ولی به حق و زیبا هم تاخته اند!
شاید جرات عمیق کردن مسایل در سال ۴۱ هم مانع شده که غرب زدگی از ۱۵۰ صفحه تجاوز کند. به هر حال نویسنده ای را دیدم که بسیار روشنفکر و مترقی بود و از دم ادبیات فرانسه و اروپا را از بر بود و خوانده بود کسی که مترجم کتابهای کامو و بقیه بزرگان بوده اند و دقیقا می داند که چه میگوید. نویسنده ای که عضو حزب توده بوده و کتابش را با آیه ای از قرآن تمام میکند! گویا شریعتی وار او هم راه تکامل یا تناقص ویا نابودی را پیموده است که البته هیچ ایرادی به طی این مسیر نیست. جلال آل احمد در عین مترقی بودن حافظ سنتها هم بوده و میگوید از زمانی که ایمان و عقیده به بن بست برسد تجربه ی انسانی آغاز می شود و تجربه هم به بمب اتم خواهد رسید. شاید نوشته هایش با سلایق نسل فعلی ما جور نباشد ولی نمیتوان به آن فکر نکرد یا آن را نادیده گرفت و یا به فکر فرو نرفت و بهترین کتابها نیز به نظرم کتابی است که انسان را به فکر فرو ببرد و امیال و آرزو و افکار خواننده را زیر سوال ببرد.
با هم پاراگرافهایی را از این کتاب انتقادی را بخوانیم کتاب کوتاهی که تنه به کتابهای ولتر و آندره ژید و ادبیات فرانسه هم میتواند بزند!
در این سه قرن است که غرب عاقبت به کمک ماشین به استحصال غول آسا دست یافت و نیازمند بازار آشفته ی دنیا شد. از طرفی برای به دست آوردن مواد خام ارزان – و از طرف دیگر برای فروش مصنوعات خود- در همین دو سه قرن است که ما در پس هر سپرهایی که از ترس عثمانی به سر کشیده بودیم خوابمان برد و غرب نه تنها عثمانی را خورد و از استخوان پاره اش گرزی ساخت برای روز مبادای قیام مردم عراق و مصر و سوریه و لبنان بلکه به زودی سراغ ما هم آمد و من ریشه ی غرب زدگی را در همین جا میبینم. ص ۴۱ و ۴۲ غرب زدگی
چنین است که در خاورمیانه ی ما همزمان با طلوع دوران رنسانس در غرب دیو تفتیش عقاید قرون وسطایی سر بر میدارد و کوره ی اختلاف و جنگ های مذهبی تافته می شود……….. درست از همان جا که غرب تمام کرده است شروع کرده ایم غرب که برخاست ما نشستیم. غرب که در رستاخیز صنعتی خود بیدار شد ما به خواب اصحاب کهف فرو رفتیم. ص ۵۵
یک تضاد دیگر : از واجبات غرب زدگی یا مستلزمات آن آزادی دادن به زنان است. ظاهرا لابد احساس کرده بودیم که به قدرت کار این ۵۰ درصد نیروی انسانی مملکت نیازمندیم که گفتیم آب و جاروب کنند و راه بندها را بردارند تا قافله ی نسوان برسند! اما چه جور این کار را کردیم؟ آیا در تمام مسایل حق زن و مرد یکسان است؟ ما فقط به این قناعت کردیم که به ضرب دگنک حجاب را از سرشان برداریم و در عده ای از مدارس را برویشان باز کنیم و بعد؟ دیگر هیچ. همین بسشان است. قضاوت که از زن بر نمی آید – شهادت که هم نمی تواند بدهد – رای و نمایندگی مجلس هم که مدتهاست مفتضح شده است و حتی مردها را در آن حقی نیست و اصلا رایی نیست. طلاق هم که بسته به رای مرد است. الرجال قوامون علی النسا را هم که چه خوب تفسیر می کنیم! پس در حقیقت چه کرده ایم؟ به زن تنها اجازه ی تظاهر در اجتماع را داده ایم. فقط تظاهر یعنی خودنمایی. یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است به ولنگاری کشیده ایم. به کوچه آورده ایم و به بی بند وباری و خودنمایی واداشته ایم. که سر و رو را صفا دهد و هر روز یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد. آخر کاری- وظیفه ای – مسولیتی در اجتماع. شخصیتی ؟ ابدا! یعنی هنوز بسیار کمند زنانی از این نوع. تا ارزش خدمات اجتماعی زن و مرد و ارزش کارشان (مزدشان) یکسان نشود و تا زن هم دوش مرد مسولیت اداره ی گوشه ای از اجتماع(غیر از خانه که امری داخلی مشترک میان زن و مرد است) را به عهده نگیرد و تا مساوات به معنی مادی و معنوی میان این دو مستقر نگردد ما در کار آزادی صوری زنان سال های سال پس از این هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیل مصرف کنندگان پودر و ماتیک و محصول صنایع غرب نداریم. ص ۷۷
حالا که ما مملکتی نفت خیزیم و فرنگی در مقابل این نفت از شیر مرغ تا جان آدمی زاد را در طبق اخلاص می دهد چرا ما خودمان را به دردسر بیفکنیم؟ به دردسر احداث کارخانه و صنعت سنگین و گرفتاری هایش که عبارت باشد از متخصص پروردن تحمل قراضه درآمدن مصنوعات در اول کار- کلنجار رفتن با دعوای کارگر و کارفرما و بیمه و تقاعد و … ودر حقیقت همین جوری هم عمل میکنیم یعنی این تئوری بسیار جدید سالهاست که در این ولایت مبنای عمل است و همین است یکی از علل غرب زدگی ما. ص ۹۳
در ولایات این سوی عالم رسم بر این شده است که از هر صنف و دسته ای لومپن ها بروی کارند. یعنی وازده ها و بی کاره ها بی اراده ها. بی اعتبارترین بازرگانان گردانندگان بازار و اتاق تجارتند. بی کاره ترین فرهنگیان مدیران فرهنگند. ورشکسته ترین صراف ها بانکدارند. بی بخارترین افراد نمایندگان مجلس اند. راه نیافته ترین کسان رهبران قومند. گفتم شما خود هر که را استثناست کنار بگذارید. حکم کلی در این دیار بر پروبال دادن به بی ریشه هاست. به بی شخصیت ها. اگر نگویم به رذل ها و رذالت ها. آن که حق دارد و حق میگوید و درست می بیند و راست میرود در این دستگاه جا نمی گیرد. به حکم تبعیت از غرب کسی که باید در این جا به رهبری قوم برسد که سهل العنان است که اصیل نیست. اصولی نیست ریشه ندارد. پا در زمین این و آب و خاک ندارد. به همین مناسبت است که رهبر غرب زده ی ما بر سر موج می رود و زیر پایش سفت نیست و به همین علت وضعش هیچ روشن نیست. در مقابل هیچ مساله ای و هیچ مشکلی نمی تواند موضع بگیرد. گیج است هر دم در جایی است. از خود اراده ندارد. مطیع همان موج حادثه است. با هیچ چیز در نمی افتد. از بغل بزرگترین صخره ها با تملق و نرمی میگذرد. به همین مناسبت هیچ بحرانی و حادثه ای خطری به حال او ندارد. این دولت رفت دولت بعدی. در این کمیسیون نشد در آن سمینار در این روزنامه نشد در آن تلویزیون. در این اداره نشد در آن وزارتخانه. کار سفارت نگرفت وزارت.ص ۱۰۸
آدم غرب زده هرهری مذهب است به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما به هیچ چیز هم بیاعتقاد نیست. یک آدم التقاطی است و نان به نرخ روز خور است همه چیز برایش علیالسویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. ص ۱۱۰
توی سایت گودریدز به این کتاب ۴ ستاره دادم و خوندنش رو به همه ی دوستان توصیه میکنم.
این روزها زیادی مشغولم و نمیتوانم مثل سابق کتاب بخوانم یا پست بنویسم ولی به زودی مشغولیات تمام میشود.
هنوز هم احساس میشود که بی بند و بارها و کسانی که در آن حوزه تخصص ندارند رهبری امور را به دست گرفته اند.
بله آش همان آشه و کاسه همان کاسه
سلام فواد جان
دوتا موضوع
یکی این که من وقتی رو ویندوزم و میام وبلاگت انتی ویروسه ازم ایراد میگیره. زیاد دقت نکردم اما ظاهرا مشکل از خبرنامه یا یک چنین چیزیه. آنتی ویروسه هم نسخه رایگان اوسته.
——————————-
من تقریبا همه کتاب های جلال رو خوندم. جلال رو هم دوست دارم. نه از نظر افکار و عقاید. از نظر سبک نگارش. از نظر استایل لایف. کسی چه میدونه شاید اگه منم رسانه در اختیارم نبود، از نظر عقیده فرق زیادی با خیلی ها نداشتم. موضوع اینه که خیلی ها که به جلال و امثالهم میتازند، به ظرف مکانی زمانیش دقت نمیکنند. چیزایی که امروز برای ما بدیهی به نظر میرسه یه روزی آوانگارد ترین عقاید بودند.
یک ماه پیش حدودا یه مستند اکران شد به اسم نویسنده بودن. رفتیم سینما بادوستام دیدیم. درباره زندگی جلال بود. اگر تونستی تهیه ش کنی حتمن ببین. اگر کتابهاش رو خونده باشی چیزی زیادی برای اضافه کردن نداره اما به هر حال دیدنش خالی از لطف نیست.
طبعا منو میشناسی:) و میدونی با این داستان غرب زدگی و غول شیطانی سرمایه داری چندان موافق نیستم. ما همون قدر که غرب زده ایم. شرق زده هم هستیم. جنوب غرب اسیا زده هم هستیم. در مجموع به هرجا که پتانسیل کشیده شدن وجود داشته کشیده شدیم. و نهایتا اونچه که امروز داریم متعلق به خودمونه.به هرحال جلال و شریعتی و امثالهم بخشی از جریانی بودند که باعث شده امروز تو این نقطه باشیم. طبعا به سادگی نمیشه قضاوت کرد. هرکس دیگری در اون نقطه بود، معلوم نیست چه میکرد. اصلا چند وقت پیش داشتیم با دوستان بحث میکردیم که جلال و شریعتی با این که مردن و ندیدن، اما ایده هاشون اتفاق افتاد. بعد چندین سال ما میتونیم بگیم که اوضاع بدتر شده. یعنی اون ایده ها جواب نداده. خب، چه تضمینی هست که ایده هایی که ما داریم همین اتفاق براش نیفته؟
من یه جواب دارم برای اون سوال و اونم اینه که هر ایده ای که برای روند توسعه نگاهش به نوک هرم باشه محکوم به بدتر کردن شرایطه. هر ایده ای که زیر سی سال دنبال جواب باشه هم هم. اینو من امروز وسط جنگل خاورمیانه میتونم فهم کنم. چهل سال پیش کار چندان ساده ای نبوده درکش. پس ایراد چندانی نمیشه گرفت.
سلام
ممنون به خاطر کامنتت صدرا جان
واقعیتش من هم با هات هم عقیده ام، اونها بخشی از جریان بودند و برآیند دوره ی روشنفکری که به حق دوره ی درخشانی هم بود (از شاملو و بهرنگی و ساعدی و صداق هدایت بگیر تا جلال و شریعتی) و هنوز هم که هنوزه این همه روشنفکر و ادیب و عملگرا در کنار هم جمع نشده اند. اگر دوره ی دیدرو و ولتر و روسو دوره ی روشنفکری فرانسه بود دوره 40 و 50 ما هم دوره روشنفکری این بزرگان است که عملگرایی خودشون رو با زندان رفتن و انقلاب نشان دادن اما قضیه این نیست که اشتباه بوده یا درست من میگم این یک بخش از تاریخ ما بوده و تفکرات جریان روشنفکری فعلی ما هم از آسمان نیامده و قطعا ما هم روی شانه ی غولها ایستاده ایم. نمیشه اونها و انکار کرد و البته نمیشه اونها رو مقدس خواند فقط باید بررسی کرد و حرفهایی که با واقعیت امروز تطابق دارد پذیرفت و یا اصلاح کرد.
در خصوص اول کامنتت هم اگر پیغام خطا یا چیز واضح تری هست برام ایمیل کن تا بررسی کنم.
ممنون
سلام
آقا جان
اگر نسخه الكترونيكي اش را داريد
لطفا برايم ايميل كنيد تا بخوانم
ممنون
يا اگر در جايي هست
لينكش را لطفا بدهيد
ممنون
سلام آقای خسروبیگی
بنده کتابش رو خریدم و خوندم
سلام. ممنونم از این که چیزهایی رو که یاد میگیرین با بقیه به اشتراک میذارین.
کتاب ما و مدرنیت از اقای داریوش آشوری هم شاید خوندنش بد نباشه
سلام زهره خانم ممنونم بابت کامنت شما . اتفاقا داریوش آشوری رو خیلی دوست دارم و حتما این کتاب رو هم میخونم .
سلام
توصیه من البته خواندن کتاب «نون و القلم» جلال است. فکر میکنم این کتاب و سرگذشت کندوها بهترین و عمیق ترین آثار وی در حوضه روانشناختی سیاسی و اجتماعی باشند.
بخشی از آن را برایت کپی میکنم و امیدوارم لذتی را ببری که من برده ام:
حسن اقا گفت:اخر ارسطو هم در جهانگشایی اسکندرشرکت داشت،نظام الملک هم وزارت کرد،بیرونی هم دنبال محمود رفت هند و خلیفه ی بغداد را به دستور خواجه نصیر لای نمد مالیدند. راجع به اینها چه می گویی؟وهزاران نفر دیگر که خودت بهتر از من می شناسی.
میرزا اسدالله گفت:هر کدام از این حکما که شمردی، با همه ی حکمتشان ادمی بوده اند مثل همه ی ادمها.معصوم نبوده اند.همه شان گناهی کرده اند و کفاره ای داده اند.ارسطو منطق را گذاشت تا جانشینان شاگردش، فصیح و بلیغ،عذر گناهان او را بخواهند.
بیرونی به اب “ماللهند” خون ان همه هندو را که محمود کشت، از دست های خودش شست و خواجه نصیر خیلی سعی کرد در کتاب اخلاق خودش غسل بکند و…….
همه ی اینها که شمردی در نظر من طفیلهای قدرت اند.کنه هایی زیر دم قاطر چموش قدرت چسبیده.ان هم قدرتی که بناش بر ظلم است، نه قدرت حق.قدرت حق در کلام شهداست. به همین دلیل من تاریخ را از دریچه چشم شهدا می بینم. از دریچه چشم مسیح و علی و حلاج و سهروردی؛ نه از روی نوشته زرنگار حکمای به حکومت رسیده که انوشیروان ادمی را عادل نوشته اند با ان همه سرب داغی که به گلوی مزدک ها ریخت.
حسن اقا گفت: پس تو به دنبال معصوم می گردی؟
میرزا اسدالله گفت:چه می شود کرد؟ هرکسی دنبال چیزی می گردد که ندارد.
برگرفته شده از mehrnevis.blog.ir
سلام آقای مشیرفر ممنون از این پاراگراف زیبا و حتما توی لیست To read میزارم این کتاب را .