عکس مربوط به ملاقات تاریخی ژان پل سارتر و چگواراست .
|
پ ن ۱ :
به یاد دارم که در ژانویه ۱۹۱۰ روستایی پیر ابلهی به من گفت که خیال دارد به محافظه کاران رای بدهد(کاری که خلاف منافع او بود) زیرا به این نتیجه رسیده است که اگر لیبرالها پیروز شوند تا یک هفته بعد آلمانها مملکت را اشغال میکنند گمان نمی برم که آن مرد حتی یک بار هم در انتخابات شورای محلی خود رای داده باشد.هرچند از مسائل آن انتخابات شاید تا حدی سر در می آورد. این مسائل او را به هیجان نمی آورند زیرا چنان نبودند که هول و هراس عمومی را برانگیزند یا افسانه هایی را پدید آورند که این هول و هراس از آنها تغذیه می کند. ص ۲۹۴ – کتاب قدرت نوشته راسل.
پوچی از نوع جدید:
کم نیستند افرادی که به جای شخم زدن مزرعه خود به فکر وضعیت کشاورزی در مریخ هستند و یا به جای فکر کردن به انتخابات شورای روستایشان در حال تحلیل انتخابات گشورهای دیگر هستند و یا به جای حل مشکلات خانوادگی و یا سه چهار نفر اطراف خود به فکر چاره ای برای نجات جهان هستند. یاد آن کشیشی افتادم که میخواست جهان را عوض کند و کم کم متوجه شد که باید از خودش شروع کند. اما در قصه ی ما این بار به جای پیرمرد ابله به گفته راسل شخص روشنفکری ایستاده است٫ کسی که با طرح مسایل دور از خود چه از نظر جغرافیایی و چه از نظر مکانی و زمانی و چه از نظر شرایط سیاسی و اجتماعی ترجیح می دهد یا از واقعیت های موجود فرار کند و یا با کنار گذاشتن مشکلات و By pass کردن آن نفسی راحت بکشد . قطعا فکر کردن به اینکه چرا ناسا از مایکروسافت هولو لنز میخرد جذاب تر از واقعیت های موجود جامعه است حتی جذاب تر از طرح مشکلات واقعی شهر و روستای خود است. اصلا چرا من فرار نکنم چرا این موضوع ها را به دست تکامل و یا جبر تاریخی مارکس نسپارم یا آن را به سرنوشت واگذار نکنم من کی هستم من که نمی توانم اندکی تاثیر داشته باشم یا چیزی را بفهمم پس همین بهتر است که شبیه ساکنین برره روی زمین سفت بنشینم و آسمان را نگاه کنم و یا مسایل را به حال خوشان بگذارم شاید برای نسلهای بعد این مشکلات حل شود راستش را بخواهی من چیزی نبودم و نیستم مسولیتی هم جز خوردن و خوابیدن و تولید مثل ندارم اصلا غصه ی چه چیزی را باید بخورم وقتی همه ما پشیزی ارزش نداریم و از بین میرویم؟
گاهی اوقات آنقدر سرمست و خوشحال می شوم وقتی در خصوص ۱۰۰۰ سال بعد یا ۱۰۰۰ سال قبل صحبت می کنم که نپرس! هر جایی که می خواهی مرا ببر فقط مرا در زمان حال قرار نده مرا با این واقعیت زشت روبرو نکن چون من زیبا تحمل دیدن این همه زشتی را ندارم. اسم و مشخصاتم را حذف کن طوری که معلوم نباشد که کی هستم مرا به قهقرا پرت کن. راستش را بخواهی دوست دارم در داستانهای موراکامی مثل شبه رفت و آمد کنم در عالم برزخ سوت بزنم یا حتی شبیه تکه سنگی کوچک ولی ۱۰۰۰ ساله باشم که در گوشه ای افتاده و کسی با او کاری ندارد بی مسولیت و رها ! لازم نباشد که حرکتی کنم لازم نباشد که حتی میز نهارخوری را تمیز کنم اصلا چرا باید آن را تمیز کنم وقتی دوباره کثیف می شود.
بعضی وقتها هم دوست دارم در جلسات ۴ نفری یا ۵ نفری در خصوص سوراخ شدن لایه ازن صحبت کنیم اصلا اینکه هوای شهر من کثیف است به من چه ربطی دارد یا شهرداری اگر آشغال کوچه ما را جا به جا نمی کند و خالی نمی کند که دیگر مشکل من نیست مرا رها کنید تا به گرم شدن کره زمین و آب شدن یخ ها در قطب جنوب بیندیشم به من چه که آسانسور ساختمان خراب است و لباسهایم را نشسته ام اصلا این کارهای کوچک و پیش پا افتاده وظیفه من نیست اصولا مرا برای کارهای بزرگ درست کرده اند من روشنفکر بی عمل و بی مسولیت عصر جدیدم پوچ و بی مصرف هم اگر هستم اشکالی ندارد اصلا مگر قرار است من عمل داشته باشم؟ پس بقیه چه غلطی میکنند؟ کسی که هم که روشنفکر بود و هم انقلابی بود و در کنارش هم عمل داشت آخر سر که چی ؟ بالاخره کشتنش و نفله شد در نهایت اگر چهره ش روی تی شرت و کلاه و .. هم رفته باشه که رفته به نظر من که خیلی خیلی می فهمم هر حرکتی محکوم به مرگ است و فقط باید حرکت نکرد تازنده ماند. اون یارو چگوارا هم اگر گفته جان هر انسانی میلیون ها مرتبه با ارزش تر از تمامی دارایی ثروتمندترین مرد جهان است به نظر من چرته چون من خودم توی دو تا پست بلاگم به شدت این موضوع رو محکوم کردم و حتی ثابت کردم که چرند میگه حتی دوستم و چند نفر دیگه هم اومدند و کامنت گذاشتند حالا اگه کسی اعتراض نکرد دیگه تقصیر خودشونه اصلا اگه دروغ میگم چرا چگوارا خودش نیومد منکرش بشه پس دیدی که من راست میگم! حالا چرا اینا رو میگم ؟ چون من میگم شاید من نتونم از عهده آشغالهای جمع شده سر کوچه بر بیام ولی همونطور که دیدید می تونم پشت اینترنت بنشینم و مثلا چگوارا یا هر نادان دیگری رو زیر سوال ببرم اصلا تخصص من اینه. من پوچ گرای عصر جدیدم بی عمل بی مسولیت و حراف.
میدانم که سنگ بزرگ نشانه ی نزدن است و به همین خاطر هم دوست دارم در مورد سنگهای بزرگ حرف بزنم و اصلا به شما ربطی ندارد. صحبت کردن در خصوص سنگهای کوچک برایم مسولیت ایجاد می کند به هر حال دیگران میخواهند کاری بکنم اما تکان دادن این سنگ های بزرگ کار من نیست کار شما هم که ۱۰۰ درصد نیست و کسی هم از من چنین توقعی ندارد. مثلا اگر ازم پرسیدند چرا ماشینت کثیف است من در خصوص کثیف بودن شهرهای روسیه حرف میزنم و اگر هم گفتند چرا کار نمیکنی من آمار بیکاری را طبق ویکی پدیا در ۱۰ سال گذشته نشان خواهم داد. حتی اگر بگویند چرا دکتر نمی روی و احتمالا مریضیت خوب می شود من در خصوص نرخ اشتباهات پزشکان در آمریکا صحبت خواهم کرد حتی پست جالبی نیز در این خصوص نوشته ام اصلا این سنگ بزرگ را بلند کردن خودش یک فن و مهارت خاص است که جدیدا همه مدیران و افراد حکومتی هم این را از من یاد گرفته اند من میتوانم این فن را هم به تو نشان دهم اما ولش کن حوصله ندارم باید خوابید در شان من نیست که با تو سخنی بگوییم!
تو را به مقدساتت قسم میدم که بگذار من در توهمات مالیخولیایی خود در جهان بعد از مرگ و جهان قبل از تولد گردش کنم مرا پیش همسایه ها و افراد معمولی نبر من گریزانم از همه از مردم از تو من میترسم وقتی مردم باهام حرف می زنند در شان من نیست که اصلا بین مردم باشم مرا راحت بگذارید تا به مشکلات لاینحل دنیا بیندیشم و در خصوص مشکلاتی که در شعاع ۱۰۰۰ کیلومتری من است اصلا سخنی نگویید که ناراحت می شوم اصلا این موضوع ها کار و تخصص من نیست مرا برای میلیون ها کیلومتر آن طرف تر ساخته اند و فقط به خاطر لطفی که به شما دارم پیشتان نشسته ام و شما را مفتخر کرده ام و الان هم موقع خواب است چون فعالیت امروزم زیاد بوده و میترسم که من نابغه را از دست بدهید.
ابلوموف
این مریضی و پوچی نوع جدید است پوچی و بی خیالی روشنفکرانه. در واقع یک نوع ابلوموفیست جدید طوریکه شبیه ابلوموف برای نجات همسر خود نیز حاضر نیستید از خواب بعد از ظهر بگذرید. این پوچی از نوع فرار از مسولیت است. نشانه ترس وبی مسولیتی و تنبلی است. نشانه این است که عنکبوت ها به دور دست و پایتان طناب کشیده اند و شما هم فکر میکنید از پشت سیستم می توان مشکل آشغال توی کوچه را حل کرد.
عالی بود.
ممنون شاهو به خاطر خواندن این متن طولانی و خسته کننده.
چند وقت پیش یه مصاحبه از ست گادین می خوندم،
ازش پرسیده شده بود، اگه می تونستید به هر جایی که می خواید برید، کجا رو انتخاب می کردید؟
گفته بود: من همین زمان، و همین جا رو انتخاب می کردم.
——————-
بعدش کمی به جنبه های مختلفِ این موضوع فکر کردم که انگار واقعا “ما بهترین آدم ها هستیم، ولی برای زمانی دیگر، یا مکانی دیگر”؛
و می خواستم درباره اش پستی توی وبلاگم بذارم (هنوز هم می خوام)، و متاسفم که با خوندن این متنِ عالی، بکر بودنِ تفکراتم کمی خدشه دار شد.
هر وقت نوشتمش لینکشو براتون می ذارم. (شاید طول بکشه البته)
سلام ادریس جان – حتما اگر نوشتی لینکش رو اینجا بزار خوشحال میشم کس دیگری به این موضوع فکر کنه و فراگیر بشه
سلام آقای انصاری
همیشه ترجیحم این بوده که نوشته های شما را فقط بخونم و دیدگاهی نگذارم ولی این نوشته ی شما خیلی به دلم نشست و میخواستم ازتون تشکر کنم. ممنون.
لطف کردی بهنام جان – ممنون از کامنت شما
فواد
یکی دوبار از خودم و دوست کارگردان تئاترم خاطره نوشتم اینور و اونور. گاهی که باهم قدم میزنیم و یکم حرف هامون از زمان و مکان خودمون خارج میشه بهش و البته به خودم این یادآوری رو میکنم که تا زمانی که ما کار پیش پا افتاده ی انداختن ته سیگارمون به سطل آشغال رو در خودمون نهادینه نکردیم، تا زمانی که آدامس مون رو رو زمین تف میکنیم، بهتره که در مورد همین چیزای کوچیک و به ظاهر کم اهمیت حرف بزنیم بلکه بالاخره روزی آدم شیم.
فواد بدبختی اینه که وقتی یه تز مثل روشنفکری به شکلی که گفتی در ما مد میشه، بلافاصله آنتی تزش در مورد تمسخر روشنفکری هم مد میشه! منی که تز روشنفکری برمیدارم، پاش برسه حاظرم تبار و هم کیش های خودمم نقد کنم. در کل به اینور و اونور جوب میپرم که آب نبره منو!
هرچی نگاه میکنم چه در خودم چه در دیگران، آدم های با موضع حتی نامشخص اما فکر شده خیلی خیلی کمتره تا مقلدان کورمال کرومال عقاید مختلف. این تلخه
پوریا جان به نظرم فکرهای روشنفکری هم اشکالی نداره اما به شرطی که اعمال کوچک و مفید و کاربردی کنارش باشه
سلام
مطلب شما را با ذکر منبع در وبلاگ و کانال تلگرامم نقل کرده ام؛
در صورتی که مخالفتی دارید اطلاع دهید تا حذف نمایم.
https://t.me/Dopram