پ ن اول:
روزگاری که بیسوادها در آن می توانند بنویسند و بخوانند روزگار خطرناکی است . آلبرتو مورویا
پ ن دوم:
در زمانی که Packet های اطلاعاتی جهت اعمال خرابکارانه و هک به سمت یک روتر ارسال می شود روتر با حجم زیادی از داده مواجه می شود که خود به خود باعث میشود روتر از یک دستگاه لایه 3 به یک هاب لایه 2 تنزل پیدا کند در شبکه به این حملات DDOS می گویند.
پ ن سوم:
آدمیان از هیچ چیز روی زمین به اندازه ی تفکر نمی ترسند. بیشتر از نابودی حتی بیشتر از مرگ. تفکر، ویرانگر و طغیانگر است مهیب و هولناک است، تفکر نسبت به تعصبات، نهادهای جا افتاده و عادت های آسایش بخش، بی رحم است. تفکر به قعرِ جهنم سرک می کشد و نمی هراسد. تفکر عظیم، چابگ و آزاد است. نور جهان است و شکوه بشر!
– برتراند راسل –
به نظر می رسد مغز انسانها در دوران فعلی مورد هجوم حملات DDOS قرار گرفته است. اطلاعاتی که روز به روز بیشتر می شود. هر چند که طرفداران گردش آزاد اطلاعات و یا دسترسی به اطلاعات رایگان و آزاد برای همه جهان معتقدند که همه کتابها و فیلم ها و آموزشها و… باید رایگان و در دسترس همه باشد اما این کار به برابری دانش منجر نشده بلکه جهل را به میزان مساوی تقسیم کرده است یعنی توزیع عادلانه حماقت است.
مغز ما در مواجه با داده ها فاقد آنالیز و تحلیل پرورش یافته است و ما از قدرت تحلیل که تنها ارزش واقعی دانش است بی بهره هستیم در واقع شبیه روتری هستیم که در لایه دو کار میکند و هر Packet را به صورت Broadcost پخش میکنیم و مغز ما بیشتر data storage است تا اینکه CPU باشد یعنی فقط انباشت بی رویه اطلاعات در آن صورت گرفته است.
این موضوع فقط در مورد مسایل فنی و دانش نیست بلکه در مورد مسایل عمومی و زندگیمان صدق می کند وقتی خبری را از رسانه میشنویم نمی توانیم آن را آنالیز کنیم و بپرسیم چرا این اتفاق افتاده است؟ و چرا باید آن را باور کنم؟ چه چیزهایی باعث این اتفاق شده است؟ و اینکه در آینده این روند به کجا میرود؟ ما فقط خبر را به اشتراک گذاری میکنیم و این دور و تسلسل بین ما در جریان است. پرسیدن سوالات عمیق که از اندیشه ای تیز و برنده برمیخیزد اندیشه ای که میتواند چون چاقویی در هر توهم و دروغ و هیجانی رسوخ کند و واقعیت را از توهم جدا کندالبته این نوع تفکر دغدغه عموم مردم نیست.
اما میخواهم به مواردی اشاره کنم که میتواند بذر چنین اندیشه ای را در ذهن بکارد. و اینکه چطورمیتوان در مورد یک واقعیت فکر کرد؟
- شناختن خطاهای شناختی مغز : ما ده ها خطای شناختی مغز داریم که در طول زندگی همیشه ما را فریب داده اند خطاهایی که باعث شده تصمیم های غیر منطقی بگیریم . تکیه بر آخرین اطلاعات – باور عموم – ترس از بیان حقیقت – اهمیت بر زمان صرف شده و ده ها خطای دیگر که اگر ما به خوبی تصمیمات خود و اشتباهات مغز خود را تشخیص دهیم میتوانیم نحوه درست فکر کردن را هم بیاموزیم.
- شک و ابهام: پذیرش شک و ابهام هم یکی دیگر از این تمرین هاست ما نباید دنیا را سیاه و سفید ببینیم و همیشه به صورت یک طیف به موضوعات نگاه کنیم.
- مطالعه تضادها: کتابهای یک شخص یا مطالعات شخص باید از دو جنبه باشد مثل کسی میتواند نظر خوبی در خصوص سرمایه داری و اقتصاد آزاد و اقتصاد بسته داشته باشد که هم به کتابهای آدام اسمیت و سرمایه داری آشنا باشد و هم کتابهای مارکس را خوانده باشد. کسی میتواند در مورد دین نظر دهد که هم اسلام و سایر ادیان را خوانده باشد و هم کتابهای افراد بی خدا و نطریه پیامبران نسل جدید چون فروید – نیچه و هگل و … را . در مورد نرم افزار هم کسی نظرش به واقعیت نزدیک است که هم با Open Source آشنایی کافی داشته باشد و هم Close Source یعنی از دو جنبه متضاد یک موضوع را بررسی کرده باشد و کتابخانه اش شبیه کتابخانه ی دیوانگان باشد نه کتابخانه عاقلان! یعنی کتابهایی کاملا متضاد همدیگر
- تفکردر تنهایی: معمولا بهترین زمان برای فکر کردن تنهایی است باید در تنهایی به اعماق مسایل رفت یعنی همیشه دوست داشته ام در تنهایی خویش به عقل رجوع کنم . حضور در جمع مجالی برای تفکر نمی دهد. معمولا مردم آشغال خودشان را در مغز انسان میریزند و شما با افتخار میگویید من فکر کردم و یا مغز من ولی تا حالا فکر کرده اید چند در صد از مغز شما واقعا به خودتان تعلق دارد و چند درصد از آن مزخرفات رسانه و حرف های باطل و بدون منطق دیگران است؟
- حذف اوهام اطراف یک مسله هم مهم است یعنی باورها و نظراتی که به درست یا غلط در مورد یک موضوع است از هم شکافت و ذره ذره دوباره به آنها فکر کنیم ببینیم کدامش واقعی و کدامش بدون منطق است و فقط دلیل وجود آن باور عمومی است.و بعد آنها را تمیز کرد و در سر جای خود گذاشت !
دنبال مطالبی میگردم در خصوص روش های قضاوت درست فکر کردن درست و بررسی و آنالیز یک موضوع طوری که فقط عقل قاضی این وادی باشد. اگر بعدا چیزی خواندم در موردش مینویسم.
خیلی جالب بود، مورد چهارم رو خیلی زیبا گفتی
مورد پنجم رو واقعا ترکوندی
و شاهکار همه اینها میرسه به مورد سه، جایی که اشاره کردی:
…کتابخانه ی دیوانگان…
بینظیر بود
زنده باد
ممنون از شما رفیق گرامی