قهرمان دوران نوشته لرمانتوف
پچورین قهرمان داستان فرد پوچگرایی است که برای هیچ چیزی ارزش قایل نیست٫ به راحتی دختران و زنان زیبا را به دست می آورد آنها را عاشق میکند و رها میکند او هیچوقت عاشق نمی شود و عواطف انسانی دیگران را به چالش می کشد. پچورین یک روشنفکر فیلسوف نیز هست و صحبت او در موردمسایل مختلف و معنی زندگی خواندنی است.
به شخصه این قهرمان دوران را دوست دارم و خیلی اوقات هم با او همزاد پنداری کردم او صریح تر و قاطع تر از راسکولنیکف در داستا یوسکی است باهوش تر از قهرمان داستان بیگانه اثر آلبر کامو است و خوشبخت تر از ایلیا در داستان سه رفیق اثر ماکسیم گورکی است حتی میتوان گفت شجاع تر از شخصیت داستان های کافکا در کرانه و ناتور دشت است.او واقعا یک قهرمان واقعی و محبوب است که همه چیز را به دست می آورد و همه چیز را از دست می دهد بدون ترس و بدون امید یک پوچ گرای متکی به نفس است.
مثل سابق میخواهم چند پاراگراف از کتاب را اینجا بگذارم.
دکتر جان به این نکته توجه کنید که اگر ابلهان در این جهان وجود نمی داشتند زندگی چقدر کسالت آورمی بود. مثلا من و شما دو تا آدم عاقل هستیم. پیش از وقت می دانیم که سر هر موضوع الهی بی پایانی می توان بحث کرد و به این سبب بحث نمی کنیم. ما دو نفر تقریبا همه اندیشه های پنهانی یکدیگر را می دانیم. برای ما یک کلمه حکم یک داستان را دارد. هسته ی هر یک از احساسات یکدیگر را حتی در صورتی که توی سه لفاف پیچیده باشد می بینیم. آنچه اندوه انگیزتر است به نظرمان خنده آور می آید و هر چیز مضحکی انده آور می نماید و روی هم رفته من و شما به همه چیز بی اعتنا هستیم جز به خودمان. بدین طریق بین ما مبادله افکار و احساسات محال است. آنچه می خواهیم درباره ی یکدیگر بدانیم می دانیم و بیش از آنچه می دانیم نمی خواهیم بدانیم. تنها یک راه باقی می ماند: خبر را نقل کنید. حالا بیایید و خبر تازه ای به من بدهید. ص 100
من دشمنان خود را دوست دارم ولی نه آن طوری که آیین مسیح دستور می دهد. دشمنانم موجب تفریح من هستند و خونم را به هیجان می آورند. باید همیشه مواظب بود معنی هر نگاه و هر سخنی را دریافت. نیات طرف را حدس زد. توطئه را بر هم زد خود را فریب خورده نشان داد و ناگهان به یک ضربه کاخ رفیع موذی گری ها و نقشه های پنهانی را که به بهای رنج فراوان ساخته شده از هم پاشید…زندگی را من در این می دانم . ص 139
از آن زمان که شاعران شعر می گویند و زنان آن شعرها را می خوانند آن قدر فرشته شان خوانده اند که آنان نیز واقعا از فرط ساده دلی این تعارف را باور کرده اند و از یاد بردند که همین شاعران در برابر پول٫ نرون را نیمه خدا نامیدند. ص 144
کلمه ازدواج اثر سحر آسایی در من دارد. هر قدر دلداده زنی باشم. اگر کوچک ترین اشاره ای کند که باید به زنی بگیرمش با عشق وداع می کنم! قلبم چون صخره ای خار می گردد و دیگر هیچ چیز قادر نیست باری دیگر جانش بخشد. به هر گونه فداکاری حاضرم جز این. حاضرم بیست بار زندگی و حتی شرافت خویش را به خطر بیندازم… ولی آزادی خود را نمی فروشم. 151
من از طوفان زندگی فقط چند فکر توشه گرفتم و هیچ گونه احساساتی نیندوختم. دیری است که با سر زندگی می کنم نه با دل. من شهوات و کردارهای خود را با کنجکاوی بی طرفانه سبک و سنگین و تجزیه و تحلیل می کنم. در وجود من دو نفر نهفته اند. یکی به تمام معنی زندگی میکند و دیگری می اندیشد و درباره ای اولی قضاوت میکند.ص 162
این کتاب 200 صفحه ای به اندازه ای عالی است و به حدی با روحیاتم سازگار است که میتوانم همه آن را بنویسم ولی هیچ لطفی مثل خریدن کتاب و خواندنش نیست پس بیخودی خودتان را به این پاراگراف ها مشغول نکنید و کتاب را بخوانید!